- مقدمه
- جلسه بيست و چهارم: رهيافتهاى كلان در حوزه حكومت و اجرا (1)
- جلسه بيست و پنجم: رهيافتهاى كلان در حوزه حكومت و اجرا (2)
- جلسه بيست و ششم: كارويژههاى دولت و رويكرد اسلام به مشاركتهاى مردمى
- جلسه بيست و هفتم: رهيافتى به ساختار اختصاصى دولت اسلامى
- جلسه بيست و هشتم: دولت اسلامى و رعايت ارزشها و آزادىهاى مشروع
- جلسه بيست و نهم: نگرشى به سلسله مراتب زمامدارى در دولت اسلامى
- جلسه سى ام: نسبت ولايت مطلقه فقيه با سازمان حكومت اسلامى
- جلسه سى و يكم: بررسى و نقد نظريه تفكيك قوا
- جلسه سى و دوم: ضرورت تبيين جايگاه اعتقادى نظام اسلامى
- جلسه سى و سوم: اسلام و مدلهاى گوناگون حكومتى
- جلسه سى و چهارم: جايگاه احكام اسلامى و برترى نظام ما بر ساير نظامها
- جلسه سى و پنجم: نسبت آزادى با قوانين و دولت
- جلسه سى و ششم: ضرورت قاطعيّت در اجراى مقرّرات اسلامى
- جلسه سى و هفتم: كالبد شكافى بحث خشونت
- جلسه سى و هشتم: رويارويى انديشهها و باورهاى غرب با قوانين اسلامى
- جلسه سى و نهم: كاوشى در نظريه نسبى انگارى ارزشها و گزارههاى دينى
- جلسه چهلم: معارف دينى اسطوره، يا آيينه حقيقتنما
جلسه سى و هشتم
رويارويى انديشهها و باورهاى غرب با قوانين اسلامى
1. نهضت مشروطيّت و آغاز ترويج ارزشهاى غربى
در مباحث طرحشده پيرامون «نظريه سياسى اسلام» ضمن تبيين ديدگاههاى اسلام، به برخى از لغزشگاههايى كه بر اثر نفوذ فرهنگ الحادى غرب در جامعه ما پديد آمده، اشاره كرديم و روى عواملى كه موجب لغزش گشتهاند تكيه داشتيم، تا مردم ما، بخصوص جوانان عزيز و آيندهسازان و وارثان اين انقلاب، به آن لغزشها مبتلا نگردند. از جمله لغزشگاههايى كه در بحث پيشين نيز بدان پرداختيم، مبحث آزادى و دموكراسى است.
از آغاز نهضت مشروطيّت به اين سو كه ارتباط فرهنگى ما با غرب گستردهتر گشت، فراماسونها و غربزدگان مفاهيم و ارزشهايى را كه در غرب رايج بودند و داراى رويهها و ابعاد گوناگونى بودند، به عاريت گرفتند و به ترويج آنها در جامعه اسلامى ما پرداختند. البته به دلايلى زمينه رواج آن مفاهيم ـ از جمله مفهوم آزادى و مفهوم دموكراسى ـ در جامعه ما فراهم بود: از آنجا كه مردم ما از ظلم و ستم درباريان خودكامه و مستبد به تنگ آمده بودند، براحتى به نداى آزادى پاسخ مىدادند و وقتى كسانى شعار آزادى سر مىدادند، مردم با آغوش باز از آن استقبال مىكردند و در نتيجه، آن شعار تبديل به يك شعار همگانى و مردمى شد و طرفدارى از آزادى و آزادىخواهى مقبوليّت عام يافت. البته آنچه مردم به دنبال آن بودند، آزادى از قيد حكومتهاى خودكامه و مستبد و مخالف ارزشهاى اسلامى بود. ولى آنچه غربزدگان و دستپروردگان غرب دنبال مىكردند، بُعد و رويه ديگر آن مفهوم؛ يعنى، آزادى از قيد اسلام بود. آنها در پرتو آن شعار و ترويج مفهوم آزادى درصدد بودند كه مردم را از اسلام دور كنند، تا ديگر پايبند قوانين و مقرّرات و ارزشهاى اسلامى نباشند.
همچنين مردمى كه از حكومت زورمداران، خوانين و فئودالها به تنگ آمده بودند، از شعار دموكراسى استقبال كردند و در پرتو آن خواهان حاكميت مردم بر سرنوشت خويش بودند، نه اين كه حاكمان زورمدار، سرمايهداران و فئودالها سرنوشت آنها را رقم زنند. اين آن بُعد و برداشتى بود كه مورد قبول و پذيرش جامعه ما قرار گرفت. اما كسانى كه اين مفهوم را به طور عام ترويج مىكردند و به تقديس و پرستش اين ارمغان غرب مىپرداختند و ديگران را نيز به پرستش آن دعوت مىكردند، هدفشان از طرح شعار دموكراسى اين بود كه ارزشهاى اسلامى كنار نهاده شود و دين از عرصه حيات سياسى جامعه حذف گردد و آراء و خواست مردم جايگزين ارزشهاى اسلامى و مذهبى گردد. كسانى كه به اين هدف پليد غربزدگان و فرماسونها واقف نبودند، به طور مطلق اين شعار را مىپذيرفتند؛ اما كسانى كه دورانديش و تيزبين بودند، عكسالعمل نشان دادند و در راه روشنكردن مردم و آگاهانيدن آنان نسبت به توطئه عناصر خودفروخته حتّى حاضر شدند جانشان را فدا كنند و با همه وجود اعلان كردند كه آزادى و دموكراسى مطلق كه حتّى مستلزم مخالفت با اسلام و مقرّرات اسلامى باشد، از ديدگاه اسلام و شريعتْ مطرود و محكوم است.
جُرم شهيد شيخ فضلالله نورى(قدس سره) اين بود كه با دموكراسى و مشروطه غربى كه ارزشهاى دينى و الهى را ناديده مىگرفت مخالفت مىكرد و در برابر مشروطه مطلقه، مشروطه مشروعه را مطرح مىكرد. او مىگفت: ما مشروطه را به طور مطلق نمىپذيريم و مشروطهاى را مىپذيريم كه موافق شرع و احكام و قوانين اسلامى باشد، ولى ديگران دم از مشروطه مطلقه زدند و برايشان مهم نبود كه موافق شرع باشد و يا نباشد؛ و براى پيشبرد هدف ننگين خويش آن روحانى عالى مقام را به اتّهام طرفدارى از استبداد و مخالفت با مشروطه به دار آويختند و به شهادت رساندند. البته اين جدال و كشمكش بين اصولگرايان و اسلامخواهان از يك سو، و دگرانديشان و غربزدگان از سوى ديگر، تاكنون ادامه دارد.
2. ناخشنودى برخى نويسندگان از طرح آزادى مطلوب در اسلام
در سال گذشته، به مناسبتى ما در مورد آزادى و دموكراسى بحث كرديم و گفتيم كه در جامعه ما
آزادى مطلق قابل قبول نيست و آنچه در فرهنگ اسلامى ما و در قانون اساسى پذيرفته شده، آزادى مشروط است. طبق اصل چهارم قانون اساسى، اصول قانون اساسى و قوانين موضوعه و مصوّبات مجلس و مقرّراتى كه مراجع ذىصلاح وضع مىكنند، در صورتى معتبرند كه با عموم و اطلاق ادله شرعى مغايرت و مخالفت نداشته باشند. پس حتّى اگر يكى از اصول قانون اساسى با عموم و اطلاق آيات و روايات مخالفت داشت، فاقد اعتبار است ! مردم ما به اين قانون اساسى كه داراى چنين پشتوانه محكم اسلامى است رأى دادند. بر اين اساس، مردمى كه براى احياى اسلام انقلاب كردهاند و در قانون اساسى خود نيز خواهان حفظ جايگاه و منزلت مقرّرات و احكام اسلامى شدهاند، محال است كه زير بار ارزشهاى غير اسلامى بروند؛ و از ديدگاه اين مردم كه همان ديدگاه اسلام است، آزادى در چارچوب احكام و ارزشهاى اسلامى مورد پذيرش است.
پس از طرح آن بحث، بسيارى از ارباب مطبوعات به مخالفت با ما پرداختند و مقالات فراوانى عليه ما منتشر كردند و ما را متّهم كردند به ضديّت با آزادى و دموكراسى و طرفدارى از استبداد و حكومت خودكامه، حتّى گفتند كه فلانى مىخواهد ايران را به دوران ارتجاع و ما قبل از مشروطيت برگرداند ! سرانجام نويسندگان مسلمان و منصف به آنچه ما گفتيم اعتراف كردند و گفتند: آزادى مورد قبول جامعه ما كه مىشود از آن دفاع كرد، آزادى مشروع و در چارچوب قوانين و احكام اسلامى است؛ مسؤولان نظام نيز بارها به اين مطلب تصريح كردهاند و مىكنند.
3. حكم اسلام درباره محارب و مفسد فى الارض
در مباحث قبل نيز گفتيم كه حكومت و قوه مجريه بايد برخوردار از قدرت فيزيكى و قوه قهريه باشد تا با استفاده از آن بتواند متخلّفان را سر جاى خود بنشاند و مجرمان را مجازات كند و بايد براى اين مقصود به قوه قهريه توسّل جست. اگر چنين قوهاى در اختيار دولت اسلامى نباشد، در سطح جامعه مقرّرات و قوانين اسلامى ضمانت اجرايى نخواهد داشت. اين چيزى است كه بجز آنارشيستها و كسانى كه اصلا وجود حكومت را لازم نمىدانند، همه
نظامهاى دنيا پذيرفتهاند و همگى قوه قهريه را براى دولت لازم مىدانند. پس دولت اسلامى، براى حفظ امنيّت و نظام جامعه و نيز براى اجراى احكام و حدود الهى و قوانين جزايى اسلام، بايد از قوه قهريه استفاده كند. همچنين اگر عدهاى عليه نظام اسلامى قيام كردند و دست به آشوب و اغتشاش زدند، دولت موظّف است كه با توسّل به قوه قهريه آشوبگران را سر جاى خود بنشاند.
گفتيم كسانى كه آزادى را مطلق و بدون حد و مرز و به عنوان يك ارزش استثناناپذير مطرح مىكنند، و در مقابل، خشونت را به عنوان يك ضدّ ارزش مطلق قلمداد مىكنند و مىگويند: حتّى در مقابل كسانى كه عليه نظام قيام مىكنند و دست به خشونت مىزنند، نبايد خشونت نشان داد و بايد با مهربانى، رأفت و رحمت الهى و اسلامى با آنها برخورد كرد؛ بىشك نگرش آنان نادرست است و اگر در مقابل مجرمان و متخلّفان برخورد جدّى و قاطعى صورت نگيرد و در موارد لزوم، از قوه قهريه و زور و خشونت استفاده نشود، زمينه براى تكرار آشوبها و جنايات فراهم مىآيد. حتّى ممكن است كسانى از چنين موضعى تفسير غلط داشته باشند و وقتى گفته مىشود كه در مقابل آشوبگران و كسانى كه مساجد را به آتش كشيدند و چادر از سر خانمها برداشتند و اموال مردم را آتش زدند و رعب و وحشت ايجاد كردند، بايد با لبخند و عطوفت و مهربانى برخورد كنيم، اين را چراغ سبزى براى آشوبگران تلقّى مىكنند كه شما مجدداً مىتوانيد دست به آشوب و اغتشاش بزنيد! اين تلقّى و برداشت، ناصحيح و مطابق با اسلام نيست. اسلام دستور مىدهد كه درباره محارب و مفسد فىالارض مجازات سختى اعمال گردد.
به طور كلى تخلّف از مقرّرات دولتى و توسّل به خشونت گاهى جنبه فردى دارد و گاهى جنبه عمومى و اجتماعى. جنبه عمومى و اجتماعى آن در صورتى است كه يك گروه متشكّل و سازمانيافتهاى دست به قيام مسلّحانه عليه حكومت بزنند. در فقه از اين گروه به «بُغاة» و «اهل بَغْى» تعبير شده است. يكى از اقسام جهاد اسلامى كه در اسلام مطرح شده، جهاد با اين دسته؛ يعنى، جنگ با اهل بغى است. اگر كسانى در گروههاى سازمانيافته، عليه حكومت اسلامى، قيام مسلّحانه كردند، بايد با آنها جنگيد، تا تسليم حكومت اسلامى شوند و نبايد با آنان سازش
كرد. يك وقت توسّل به خشونت عليه حكومت و قيام عليه مقرّرات حكومت، سازمان يافته و گروهى نيست، بلكه در قالب حركتهاى فردى است و يك نفر و يا دو نفر با استفاده از اسلحه گرم و يا سرد امنيّت جامعه را مختل مىكنند و به اموال و ناموس مردم تجاوز مىكنند و به ايجاد رعب و وحشت مىپردازند. در فقه اسلامى اين افراد «محارب» شناخته مىشوند. در مقابل محارب لازم نيست لشكركشى شود، بلكه اين افراد در دادگاه اسلامى محكوم به مجازات مىشوند و دولت اسلامى موظّف به اجراى حكم قاضى اسلامى است.
بر حسب تشخيص قاضى، يكى از چهار حكمى كه اسلام درباره محارب و مفسد فىالارض تعيين كرده اجرا مىگردد: 1. يا او را به دار مىآويزند 2. يا او را با شمشير و يا گلوله اعدام مىكنند 3. يا دست راست با پاى چپ و يا دست چپ با پاى راست او را مىبرند 4. يا او را از كشور اسلامى تبعيد مىكنند:
«إِنَّمَا جَزَاؤُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِى الاَْرْضِ فَسَاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاَف أَوْ يُنْفَوا مِنَ الاَْرْضِ ذلِكَ لَهْمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِى الاْخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ.»(1)
كيفر آنها كه با خدا و پيامبرش به جنگ بر مىخيزند و اقدام به فساد در روى زمين مىكنند، (با تهديد اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله مىبرند،) فقط اين است كه اعدام شوند، يا به دار آويخته گردند يا دست و پاى آنها، به عكس يكديگر، بريده شوند؛ و يا از سرزمين خود تبعيد گردند. اين رسوايى آنها در دنياست، و در آخرت مجازات عظيمى خواهند داشت.
پس كسانى كه به آشوب و شورش عليه حكومت و نظام اسلامى دست زدند، محارب و مفسد فى الارض هستند و بايد مجازات اسلامى در حقّ آنها اجرا گردد و به هيچ وجه كيفر و مجازات اسلامى برداشته نشده است. كسانى كه مخالف فرهنگ اسلامى هستند مىگويند مجازات و احكام اسلامى خشونتآميز است و به طور كلّى هر رفتار خشونتآميز محكوم است. ما در بحثى كه در ارتباط با خشونت ارائه داديم، گفتيم همانطور كه آزادى مطلق
1. مائده/ 33.
مطلوب و ستوده نيست، مطلق خشونت نيز مذموم و محكوم نيست. بلكه برخى از خشونتها روا و لازم است و بايد در مقابل كسانى كه به خشونت متوسّل مىشوند، با خشونت رفتار گردد والاّ اگر با آنان با مدارا و رأفت رفتار شود، بواقع به آنان چراغ سبز نشان داده شده كه مىتوانند دوباره دست به آشوب و اغتشاش بزنند و زمينه براى اقدامات بعدى آشوبگران فراهم مىآيد.
4. نتيجه عدم برخورد قاطع با توطئهگران
در سال گذشته، در گوشه و كنار كشور ما آشوبهاى محدودى رُخ داد كه به دلايلى مسؤولان صلاح دانستند كه با آشوبگران مماشات شود و برخورد قاطعانه انجام نگيرد؛ همين برخورد مسالمتجويانه و رأفتآميز و مسامحه آنان باعث گرديد كه بار ديگر آشوبى به راه بيفتد كه البته دامنه و خسارات و تبعات آن فراوان و غير قابل تحمّل گشت. اگر با اين آشوبگران و مفسدين فىالارض برخورد نشود و كيفر اسلامى در حقّ آنان اجرا نگردد، هيچ تضمينى وجود ندارد كه بار ديگر آشوبگران به بهانهاى آشوب ديگرى به راه نيندازند و مجدداً از فضاى دانشگاه سوء استفاده نكنند. البته دانشجويان عزيز و مسلمان ما بسيار هوشيار و موقعشناساند و از اغتشاش و آشوب مبرّا هستند. اما هستند كسانى كه از احساسات پاك دانشجويان سوء استفاده مىكنند و زمينه را براى آشوب ديگرى فراهم مىآوردند.
پس اگر با آشوبگران برخورد قاطع صورت نگيرد و به قول آقايان برخورد خشونتآميز نشود، چه تضمينى وجود دارد كه باز اين آشوبها تكرار نگردد. بايد توجه داشت كه اگر اسلام احكام جزايى سختى را در مورد دزد و ساير جنايتپيشهگان و بخصوص محارب در نظر گرفته است، براى اين است كه ديگر كسى جرأت نكند دست به جنايت و آشوب بزند و دشمنان و آشوبگران و متخلّفان از كيفر جنايت خود بترسند. چه اين كه موضوع ترساندن دشمن و مُجرم حكمت بزرگى دارد كه قرآن نيز بدان اشاره كرده است و بايد مسلمانان و سياستگزاران بدان توجه داشته باشند:
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّاللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَ
اخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لاَ تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ...»(1)
هر نيرويى در توان داريد، براى مقابله با آنها [=دشمنان] آماده سازيد؛ و (همچنين) اسبهاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد، و (همچنين) گروه ديگرى غير از اينها را كه شما نمىشناسيد و خدا آنها را مىشناسد.
از جمله مواردى كه خشونت حتّى از ناحيه مردم تجويز شده است، آنجاست كه مردم احساس كنند كه كيان اسلامى در خطر است و توطئهاى عليه نظام اسلامى شكل گرفته است و دولت اسلامى به تنهايى قادر به دفاع از نظام اسلامى نيست. چون وقتى دولت اسلامى پى برد كه توطئهاى عليه نظام شكل گرفته، وظيفه دارد كه خود اقدام كند، حال اگر اقدام دولت كافى نبود، مردم موظّفاند كه به كمك دولت اسلامى بشتابند و از كيان اسلام و نظام دفاع كنند. چنانكه همه شاهد بودند كه پس از آشوبها و اغتشاشهايى كه توسط اوباش و اراذل و عوامل مزدور بيگانه در تيرماه امسال رخ داد و نظام در خطر جدّى قرار گرفت و قواى دولتى به تنهايى قادر به مهار آشوبها و فرو نشاندن آنها نبودند، مردم و بسيجيان عزيز به كمك آنان شتافتند و به سرعت به غائله و فتنه عوامل بيگانه خاتمه دادند؛ و برخى از مسؤولان عالىرتبه نظام نيز تصريح كردند كه آن غائله به همّت بسيجيان عزيز فرو نشانده شد.
پس حتّى اگر توطئهاى عليه نظام اسلامى در كار بود ـ گرچه عدهاى از آن غافل بودند و وجود توطئه را احساس نكردند ـ اما دلايل روشن و شواهد قطعى بر وجود توطئه براى ما وجود داشت و راهى بجز اِعمال خشونت براى خنثىكردن توطئه وجود نداشت، خشونت واجب و لازم است. چنانكه امام فرمود: در اينجا تقيه حرام است و بايد قيام كرد، ولو بلغ مابلغ. وقتى اصل اسلام در خطر است، نه جاى تقيه مداراتى است و نه تقيه خوفى، بايد براى دفاع از اصل اسلام بپا خاست، حتّى اگر هزاران نفر كشته شوند. بنابراين، در صورتى كه برخى قصد براندازى نظام و سرنگونى آن را داشتند، ولو ديگران و به هر دليلى متوجه خطر نشدند و يا صلاح نديدند كه اقدام كنند، وقتى با دلايل قطعى روشن براى مردم ثابت شد كه كيان اسلام
1. انفال/ 60.
و نظام در خطر جدّى قرار گرفته است، واجب است كه خودشان اقدام كنند؛ پس در اينجا نيز اِعمال خشونت جايز است.
معناى سخن ما اين نيست كه در همه جا بايد دست به خشونت زد. بنده تئوريسين خشونت نيستم، بلكه معتقدم كه رحمت و مهربانى اصل است و تنها به هنگام ضرورت و اضطرار بايد دست به خشونت زد. سخن من اين است كه وقتى دولت اسلامى وجود دارد، بايد بر طبق رأى دادگاه و مقامات ذىصلاح دولت اسلامى عمل شود؛ اما اگر كار از دست دولت اسلامى خارج شد و براى حفظ اسلام و نظام راهى جز قيام خشونتآميز مردمى نبود، خشونت واجب است.
5. مواضع غير مسؤولانه در مقابل طرح بحث خشونت
به دنبال مطالبى كه راجع به خشونت بيان كردم، مطبوعات غربگرا براى نقد عرايض من بسيج عمومى دادند و مقالات فراوانى در روزنامهها ارائه گشت. البته بنده شخصاً از همه كسانى كه در موافقت و يا مخالفت سخنان بنده سخن گفتند و يا مقاله نوشتند، تشكر مىكنم و معتقدم كه نه تنها بررسى و نقّادى اين مطالب و مباحث، در مطبوعات، زيان ندارد؛ بلكه موجب روشنگرى و آگاهى مردم مىگردد و باعث مىشود كه مردم بر عقايد خود راسختر گردند و وظايفشان را بهتر درك كنند. البته به شرطى كه مطبوعات يك سويه قضاوت نكنند و حرف طرفين را كامل و جامع منعكس سازند. ولى متأسفانه گزارشات ناقصى به عرض برخى از مسؤولان رساندهاند و قسمتهايى از سخنان بنده را گزينش كردهاند و در اختيار آنان قرار دادهاند كه موجب ناراحتى آنان و اقدام به موضعگيرى عجولانه آنان عليه ما شده است.
ما از ديگران انتظار نداريم كه سخنان ما را تأييد كنند و همچنين بيم و هراسى از مخالفت آنان نداريم. ما براى انجام وظيفه الهى و شرعى خود سخن مىگوييم، حال اگر كسى از سخنان ما خوشش آمد، كه آمد؛ و اگر از سخنان ما خوششان نيامد، ما به وظيفهمان عمل كردهايم و كار را به خدا واگذار مىكنيم و هراسى از تهديدها و توهينها نداريم. ولى از كسانى كه منادى «تولرانس» و تحمّل افكار ديگران و خواهان جامعه چندصدايى و پلورال هستند، انتظار
داشتيم كه بزرگوارانه و با سعه صدر به همه سخنان ما گوش دهند. چه بسا پس از شنيدن همه سخنان ما، همه آنها را تصديق مىكردند و اگر نظر مخالفى نيز داشتند، با دليل و منطق به مباحث ما پاسخ مىگفتند؛ نه اين كه با الفاظى كه دور از نزاكت و ادب است عليه ما موضع بگيرند.
متأسفانه، ما براى پاسخگويى به همه كسانى كه در سخنرانىها و روزنامهها و مطبوعات اظهار محبت كردند و به نفع و يا ضرر ما مطلب ارائه دادند و در دو هفته اخير صدها مقاله ارائه دادند، فرصتى براى ارائه پاسخ كتبى نداريم و همچنين در اين مجال نمىتوانيم به تك تك آنها جواب شفاهى بدهيم. از اين رو، از پاسخ به آنها خوددارى مىكنيم و اميد آن داريم كه همه آنها با قصد قربت و براى رضاى خدا موضعگيرى كرده باشند. ما وظيفه خود مىدانيم مطالبى را كه لازم و به نفع جامعه اسلامى است، همراه با دليل و منطق بيان كنيم؛ اگر كسانى خوششان نيامد، انتظار داريم كه با انصاف و منطق به ما پاسخ گويند.
6. بررسى معادل واژه خشونت در قرآن
در اينجا لازم مىدانم كه از مباحثى كه راجع به خشونت و فروعات آن ارائه داديم جمعبندى كنم: اصولا واژه «خشونت» كه واژهاى عربى است و در زبان و ادبيات فارسى نيز استعمال مىگردد، به معناى درشتى و زبرى است، و در مقابل آن واژه «لين» است كه به معناى نرمى مىباشد. در قرآن، در مقابل واژه «لين» واژه «خشونت» به كار نرفته است، بلكه واژه «غلظت» به كار رفته است؛ و در واقع، آن دو مترادف هستند. چنانكه ما در فارسى الفاظ مترادف فراوان داريم، در عربى نيز الفاظ مترادف فراوان هستند و در قرآن، از بين آن واژگان مترادف، گاهى تنها يك واژه استعمال شده است و گاهى هر دو واژه به كار گرفته شده است و گاهى از هر يك از واژگان معناى خاصّى اراده شده، مثلا از «قلب» معنايى برداشت شده است و از «فؤاد» معناى ديگرى. گاهى آن واژهها جابهجا نيز به كار گرفته شدهاند. در قرآن در مقابل واژه «لين» كه به معناى نرمى است، واژه «غلظت» به كار رفته است، چنانكه خداوند خطاب به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مىفرمايد:
«فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»(1)
به بركت رحمت الهى در برابر آنان [=مردم] نرم (و مهربان)شدى؛ و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مىشدند.
در فارسى، غلظت به معناى درشتى به كار نمىرود، بلكه در فرهنگ ما «غلظت» عموماً درباره مايعات استعمال مىشود و مثلا مىگويند فلان شيره غليظ است؛ اينجا غلظت به معناى سفتى به كار رفته است؛ و برگردان واژه «غلظت» كه در عربى در مقابل «لين» به كار رفته است، در فارسى «خشونت» است كه ما در باره آن بحث كرديم و گفتيم چنانكه برخى مىگويند، خشونت مطلقاً و در همه جا مذموم نيست؛ بلكه در مواردى تنها خشونت مذموم نيست، بلكه واجب نيز هست.
7. مفهوم تحمّل و «تولرانس» از نگرش غربى و اسلامى
در مورد آزادى گفتيم، مفهوم آزادى كه در فرهنگ سياسى و ادبيات سياسى ما مطرح است، ابتدا به عنوان ترجمه واژه «ليبراليسم»(2) كه در غرب رايج است، به كار گرفته مىشد. همچنين واژه «تحمّل» كه در مقابل خشونت به كار مىرود، برگردان و ترجمه واژه «تولرانس»(3) است كه در زبان انگليسى استعمال مىگردد و يا «تالرنس» فرانسوى است. به هر حال، اين مفهوم و اصطلاح در ادبيات غرب رايج است. البته اشكالى ندارد كه مفهوم و اصطلاحى كه در زبان بيگانه كاربرد دارد و برخوردار از شفافيّت و معناى رسايى است، ما عين همان اصطلاح و يا معادلش را در ادبيات خودمان وارد كنيم و مورد بهرهبردارى قرار دهيم. اما نكتهاى كه نبايد از آن غفلت داشت اين است كه گاهى اين مفاهيم وارداتى داراى حدود و قيود و بارهاى معنايى ويژهاى هستند و در آنها بارهاى ارزشى متناسب با فرهنگى كه آن اصطلاح در آن شكل گرفته، اِشراب شده است. يعنى وقتى در فرهنگى واژهاى به كار مىرود، يك بار ارزشى مثبت و يا منفى نيز دربر دارد، اما وقتى آن واژه به فرهنگ ديگرى ـ كه با فرهنگ مبدء بيگانه است ـ
1. ال عمران/ 159.
2. Liberalism.
3. Tolerance.
منتقل مىگردد، بار ارزشى خود را از دست مىدهد، و يا بالعكس بار ارزشى جديدى از زبان دوم كسب مىكند. توضيح اين كه:
همان طور كه «آزادى» از فرهنگ غرب در ادبيات ما وارد شد و به دليل اين كه اين واژه در غرب گستره وسيعى داشت و به معناى بىبندوبارى جنسى نيز به كار مىرفت كه در جامعه ما مطرود بود و هرگز چنين برداشتى در فرهنگ ما و براى مردم مسلمان ما قابل تحمّل نبود، ما مجبور شديم كه با توجه به ارزشهاى اسلامى و ملّى خود، قيودى را به آزادى اضافه كنيم و خواهان آزادى مشروع و آزادى در چارچوب ارزشهاى اسلامى گرديم و بصراحت اعلام كنيم كه ما آزادى مطلق را قبول نداريم. همچنين مفهوم «خشونت»، در اصطلاح جديد، از فرهنگ غرب وارد فرهنگ ما شد و بر خلاف غرب كه به مقتضاى فرهنگ خويش مطلقاً آن را مذموم و محكوم مىدانست، ما به طور مطلق آن را ضدّ ارزش نمىدانيم، چنانكه آزادى را به عنوان ارزش مطلق نپذيرفتيم. بلكه ما خشونت عارى از منطق را كه بىجا و مخالف اخلاق انسانى باشد، مذموم مىدانيم و معتقديم كه در مواردى خشونت موجّه و به مقتضاى عقل و تأمينكننده مصالح جامعه است؛ كه در اين صورت بار منفى نخواهد داشت.
پس وقتى واژه «تولرانس» از فرهنگ غرب وارد ادبيات ما مىشود، ما قبل از آن كه به طور مطلق آن را مطلوب معرفى كنيم، بايد به خاستگاه آن توجه كنيم و ريشه آن را پيگيرى كنيم و بنگريم در ادبيات غرب اين واژه به چه معنى و برخوردار از كدام بار ارزشى مثبت و يا منفى است و اساساً با چه انگيزهاى اين واژه در فرهنگ غرب رايج گشته است و با چه انگيزهاى آن را به فرهنگ و ادبيات سياسى ما منتقل كردهاند؟ و نيز بنگريم كه آيا پس از انتقال آن واژه در مفهوم آن تغييرى ايجاد شده است و يا نه؟
مفهوم «تولرانس» از جمله ارمغانهاى فرهنگ مدرن غربى است كه پس از رنسانس بتدريج رشد كرد و قبول عام يافت و امروز يكى از مشخصههاى اصلى فرهنگ الحادى غرب شناخته مىشود. [سابقاً نيز عرض كرديم كه وقتى از فرهنگ غربى نام مىبريم، منظورمان فرهنگ همه ساكنان مغرب زمين نيست؛ چون در آنجا انسانهاى موحّد و متديّن فراواناند، بلكه منظورمان فرهنگ الحادى مسلط بر غرب است كه در غرب نيز مخالفان زيادى دارد.]
براى ريشهيابى مفهوم تولرانس بايد عرض كنيم كه اولا: در فرهنگ مسلّط غرب همه ارزشها ـ اعم از ارزشهاى اخلاقى، ارزشهاى اجتماعى، ارزشهاى حقوقى و سياسى ـ امور اعتبارى هستند و ريشه عقلانى و واقعى ندارند. به عبارت ديگر، ارزشها تابع خواستها و سليقههاى مردم هستند. نمىشود گفت كه چيزى و اعتقاد و باورى براى هميشه و براى همه داراى ارزش است. بلكه به نظر غربىها مادامى كه جامعه آن را مىپذيرد، ارزشمند است و اگر روزى سليقه مردم تغيير كرد، همان ارزش تبديل به ضدّ ارزش مىگردد. ثانياً: اعتقادات و باورهاى دينى را نيز در شمار همان ارزشهاى اعتبارى قرار مىدهند و فرد را در گزينش آنها و يا طرد آنها آزاد مىبينند و آنها را در حدّ يك سليقه تنزل مىدهند:
همان طور كه افراد بر اساس سلايق خود رنگ لباسشان را بر مىگزينند، مثلا كسى دوست دارد كه لباس سُرمهاى بپوشد و ديگرى لباس مشكى مىپوشد و ديگرى نيز لباس قهوهاى مىپوشد، و نمىشود كسى را مذمّت كرد كه چرا رنگ قهوهاى را انتخاب كرده است و يا خاكسترى را؛ چون هر كسى در انتخاب سليقه خود آزاد است، همچنين افراد ارزشها و گزارههاى دينى را بر اساس سليقه و خواست خود انتخاب مىكنند و نمىشود كسى را محكوم كرد كه چرا تو به فلان دين اعتقاد دارى و يا اعتقاد ندارى، و چرا به فلان اعتقاد دينى توهين مىكنى و به طرد و نفى آن مىپردازى. بالاتر از اين، اگر كسى به يكباره اعتقادات دينى خود را كنار نهاد و ارزشهاى دينى جديدى را برگزيد، نمىشود او را محكوم كرد؛ چون تغيير عقيده او درست به مانند تغيير سليقه او در انتخاب رنگ لباس است!
اما از ديدگاه اسلام و فرهنگ اسلامى، مقدّسات و ارزشهاى دينى به مراتب از جان، مال و ناموس و بستگان عزيزتر است. حال اسلامى كه به ما اجازه مىدهد كه حتى تا سر حدّ جان از مالمان دفاع كنيم، آيا به ما اجازه دفاع از مقدّسات دينى را نمىدهد؟ گرچه آن آقا كه اكنون يكى از نمايندگان شوراى شهر تهران است اجازه داد كه مردم عليه خدا نيز تظاهرات كنند، اما بر اساس فتواى همه مراجع تقليد و اجماع فقهاى شيعه و سنّى كه همه مسلمانان نيز بر آن اتفاق دارند، حتّى اگر كسى در بيابانى و محلّ خلوتى و به دور از چشم پليس به خدا، پيامبر و مقدّسات و ضروريّات دين اسلام اهانت كرد و امكان تحويل او به پليس و يا دادگاه اسلامى
نبود، بر هر فرد مسلمانى لازم است كه به جرم اهانت به مقدّسات اسلام او را اعدام كند. بر اساس همين نگرش اسلامى بود كه امام راحل(قدس سره) فتواى قتل سلمان رشدى مرتد را صادر كردند و ساير فقهاى شيعه و سنّى نيز آن را تأييد كردند. اين نقطه اختلاف ما با فرهنگ غربى است و چيزى است كه اسلام قبول دارد، اما غرب نمىپذيرد.
وظيفه دينى و غيرت دينى به ما اجازه نمىدهد كه شاهد اهانت به مقدّسات اسلام باشيم و ساكت بمانيم و اسلام براى دفاع از مقدّسات دينى خشونت را تجويز كرده است. وقتى اسلام و مقدّسات از جان و مال خود و فرزندانمان عزيزتر است، ما مىتوانيم براى دفاع از آنها حتّى جان خود را به خطر افكنيم. از اين جهت اگر كسى به مقدّسات دينى توهين كرد انسان مىتواند او را مجازات كند. حتّى اگر احتمال بدهد كه فردا او را دستگير مىكنند و به محاكمه مىكشند كه چرا فلانى را كشتى و تو حقّ چنان كارى را نداشتى و او نتواند مهدورالدمبودن مقتول را اثبات كند و در نتيجه به اعدام و قصاص محكوم مىگردد، باز او به عنوان وظيفه دينى خود مىتواند اقدام به مجازات آن اهانتكننده پليد و گستاخ كند مگر اينكه اقدام او موجب فساد بيشترى باشد.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org