قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس پنجم

 

 

دعوت به اهل بيت(عليهم السلام)  با رفتار و گفتار

 

 

 

ـ تأثيرات گفتارى و رفتارى انسان‌ها بر يكديگر

ـ ضرورت توجه به سطح مخاطب در گفتار

ـ «اسرار» يا گفتار بيرون از حد تحمل

ـ توافق گفتار با كردار؛ شرط اصلى تأثير گفتار

 

 

 

 

دعوت به اهل بيت(عليهم السلام) با رفتار و گفتار

رَحِمَ اللَّهُ قوماً كانوا سِراجاً و مَناراً، كانوا دُعاةً اِلينا باَعمالِهم و مَجْهُودِ طاقَتِهِم لَيْسوا كَمَن يُذيعُ اَسرارَنَا.

 

تأثيرات گفتارى و رفتارى انسان‌ها بر يكديگر

بدون شك، همه انسان‌ها در زندگى اجتماعى خود به صورت‌هاى گوناگون، بر يكديگر آثارى مطلوب يا غير مطلوب مى‌گذارند. بيش‌تر اين تأثيرها از راه گفتار است، و درصد كم‌ترى نيز از راه رفتار مى‌باشد. اين مسأله موضوع بحثى گسترده در چندين رشته از علوم انسانى است كه البته اصل آن مربوط به روان‌شناسى است. بنابراين با ذكر چند جمله نمى‌توان تمام جوانب اين موضوع را مورد بحث قرار داد. ما در اين‌جا به اجمال، به چند نكته اشاره مى‌كنيم:

تأثير گفتارى انسان‌ها بر يكديگر گاهى به صورت تعليم و تعلّم جلوه مى‌كند و رابطه بين معلم و متعلّم را مى‌سازد، خواه به صورت تعليم و تعلّم رسمى باشد و خواه غير رسمى. البته دايره تعليم و تعلّم بسيار گسترده است و به اشكال بسيار متنوعى مى‌تواند صورت پذيرد. يكى از اَشكالِ آن «تبليغ» است. تأثيرى كه دستگاه‌هاى تبليغاتى بر افراد دارند از ديگر دستگاه‌هاى تعليم و تربيت كم‌تر كه نيست، بلكه گاهى بيش‌تر هم هست. گاهى بدون اين‌كه خودمان توجه داشته باشيم كه از كجا تأثير پذيرفته‌ايم، احساس مى‌كنيم كه رفتارمان تغيير كرده، ديروز طورى بوده‌ايم و امروز طور ديگرى شده‌ايم. بسيارى از اوقات تصور مى‌كنيم خودمان خواسته‌ايم تغيير كنيم و عاملى بر ما تأثير نگذاشته، اما واقعيت آن است كه تحت تأثير واقع شده‌ايم و رفتارمان را از جايى اقتباس كرده‌ايم.

دامنه تأثيرگذارى رفتارى بر ديگران نيز بسيار متغير است. در سطح كلان، مى‌توان به تأثيرگذارى گروه‌هاى اجتماعى اشاره كرد. نمونه بارز آن گروه‌هايى است كه چه پيش از انقلاب و چه پس از آن در كشور خود ما تشكيل شد و افراد زيادى جذب اين گروه‌ها شدند. در سطح

پايين، مى‌توان به تأثير يك دانش‌آموز بر يك كلاس مثال زد. دانش‌آموزى كه در كلاس موقعيت بهترى از لحاظ بيان يا جاذبه گفتارى يا مانند آن دارد، مى‌تواند بيش از نود درصد دانش‌آموزان را از نظر طرز فكر و رفتار، از لحاظ نوع لباس، نشستن در كلاس و مانند آن تحت تأثير قرار دهد. اصل اين مسأله تحقيق شده و با تجربه به اثبات رسيده است. براى مثال، دانش‌آموزى كه لباس خاصى مى‌پوشد، در مدت كوتاهى ديگران هم به آن لباس علاقه‌مند مى‌شوند و از او تقليد مى‌كنند. در ساير زمينه‌هاى رفتارى و يا گفتارى نيز مسأله به همين صورت است. مثلا گاهى كسى مسأله‌اى را مطرح مى‌كند و براى آن استدلال منطقى ارائه مى‌كند و شنونده تحت تأثير آن استدلال حرف او را مى‌پذيرد. اما گاهى استدلال محكم نيست، ولى نحوه بيان و برخورد گوينده طورى است كه مخاطب را تحت تأثير قرار مى‌دهد؛ مثلا، گوينده شخصى درست‌كار و موجّه است. در اين‌جا 50 درصد تأثير حرفش به دليل شخصيت مقبول او و موقعيتى است كه نزد مخاطب دارد. عكس اين مطلب هم صادق است.

به دليل همين تأثيراتى كه از رفتار و گفتار ناشى مى‌شود، اسلام بر مسايلى از قبيل دعوت، ارشاد، تبليغ، امر به معروف و نهى از منكر تأكيد كرده است.

 

ضرورت توجه به سطح مخاطب در گفتار

طبع انسان، به خصوص جوان‌ها، اين‌گونه است كه وقتى سخن تازه‌اى مى‌شنوند دوست دارند آن را براى ديگران نقل كنند. اصل اين مسأله امرى طبيعى است و اشكالى هم ندارد، اما در اين‌باره بايد نكاتى را مد نظر داشته باشيم؛ از جمله اين‌كه به نوع مخاطبمان توجه داشته باشيم و دقت كنيم كه آيا سخن ما در او چه تأثيرى بر جاى مى‌گذارد. آيا اگر مطلبى علمى است، مخاطب توان درك آن را دارد؟ بسيارى از معارف براى همه مردم قابل درك نيست. در نقل مطالب، بايد به ظرفيت ذهنى و پايه معرفتى افراد توجه داشت؛ همه چيز را نبايد براى همه كس گفت.

در ارتباط با نكته‌اى كه متذكر شديم، در كتب روايى بابى به نام «كتمان سرّ» وجود دارد. روايات بسيارى از ائمّه هدى(عليهم السلام) در اين زمينه وارد شده است كه اسرار ما را كتمان كنيد و به ديگران نگوييد. شايد سؤال شود كه مگر اسرارچه بوده است كه نبايد به ديگران گفته مى‌شده است؟ يا چرا بعضى از افرادى كه اسرار آنها را فاش كرده‌اند مورد لعن واقع شده‌اند؟ يا چرا اگر

بر برخى افراد بلاهايى نازل شده، علت آن افشاى اسرار اهل بيت(عليهم السلام) ذكر شده است؟ آيا ما هم اسرارى مى‌دانيم كه بايد از ديگران كتمان كنيم؟ آيا اين روايات شامل حال ما هم مى‌شود يا فقط شامل عده‌اى از اصحاب سرّ مى‌شود كه بايد آنها را كتمان كنند؟ آيا همه چيز را مى‌توان همه جا گفت؟ ملاك اين مطلب چيست؟

در اين قسمت از روايت عبداللّه بن جندب، امام صادق(عليه السلام) به همين مطلب اشاره دارد كه انسان در مقام راهنمايى ديگران، بايد به ظرفيت مخاطب توجه داشته باشد. نبايد همه مطالب را يك‌جا به مخاطب منتقل كرد. ممكن است فردى ظرفيت پذيرش اين حجم از مطالب را نداشته باشد. علاوه بر اين، برخى از موضوعات از جمله معارف بلند درباره توحيد يا مقامات انبيا(عليهم السلام) و اوليا است كه همه كس توان درك آن را ندارد. اين نوع مطالب، از جمله اسرار محسوب مى‌شود كه نبايد به همه كس گفت، و گرنه موجب گمراهى آنها مى‌شود. پيامبر(صلى الله عليه وآله)در روايتى مى‌فرمايند: لَوْ عَلِمَ ابوذر ما فى قلبِ سلمان لَقَتَلَهُ؛(1) اگر ابوذر بدان‌چه در دل سلمان مى‌گذرد آگاهى مى‌يافت او را مى‌كشت! اين با وجود آن است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بين اين دو برادرى ايجاد كرده بود و آنها هر دو، از نظر پايه ايمان و معرفت، در سطحى بالا و نزديك به هم قرار داشتند.

از اين مطلب به دست مى‌آيد كه معارف بلندى وجود دارد كه به لفظ در نمى‌آيد؛ وقتى به صورت لفظ درآيد، مردم معناى ديگرى از آن مى‌فهمند. بنابراين نبايد آنها را نزد هر كس مطرح كرد، و گرنه يا گوينده را متهم به كفر مى‌نمايند يا خودشان به كفر كشيده مى‌شوند و يا نسبت به ديگران سوءظن پيدا مى‌كنند.

اين مسأله در مورد كتاب و نوشته نيز صادق است؛ همه چيز را نبايد در هر كتابى نوشت، و گرنه ممكن است موجب انحراف برخى از مردم شود يا مطابق معناى عاميانه و عرفى تفسير گردد؛ براى مثال مى‌توان به مسأله «وحدت وجود» در فلسفه و عرفان اشاره كرد. بسيارى از اين كلمه معنايى مى‌فهمند كه با معناى مورد نظر فلاسفه و عرفا تفاوت دارد و به همين دليل، عرفا را متهم به كفر مى‌كنند و مى‌گويند: اگر «همه چيز خدا است» يا «مجموع عالم وقتى با هم تركيب شود خدا خواهد شد»، اين كفر است. اما عرفا هيچ‌گاه «وحدت وجود» را به اين معنا نگفته‌اند. ممكن است ما آنچه را عرفا مى‌گويند، نفهميم، اما اين معنايش آن نيست كه آنان معناى غلطى اراده كرده‌اند. ممكن است معناى بلندى مورد نظر باشد كه لفظ از ترسيم آن عاجز است.


1. بحارالانوار، ج 78، باب 24، روايت 1.

نظير اين مطلب درباره مقامات انبيا و اوليا(عليهم السلام) نيز وجود دارد. بر حسب روايتى، روزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در جايى نشسته بودند و حضرت على(عليه السلام) از مقابل ايشان عبور كرد. حضرت فرمودند: «اگر نمى‌ترسيدم كه مردم درباره برادرم، على(عليه السلام)، چيزهايى را بگويند كه نصارا درباره عيسى بن مريم(عليه السلام) گفتند، مقامات او را به درستى بيان مى‌كردم.»(1) يعنى حضرت على(عليه السلام) مقاماتى دارد كه اگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آنها را براى مردم مى‌گفت، موجب سوء فهم مى‌شد و همان‌گونه كه مسيحيان عيسى(عليه السلام) را خدا دانستند، مسلمان‌ها هم على(عليه السلام) را خدا مى‌خواندند! در همين حال هم عده‌اى نمى‌توانند حقيقت مقام او را درك كنند و «على‌اللّهى» شده‌اند. بدين روى، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) همه مقامات حضرت على(عليه السلام) را حتى براى اصحاب خاص خود بيان نكرده‌اند.

اگر مى‌بينيم امروزه درباره برخى از شخصيت‌هاى بزرگ اختلاف‌هايى بين افراد وجود دارد به دليل تفاوت مراتب فهم آنها است؛ مثلا، همه نمى‌توانند عظمت مقام حضرت زهرا(عليها السلام)را درك كنند. اين افراد ـ العياذ بالله ـ مبغض اهل‌بيت(عليهم السلام)نيستند، بلكه فهمشان بيش از اين نيست. نبايد توقع داشت همه مردم در مرتبه معرفت خواص اولياى خدا باشند.

 

«اسرار» يا گفتار بيرون از حد تحمل

در مقام ارشاد و تعليم بايد ظرفيت شنونده را در نظر داشت و چيزهايى را به او گفت كه صلاحيت آن را دارد. آنچه را شنونده صلاحيت شنيدنش را ندارد از «اسرار» است. يكى از مطالبى كه از اسرار است و نبايد نزد همه كس اظهار كرد ـ همان‌گونه كه ذكر شد ـ معارفى درباره توحيد، انبيا و اوليا(صلى الله عليه وآله) است. اگر به اين مسأله توجه نكنيم موجب گمراهى ديگران شده‌ايم و به اختلاف ميان امّت دامن زده‌ايم. اما اسرار مختص همين مسايل نيست. گاهى برخى اسرار مربوط به مسايل اجتماعى و سياسى است.

ائمّه پس از امام حسين(عليهم السلام) بيش‌تر عمرشان را در حال تقيّه گذراندند؛ زيرا حكومت نمى‌توانست سخن آنان را مبنى بر ادعاى به حق بودن و شايستگى بر خلافت بپذيرد. اگر آنان همه‌جا به اين واقعيت تصريح مى‌كردند با آنها همان‌گونه برخورد مى‌كردند كه با ائمّه پيش از آنان؛ و همه ايشان را به زودى به شهادت مى‌رساندند. به همين روى مى‌بينيم براى اظهار اين


1. همان، ج 2، باب 26، روايت 25.

مطالب، ابتدا اهل آن را پيدا مى‌كردند، ظرفيت او را مى‌سنجيدند، پس از آن به تدريج او را آماده مى‌كردند، بعد توضيح مى‌دادند كه امام حقيقى كيست، چرا مدعيان دروغين خلافت، شايستگى اين منصب را ندارند، و ... . ما بحمدالله، در يك كشور شيعى زندگى مى‌كنيم و برخى از اين مطالب را به راحتى مى‌توانيم مطرح كنيم؛ اما همين مطالب را هنوز هم در ديگر كشورهاى مسلمان نمى‌توان به صورت عريان مطرح كرد. بنابراين حفظ اين اسرار يكى از واجبات است، و گرنه ممكن است در خون امام معصوم شريك شويم.

از اين‌رو، در اين بخش از فرمايشات امام صادق(عليه السلام) به عبداللّه بن جندب، از يك سو، از كسانى كه روش صحيحى در ارشاد ديگران دارند به صورت تلويحى، تعريف شده است و از سوى ديگر، از كسانى كه اسرار ائمه(عليهم السلام)را فاش مى‌كنند نكوهش گرديده است.

در زمان امام صادق(عليه السلام) تعداد معدودى از مردم امامت ايشان را قبول داشتندو ساير مردم از حقانيت ايشان مطّلع نبودند. حتى در بين امام‌زاده‌ها نيز برخى از آنها با وجود آن‌كه افرادى صالح بودند، اما مسايل امامت را به درستى نمى‌دانستند. امام راحل(رحمه الله)يكى دو بار در بياناتشان اين مطلب را فرمودند كه: مسأله ائمّه اثنا عشر، كه براى ما روشن است، خيال‌نكنيد كه از روز اول براى همه مردم اين چنين روشن بود.

در روايتى آمده است كه ميان امام باقر(عليه السلام) و زيد بن على بن الحسين(عليه السلام) بحثى واقع شد. (حضرت زيد از شهداى بزرگوار اسلام است كه روايات متعددى در مدح ايشان رسيده است. وى براى خدا قيام كرد و با حكومت غاصب جنگيد.) بحث بر سر اين بود كه پس از امام باقر(عليه السلام) چه كسى بايد امام شود؟ حضرت زيد استدلال مى‌كرد كه «پدرم به من بسيار علاقه‌مند بود، حتى غذا را لقمه مى‌گرفت و در دهان من مى‌گذاشت.» امام باقر(عليه السلام) هم در پاسخ مى‌گفتند: اگر امامت پس از ايشان حق شما بود، پس چرا به من نگفتند؟(1)

نكته در اين است كه در زمان خود ائمّه هدى(عليهم السلام) هم مطالبى وجود داشته كه حتى گاهى براى نزديكانشان روشن نبوده و به صورت محرمانه بيان مى‌كرده‌اند. البته برخى از اين مسايل در اين زمان و در جامعه ما آن حساسيت را ندارد، اما به هر حال، چيزهايى مطرح مى‌شود كه بايد در اظهار آنها سطح مخاطب را در نظر گرفت.

امام صادق(عليه السلام) در اين روايت شريف مى‌فرمايند:


1. اصول كافى، ج 1، ص 174.

رَحِمَ اللَّهُ قوماً كانوا سِراجاً و مَناراً؛ خداوند رحمت كند (آن دسته از شيعيان ما را) كه چراغ و راهنمايى براى دور و نزديك بودند.

«سراج» اعم است از چراغ كوچك و بزرگ، در پايين نصب شود يا در جاى بلند؛ اما وقتى در كنار «منار» قرار گيرد به معناى چراغ كوچك است و «منار» به معناى چراغ پرنورى است كه در جاى بلندى قرار مى‌دهند تا رهروان راه خود را به وسيله آن بيابند. اين هم كه به مناره منار گفته مى‌شود از همين جهت است كه مناره در سابق، بلنديى بوده كه در آن چراغ روشن مى‌كردند تا از فاصله دور قابل رؤيت باشد و مردم و مسافران در شب با ديدن آن راه خود را پيدا كنند و گم نشوند. در هر حال منظور حضرت از اين سخن كه «خدا رحمت كند كسانى را كه چراغ و منار بودند» كسانى است كه هم نزديكان خود را راهنمايى مى‌كنند و هم كسانى را كه از آنها دور هستند.

 

توافق گفتار با كردار؛ شرط اصلى تأثير گفتار

از ديگر نكاتى كه در مقام ارشاد و تعليم ديگران، به خصوص در تربيت و تبليغ مذهب صحيح، بايد بدان توجه داشته باشيم اين است كه رفتار و گفتارمان با هم توافق داشته باشد. «نور» به آرامى و ملايمت در ديگران اثر مى‌گذارد، در حالى كه «نار» مى‌سوزاند و آزار دهنده است. در مقام ارشاد و هدايت ديگران، بايد مثل نور بود، نه نار. نبايد طورى حرف بزنيم كه مخاطب و شنونده اذيت شود، نبايد با تندى و خشونت برخورد نماييم، بايد با ملايمت رفتار كنيم تا حرف حق در شنونده اثر كند. امام صادق(عليه السلام) در ادامه حديث مى‌فرمايند: كانوا دُعاتاً اِلينا باَعمالِهم و مَجْهُودِ طاقَتِهِم؛ آنان (نه با زبان تنها بلكه) با اعمالشان و نهايت توانشان مردم را به سوى ما دعوت مى‌كنند.

همان‌گونه كه اشاره شد، گاهى رفتار يك شخص موجب مى‌شود كه ديگران به او متمايل شوند و اگر سخنش ضعف و نقصى داشته باشد با رفتار و شخصيتش جبران مى‌شود. بنابراين، در مقام ارشاد و نصيحت، تأثير عمل كم‌تر از گفتار نيست. به همين دليل حضرت مى‌فرمايد: خدا رحمت كند گروهى را كه با عمل و تمام توان خود در هدايت مردم تلاش كردند.

بايد توجه داشته باشيم كه وظيفه ما فقط عمل فردى به دستورات اسلام نيست؛ يكى از بزرگ‌ترين وظايف ما هدايت ديگران است، چه روحانى باشيم ـ كه رسماً اين مسؤوليت را پذيرفته‌ايم ـ و چه غير روحانى. هر كس بايد به قدر توان خود ديگران را هدايت كند:

اگر بينى كه نابينا و چاه است *** اگر خاموش بنشينى گناه است(1)

وقتى مى‌بينيم ديگران گمراه مى‌شوند، بايد دست آنها را بگيريم و راهنمايى‌شان كنيم. اين راهنمايى وقتى مؤثر واقع مى‌شود كه رفتار ما با گفتارمان همراه باشد. حتى گاهى اگر رفتار ما درست باشد، به گفتار هم نيازى نيست، به شرط آن‌كه هدايت را وظيفه خود بدانيم و مراقب رفتار و گفتارمان باشيم. بايد توجه كنيم كه ما مى‌توانيم براى همسر، فرزند، دوستان و نزديكانمان الگو باشيم.

امام صادق(عليه السلام) در بخش ديگرى از سخنانشان به صورت تلويحى، از كسانى كه مى‌خواهند مردم را به سوى ائمّه اطهار(عليهم السلام)هدايت كنند اما كارشان نتيجه منفى دارد، نكوهش مى‌كنند: ليسَ كَمَنْ يُذيعُ اَسرارَنا؛ نه مانند كسانى كه اسرار ما را فاش مى‌كنند. چنين كسانى به جاى آن‌كه به شيوه‌اى صحيح، مردم را به راه درست رهنمون شوند، با افشاى اسرار اهل‌بيت(عليهم السلام)، از هدايت آنها جلوگيرى مى‌نمايند. بنابراين، بايد مراقب باشيم و بكوشيم كه رفتارمان در ديگران اثر مطلوب داشته باشد و موجب هدايت آنان گردد نه آن‌كه خداى ناكرده آنان را به گمراهى بيفكند.


1. گلستان سعدى.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org