- پيش گفتار
- درساول:دوستان واقعى اهل بيت(عليهم السلام)
- درسدوم:محاسبه نفس (1)
- درسسوم:محاسبه نفس (2)
- درسچهارم:نگاه مؤمن به دنيا
- درسپنجم:دعوت به اهل بيت(عليهم السلام) با رفتار و گفتار
- درسششم:نشانههاى ايمان و مؤمن حقيقى
- درسهفتم:رابطه ابزار انگارى دين و جهل دينى
- درسهشتم:ثمرات استقامت در دين دارى
- درسنهم:شرط نجات بخش بودن ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
- درسدهم:خوف و رجا
- درسيازدهم:شادى از ديدگاه اسلام
- درسدوازدهم:دامهاى شيطانى
- درسسيزدهم:برحذر بودن از چند كاستى اخلاقى
- درسچهاردهم:پاداشهايى بزرگ براى شيعيان واقعى
- درسپانزدهم:شيعه از منظر امام صادق(عليه السلام)
- درسشانزدهم:گناه مغفور و نيكى مقبول
- درسهفدهم:راه رسيدن به جوار الهى
- درسهجدهم:چند نكته و سفارش اخلاقى
- درسنوزدهم:عاقل، برحذر از تملق جاهل
- درسبيستم:رابطه مؤمن با دنيا و ماديات
- درسبيستويكم:رابطه مؤمن با مؤمنان ديگر
- درسبيستودوم:پندهايى براى خردورزان
- درسبيستوسوم:سفارشهاى عيسى بن مريم(عليه السلام) به حواريون
- درسبيستوچهارم:اخلاق سالكان
- درسبيستوپنجم:خدا و آخرت، غايت افعال مؤمن
- درس بيستوششم:نماز مقبول و آثار آن
- درسبيستوهفتم:بحثى پيرامون حيا
- درسبيستوهشتم:محبت اهل بيت(عليهم السلام) پايه م ،حكم اسلام
درس نهم
شرط نجاتبخش بودن ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
ـ تحذير از بدگويى نسبت به شيعيان و سكوت از نادانستهها
ـ تأثير ولايت اهل بيت: در سعادت انسان؛ مطلق يا مشروط؟
ـ تلازم ايمان و عمل
ـ اركان ايمان
ـ مسأله مستضعف فكرى
شرط نجاتبخش بودن ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
يَا ابْنَ جندب، لا تَقُل فىِ المُذْنِبينَ مِن أَهلِ دَعْوَتِكُم اِلاّ خَيراً و اسْتَكينُوا اِلىَ اللّهِ فى تَوْفيقِهِم وَ سَلوا التوبةَ لَهُم فَكُلُّ مَن قَصَدَنا و تَوَلاّنا و لم يُوالِ عَدُوَّنا و قالَ ما يَعْلَمُ و سَكَتَ عمّا لا يَعْلَمُ اَو اَشكَلَ عَليه فهو فى الْجَنَّةِ.
تحذير از بدگويى نسبت به شيعيان و سفارش به سكوت از نادانستهها
در ادامه روايت، امام صادق(عليه السلام)مؤمنان را از بدگويى نسبت به شيعيان بر حذر داشته و به ايشان سفارش مىكند كه حتى اگر برخى از شيعيان گناهكار باشند، جز سخن خير، چيز ديگرى درباره آنها نگويند، بلكه با خضوع و خشوع و التماس، دعا كنند كه خداوند به آنها توفيق دهد گناهانشان را ترك و توبه كنند تا مشمول آمرزش حق تعالى قرار گيرند.
اين يك دستور اخلاقى است كه مؤمنان نبايد به محض اينكه خطايى از برادران دينى خود مشاهده كردند، با آنها قطع رابطه كنند و ايشان را منحرف، غير قابل هدايت و اهل جهنم بدانند. اگر شيعيان گناهكار هستند ولى اساس ايمان و اعتقادشان درست است، بايد خالصانه برايشان دعا كنيم كه خداوند توفيق توبه و ترك گناه به آنها عطا فرمايد.
انسان بايد نسبت به مؤمنان حُسن ظن داشته باشد؛ بر فرض اگر گناهى هم كردهاند، فقط همان كارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنى نداشته باشد. روايتى هم در اين باره وجود دارد كه مىفرمايد: خداوند كسانى را كه مؤمن هستند و ايمانشان را حفظ مىكنند دوست دارد؛ اگر آنها كار بدى بكنند، خداوند همان كار بدشان را دشمن مىدارد، اما خودشان را دشمن نمىدارد. بر عكس، اگر كسانى از ريشه فاسد بوده و عقايدشان درست نباشد، اگر كار خوبى هم انجام دهند، خداوند كار خوبشان را دوست مىدارد اما خودشان را دوست نمىدارد.
ما نيز بايد نسبت به ديگران اينگونه باشيم؛ اگر كسى مؤمن و اعتقادش صحيح است، بايد او دوست داشته باشيم، اگر گناهى هم مىكند، آن گناهش را دشمن بداريم و دعا كنيم خداوند به او توفيق دهد گناهش را ترك كند و آمرزيده شود.
حضرت در ادامه مىفرمايد: هر كس سراغ ما بيايد و ولايت ما را پذيرفته و ولايت دشمنان ما را نپذيرفته باشد، به اين شرط كه هر چه مىداند بگويد و از گفتن چيزهايى كه نمىداند پرهيز كند و در زمينههايى كه برايش مشكل و مشتبه است سكوت نمايد، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت مىرود.
بر اين اساس، اگر از شخصى سؤالى پرسيده شود كه نسبت به آن علم ندارد، بايد سكوت كند و از اظهار نظر خوددارى نمايد. بسيارى از افراد هستند كه وقتى مسألهاى مطرح مىشود، بدون اينكه درباره آن علم داشته و تحقيق كرده باشند، به انكار آن مىپردازند، در حالى كه دليل انكار خود را نيز نمىدانند. انسان مؤمن بايد اين شجاعت را داشته باشد كه اگر در مسايل دينى و غير آن از او سؤالى شد با صراحت بگويد: «نمىدانم؛ از كسى كه تحقيق بيشترى در اين زمينه كرده و متخصصتر است بپرسيد. از سوى ديگر، كسانى كه درباره موضوعى خوب تحقيق كردهاند و نسبت به آن علم و آگاهى دارند، بايد محكم و استوار روى حرفشان بايستند و از آن دفاع نمايند.
تأثير ولايت اهل بيت(عليهم السلام)
در سعادت انسان؛ مطلق يا مشروط؟
يك مسأله اساسى كه منشأ خيلى از ابهامات شده، اين است كه برخى گمان مىكنند چون ولايت ائمه اطهار(عليهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهى را انجام دهند، آمرزيده مىشوند و از طرف ديگر اگر كسى ولايت ائمه(عليهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زيادى انجام دهد، خداوند از او نمىگذرد و به جهنم مىرود.
بر اين اساس ـ و با توجه به روايات زيادى كه در اين باره وجود دارد ـ كسانى تصور مىكنند همين كه شيعه هستند و ائمه اثنا عشر را دوست دارند، اگر گناهى نيز مرتكب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومين(عليهم السلام) قرار مىگيرند. آنها چنين مىپندارند كه اگر بر فرض در روضه امام حسين(عليه السلام) شركت كنند و خود را شبيه گريهكنندگان قرار دهند، با توجه به روايت: «من بكى اَوْ اَبكى اَوْ تباكى للحسين وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»(1) همه گناهانشان آمرزيده مىشود. اگر كسى با
1. البته عين اين عبارت در روايات نيامده است، ولى شبيه و مضمون آن را در روايات داريم. براى نمونه ر. ك: حاج شيخ عباس قمى، نفس المهموم، فصل دوم، ح 13 و 14.
اين ديد به روايت نگاه كند، از يك طرف باعث مىشود ديگر هيچ ابايى از گناه كردن نداشته باشد؛ زيرا فكر مىكند مثلا سينهزدن در يك شب عاشورا و تباكى براى سيدالشهدا(عليه السلام)، جبران همه گناهان او را مىكند، از سوى ديگر چنين فردى نسبت به كسانى كه امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) را قبول ندارند، بيش از حد بدبين مىشود. روايتى هم به اين مضمون داريم كه اگر كسى ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بين ركن و مقام عبادت كند به طورى كه مثل مشك خشكيدهاى شود، خداوند او را به جهنم مىبرد.
صرف نظر از اينكه آيا سند چنين رواياتى صحيح است يا خير، بيان چند نكته در اين خصوص ضرورى است كه در ادامه به آنها اشاره مىكنيم.
تلازم ايمان و عمل
يك مسأله اعتقادى مهم اين است كه آيا ايمان و عمل هر دو، شرط سعادت هستند يا ايمان به تنهايى و يا عمل به تنهايى كافى است؟ به عبارت ديگر آيا اصل ايمان است يا عمل، يا هر دو؟
پاسخ اجمالى اين سؤال اين است كه بدون شك از نظر قرآن كريم، عمل بدون ايمان ارزشى ندارد. اگر كسى خداوند، روز قيامت، پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام)را قبول نداشته باشد، هر كار خوبى هم كه انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمىشود. اصولا كسى كه اعتقادى به بهشت و جهنم و روز قيامت ندارد چگونه مىخواهد به بهشت برود؟! خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَراب بِقِيعَة يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ؛(1) و آنان كه كافرند، اعمالشان در مَثَل به سرابى ماند در بيابان هموار بىآب كه شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدانجا رسد هيچ آب نيابد و آن كافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خويش ببيند كه به حساب كارش تمام و كامل برسد [و كيفر كفرش بدهد] و خدا با سرعت به حساب تمام خلايق رسيدگى مىكند.
مردم معمولا كسانى را كه كارهاى خوب زياد و بزرگى انجام مىدهند، مثلا بيمارستان مىسازند يا پولهاى خيلى كلان خرج مىكنند، بسيار محترم مىشمارند، حال آنكه شايد به
1. نور (24)، 39.
دليل عدم اعتقاد به روز قيامت و... كارهاى آنها در نظر خداوند ارزشى نداشته باشد. ممكن است بعضى بپرسند، مگر مىشود كسى كه برق را اختراع كرده و امروزه مردم تمام دنيا از اختراع او استفاده مىكنند به بهشت نرود؟ پاسخ اين است كه از نظر قرآن اگر همين فردى كه برق را اختراع كرده است، وجود خداوند، و حقانيت اسلام، پيامبر(صلى الله عليه وآله)، قرآن و ائمه اثنا عشر(عليهم السلام) نيز برايش ثابت شده باشد ولى تمام آنها را از روى عناد انكار كرده باشد، به بهشت نمىرود.
كسى كه از روى عمد حقيقتى را انكار كند و با اينكه مىفهمد يا مىتواند بفهمد، كوتاهى كند، هر كار خوبى هم كه انجام دهد، موجب سعادت اخرويش نمىشود. البته ممكن است خداوند در دنيا جزاى كار خوب او را بدهد، اما در رسيدگى به اعمال او در آخرت تأثيرى ندارد.
بنابراين از نظر اسلام و قرآن، اگر كسى ايمان نداشته باشد؛ يعنى معارف الهى برايش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انكار كند، نه تنها به بهشت نمىرود، حتى بوى بهشت را هم استشمام نمىكند: «لا يَجِدُ ريحَ الجَنَّة». عكس اين مطلب نيز ممكن است وجود داشته باشد؛ يعنى كسى كه ايمان دارد اما هيچ كار خوبى انجام نمىدهد. البته شايد اصلا فرض اينكه كسى ايمان داشته باشد و هيچ عمل صالحى انجام ندهد، درست نباشد؛ چون كسى كه ايمان دارد حداقل يك «الله اكبر» مىگويد، يك سجده براى خدا مىكند، در پيشگاه الهى خضوع دارد و... . معناى ايمان اين است كه شخص، اينها را قبول دارد و قطعاً اين عقيده در زندگى او اثرى ـ هرچند محدود و كم ـ خواهد داشت. غير ممكن است كسى به مطلبى ايمان داشته باشد ولى هيچ اثرى در زندگى او بر جاى نگذارد. اگر قبول دارد كه «خدا هست»، حتى اگر لال باشد و نتواند «الله اكبر» بگويد، حداقل در دلش خضوعى براى خدا انجام مىدهد. بنابراين فرض اينكه كسى ايمان واقعى داشته باشد ولى هيچ عمل صالحى انجام ندهد، بسيار مشكل است. فرض معقولش مثلا اين است كه نوجوانى در ابتداى رسيدن به سن تكليف، خدا را بشناسد و ايمان بياورد ولى به محض ايمان آوردن، از دنيا برود و فرصت نكند عمل صالحى انجام دهد.
در هر حال، ايمان به تنهايى مىتواند منشأ سعادت باشد به شرط آنكه فرض صحيحى داشته باشد. ادعاى كسانى كه مىگويند ايمان داريم اما در تمام عمرشان نه تنها يك كار خير انجام نمىدهند بلكه مرتكب جنايات فراوانى نيز مىشوند، منطبق با واقعيت نيست و دروغ
مىگويند. ايمان واقعى با ترك همه اعمال صالح امكان ندارد؛ مگر اينكه كسى فرصت انجام چنين اعمالى را پيدا نكرده باشد. اصل اينكه ايمان مىتواند منشأ سعادت بشود، فى نفسه صحيح است اما لازمه ايمان، عمل صالح است به شرط اينكه شرايط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحى انجام دهد.
اما اگر لازمه ايمان، عمل صالح است و انسان مؤمن گناه نمىكند، پس چرا مؤمنان فراوانى هستند كه مرتكب گناه مىشوند؟ در پاسخ به اين سؤال بايد بگوييم كه آنها مؤمن هستند اما ايمانشان ضعيف است؛ يعنى وقتى شهوت و غضب بر آنها غالب مىشود، لازمه ايمان را فراموش مىكنند و مرتكب گناه مىشوند. با توجه به رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد، به هنگام انجام گناه، روح ايمان از فرد مؤمن جدا مىشود و در آن لحظه مؤمن نيست ـ اما كافر هم نمىشود ـ و وقتى شهوت و يا غضبش فروكش كرد، دوباره روح ايمان برمىگردد. انسان مؤمنى كه فىالجمله عمل صالحى هم انجام داده است، ولى به دليل غلبه شهوت و غضب مرتكب گناه مىشود، اگر انجام همان گناه، موجب شود كه به طور كلى معتقدات و لوازم ايمان را فراموش كند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان كبيره ـ افزوده شود، چنين فردى در معرض كفر قرار دارد: ثُمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذِينَ أَساؤُا السُّواى أَنْ كَذَّبُوا بِآياتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها يَسْتَهْزِؤُنَ؛(1) سرانجام كار آنان كه به آن اعمال زشت و كردار بد پرداختند اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند. طبيعى است دلى كه اينقدر به گناه آلوده شده است، ديگر لياقت ايمان ندارد. ايمان چنين فردى كم كم ضعيف مىشود و بعد به طور كلى از بين مىرود و ديگر باز نمىگردد.
البته انسانى كه ايمان صحيحى دارد و كار خير هم انجام مىدهد، باز هم بايد خطر را هميشه جلوى چشم خود ببيند؛ زيرا اگر خداى ناكرده به دليل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص دنيا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممكن است در معرض كفر قرار گيرد. بنابراين ايمان بايد بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ايمانى هم موجب سعادت ابدى نمىشود. اگر انسانى تا روز آخر عمر با ايمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ايمان شود، مثل اين است كه از اول كافر بوده است. عكس اين مطلب نيز صادق است؛ يعنى اگر كسى فقط لحظه آخر عمر واقعاً ايمان بياورد، گناهان گذشته او آمرزيده مىشود.
يك فرض ديگر اين است كه سرنوشت اخروى انسان مؤمنى كه عمل صالحى انجام داده
1. روم (30)، 10.
ولى از سوى ديگر مرتكب گناهان زيادى نيز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمىشود، چيست؟ چنين فردى آيا به بهشت مىرود يا به جهنم؟
در توضيح اين مسأله بايد بگوييم، انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعى ـ شود، همه گناهانش آمرزيده مىشود. ممكن است كسانى بگويند بيان اينگونه مطالب موجب تجرى بيشتر گناهكاران مىشود؛ اما ما مىگوييم چه كسى مىتواند مطمئن باشد كه موفق به توبه نصوح مىشود؟ در هر حال اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت كرده گناهان او را بيامرزد: إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَنات وَ كانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِيماً؛(1) مگر آن كسانى كه از گناه توبه كنند و با ايمان به خدا عمل صالح به جاى آرند، پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند كه خداوند در حق بندگان بسيار آمرزنده و مهربان است.
همچنين انسانى كه در مدت عمر خود كباير را ترك كرده و تنها مرتكب صغايرى شده كه به حد كبيره نرسيده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را مىآمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلاً كَرِيماً؛(2) چنانچه از گناهان بزرگى[ گناهان كبيره] كه شما را از آن نهى كردهاند دورى گزينيد ما از گناهان ديگر شما درگذريم و شما را [در دو عالم] به مقامى بلند و نيكو برسانيم. البته اين در صورتى است كه سيئات و صغاير چنين فردى به حد كبيره نرسيده باشد؛ زيرا اصرار بر صغاير، خود گناهى است كبيره.
اما فردى كه قبل از مرگ موفق نشده از گناه كبيرهاش توبه كند چطور؟ بر اساس رواياتى كه در اين زمينه داريم، ملك الموت جان اينگونه افراد را سخت مىگيرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاك شد، به بهشت مىروند وگرنه ممكن است مدتى در عالم برزخ معذّب بوده و فى الجمله عقابهايى داشته باشند. اينكه شب اول قبر و در عالم برزخ چه معاملهاى با آنها مىكنند، خدا مىداند. ممكن است حتى در محشر، ناراحتىها، گرفتارىها، گرسنگىها و تشنگىهايى داشته باشند. اگر با اين عقابها، حسابشان پاك شد، مشمول آمرزش مىشوند و به شفاعت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه معصومين(عليهم السلام) به بهشت مىروند. البته شرطرفتن به بهشت، اين است كه اصل ايمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ كرده باشند.
البته ناگفته نماند كه درباب «مرتكب كبيره» خوارج معتقد بودند اگر كسى مرتكب گناه كبيره
1. فرقان (25)، 70.
2. نساء (4)، 31.
ـ آن هم كبيرهاى كه خود آنها كبيره مىدانستند ـ شود، كافر است. بر اين اساس بود كه حضرت على(عليه السلام) را كافر مىدانستند؛ زيرا پذيرفتن حكميت از سوى آن حضرت را يك گناه كبيره مىپنداشتند. آنها به دليل همان عقايد انحرافى كه داشتند شيعيان را سر مىبريدند و به زنهايشان تجاوز مىكردند. آرى، همانهايى كه قائم الليل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنين عقيده فاسدى داشتند. در هر صورت، اين قول خوارج كه هر كبيرهاى موجب كفر مىشود، غلط است. البته اگر كسى گناه كبيرهاى انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهى مىگردد اما كافر نمىشود، بلكه اگر ايمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتكب كبيرهاى هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهايتاً وارد بهشت مىشود. بنابراين براى رفتن به بهشت، ايمان شرط اساسى است؛ بدون ايمان كسى به بهشت نمىرود.
اركان ايمان
يك مسأله مهم اين است كه ايمان داراى چند ركن است؟ در يك جمله مىتوان گفت: پذيرفتن آنچه را كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمودهاند، از اركان ايمان است. البته پيامبر(صلى الله عليه وآله) موارد بسيارى را بيان فرمودهاند كه از مهمترين آنها همان اصول دين، يعنى توحيد و نبوت و معاد است. اما بقيه آنها چيست؟ آيا مثلا اگر كسى علم دارد به اين كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)از طرف خدا، حضرت على(عليه السلام) را به خلافت منصوب كرده است ـ مثلا در غدير حضور داشته و يا در طول زندگى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين مطلب را از آن حضرت شنيده است ـ اما از روى حسد، كينه، بُغض و انتقامجويى، به انكار آن پرداخته و ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را نپذيرد، با ايمان است؟
كسى با ايمان است كه همه آنچه را پيامبر(صلى الله عليه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر كسى از روى عناد، ولايت اهل بيت(عليهم السلام) را انكار كند و مثلا بگويد، چون على(عليه السلام) پدرم را در جنگ بدر كشته است، زير بار ولايت او نمىروم، و يا از روى حسد به انكار آن بپردازد، قطعاً جهنمى است: أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً؛(1) آيا حسد مىورزند با مردم به جهت آنكه آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمود [كه] البته ما بر آل ابراهيم كتاب و حكمت فرستاديم و به آنها ملك و سلطنتى بزرگ عطا كرديم.
1. نساء (4)، 54.
اينكه فقها مىفرمايند اگر كسى ضروريات دين را انكار كند در واقع رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را انكار كرده است، به همين مسأله باز مىگردد. البته اين مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و يا حتى ضروريات ندارد، بلكه اگر حتى چيزى از ضروريات نباشد، اما پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را گفته باشد، و كسى از روى عناد آن را انكار كند، در واقع رسالت پيامبر را انكار كرده است.
انكار رسالت، به يك معنا بازگشتش به انكار ربوبيت تشريعى خدا است؛ يعنى حكم خدا را قبول ندارم، خدا را به حاكميت قبول ندارم. البته اين مسأله گاهى ممكن است به زبان گفته شود و گاهى هم ممكن است فقط در دل باشد. كسى كه يقين دارد حكمى جزو اسلام است ـ مانند احكام مربوط به حدود، تعزيرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن كافر است؛ يعنى با اينكه طهارتش ثابت است و با او معامله مسلمان مىشود، اما به بهشت نمىرود؛ زيرا شرط ورود به بهشت ايمان مطلق است. اينجا است كه تفاوت بين اسلام و ايمان مشخص مىشود.
بنابراين ايمان واقعى كه موجب دخول در بهشت و سعادت ابدى مىشود، پذيرفتن هر چيزى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از طرف خدا آورده است.
مسأله مستضعف فكرى
پرسشى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه تكليف كسانى كه به دليل قرار گرفتن در شرايطى خاص نمىتوانند حقايق اسلام را تشخيص دهند، چيست؟ شايد تصور اين حالت براى امثال من و شما خيلى آسان نباشد، اما اگر يك مقدار چشممان را بازتر كنيم خواهيم ديد كه اكثريت مردم روى زمين را اينگونه افراد تشكيل مىدهند. شرايط بسيارى از جوامع طورى نيست كه مردم همه حقايق را درك كنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و اين معارف را به ما عنايت فرموده است تا ايمان واقعى پيدا كنيم و حقايق اسلام را بشناسيم، بايد بسيار شكرگزار باشيم. بسيارى از مردم در شرايطى واقع شدهاند كه خيال مىكنند حقيقت آن است كه آنها مىگويند و جز آن نيست. براى مثال بسيارى از فرقههاى اسلامى در كشورهاى غير شيعهنشين هستند كه به دليل انس زياد با شرايط محيطى ـ اجتماعى خودشان، اصلا تصور نمىكنند راه ديگرى صحيح باشد. آنها شيعيان را مشرك مىدانند و معقتدند قرآنِ شيعيان قرآنى ديگر است، شيعيان نماز نمىخوانند و اگر هم بخوانند، چيز ديگرى است و با نماز مسلمانان تفاوت
دارد! و... . حتى روايت مجعولى به اين مضمون درست كردهاند كه شيعهها معتقدند جبرئيل امين خيانت كرده و به جاى اينكه وحى را به اميرالمؤمنين(عليه السلام) نازل كند، اشتباهى به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نازل كرده است! از اينرو آنها [شيعيان!] وقتى نمازشان تمام مىشود، به جاى گفتن الله اكبر، سه مرتبه مىگويند: «خان الامين»! يعنى ـ نعوذ بالله ـ جبرئيل امين خيانت كرده است! آنچنان تبليغات گستردهاى بر ضد شيعه صورت گرفته است كه اگر ما هزار بار قسم بخوريم كه چنين چيزهايى واقعيت ندارد، و حتى يك نفر شيعه نيز در كشور ما چنين كارى انجام نمىدهد، آنها باور نمىكنند. چنين كسانى اصلا درصدد بر نمىآيند كه ببينند تشيع حقّ است يا باطل.
اكنون فرض كنيم كسانى به دليل قرار گرفتن در چنين شرايطى، ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفاى ثلاثه را حق و حضرت على(عليه السلام) را هم خليفه چهارم بدانند؛ چنين افرادى آيا بهشتى هستند يا جهنمى؟ آيا آن روايتى كه مىگويد: اگر كسى ولايت ما را نداشته باشد به جهنم مىرود، شامل اين افراد نيز مىشود يا خير؟
به اينگونه افراد كه اصلا احتمال حقانيت مذهبى ديگر به ذهنشان نمىآيد، اصطلاحاً «مستضعف» مىگويند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردى در يك امر فرعى استضعاف داشت، معنايش اين نيست كه مستضعف مطلق است. اگر كسى فقط در بعضى از مسايل اعتقادى مستضعف باشد، به هر اندازه كه حجت برايش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.
بنابراين ملاك سعادت انسان ايمان است، به شرط آنكه تا آخرين لحظه آن را حفظ كرده باشد. ايمان وقتى باقى مىماند كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد، در غير اين صورت به تدريج ضعيف مىشود و از بين مىرود. حتى ممكن است خود فرد نيز متوجه نشود كه كافر شده است، اما ته دلش مىبيند شك و ترديد دارد و برخى از احكام الهى را نمىتواند قبول كند. عملِ تنها بدون ايمان گرچه مىتواند آثارى در دنيا داشته باشد، اما فايدهاى براى آخرت ندارد.
اكنون آيا كسانى كه اعتقادات صحيح و كاملى دارند؛ يعنى علاوه بر اينكه ساير اصول دين را قبول دارند، به امامت ائمه معصومين(عليهم السلام) معتقدند، اما گاهى هم مرتكب گناهى شدهاند، آيا ما بايد با آنها دشمن شويم و طردشان كنيم؟ تمام انسانها كه معصوم نيستند. مسلّماً تعداد معصومان از غير معصومان بسيار كمتر است. البته اگر كسى تجاهر به فسق دارد، نبايد با او
معاشرت كنيم. اگر كسى داراى بعضى از صفات زشت است، خوب نيست انسان با او رفاقت كند؛ زيرا ممكن است خودش نيز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نبايد به او فحش و ناسزا بدهد، بلكه بايد نسبت به او دلسوزى داشته باشد و سعى نمايد او را ارشاد كند و با تضرع و زارى از خداوند بخواهد كه خدا توفيقش دهد تا گناهانش را ترك و توبه كند.
در هر حال اگر كسانى ايمانشان را حفظ كنند، بالاخره به بهشت مىروند. البته اين سخن بدين معنا نيست كه ايمان تنها كافى است و گناه هيچ اثرى ندارد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا يَرَهُ؛(1) هر كس به قدر ذرهاى كار نيك كرده [پاداش] آن را خواهد ديد و هر كس به قدر ذرهاى كار زشتى مرتكب شده [كيفر آن را] خواهد ديد.
هيچ كارى بىحساب نيست. شفاعت هم نصيب كسانى مىشود كه لياقت شفاعت را كسب كرده باشند و بايد توجه داشت كه ارتكاب بعضى از گناهان باعث از بين رفتن لياقت شفاعت مىگردد. امام صادق(عليه السلام) در آخرين لحظات حيات پربركتشان فرمودند، به اهل بيت و دوستان من بگوييد: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاة؛(2) كسى كه نماز را سبك بشمارد، مشمول شفاعت ما نمىشود. بنابراين همانطور كه توبه موجب آمرزيده شدن گناهان مىشود، برخى از كارهاى ديگر انسان نيز مىتواند استحقاق شفاعت برايش ايجاد كند يا قابليت شفاعت را از وى سلب كند.
1. زلزله (99)، 7ـ8.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 235.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org