- مقدمه
- جلسه بيست و چهارم: رهيافتهاى كلان در حوزه حكومت و اجرا (1)
- جلسه بيست و پنجم: رهيافتهاى كلان در حوزه حكومت و اجرا (2)
- جلسه بيست و ششم: كارويژههاى دولت و رويكرد اسلام به مشاركتهاى مردمى
- جلسه بيست و هفتم: رهيافتى به ساختار اختصاصى دولت اسلامى
- جلسه بيست و هشتم: دولت اسلامى و رعايت ارزشها و آزادىهاى مشروع
- جلسه بيست و نهم: نگرشى به سلسله مراتب زمامدارى در دولت اسلامى
- جلسه سى ام: نسبت ولايت مطلقه فقيه با سازمان حكومت اسلامى
- جلسه سى و يكم: بررسى و نقد نظريه تفكيك قوا
- جلسه سى و دوم: ضرورت تبيين جايگاه اعتقادى نظام اسلامى
- جلسه سى و سوم: اسلام و مدلهاى گوناگون حكومتى
- جلسه سى و چهارم: جايگاه احكام اسلامى و برترى نظام ما بر ساير نظامها
- جلسه سى و پنجم: نسبت آزادى با قوانين و دولت
- جلسه سى و ششم: ضرورت قاطعيّت در اجراى مقرّرات اسلامى
- جلسه سى و هفتم: كالبد شكافى بحث خشونت
- جلسه سى و هشتم: رويارويى انديشهها و باورهاى غرب با قوانين اسلامى
- جلسه سى و نهم: كاوشى در نظريه نسبى انگارى ارزشها و گزارههاى دينى
- جلسه چهلم: معارف دينى اسطوره، يا آيينه حقيقتنما
جلسه چهلم
معارف دينى اسطوره، يا آيينه حقيقتنما
1. مرورى بر مطالب پيشين
بحث ما در زمينه «تبيين نظريه سياسى اسلام» به اينجا منتهى شد كه ما اگر بخواهيم قوانين و مقرّرات را بر اساس منابع اسلامى تنظيم كنيم و شيوههاى اجرايىمان نيز در راستاى اسلام و موافق ارزشهاى اسلامى باشد، بايد شناخت عميق و قابل اعتمادى از كتاب و سنّت كه منابع اصلى اسلام هستند داشته باشيم، تا در مقام قانونگذارى بتوانيم ديدگاه اسلام را ملحوظ داريم و مقرّرات و قوانين موضوعه را در چارچوب قوانين كلّى اسلام تصويب كنيم و همچنين در انتخاب شيوههاى اجرايى از ارزشهاى مطرحشده در كتاب و سنّت الهام بگيريم. با اين وصف، گاهى در برداشت و استنباط از آيات و روايات اختلاف نظرهايى پيش مىآيد و از برخى آيات، تفاسير متفاوتى ارائه مىگردد و استنباطهاى متعددى از برخى روايات صورت مىپذيرد. برخى در اين جهت تا آنجا پيش رفتهاند كه ارائه نظرهاى متفاوت و اختلاف نظر در همه مسائل دينى را جايز مىشمارند و معتقدند كه هر كسى مىتواند قرائت خاصّى از اسلام داشته باشد و كسى نبايد نظر خود را بر ديگران تحميل كند. چنانكه كراراً در روزنامهها و مجلّات و سخنرانىها اين شعار را مطرح كردهاند كه كسى نبايد رأى و نظر خود از دين را مطلق بداند، بلكه بايد توجه داشته باشد كه ديگران نيز آراء و نظراتى دارند و اسلام تنها يك قرائت ندارد و بايد همه قرائتهايى را كه از اسلام صورت گرفته، محترم دانست و اذعان داشت كه هر ديدگاه و قرائتى از دين معتبر و محترم است.
2. جايگاه زبانهاى واقعنما و غير واقعنما
در جلسه گذشته درباره شعار مطلق نبودن نظر و ديدگاه افراد از دين و وجود قرائتهاى
مختلف در دين بحث كرديم و در راستاى بيان منشأ و خاستگاه شعار نسبيّت رأى و نظر و قرائتها، به مسأله «نسبيّت معرفت» پرداختيم و گفتيم كه در نسبيّت معرفت سه رويكرد و سه نظريه وجود دارد. در اين جلسه به دو خاستگاه ديگرِ شعار مطلق نبودن رأى و برداشت از دين و وجود قرائتهاى مختلف اشاره مىكنيم كه عبارتاند از: مبحث «زبان دين» و مبحث «هرمنوتيك»(1) و علم تفسير متون كه امروزه يكى از شاخههاى مهمّ معرفتى قلمداد مىگردد و در دانشگاههاى بزرگ دنيا دپارتمانها و گروههاى علمى خاصّى را به خود مشغول كرده است. در اين جلسه درباره اين دو موضوع سخن مىگوييم:
مبحث زبان دين و ارتباط آن با اين نظريه كه نظر و برداشت افراد از دين مطلق نيست، از آنجا ناشى شد كه طى چند قرن اخير، در اروپا، در فلسفه دين و كلام جديد بحث جديدى تحت اين عنوان مطرح شد كه آيا زبان دين واقعنماست و يا زبان دين سمبليك، رمزى و زبان اسطوره است. توضيح اين كه: انسانها گاهى در مقام تفاهم با يكديگر، چه در محاورات شفاهى و عرفى و ساده و چه در محاورات علمى و فلسفى، الفاظ و تركيبات را به قصد نشاندادن واقعيتهاى خارجى به كار مىبرند. گاهى نظرشان اين است كه افراد را متوجّه يك واقعيت عينى و خارجى كنند و گاهى در موضوعاتى چون منطق نظرشان اين است كه افراد را متوجه واقعيتهاى ذهنى كنند. مثلا وقتى كسى مىگويد: «هوا روشن است» قصد او از به كار بردن اين جمله خبرى و تركيب خاصّ ادبى اين است كه شنونده را متوجه اين حقيقت كند كه هواى محيط بر وجود آنها روشن است و نيازى به استفاده از چراغ نيست. بىترديد اين زبان واقع نماست و عيناً از واقعيّتهاى خارجى حكايت مىكند. شبيه همين زبان در رياضيات، منطق و فلسفه نيز به كار مىرود. البته در علوم دقيقه و علوم تجربى اين زبان با تصرّفاتى كاربرد دارد. بر اين اساس است كه گفته مىشود زبان علم و زبان فلسفه واقعنماست و از واقعيتهاى خارجى و يا ذهنى حكايت دارند.
اما گاهى الفاظ و تركيبات زبانى به قصد ارائه واقعيت خارجى و يا ذهنى به كار نمىروند و گرچه الفاظ و تركيبات عيناً همان الفاظ و تركيباتى هستند كه در برخى علوم و ساحتها واقع
1. Hermeneutics.
را نشان مىدهند، اما در زمينههايى گوينده و نويسنده نمىخواهد از طريق آنها واقع را نشان دهد. مثل زبان اسطوره و افسانه كه به هيچ وجه درصدد ارائه واقع نيست و از اين رو گفته مىشود چنين زبانى واقعنما نيست. وقتى ما كتابهاى داستانى مثل كتاب كليله و دمنه را مىخوانيم، مىنگريم كه جملات و تركيبات در آنها به گونهاى تنظيم شدهاند كه به هيچ وجه از واقعيت خارجى حكايت نمىكنند. اگر در آنها داستان حيوانات جنگل و رابطه شير و گرگ و پلنگ و روباه بيان شده، هدف نويسنده اين نيست كه به ما بفهماند كه در خارج چنين واقعيتهايى و روابط و گفتگوهايى بين حيوانات وجود دارد؛ بلكه هدف او اين است كه غير مستقيم و از طريق داستان و زبان حيوانات ما را متوجّه پيامها و مطالب ديگرى كند. بنابراين، زبان افسانه و زبان اسطوره يكى از گونههاى زبان غير واقعنماست.
از جمله زبانهاى غير واقعنما، زبان سمبليك و رمزى است كه در بسيارى از علوم از اين زبان استفاده مىشود و همچنين در برخى از رشتهها و شاخههاى معارف انسانى از اين زبان براى حكايت و بيان حقايقى استفاده مىگردد. نمونه آشكار آن، مثالها و فرمولهاى هندسى و رياضى و علايم جبرى، چون «x » و «y » مىباشند. بىترديد اين علايم، فرمولها و مثالها از واقعيت خارجى حكايت نمىكنند و تنها رموزى هستند براى يك سلسله حقايق علمى. همچنين زبان شعر نيز از گونههاى زبانهاى غير واقعنماست. وقتى شاعر، در اين زبان، از مى و مطرب و ساقى سخن مىگويد، نمىخواهد از مى و مطرب واقعى سخن بگويد، بلكه هدف شاعر و عارف از به كار بردن زبان شعر كه يك زبان كنايى است، بيان مطالب ديگرى است كه در ذهن او وجود دارد.
3. انگيزه سمبليك و غير واقعنما معرفىكردن زبان دين
برخى گفتهاند دين هم زبان خاصّ خود را دارد و زبان دين در زمره زبانهايى است كه واقعنما نيست. در ابتدا بحث درباره زبان دين در اروپا و پيرامون گزارههاى آيين يهوديّت و مسحيّت مطرح شد و از اين رو، دينشناسان و متفكّران در مقام ارائه ديدگاه خود از مثالهايى كه در كتاب مقدّس يهوديان و مسيحيان ذكر شده بود، سود جستند و در نهايت چنين گفتند كه وقتى
ما به كتاب مقدّس مىنگريم و مطالبى را در آن مىيابيم، نبايد تصوّر كنيم كه اين كتاب همانند يك كتاب علمى مىخواهد ما را با واقعيتهاى خارجى آشنا سازد، بلكه زبانى كه در دين به كار رفته، مانند زبان اسطوره و زبان سمبليك واقعنما نيست.
به طور كلّى زبانها را به دو دسته تقسيم مىكنند: زبانهاى واقعنما و زبانهاى غير واقع نما، و زبان دين را در شمار زبانهايى قرار مىدهند كه واقعنما نيستند و از حقايق و واقعيتهاى خارجى سخن نمىگويند و شبيه زبان اسطوره هستند. انگيزه و عامل طرح اين ديدگاه و نظريه در باب زبان دين اين بود كه پس از انقلاب علمى و صنعتى در اروپا و اكتشافات رو به تزايد علمى و نيز طرح فرضيههاى جديد مربوط به ستارگان و وضعيت حركت خورشيد و زمين و ساير سيارگان، توسط كپلر، كپرنيك و گاليله، دانشمندان غربى دريافتند كه گزارههاى علمى با گزارههايى كه در كتاب مقدّس يهوديان و مسيحيان؛ يعنى، تورات و انجيل آمدهاند سازگار نيستند و دريافتند كه پذيرش نظريات و تئورىهاى جديد علمى و فضايى موجب مىگردد كه برخى از گزارههاى دينى دروغ و بيگانه با واقعيت جلوه كنند و در اين صورت كاخ دين يهود و مسيحيّت فرو مىريزد. چون وقتى مطالب انجيل و تورات نادرست و بىمبنا و بىريشه باشد، اساسى براى آن دو دين، بخصوص مسيحيّت كه يكى از پر پيروترين اديان جهان است، باقى نمىماند.
بخصوص پس از عهد رنسانس، براى اين كه كتاب مقدّس بكلّى از اعتبار نيفتد و اساس مسيحيّت و يهوديّت متزلزل نگردد، درصدد چارهانديشى بر آمدند و محصول تلاش آنها اين بود كه: در صورتى گزارههاى دينى و مطالبى كه در انجيل و تورات آمدهاند با دستاوردهاى علمى و نظريات جديد علمى ناسازگار خواهند بود كه ما زبان دين را زبان واقعنما و حاكى از حقيقتها و واقعيتهاى عينى و خارجى بدانيم؛ در اين صورت، گزارههاى دينى با واقعيتهاى علمى ناسازگار است. اما اگر زبان دين را در شمار زبانهاى غير واقعنما قرار داديم و معتقد شديم كه زبان دين چون زبان شعر، زبان عرفان و زبان اسطوره به هيچ وجه درصدد حكايت از واقعيتهاى عينى و خارجى نيست و گزارههاى موجود در كتاب مقدّس شبيه افسانه و اسطورهاند و براى اهداف خاصّى تنظيم شدهاند و ما نبايد درصدد شناسايى
واقعيتهاى علمى و خارجى از طريق كتاب مقدّس باشيم، هيچ گونه ناسازگارى و اختلافى بين گزارههاى دينى و گزارههاى علمى و واقعيتهاى خارجى پيش نخواهد آمد؛ چون اساساً رويكرد آنها متفاوت است. حاصل اين نگرش اين است كه مطالب راجع به خدا، وحى، قيامت، بهشت و جهنم و ساير گزارههايى كه در كتاب مقدّس آمده، صرفاً براى راهنمايى مردم به درك خوبىها و فضيلتها و شناخت كارهاى بد و باور آنهاست، تا در نتيجه متدينان با شناخت و آگاهى، به انجام كارهاى نيك و ترك كارهاى ناپسند همّت گمارند. دروغ نگويند، غيبت نكنند و به ديگران ستم روا ندارند. اگر گفته مىشود: كسى كه به ديگران ظلم مىكند در عالم آخرت گرفتار عذاب و شكنجه مىگردد، در واقع با آن سخن تنها زشتى و بدى ظلم بيشتر مجسّم مىگردد، نه اين كه حاكى از اين باشد كه بهشت و جهنّم واقعى در جهان ابدى وجود دارد؛ اصلا ما نبايد چنين تصوّر و برداشتى از گزارههاى دينى داشته باشيم.
در قرائت عاميانه از كتاب مقدّس، گزارههاى دينى حاكى و نمايانگر واقعيتهاى عينى و خارجى هستند، اما در قرائت عالمانه و روشنفكرانه، گزارههاى دينى تنها در راستاى تربيت مردم و تشويق آنان به انجام كارهاى خوب و نيك و پرهيز از كارهاى زشت بيان شدهاند، و بيش از اين پيامى ندارند. حتّى در قرائت اسطورهاى از دين، خداوند وجود عينى و واقعى ندارد و اگر در كتاب مقدّس آمده است كه خدا جهان را آفريد و به انبياء وحى فرستاد، تنها نُمادى افسانهاى و اسطورهاى از خداوند براى ما ترسيم مىكند و الاّ، العياذ باللّه، نه خدايى وجود دارد و نه بهشت و جهنّمى و نه وحيى. اين نُمادهاى اسطورهاى را حكيمانى در نوشتار اسطورهاى و افسانههاى خود گرد آوردهاند تا مردم را تشويق كنند كه كارهاى نيك و خوب انجام دهند و ارزشهاى انسانى را پاس دارند. سعى كنند در همين دنيا زندگى شايستهاى داشته باشند و موجب رنجش و آزار ديگران نگردند؛ و الاّ كتاب مقدّس چون افسانه كليله و دمنه، افسانهاى بيش نيست كه در آن اسطورهپردازى شده است. همان طور كه در يونان قديم و ساير تمدّنهاى كهن مردم خدايگان و اسطورههايى داشتهاند و حتّى در برخى از افسانهها و داستانهاى اسطورهاى آنها آمده است كه خدايان با يكديگر ازدواج مىكنند و گاهى با هم سازش و گاهى با هم قهر مىكنند، كتابها و گزارههاى دينى ساير اديان و از جمله تورات و
انجيل نيز تنها نمادهاى اسطورهاى را براى ما به تصوير مىكشند كه هيچ واقعيت عينى و خارجى ندارند.
چنانكه گفتيم اين تئورى براى توجيه گزارههاى غير واقعى انجيل و تورات و نجات دين يهود و مسيحيّت از زوال و سقوط حتمى مطرح شد و به تدريج در بين متديّنان مغرب زمين و علاقهمندان به دين نيز رواج يافت و به عنوان بهترين راه براى توجيه كتاب مقدّس تلقّى شد. بر خلاف متديّنان مسيحى و يهودى قبل از رنسانس كه همه گزارههاى دينى را صادق و حق و مطابق با واقعيت مىشناختند و وقتى آنها را ناسازگار با كشفيّات و نظريههاى جديد علمى يافتند، در قرون وسطى، به عنوان دفاع از كتاب مقدّس و دفع اتّهام دروغ و ناصواببودن پارهاى از گزارههاى آن، به تهديد و ارعاب و محاكمه دانشمندانى پرداختند كه نظراتشان با آموزههاى دينى آنها مخالفت داشت و حتّى بسيارى از آنها را اعدام كردند و برخى را زنده زنده سوزاندند. همچنين برخى از دانشمندان از جمله گاليله را وادار به توبه و دست برداشتن از نظريات علمى خود كردند.
4. روشنفكر غربزده، مروّج نظريه نسبىگرايانه غرب از دين
بدينترتيب در غرب نخست اين نظريه مطرح شد كه زبان دين با زبان علم متفاوت است و زبان دين به هيچ وجه در پى بيان حقايق و واقعيتهاى عينى و خارجى نيست و تنها ساختارى سمبليك و اسطورهاى دارد، اما بتدريج با گسترش روابط كشورهاى شرقى با اروپا و داد و ستدهاى علمى و اعزام دانشجويان به ديار غرب، اين تئورى به ديار شرق نيز راه يافت. غربزدگان و شيفتهگان فرهنگ غرب و برخى از دانشجويانى كه براى تحصيل به ديار فرنگ اعزام شدند و سخت فريفته و شيفته فرهنگ غرب گشتند و تحصيلات و آشنايى با فرهنگ و زبان فرنگى را از بزرگترين افتخارات و دستاوردهاى خود به شمار آوردند، همچنين به فراگيرى اين تئورىهاى الحادى به خود باليدند و آنها را به عنوان بهترين و كارسازترين و علمىترين نظريهها به جهان اسلام منتقل ساختند و گفتند: چنانكه در مغرب زمين پيروان انجيل و تورات زبان دين را در شمار زبانهاى غير واقعنما و زبانهاى اسطورهاى و سمبليك
قرار دادهاند كه به هيچ وجه حاكى از حقايق و واقعيتهاى عينى نيست، همچنين زبان قرآن نيز زبان اسطوره است كه به هيچ وجه در پى بيان حقيقت نيست.
در جهان اسلام، برخى از كشورهاى عربى كه با معارف اهل بيت بيگانه بودند، از اين تئورى و نظريه استقبال كردند و برخى از نويسندگان عرب در اين زمينه كتابهايى نوشتند و براى ادّعاى خود مؤيّدات و به اصطلاح مستنداتى از قرآن ذكر كردند. وقتى آنها مواجه شدند با آيات متشابه كه از درك محتوا و معناى واقعى آنها عاجز بودند و مفاد ظاهرى برخى از آنها را ناسازگار با علم پنداشتند، به مانند پيروان تورات و انجيل كه به تفسير اسطورهاى گزارههاى دينى خود پرداخته بودند، به تفسير اسطورهاى و سمبليك قرآن و آيات متشابه آن دست زدند، تا به گمان خود ناسازگارى آن گزارهها با يافتههاى علمى را رفع سازند. در طى سه دهه گذشته و بخصوص سالهاى اخير برخى از تحصيلكردگان اروپا و آمريكا فعاليت و تلاش گستردهاى كردهاند تا اين تئورى و نظريه غربى را در جامعه ما نيز رواج دهند و زبان قرآن را زبان افسانه و اسطوره معرفى كنند و براى رسيدن به اين مقصود، در مواردى تفسير سمبليك از برخى از آيات قرآن ارائه دادهاند:
5. برداشت التقاطى از داستان هابيل و قابيل
حدود سى سال پيش يكى از كسانى كه داراى افكار ماركسيستى و التقاطى بود، در سخنرانى خود تفسيرى سمبليك از داستان هابيل و قابيل كه در قرآن آمده، ارائه كرد. اصل داستان كه در قرآن آمده از اين قرار است:
«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُربَاناً فَتُقُبِّلِ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاَْخَرِ قَالَ لاََقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.»
و داستان دو فرزند آدم را بحق بر آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام، كارى را براى تقرّب (به پروردگار) انجام دادند؛ اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد. (برادرى كه عملش مردود شده بود، به برادر ديگر) گفت: «به خدا سوگند تو را خواهم كشت!» (برادر ديگر) گفت: (من چه گناهى دارم، زيرا) خدا تنها از پرهيزگاران مىپذيرد.
طبق آنچه از روايات استفاده مىشود، پسران حضرت آدم، هابيل و قابيل، مىبايست به درگاه خداوند قربانى مىكردند. قابيل گوسفندى را هديه و قربانى كرد و هابيل مقدارى گندم هديه داد، هديه و قربانى هابيل پذيرفته شد و قربانى قابيل پذيرفته نشد. از اينجا قابيل به برادر خود، هابيل، رشك و حسد ورزيد، تا آنجا كه او را به قتل رساند؛ اما از كرده خود پشيمان گشت. همچنين او نمىدانست كه با جنازه برادر خود چه كند اينجا بود كه خداوند كلاغى را فرستاد كه شيوه دفنكردن را به او بياموزد:
«فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَاباً يَبْحَثُ فِى الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوَارِى سُوْءَةَ أَخِيهِ قَالَ يَا وَيْلَتى أَعْجَزْتُ أَنْ أَكُوْنَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِى سَوْءَةَ أَخِى فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ.»(1)
پس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كندوكاو كند، تا به او نشان دهد چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: «واى بر من ! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم» و سرانجام (از ترس رسوايى و بر اثر عذاب وجدان، از كار خود) پشيمان شد.
كلاغ براى نگهدارى خوراك و غذاى خود با نوك خود زمين را مىكند و غذاى خود را در آن پنهان مىسازد، وقتى به امر خداوند كلاغى آمد و در مقابل قابيل به جستجوى غذاى خود در زير خاك پرداخت، قابيل كه فرزند بلافصل حضرت آدم بود و شيوه كندن زمين و دفنكردن مردگان را نمىدانست، از آن كلاغ ياد گرفت كه چگونه زمين را بكند و جسد برادرش را به خاك بسپارد.
آن گوينده و نويسنده، در تفسير سمبليك خود از اين داستان گفته بود: هابيل سمبل قشر زحمتكش و طبقه كارگر و كشاورز است كه حاصل تلاش و فعاليت طاقتفرساى آنها بسيار اندك است و چون خداوند طرفدار و دوستدار اين طبقه است، هديه اندك و ناچيز كشاورز فقير را پذيرفت. اما قابيل سمبل سرمايهداران است و وقتى يكى از سرمايهداران گوسفندى را قربانى كرد، خداوند آن قربانى را نپذيرفت؛ چون خداوند مخالف و دشمن سرمايهداران است. آن گوينده نتيجه گرفته بود كه قابيل و هابيل و هديه گوسفند و گندم واقعيت عينى و خارجى
1. مائده/ 27، 31.
نداشتهاند و تنها جنبه نُمادين و سمبليك دارند و حاكى از طبقه كارگر و سرمايهدار و جنگ و اختلاف و كشمكش بين آن دو طبقه است. (اين سؤال مطرح است كه در زمان حضرت آدم كه بجز حضرت آدم و همسر و دو پسرش شخص ديگرى خلق نشده بود، چطور طبقه كارگر و سرمايهدار وجود داشت و اصلا اين تقسيم طبقاتى براى آن دوران چه مفهومى دارد. به هر حال، بر اثر رواج افكار ماركسيستى در آن دوران و طرفداران زيادى كه مكاتب الحادى داشتند، اين تفاسير سمبليك مورد استقبال قرار گرفت.)
گوينده مزبور از هابيل و قابيل تفسير سمبليك ارائه داد، اما نگفت كه زاغ سمبل چيست؛ تا اين كه يكى از شاگردان او اين رمز را كشف كرد و در مقاله خود زاغ سياه را به عنوان سمبل آخوندها معرفى كرد كه به روضه خوانى و عزادارى مىپردازند و در روى منبر ترويجگر سياهى و تيرهروزى هستند و به حمايت از فئودالها و سرمايهداران مىپردازند. او با كشف اين رمز، به اصطلاح ضلع سوّم مثلّث زر و زور و تزوير را كامل كرد. جالب اين كه خداوند در مقام بيان اين داستان مىفرمايد: «واتل عليهم نبأَ ابنى ءَادم بالحقّ...» يعنى حقيقت آن رخداد واقعى را براى مردم بگوييد؛ گويا خداوند خبر از آن مىدهد كه روزى تفسير غير واقعى و غلطى از آن جريان و رخداد مىشود و تأكيد دارد كه دخل و تصرّفى در آن داستان صورت نگيرد و حقيقت آن براى مردم بازگو شود.
آرى، در طىّ دهههاى اخير غربزدگان به تفسير غير واقعى و سمبليك قرآن پرداختند و بخصوص امروزه برداشتهاى سمبليك و نُمادين و اسطورهاى از قرآن فزونى گرفته است و از آن ترويج مىگردد، تا آنجا كه برخى از كسانى كه تحصيلات اسلامى دارند و حتّى لباس روحانيت را بر تن دارند، اينگونه نغمهها را ساز مىكنند و ادّعا مىكنند كه زبان قرآن واقعنما نيست و چنان نيست كه آيات قرآن حقايق و واقعيتهاى عينى و تغييرناپذيرى را براى ما نمايان سازند و ما براى تفسير آيات قرآن، از مبانى قطعى و برهانى و چارچوبهاى ثابت و معيارهاى تخلّفناپذير و علمى برخوردار نيستيم، تا بتوانيم بر اساس آنها ادّعا كنيم كه از فلان آيه تنها يك تفسير و برداشت مىتوان داشت و برداشتهاى ديگر باطل است. بلكه هر كسى بر اساس پندارها و پيشداورىها و ذهنيّات خود مىتواند تفسيرى نمادين و سمبليك از آيات قرآن داشته باشد، گرچه تفسير او كاملا متضّاد و مغاير با ساير تفسيرها باشد!
6. واقعنما نبودن زبان دين يا ارائه تصويرى مبهم از دين
براى آشنايى بيشتر با تئورى نُمادينبودن گزارههاى دينى، و از جمله گزارههاى قرآن، و جهت تقريب ذهن، عرض مىكنيم كه در موزههاى هنرهاى مدرن، تابلوهايى از اَشكال هندسى و مبهمى نصب شده كه به طور مشخّص تصوير اشياء خاصّى را نشان نمىدهند و احتمالات فراوانى درباره آنها مىتوان داد و هر كسى بر اساس ذوق خود برداشت و تفسيرى از آنها دارد و آنها را سمبل و نُماد شىء خاصّى معرفى مىكند. شايد طرّاح آن تابلوها توجّهى به برداشتها و تفسيرهاى ديگران از تابلوى خود نداشته است. همچنين در برخى از آزمايشهاى روانشناختى گاه مقدارى مركّب روى كاغذ مىريزند و آن را روى كاغذ پخش مىكنند و سپس از تك تك افراد مىخواهند كه بگويد چه شكلى را بر روى كاغذ مىبيند؟ هر يك از افراد پس از قدرى انديشيدن و فكركردن و يافتن علايم خاصّى بر روى كاغذ كه به نظر او نشانگر شكل خاصّى هستند، تفسيرى ارائه مىدهد و مثلا مىگويد آن قسمت تصوير موى زنى را نشان مىدهد و قسمت ديگر آن دست او را نشان مىدهد و در نهايت با تكاپوى ذهنى خويش آن شكل و نقش مبهم را تصوير زنى معرفى مىكند. با اين كه پديدآورنده آن نقش، هيچ در پى ارائه طرح مشخّص و هدفمندى نبوده است و نمىخواسته كار آگاهانه و منظّمى را انجام دهد. او تنها مقدارى مركّب را بر روى كاغذ پراكنده كرد و در نتيجه شكل مبهمى پديد آمد كه هر كسى بر اساس ذهنيات خويش تفسير خاصّى از آن ارائه دهد.
ادّعا مىكنند كه زبان قرآن واقعنما نيست و گزارههاى قرآن به اين هدف بيان شدهاند كه هر كس بر حسب تشخيص خود چيزى از آن درك و فهم كند و نبايد كسى فهم و برداشت خود را از قرآن مطلق كند و بگويد حتماً تفسيرى كه من از قرآن دارم درست است و تفسير ديگران نادرست مىباشد. همان طور كه اگر انسان با هنرهاى مدرن مواجه شد و تفسيرى از آنها داشت، نمىتواند بگويد تفسيرى كه من دارم حتماً درست است و برداشت ديگران غلط است؛ چون او بر اساس ذهنيات خود و شرايط خاصّى كه دارد برداشت و تفسير خاصّى از آن تابلو دارد، ديگران نيز بر اساس ذهنيات خود و شرايط خاصّ اجتماعى خويش تفاسير و برداشتهاى ديگرى دارند و نمىشود برخى از تفاسير را درست انگاشت و ساير تفاسير را
تخطئه كرد. اصلا درستى و نادرستى در چنين مواردى امر واقعى و ثابتى نيست و نمىشود گفت فلان برداشت درست و فلان برداشت غلط است!
آيا، العياذ باللّه، قرآن مثل هنرهاى مدرن است كه هر كسى بتواند تفسير و برداشتى از آن داشته باشد؟ كسانى كه چنين برداشتى از كتابهاى آسمانى دارند، غالباً به وجود خداوند و وحى اعتقادى ندارند و اگر از زبان دين سخن مىگويند، براى فريفتن ديگران است. آنگاه پيروان نظريه اختلاف قرائت و تفسير از كتاب مقدّس مىگويند: بر فرض كه خدايى باشد و وحيى نازل كرده باشد و پيامبر او نيز درست شنيده باشد ـ كه در اين نيز تأمل است ـ پيغمبر انسان است و داراى فهم انسانى مىباشد و فهم انسانى خالى از اشتباه نيست؛ پس ممكن است او سخنان خداوند را درست نفهميده باشد. تازه اگر بپذيريم كه پيامبر در فهم و گرفتن آيات خداوند اشتباه نكرده است، نمىتوان يك راه قطعى براى تفسير آيات قرآن ارائه داد، تا بر اساس آن بتوان تفسيرى را قطعى و درست انگاشت و ساير برداشتها را تخطئه كرد. بلكه هر كسى مىتواند تفسير و برداشتى از قرآن داشته باشد، و آن تفسير و برداشت براى خودش معتبر و صحيح است و كسى نبايد آن را رد كند. ما در مواجهه با كتاب مقدّس درست به مانند افرادى هستيم كه مورد آزمايش روانشناختى قرار گرفتهاند و تصوير مبهمى را به آنان نشان مىدهند و از آنها مىخواهند كه برداشت خود را بيان كنند. آنگاه هر كسى بر اساس ذهنيات خود تفسيرى مىكند: اين قسمت نقش شبيه موى معشوقه من است، ديگرى مىگويد اين نقش شكل رستم است و همين طور هر كسى برداشتى از آن دارد و بىشك برداشت و تفسير هر كسى براى خودش محترم است و نبايد به او خرده گرفت؛ گر چه ممكن است هيچ يك از آن تفاسير و برداشتها در ذهن كسى كه با ريختن مركب بر روى كاغذ شكل مبهمى را ايجاد كرده، راه نيافته باشد. هدف او از ايجاد آن نقش تنها اين بود كه هر كسى چيزى از آن تصوّر و برداشت كند!
7. مقايسه قرآن با زبان شعر توجيهى بر برداشتهاى متكثّر
مثال ديگرى كه براى تبيين مفهوم زبان دين در نزد معتقدان به نسبيت معرفت مىتوان مورد
اشاره قرار داد، برداشتهاى متفاوتى است كه از اشعار عرفانى و عاشقانه و بخصوص از غزليات حافظ وجود دارد. يكى از كتابهايى كه در اغلب منازل ايرانيان يافت مىشود، ديوان حافظ است و بر اساس يك سنّت ديرين افراد با آن كتاب فال مىگيرند. وقتى كسى مسافرى دارد و دلش براى او تنگ شده است و مىخواهد از او با خبر شود، ديوان حافظ را بر مىدارد و با آن فال مىگيرد، و از غزلى كه در برابرش هويدا مىگردد، چنين برداشت مىكند كه مسافرش سالم است و بزودى بر مىگردد. كس ديگرى كه مريض دارد و با ديوان حافظ فال مىگيرد، از همان شعر و غزل چنين برداشت مىكند كه مريضش شفا مىيابد؛ ممكن است شخص ديگرى با ذهنيت خود تفسير و فال ناخوشايندى داشته باشد. با اين كه اشعار و غزليات عاشقانه و عارفانه حافظ اصلا به هدف پرده برداشتن و بيان حاجتهاى اين چنينى افراد تدوين نشده است و اصلا مفهوم غزل حافظ اين نيست كه فلان مريض شفا مىيابد، يا فلان مسافر از سفر بر مىگردد و حاجت فلان كس روا مىشود و يا روا نمىشود. او در فضاى عرفانى و شاعرانه خود شعرى سروده است و هر كسى بر اساس ذهنيّت خود برداشتى از آن دارد كه فرسنگها با برداشت ديگران و هدف شاعر فاصله دارد؛ به قول مولانا:
هر كسى از ظنّ خود شد يار من *** از درون من نجست اسرار من
مىگويند قرآن نيز چنين ساختارى دارد و مانند غزليات حافظ قابل تفسيرها و برداشتهاى متفاوت و حتّى متضّاد است و هر كسى با كاوش در ذهنيّتهاى خود و با پيشداورىهايى كه دارد مىتواند برداشت و تفسيرى از آيات آن داشته باشد و هيچ كس حق ندارد برداشت و قرائت خود را مطلق كند. از اين جاست كه مىتوان ادعا كرد، و حداقل احتمال داد، كه ريشه و مبناى اين شعار كه كسى نبايد رأى و نظر و برداشت خود از دين را مطلق كند، اين تئورى و نظريه در باب زبان دين است كه بر اساس آن، چون زبان دين زبان افسانهاى و اسطورهاى و از سنخ زبانهاى رمزى و غير واقعنماست، هر كس حق دارد كه با ذهنيّتهاى خود تفسير و قرائتى از گزارههاى دينى داشته باشد و كسى حق ندارد كه تنها تفسير و قرائت خود را صحيح و درست قلمداد كند و ساير قرائتها را رد كند ! راستى اگر نشر و ترويج اين نگرش الحادى گسترش يافت و واقعاً تلقّى افراد اين شد كه قرآن شبيه ديوان
حافظ است كه هر كس مىتواند مقصود و منظور خود را از لابلاى آن برداشت كند، آيا در اين صورت قرآن كتاب هدايت خواهد بود؟ آيا قرآن با اين قرائت و برداشتى كه از آن ارائه مىدهند، همان كتابى است كه پيامبر و ائمه اطهار، صلوات الله عليهم اجمعين، جانشان را براى ترويج آن به خطر انداختند و آن همه شهيد در راه آن فدا شدند؟ اگر بنا شد هر كسى بتواند برداشت و تفسير خاصّى از قرآن داشته باشد و فهم هر كس براى او حجت است، چرا آن همه بر تفسير صحيح از آيات قرآن تأكيد شده است و افراد از تفسير به رأى بر حذر داشته شدهاند و آن همه از بدعت گذارى در دين بدگويى و نكوهش شده است؟ اگر تفسير و برداشت از قرآن دلبخواهى شد و هر كس مىتواند هر چه دلش خواست از قرآن برداشت كند، چرا ما انقلاب كرديم و رژيم شاه را سرنگون ساختيم؟ شاه نيز رفتار و افكار خود را منطبق بر فهم و برداشت خود از دين و قرآن مىدانست و حتّى ادعا مىكرد آنچه من مىگويم، با روح دين سازگارتر از آن چيزى است كه آخوندها مىگويند ! او ادعا مىكرد كه من بهتر از آخوندها قرآن را مىشناسم و فهم مىكنم، بىجهت آخوندها عليه من سخنرانى مىكنند و مردم را وا مىدارند كه عليه من شعار دهند! در اينجا شاه نيز قرائت خاصّى از دين داشت و نمىبايد كسى قرائت او را باطل قلمداد مىكرد!
بر اساس آن نظريه، اگر كسى ادعا كرد كه قرائت و برداشت من از دين اين است كه خداوند وجود عينى و واقعى ندارد و اصلا قوام دين به اعتقاد به خداوند نيست، كسى نبايد به او اعتراض كند؛ چون او فهم و برداشت خود را مطرح ساخته است و دين نيز تحمّل چنين برداشتى را دارد، چنانكه اشعار حافظ نيز تحمّل و كشش تفاسير و برداشتهاى متفاوت را دارد. مثلا حافظ مىگويد:
اگر غم لشگر انگيزد كه خون عاشقان ريزد *** من و ساقى به هم سازيم و بنيادش بر اندازيم
شخصى بر اساس ذهنيّت خود و پيش داورىاى كه دارد، از اين شعر برداشت مىكند كه بيمارش بهبودى مىيابد و يا حاجتش برآورده مىشود و قرائتى از شعر براى برداشت خود ارائه مىكند. مثلا مىگويد: منظور از «مى و ساقى» پزشك و بيمار است و «بنيادش براندازيم»؛ يعنى، ريشه مرض را بركنيم. ممكن است ديگرى كه براى خواسته و حاجت ديگرى فال حافظ مىگيرد، برداشت كاملا متفاوتى با تفسير فوق داشته باشد.
اگر قرآن حتّى تحمّل اين قرائت را داشته باشد كه اصلا خدايى وجود ندارد و دليلى بر اثبات آن نيست، ديگر چيزى از اسلام نمىماند. وقتى بناست هر كسى قرائت مستقلّى از قرآن داشته باشد و همه قرائتها محترم شمرده شود، اصلا دفاع از دين و تعصّب و حساسيّت نشاندادن در قبال ارزشها و باورهاى دينى بىمبنا و بىمعنا خواهد بود. بايد همه اهل «تولرانس» و تحمّل افكار و رفتار ديگران باشند و نبايد بر نظرات و افكار ديگران خرده بگيرند. هر كس ملزم است به آنچه خود از دين مىفهمد عمل كند، حال اگر برداشت او اين بود كه خدا يگانه و يكتاست، وظيفهاى دارد و اگر برداشت او اين بود كه هزاران خدا وجود دارد، وظيفه ديگرى خواهد داشت؛ و اساساً چون فهم هر كسى براى خودش حجّت است، نبايد اختلافى رخ دهد و همه بايد در كمال صفا و صميميّت و مدارا با هم زندگى كنند و در برابر افكار و نظرات يكديگر واكنش منفى نشان ندهند.
به هر حال، در اين نظريه زبان دين زبانى سمبليك معرفى شده است كه هر كسى مىتواند بر اساس ذهنيّتهاى خود راز و رمزهاى آن را به گونهاى تفسير كند و بر اين اساس مىگويند معرفت و شناخت دين نسبى و سيّال است و كسى نبايد رأى و نظر خود را مطلق بداند. بىشك اعتقاد اصيل اسلامى و قرآنى چنين نظريه فاسدى را بر نمىتابد و چنين ديدگاهى اصلا با دين سازگار نيست. ما با ادّله عقلى اثبات مىكنيم كه حكمت و لطف خداوند ايجاب مىكند كه بندگانش را به مسير و هدف واحد و حقّ مطلق هدايت كند و در اين راستا، خداوند قرآن را فرستاه است كه بيان و حجّت و موعظه براى همه انسانها باشد و بيمارىهاى روحى و روانى بشريت را درمان بخشد. بر اساس آنچه ما از مكتب پيامبر و ائمّه دريافت كردهايم، اين قرآن تنها يك قرائت و تفسير دارد و آن هم تفسير و قرائت پيامبر و اهل بيت است و تنها رأى و نظرى كه از آبشخور زلال معرفت آنان سرچشمه گيرد صحيح و برحق است و اين قرائت با قرائتهاى مختلف از دين سازگار نيست و آنان را باطل مىشمارد. گرچه ممكن است در جهان اسلام نيز مارتين لوترى پيدا شود و دين جديدى بياورد كه بر اساس آن قرائتهاى گوناگون و متضاد توجيهپذير شوند و بر اساس نسبيّت معرفت همه قرائتها صحيح جلوه كنند، اما روايات بىشمارى كه از ناحيه اهل بيت وارد شدهاند، بر دقّت و اهتمام در برداشت و تفسير صحيح از قرآن تأكيد دارند و شديداً مردم را از تفسير به رأى باز داشتهاند.
تأكيد اولياى دين بر اين است كه افراد از پيش خود چيزى را به دين نسبت ندهند و اگر در مواردى ابهام و بيانات متشابهى ديدند كه تصريح به معناى پذيرفته شدهاى نداشتند، توقف كنند و تفسير آن موارد را از درون اقيانوس بيكران معارف اهل بيت و سخنان هدايتگر آنان به دست آورند و مطلب و سخنى را به اسلام و خداوند نسبت دهند كه بر گرفته از فرموده خداوند و نصّ قرآن و سخنان پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) باشد.
8. تكثّر قرائات و سيلان معرفت در فلسفه هرمنوتيك
خاستگاه ديگر شعار تعدد قرائتها و مطلق نبودن رأى و نظر، دانش هرمنوتيك و نظريه تفسير متون است. اين علم امروزه يكى از شاخههاى معرفتى شناخته مىشود كه گروههاى علمى مختلفى در دنيا مشغول تحقيق در آن هستند. زادگاه اين علم مغرب زمين است و ابتدا هرمنوتيك بخشى از تفاسير مربوط به كلام و حكمت مسيحيّت را شامل مىشد كه موضوع آن كشف، تفسير و كاوش معانى و حقيقت روحانى كتاب مقدّس (عهد عتيق و عهد جديد) بود. سپس معناى عامترى از آن به دست دادند و آن را عبارت دانستند از فن و مهارت (يا نظريه) تفسير و فهم اهميّت كردارها، گفتارها، آثار و نهادهاى انسانى. در اين معناى اخير، هرمنوتيك از حوزه خداشناسى (الاهيات) به حوزه فلسفه كشانده شد و اشاره به حوزه يا رشتهاى دارد كه موضوع آن روشهاى خاصّ مطالعات علوم انسانى يا علوم نفسانى است.
از جمله تئورىها و نظريههايى كه در اين علم مطرح كردهاند اين است كه اصولا الفاظ براى رساندن مراد و ما فىالضّمير گوينده و انتقال آن به ديگران نارسا و قاصر است و الفاظ به هيچ وجه نمىتواند خواننده را به فضايى منتقل كند كه مؤلّف و نويسنده در آن قرار داشته است و تحت تأثير آن مطالبى را ارائه كرده است. پس وقتى كسى براى مفاهمه با ديگران الفاظ خاصّى را به كار مىبرد، شنونده نمىتواند منظور اصلى گوينده را درك كند. مثلا هر كسى احساسات درونى زيادى دارد؛ مثل محبّت، عشق، خشم، نفرت، شگفتى و تعجّب. حال اگر او صحنه تعجّب برانگيزى را ديده باشد و بخواهد احساس تعجّب خود را به ديگرى بگويد، مخاطب سخن او فقط متوجّه مىشود كه او تعجّب كرده است، اما به هيچ وجه با سخن و
الفاظى كه گوينده بر زبان آورده است، به حقيقت احساس شگفتى و تعجّبى كه در گوينده ايجاد شده پى نمىبرد. بواقع، الفاظ تنها از وجود احساسى خبر مىدهند و از انتقال ماهيت و كيفيت آن احساس ناتواناند. اگر شما به كسى بگوييد كه من به فلان چيز عشق دارم، مخاطب شما نمىفهمد كه آن احساسى كه در درون شماست و نام عشق را بر آن نهادهايد چيست، ممكن است با قرائنى كه از شما دريافت مىكند، به نحوى به آن رهنمون گردد؛ اما شناخت و آگاهى تفصيلى و كامل از احساس درونى شما را دريافت نمىكند.
9. الفاظ و امكان رهيافت آنها به حقايق گوناگون
چنانكه اشاره شد از جمله مدّعيات آنها اين است كه الفاظ از بيان منظور و ما فىالضّمير مؤلّف و گوينده قاصر هستند و نارسايى و ناكافىبودن الفاظ در رساندن و انتقال مقصود مؤلّف يكى از محورهاى مبحث هرمنوتيك متون و از جمله متون دينى شناخته شده است. پاسخ ادّعاى فوق اين است كه: اگر ما تاريخچه اقوام گوناگون از چند هزارسال پيش تاكنون را ملاحظه كنيم و ادبيات طرفداران و پيروان هر دين و مذهب و مسلكى را از نظر بگذرانيم، در مىيابيم كه آنچه محور و رونق بخش ادبيات همه اقوام و پيروان مذاهب گوناگون مىباشد، «عشق» است. اين نكته حاكى از آن است كه عشق حالت و احساسى عمومى و همگانى همه انسانهاست كه براى همه قابل درك و فهم است. حال اگر يك نفر ژاپنى، يا چينى و يا يك عرب و يا يك ايرانى از عشق خود خبر داد، چگونه مىتوان ادعا كرد كه ما احساس او را درك نمىكنيم؟ چگونه مىتوان گفت كه داستانهاى عاشقانه ليلى و مجنون و شيرين و فرهاد براى ما قابل درك نيست و ما نمىتوانيم شناخت و آگاهى درستى از عشقى كه محور آن داستانهاست داشته باشيم؛ به اين بهانه كه الفاظ نمىتوانند احساسات را منتقل سازند؟ اگر حالت و احساسى چون عشق قابل درك و فهم براى شنونده و گوينده نيست، چرا در بخش وسيعى از ادبيات اقوام گوناگون بدان پرداخته شده است و مقوله عشق سطح وسيعى از ادبيات را به خود اختصاص داده است؟
ما نيز مىپذيريم كه انسان نمىتواند عيناً احساسات درونى خود را به ديگران منتقل كند،
اما از طريق قرائن، آثار و لوازم مىشود احساسات ديگران را درك كرد و شناخت. من نمىتوانم احساس ترسى را كه در درون من ايجاد شده است، به ديگرى منتقل كنم تا او عيناً
احساس مرا درك كند؛ اما بدان جهت كه احساس ترس حالتى عمومى و همگانى است و مشابه آن در ديگران نيز وجود دارد، ديگران از طريق آثار و دگرگونىهايى كه در بدن من ايجاد مىشود، مىتوانند به احساس ترس در من پى ببرند. بله اگر كسى در درونش مشابه احساس ما نباشد، نمىتواند حتّى از طريق علايم و قرائن و حتّى بيان و سخن ما احساس ما را فهم و درك كند. به عنوان مثال اگر كسى در وجودش اثرى از عشق و محبّت نباشد، هيچ فهم و دركى از داستانهاى عاشقانه نخواهد داشت؛ اما بايد پذيرفت كه مشكل مىتوان نام انسان بر چنين كسى نهاد. بالاخره در هر كسى لااقل مرتبه اندكى از محبّت وجود دارد، حال وقتى او از اين احساس درونى خويش خبر داشت و نيز مىداند كه اين حالت شدّتپذير و افزايش يافتنى است، در مىيابد كه وقتى اين حالت به سرحد كمال رسيد و كاملا شدّت يافت، بدان عشق مىگويند. پس چنان نيست كه ما نتوانيم احساسات باطنى خودمان را به ديگران منتقل سازيم و در نتيجه، الفاظ و كلماتْ نارسا و ناتوان از حكايت از مقصود درونى و احساسات نهانى ما باشند.
10. امكان كسب معرفت مطلق و واقعى از قرآن
بله ما نيز قبول داريم كه از راههاى متعارف و تجربى و با شناختهاى عادى نمىتوان به كُنه حقايق ماوراى طبيعى، مثل ماهيت ملك و فرشته، آگاه شد و شناخت جامع و كاملى از آنها كسب كرد و سخنانى كه درباره آنها گفته شده است، متشابه و ذو وجوه هستند و از اين رو، برخى از آيات قرآن كه از چنين موجوداتى سخن گفتهاند متشابهاند. براى شناخت آن حقايق راههاى ويژهاى وجود دارد كه از دسترس افراد عادى خارج است و تنها افراد مىتوانند از طريق تهذيب نفس و سير و سلوك اخلاقى و عرفانى حقيقت برخى از آن موجودات را درك كنند. اما عدم درك پارهاى از حقايقى كه در قرآن آمده، دليل نمىشود كه هرچه در قرآن آمده از اين قبيل است و هر چه در قرآن هست براى ما قابل فهم نيست و الفاظ و كلماتْ حقيقتى و
واقعيتى را به ما نمىنُمايانند و هر كسى با ذهنيّتهاى خود بايد آن كلمات را تأويل و تفسير كند. تازه همان حقايق ماوراء طبيعى مثل ملك و فرشته، گرچه معرفت كامل آنها براى ما حاصل نمىگردد و ابزارهاى عادى و شناختهاى بشرى نمىتوانند آن حقايق را براى ما آشكار سازند، اما اوصاف و ويژگىها و مفاهيمى كه از آنها در قرآن آمده، تا حدّى راه معرفت آنها را براى ما هموار مىسازد.
يكى از دلايلى كه براى اسطورهاىبودن زبان قرآن و زبان دين آوردهاند اين است كه در قرآن و كتابهاى دينى استعارات، كنايات، تشبيهات و تمثيلاتى ذكر شده است، از جمله اين مثل در قرآن آمده است:
«وَ لاَ تَكُونُوا كَالَّتِى نَقَضَت غَزْلَهَا مِنْ بَعِْد قُوَّة أَنْكَاثاً...»(1)
همانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام، وا مىتابيد.
اين يك مثلى است كه در قرآن ذكر شده است و شايد چنين پيرزنى اصلا وجود خارجى نداشته است. همچنين مثل درازگوشى كه در قرآن آمده است:
«مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التُّورَاتَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَاراً...»(2)
كسانى كه مكلف به تورات شدند ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى را حمل مىكند، (آن را بر دوش مىكشد اما چيزى از آن نمىفهمد) !
گفتهاند: وقتى اين مثلها، افسانهها و اسطورهها در قرآن آمده است، از كجا كه ساير مطالب قرآن، از جمله خدا، قيامت، وحى، بهشت و جهنم نيزاسطوره و افسانه نباشند!
اين سخنان واهى و بىمبنا و الحادى را در قالب مقالات و نوشتههايى در اختيار دانشجويان دانشگاههاى سراسر كشور قرار مىدهند، تا به آنان گوشزد كنند قرآن سراسر افسانه و اسطورهپردازى است. حتّى اين گستاخىها را به آنجا رساندهاند كه دانشجويى در مقاله خودْ برداشت رمانتيكى از داستان حضرت يوسف در قرآن ارائه مىدهد و آن داستان را در قالب رمانى خيالى مطرح مىسازد و سپس آن را مورد نقد ادبى قرار مىدهد و اشكالاتى را
1. نحل/ 92.
2. جمعه/ 5.
بر آن وارد مىسازد. سپس نقد ادبى رمان حضرت يوسف را سر كلاس درس در حضور استاد مىخواند و استاد نيز اشكالات جديدى بر آن داستان وارد مىكند و نتيجه مىگيرند كه نويسنده داستان و رمان حضرت يوسف اديب ماهرى نبوده است و آن رمان را ناشيانه نوشته است!
11. دليل واهى نسبىگرايان بر واقعنما نبودن زبان قرآن
متأسفانه در پرتو آزادى بيان و مطبوعات و فضاى باز سياسى كه در دانشگاهها و ساير مراكز وجود دارد و نيز به دليل ضعف فرهنگى آموزشگاههاى رسمى و غير رسمى ما و نيز به دليل كوتاهىها و بىتوجهىهايى كه برنامهريزان نظام آموزش و پرورشى ما، بخصوص در سطح دانشگاهها، در دوران پس از انقلاب داشتهاند و هنوز هم اين كوتاهىها تداوم دارد، تبليغات مسموم و گستردهاى عليه آموزههاى دينى و ارزشهاى اسلامى انجام مىگيرد و كار به جايى رسيده است كه سؤال روز برخى از دانشجويان اين است كه وقتى در قرآن اسطورهها، داستانها و استعارات و كناياتى آمده است كه معناى حقيقى آنها مراد نيست و معناى مجازى آنها اراده شده است، از كجا كه ساير مطالب قرآنى چنين نباشد؟ شايد از كلماتى چون خدا، وحى و قيامت نيز معناى مجازى و غير واقعى و غير حقيقى اراده شده باشد؟ آرى دستاورد تئورىهايى چون نسبيّت معرفت و سمبليكبودن زبان دين و تفسير هرمنوتيك متون دينى حملات سيلآسا به ارزشها و اعتقادات ريشهدار و والايى است كه در گذر تاريخ به فرهنگ و جامعه ما غنا و عظمت بخشيده است و افتخارات ديروز و امروز ملّت ما در پرتو همين ارزشها و اعتقادات اصيل اسلامى پديد آمدهاند و مسؤوليت پاسدارى از امانت همه انبيا و اولياى خدا را به عهده گرفتهاند.
در پرتو چنان نسبيّتگرايى و شكاكيّت است كه مىگويند، كسى نبايد رأى و نظر خود را مطلق بداند و بايد به قرائتهاى مختلف از دين احترام نهاد و چون بيان و زبان قرآن واقعنما نيست و سمبليك است، هر كسى مىتواند تفسير و قرائت مستقلّى از آيات قرآن داشته باشد. سخن ما اين است كه آنان به اين بهانه كه در قرآن مثلها، استعارات و داستانهايى ذكر شده، ادّعا مىكنند كه اصلا قرآن درصدد بيان حقايق و واقعيتها نيست و تنها درصدد ارائه يك سلسله
افسانهها و سخنان كنايى و استعارات مىباشد. آيا اگر در كتاب، مقاله و نوشتهاى شعرى و مَثَلى نيز ذكر شده بود، بايد آن كتاب را به عنوان كتاب شعر و مَثَل معرفى كرد؟ اگر گويندهاى در لابلاى سخنان خود لطيفه و طنزى گفت، آيا بايد همه سخنان او را فكاهى و طنزآميز معرفى كرد؟ اگر كسى به مناسبتى در سخنان خود از مثل، شعر، استعاره، تشبيه و تعبير كنايى و مجازى استفاده مىكند، به آن معنا نيست كه همه سخنان او شعر، اسطوره و مجموعهاى از استعارات و امثال و كنايات و تشبيهات است. در اين صورت، هيچ نويسندهاى حق ندارد در كتاب علمى خود مثل، شعر و طنز ادبى ذكر كند والاّ كتاب او كتاب اشعار و طنز معرفى مىشود. اگر خداوند در قرآن مَثَلى ذكر كرده است، آيا بايد اين سخن خداوند: «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ...»(1) را نيز افسانه و مَثَل تلقى كنيم؟ آيا اين فرموده خداوند: «وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْنَاهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ...»(2)[و ما قرآن را بحق نازل كرديم و بحق نازل شد.] شعر و افسانه است؟
از جمله مستندات و دلايلى كه براى اعتبار نظريه هرمنوتيك و تأويل و تفسير متون ذكر مىكنند اين است كه مسلمانان، در طول تاريخ، دست به تأويلات و تفسيراتى زدهاند و عرفا كتابهايى در باب تأويل و تفسير نوشتهاند؛ معلوم مىشود كه قرآن نيز تأويلات گوناگونى دارد. همان طور كه عرفا تأويلات و تفسيراتى را ذكر كردهاند، ما نيز حق داريم تأويلات و تفسيرات جديدى ذكر كنيم؛ گرچه نتيجه و برايند تأويلات ما كاملا متفاوت و متضاد با تأويلات عرفا باشد. بعلاوه، در روايات نيز به وجود تأويلات و بطون قرآن اشاره شده كه برخلاف معنايى است كه ظاهر آيات اقتضا مىكند، و وجود بطنها و تأويلهاى مختلف براى قرآن دليل آن است كه تفسيرها و تأويلات گونهگونى مىتوان براى آيات ارائه كرد؛ ما نيز به اين كار دست مىزنيم و چون نمىتوان تشخيص داد كه كدام تأويل صحيح و كدام تأويل نادرست است بايد همه آنها را معتبر بدانيم! مىگوييم: بله قرآن نيز بر وجود آيات متشابه و لزوم تفسير آنها بر اساس محكمات آيات اشاره دارد. در رواياتى نيز آمده است كه قرآن داراى بطون و لايههاى گوناگونى است، اما در هيچ كجا نيامده است كه ظاهر آيات و كلمات و الفاظ حجّيت ندارند و حقايقى را براى ما آشكار نمىسازند.
1. مائده/ 27.
2. اسراء/ 105.
فرق است بين اين كه بگوييم علاوه بر ظاهر آيات و اعتبار آنها، مطالب عميقترى در قرآن وجود دارد به نام بطون و تأويلات آيات، با اين كه ادعا شود كه اصلا ظواهر آيات اعتبار ندارند و تنها تاويلات و برداشتهايى كه ما مىتوانيم از آيات داشته باشيم معتبرند، آن هم برداشتها و تأويلاتى كه بر اساس ذهنيّات تأويلكننده به دست مىآيند و زاييده ذهن او هستند. بدينترتيب تأويلات متكثّر و متفاوت و متضادى به عنوان قرائتهاى گوناگون از دين معرفى مىشوند و از ما مىخواهند كه به آنها احترام بگذاريم!
12. اظهار نگرانى حضرت على(عليه السلام) از نابسامانىهاى فرهنگى و تحريف دين
در پايان بحث خود لازم مىدانم كه اشارهاى داشته باشم به كلمات نورانى امير مؤمنان، على(عليه السلام)درباره شبهات و انحرافاتى كه پس از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در دين ايجاد شد و نتايج شوم و تأسّفبارى در پى داشت. چنانكه همه مىدانيم، حكومت امير مؤمنان پس از 25 سال از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بر پا گرديد و هنوز بودند كسانى كه تفسير و شأن نزول آيات قرآن را از زبان رسول خدا شنيده بودند و صحنههايى كه آيات بر پيامبر نازل شده بود را به چشم خود ديده بودند؛ چون هنوز زمان چندانى از نزول قرآن نگذشته بود. اما منافقان، دشمنان و كسانى كه با اقيانوس بىكران معارف اهل بيت بيگانه بودند و نيز هوىپرستان و جاهطلبان تحريفات و شبهاتى را در دين وارد كردند كه در نتيجه، موجب انحراف اسلام گرديد و كار به برادر كشى و مسلمانكشى انجاميد. حضرت مىفرمايند:
«وَ لكِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِى الاِْسْلاَمِ عَلى مَا دَخَلَ فِيهِ مِنَ الزَّيْغِ وَ الاِْعْوِجَاجِ وَ الشُّبْهَةِ وَ التَّاْوِيِل...»(1)
ولى امروز با برادران مسلمان خود مىجنگيم، كه دودلى و كجى و اشتباه و تأويل در اسلامشان راه يافته است.
همين شبهات و انحرافاتى كه امروزه با روشهاى علمى مطرح مىشوند و نظاممند شدهاند، در زمان حضرت على(عليه السلام) كار را به جايى رساند كه مسلمانان رودرروى هم قرار گرفتند و در
1. نهج البلاغه، خ 122.
جنگ جمل و نهروان عدهاى بر اثر پذيرش شبهات و تأويلات انحرافى در مقابل مفسر راستين قرآن، على(عليه السلام) ايستادند و در نتيجه عده زيادى كشته شدند.
در خطبه 17 به خداوند از گمراهى و جهالت مردم شكايت كرده مىفرمايد:
«إِلَى اللَّهِ أَشْكُوا مِنْ مَعْشَر يَعِيشُونَ جُهَّالا وَ يَمُوتُونَ ضُلاَّلا، لَيْسَ فِيهِمْ سِلْعَةٌ أَبْوَرُ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ سِلْعَةٌ أَنْفَقُ بَيْعاً وَ لاَ أَغْلى ثَمَناً مِنَ الْكِتَابِ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ عِنْدَهُمْ أَنْكَرُ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفُ مِنَ الْمُنْكَرِ.»(1)
به خدا شكايت مىكنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى سپرى مىسازند و با گمراهى از اين دنيا رخت بر مىبندند. كالايى خوارتر و بىمقدارتر از كتاب خدا نزد آنان نيست، اگر آن را چنانكه بايد خوانده شود و تغييرى در آن داده نشود، و متاعى پر سودتر و گران بهاتر از آن نباشد، اگر آن را از معناى خويش برگردانند و در آن تغييراتى ايجاد كنند؛ و نزد ايشان چيزى زشتتر از معروف و نيكوتر از منكر نيست.
اين گله و شكوه حضرت در زمانى است كه هنوز بيش از 25 سال از رحلت پيامبر نگذشته است، امّا انحرافات و بدعتها و شبهات چنان ضربهاى بر دين وارد ساخته بود كه حضرت در اوج تنهايى و بىتوجهى مردم به سخنان هدايتبخش او دست به سوى آسمان بلند مىكند و درد و اندوه خود را با خدا باز مىگويد.
شبيه سخنان فوق را در خطبه 147 نيز مىفرمايد:
«وَ إِنَّهُ سَيَأْتِى عَلَيْكُمْ مِنْ بَعْدِى زَمَانٌ لَيْسَ فِيهِ شَىْءٌ أَخْفى مِنَ الْحَقِّ وَ لاَ أَظْهَرُ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لاَ أَكْثَرُ مِنَ الْكَذِبِ عَلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَيْسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِكَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْكِتَابِ إِذَا تُلِىَ حَقَّ تِلاَوَتِهِ وَ لاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لاَ فِى الْبِلاَدِ شَىْءٌ أَنْكَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لاَ أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْكَرِ...»
زود است كه پس از من بر شما روزگارى آيد كه چيزى پنهانتر از حق و آشكارتر از باطل نباشد و نيز چيزى از دروغ بستن بر خدا و رسول او بيشتر نباشد و نزد مردم
1. همان، خ 17.
آن زمان، كالايى كسادتر و بىقدرتر از قرآن كه از روى حق خوانده (و بدرستى تفسير و تأويل آن بيان) شود نيست، و نه رواجتر و پر سودتر از قرآن آنگاه كه در آن تحريف و تغيير دهند؛ و در شهرها چيزى زشتتر از كار شايسته و زيباتر از كار بد نمىباشد.
در ادامه مىفرمايند:
«حاملان كتاب خدا آن را واگذارند، و حافظانش آن را به فراموشى بسپارند. پس در آن روزگار قرآن و اهل آن از جمع مردمان دورند و رانده و مهجور، هر دو با هم در يك راه روانند و در بين مردم احترامىو پناهى ندارند. پس در آن زمان قرآن و اهل قرآن در بين مردم هستند امّا با آنها نمىباشند، زيرا ضلالت و گمراهى با هدايت و رستگارى سازگارى ندارد؛ گر چه با هم گرد آيند. پس آن مردم در جدايى متّفقاند و از جمع گريزان، گويى آنان پيشواى قرآناند، نه قرآن پيشواى آنان. پس جز نامى از قرآن نزدشان نماند و نشناسند جز خط و نوشته آن؛ و از پيش چه كيفر و عذابى كه بر نيكان روا نداشتهاند و سخن راستشان دروغ بر خدا خواندند و كار نيك را پاداش بد دادند.»
سپس مىفرمايند:
«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذِى تَرَكَهُ وَ لَنْ تَأْخُذُوا بِمِيثَاقِ الْكِتَابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذِى نَقَضَهُ وَ لَنْ تَمَسَّكُوا بِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذِى نَبَذَهُ...»
و بدانيد كه تا واگذارنده رستگارى را نشناسيد، رستگارى را نخواهيد شناخت و تا شكننده پيمان و عهد با قرآن را نشناسيد، با قرآن عهد و ميثاق نخواهيد بست و هرگز به قرآن چنگ نخواهيد زد، تا كسى را كه آن را واگذارده و دور انداخته بشناسيد.»
در پايان خطبه مىفرمايند:
«پس رستگارى و وفاى به عهد و ميثاق با قرآن را از اهل آن (خاندان پيامبر) در خواست كنيد، زيرا ايشان زندهدارنده علم و دانش و ميراننده جهل و نادانى هستند. آنان كه حكمشان شما را از دانش آنها خبر دهد و خاموشى آنها از گفتارشان و نهان
آنها از ظاهرشان پديدار شود. نه با دين مخالفت دارند و نه در آن با يكديگر اختلاف دارند. پس دين در بين آنها گواهى است راستگو و خاموشى است گويا.»
ملاحظه مىشود كه حضرت پس از هشدارهايى كه مىدهند، در پايان از مردم مىخواهند كه تنها دين را از مسير اهل بيت بشناسند، چون تنها برداشت و تفسير آنها از قرآن و دين، صحيح و حق است و ساير برداشتها باطل و بيگانه با دين و قرآن و رهزن پويندگان راه خدا و جويندگان حق و حقيقت است و فرجامى جز گمراهى و سيهروزى نخواهد داشت. بنابراين، از ديدگاه حضرت پذيرفته نيست كه هر كسى از پيش خود برداشت و قرائتى از دين داشته باشد و در عين حال همه اين قرائتها صحيح و درست باشد، چون مطابق با سليقه افراد است. مگر در دين نيز مىشود اعمال سليقه كرد؟ بايد تفسير صحيح دين را از اهل بيت بخواهيم، نه اين كه با اِعمال سليقه باعث انحراف در دين و گمراهى خود و مردم شويم.
13. لزوم طرد سلايق شخصى از ساحت دين
برخى به ما مىگويند سليقه خود را بر ديگران تحميل نكنيد، اصلا مگر دين هم امرى سليقهاى است و حد و حدود آن و تفسير آن با سليقه افراد مشخص مىشود؟ سليقه مربوط به شيوهها و روشهايى است كه انسانها در زندگى عادى خود دارند؛ مثل سليقهاى كه افراد در انتخاب جنس و رنگ لباس دارند، در اينجا كسى نبايد سليقه خود را بر ديگران تحميل كند. اما اعتقادات سليقه بردار نيست كه كسى بگويد سليقه من اين است كه خدا يكى است و آن يكى، العياذ بالله، بگويد سليقه من اين است كه چندين خدا داريم همچنين شريعت و احكام الهى تابع سليقهها و خواستهاى مردم نيست تا ما بگوييم بايد اين سليقهها را تحمّل كرد و كسى نبايد سليقه ديگران را رد كند و در پى تحميل خواست و سليقه خود باشد. پس مباحث اعتقادى، ضروريات اسلام، احكام اسلام، باورها و ارزشهاى الهى سليقهبردار نيستند و در مورد آنها همه سليقهها را بايد كنار گذاشت.
حاصل اين كه شعار مطلقنكردن رأى و نظر فقط در ارتباط با مسائل فرعى و ظنّى دين صحيح است. در آنجا نيز نظر كسانى پذيرفته است كه با پشتوانه و اندوخته فراوان علمى و
آشنايى با دين و اجتهاد در مسائل دينى و فقهى و با اتخاذ روش صحيح اجتهادى و متد قابل قبول به استنباط مىپردازند و فتوا و رأى خود را استخراج و بيان مىكنند. اصطلاحاً از كسى كه چنين شايستگىاى داشته باشد، به «فقيه» تعبير مىشود و اينجاست كه گفته مىشود كه نبايد فقيهى رأى و فتواى خود را بر فقيه ديگر تحميل كند. مسلماً دو فقيه اختلاف فتوا دارند و هيچ گاه يكى از آنها درصدد بر نمىآيد فتواى خود را بر ديگرى تحميل كند. اما در اعتقادات، اصول و قطعيّات اسلام نبايد انسان سليقه و نظر خود را اعمال كند. در اينجا تنها همان چيزى صحيح است كه 1400 سال پيش پيامبر و سپس ائمه اطهار، صلوات الله عليهم اجمعين، فرمودهاند و همه علما و فقها نيز بر آن اتفاق داشتهاند و در باب قطعيّات اسلام هر قرائتى جز قرائت پيامبر و ائمه اطهار ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ باطل است، و به هيچوجه پذيرفتنى نيست كه كسى بگويد من قرائت جديدى از دين دارم و در واقع چنين اظهاراتى از مصاديق بارز بدعتگذارى در دين است كه اسلامشناسان راستين بايد با جدّيت با آن مبارزه كنند تا مشمول لعن و نفرين خدا و فرشتگان و بندگان شايسته خدا نگردند.
والسلام
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org