قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید12.51 مگابایت

بسم الله الرحمن الرحيم

پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله) در آينه نهج البلاغه

آن چه پيش رو داريد گزيده اى از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 17 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرموده اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

خلاصه بحث گذشته

خداى متعال انسان را در اين عالم آفريد تا دائماً بر سر دو راهى ها قرار بگيرد و راه صحيح را انتخاب كند. بعد سير تكاملى خودش را با انتخاب و اختيار انجام بدهد. براى اينكه اين انتخاب عاقلانه انجام شود لازمه اش اين است كه انسان، علم و شناخت و آگاهى داشته باشد. برخى از اين شناخت ها بوسيله عقل حاصل مى شود و بعضى هايش از دسترس عقل دور است و نيز مطالبى هم هست كه حتى فيلسوفان و دانشمندان ولو با عقل بتوانند بفهمند اما غالباً از آن غفلت مى كنند. براى اينكه اينها به حد يك آگاهى مطلوبى برسد غير از عقل، عامل ديگرى هم بايد باشد كه آن چه را عقل به آن نمى رسد به انسان تعليم كند و آن هايى را كه مورد غفلت قرار مى گيرد؛ به يادشان بياورد. هدف از اين معرفت ها اين است كه انسان ها در مقام بندگى و اطاعت خدا بر آيند و او را بشناسند و بفهمند كه بايد خدا را پرستيد و از او اطاعت كرد كه كمال انسان در همين است. نتيجه اش اين است كه به سعادت ابدى نائل بشوند «فِي مَقْعَدِ صِدْق عِنْدَ مَلِيك مُقْتَدِر1». پس آن نقشى را كه انبياء ايفا مى كنند اين است كه كمك كنند به بشر تا خدا را بهتر بشناسد و بهتر بپرستد. اگر اين دو تأمين شود بار بشر بسته است، چيز ديگر نمى خواهد. نهج البلاغه هم روى همين مطلب تأكيد دارد كه پيغمبر اكرم مبعوث شد تا مردم را از جهل و ضلالت نجات دهد و به خداى متعال رهنمون شود و معرفت صحيح به آن ها مرحمت كند. تشويقشان كند به اينكه خدا پرست باشند و اطاعت خدا كنند. آن چه ضرورت دارد و اگر نباشد نقض غرض آفرينش مى شود اين است كه بشر بتواند خدا را بشناسد و راه اطاعت و عبادت خدا را ياد بگيرد. به تعبير ديگر حكمت خدا ايجاب مى كند كه پيغمبرانى را بفرستد نه اينكه ما رساله عمليه براى خدا بنويسيم؛ كه بايد و واجب است پيغمبر بفرستى. اين واجب است يعنى مقتضاى حكمت خودت هست اگر اين كار را نكنى ـ فرضاً نمى كردى به فرض محال ـ، با حكمت تو سازگار نبود.

انبياء، زمان و روشنفكرها

آيا اين نيازى كه موجب مى شد خدا انبياء را بفرستد تا راه خداشناسى و خداپرستى را بهتر به بشر بياموزند براى زمان خاصى بود ـ تا قرن ششم ميلادى (بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله)) ـ و ديگر بعدش احتياجى نيست؟ يا براى اين بود كه بشر تا بشر هست اين نياز را دارد. چون عقل بشر هر چه هم ترقى بكند، حقيقت عالم برزخ و بهشت و قيامت را نمى تواند بفهمد. حداكثر مى فهمد كه بايد بعد از مرگ روح انسان باقى باشد و يك لذت و يا عذابى داشته باشد. اما آن چه نوع لذت و المى است و در كجا و با چه خصوصياتى واقع مى شود؛ عقل بشر نمى رسد. آن چه را كه بيشتر فيلسوفان و حكما ادعا كردند و در مقام اثباتش بر آمدند؛ اصل معاد است؛ اعم از روحانى و جسمانى. اما خصوصيات معاد جسمانى را با عقل نمى شود اثبات كرد. كما اينكه اگر هزار سال آدم به عقلش فشار بياورد روش بندگى خدا را نمى تواند ياد بگيرد. ماه رمضان بايد روزه گرفت. ماه رمضان يعنى چه؟ آيا عقل مى تواند بگويد؛ ماه رمضان بايد سى روز يا بيست و نه روز باشد؟ بايد از اول طلوع فجر تا مغرب امساك كند، چرا يك خورده كمتر يا يك كمى بيشتر نه؟ و همين طور ساير احكام. اينها امورى تعبدى است و چون خدا اين گونه گفته، بايد همين گونه انجام دهند. بعضى حتى در احكام اجتماعى. تلاش مى كنند دين را از مسائل دنيا جدا كنند ـ سكولاريزم ـ بگويند مسائل اجتماعى اصلا ربطى به دين ندارد. از اوايل صدر اسلام آن چه مكتب اهل بيت را از مكتبى كه آن زمان رواج داشت ـ مكتب ابوحنيفه ـ مشخص مى كرد همين بود كه ائمه اهل بيت(عليهم السلام)قياس و اثبات احكام بوسيله عقل هاى متعارفى را كه ما داريم نهى مى كردند. آن داستان را شنيده ايد كه اگر كسى انگشتى را ببرد چقدر بايد ديه بدهد، دو تا انگشت ببرد چقدر، چهار تا كه بشود جور ديگر مى شود، نسبت ها تغيير مى كند. حضرت همين را با كسى كه مدعى قياس بود مطرح كردند و فرمودند: پس ببين كه دين با قياس درست نمى شود. قياس يعنى همين استدلال عقلى ما. در همين زمان هم بعضى كسانى كه متأسفانه به بعضى بيوت بزرگ انتصاب دارند به خود ما گفتند: شنيدم هنوز توى قم يك همچون آدم هايى هستند كه فكر مى كنند در اين زمان هم مى شود آدم را مثل الاغ كتك زد. حالا نيز مى گويند و مى نويسند: اين احكام جزايى اسلام براى بازدارندگى است اگر ما از يك راه ديگرى توانستيم جلوى دزدى و فحشا را بگيريم، لزومى ندارد اين احكام اجرا شود. مى شود با راه ها و راهكارهاى ديگرى جلو جرم را گرفت. چون منظور از احكام جزايى بازدارندگى است. اين گرايشها امروز در بين روشنفكرمآب ها شايع است. سؤال اين است كه وحى اگر بگويد كسى كه دزدى كرد چگونه بايد مجازاتش كرد؛ عقل ما به آن خواهد رسيد؟ يا نه، اين ها به عقل ما نمى رسد، خدا خودش بايد بگويد. بعضى مى گويند اين توهين به كرامت انسان است. مجازات اعدام و حد زدن بايد ممنوع شود، چرا؟ چون عقل بشر امروز مى گويد اين كارها زشت است، اين ها توهين به انسانيت است. ما يا بايد اعلاميه حقوق بشر را بپذيريم يا اعلاميه خدا را، قرآن را. كسانى هم در مقام جمع برآمدند گفتند: خدا درست فرموده است اما اين ديگر تاريخ مصرفش گذشته است. مى گويند تمدن ايران و روم و فيلسوفان و حكما و انبياء باعث شد انسان به بلوغ برسد؛ آن وقت ديگر احتياجى به وحى ندارد. مى خواهد نماز بخواند، خب هر جور مى خواهد بخواند. به مسائل جدى زندگى كارى نداشته باشد. شما مى دانيد اعلاميه حقوق بشر مى گويد نبايد اين كارها را بكنيد. ما اگر اين كارها را بكنيم دنيا به ما مى خندد، مى گويد شما هنوز عقلتان ناقص است! بالاخره چه كسى بايد جواب اين را بدهد؟ آيا نياز به دين و وحى در يك زمان خاصى بود و ديگر اين نياز برداشته شد؟ يعنى آن وقتى كه بشر نابالغ بود و حالا ديگر به بلوغ عقلى رسيده است!، ديگر احتياجى ندارد. پس دين خداحافظ؟! از آن فقرات نهج البلاغه كه اشاره كردم استفاده مى شود انسان عقلش به بعضى چيزها، نه هيچ وقت رسيده و نه هيچ وقت خواهد رسيد. مانند بسيارى از جزئيات مربوط به مسائل اعتقادى، مثل آن چه كه مربوط به معاد است. اصلا عقل به اين چيزها راه ندارد، عقل به يك سلسله قواعد كلى نائل مى شود. اصل اين را كه مثلاً حساب و كتابى بايد باشد، مى شود با عقل اثبات كرد اما «فِي سِلْسِلَة ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراع2»؛ يعنى چى؟ «لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ3»؛ يعنى چى؟ اينها را كه ديگر عقل نمى فهمد. اين نفهميدن ها هميشه براى عقل انسان ثابت است. انسان وقتى مى ميرد بعدش چه طور مى شود؟ هر كه مى تواند بيايد و با يك دليل عقلى اين ها را اثبات و بيان كند؟ مجموع حكمتهايى كه ايجاب مى كند آدم پيش از طلوع خورشيد دو ركعت نماز بخواند ما يكصدمش را هم نمى توانيم بفهميم. شيعه معتقد است؛ احكام تابع مصالح و مفاسد واقعى است. اگر روزى پيامبرى فرصت كند كه دانه دانه، حكمت هاى احكام را بگويد، ما هم توان فهمش را داشته باشيم، تصديق خواهيم كرد كه همه اينها مصلحت است. اما پيامبر هم وحيش الهى است، نه با عقل خودش، چون عقل عادى انسانى اين ها را نمى فهمد. بنابراين حكمت بعثت انبياء اين است كه آن نقصى را كه ذاتاً ادراكات انسان دارد كه مهمترينش ادراكات عقلى است، جبران كند و تكامل بخشد. تا رفع جهل شود و به كمال برسد. كمالى كه انسان بايد برسد كمالى است كه در سايه بندگى خدا پيدا مى شود. تكامل يعنى رسيدن به عبوديت الهى. از چه راه؟ از همان راهى كه انبياء مى گويند و هيچ راه ديگر هم ندارد. كمال يعنى چى؟ يعنى تسخير ماه و زهره؟ آسمان خراش صد طبقه؟ بعد از ؛ مرگ همه اين ها تمام مى شود، بايد آن را كه سعادت ابدى براى تو مى آفريند بشناسى و آن، چيزى جز بندگى خداست؟ پولدار باشى يا فقير، در خانه گِلى بنشينى يا سيمانى و آهنى، فرقى نمى كند. بله، بايد انسان تلاش كند تا نعمتهاى خدا را بهتر بشناسد و بهتر استفاده كند و بيشتر انگيزه شكر پيدا كند «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ». حساب انبياء از نوابغ و علما، از حكما و مخترعين جداست. نه علم جاى دين را مى گيرد و نه پيشرفت عقل و فلسفه و نه عرفان متعارف ما را از دين بى نياز مى كند. عرفان واقعى همان حقيقت دين است؛ همان خداشناسى است. اين سخن كه دين را تا قرن ششم احتياج داشتيم، بعد احتياج نداريم براى اين است كه دين را نشناختند. والا كسى كه دين را بشناسد مى فهمد هيچ وقت بشر از دين، يعنى از محتواى وحى اى كه انسان را به خدا نزديك مى كند، مستغنى نخواهد بود.

ويژگى هاى پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)

خدا پيغمبران را مى فرستد و حجت را بر مردم تمام مى كند. كتاب هاى آسمانى را نازل مى كند اما شياطين مى آيند و اين نعمت خدا را خراب مى كنند. اين شياطين چه كسانى هستند؟ قرآن تكيه مى كند كه اين شيطنت ها به دست آدميزاد انجام مى گيرد. آن هم نه جاهلال و نه ثروتمندان و سياستمداران؛ بلكه به دست آن كسانى كه عالم به آن كتابها هستند «كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيَمااخْتَلَفُوا فِيهِ»؛ بعد مى فرمايد «وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ بَغْياً بَيْنَهُمْ4»؛ اختلاف در دين بوسيله خود اصحاب كتاب ايجاد شد. كلام را تحريف و آيات را جابجا كردند. «يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ5»؛ پيغمبر ما كه آمد، خيلى از مطالبى كه شما مخفى مى كرديد افشاء كرد. بعد از پيغمبران دوره اول، اين نياز در جامعه پيدا شد؛ كه آن تحريفهايى كه در كتابهاى قبلى شد تصحيح شود. آنهايى كه مخفى بود آشكار و آن هايى كه تحريف شده و جابجا شده بود جاى اصليش معين بشود، صحيح بشود. حتى «يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللّهِ6»؛ با دست خودشان مى نويسند سپس مى گويند از طرف خداست. يعنى حتى اضافاتى هم علماى اهل كتاب مى كردند و به خدا نسبت مى دادند. پس پيغمبرى كه مى آيد علاوه بر اينكه آن چيز را كه به او وحى مى شود، به مردم مى رساند بايد غلطهاى گذشته ها را هم تصحيح كند. اين كار ديگر براى حضرت آدم يا نوح نبود پيغمبر اسلام كه آخرين پيامبر هست بايد حقايق را براى هميشه براى مردم حفظ كند و بين مردم تعميم دهد به گونه اى كه باقى بماند. بايد غير از اصل ابلاغ احكام الهى آن احكامى را هم كه تحريف شده، تصحيح كند و آن چيزهايى كه اخفاء شده آشكار كند.

چند نمونه از نهج البلاغه

«فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) بِالْحَقِّ لِيُخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَى عِبَادَتِهِ وَ مِنْ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ إِلَى طَاعَتِهِ7»؛ خداوند پيامبر را مبعوث كرد تا (بوسيله قرآن) بندگان را از عبادت بت ها به عبادت خداوند رهنمون شود و از اطاعت شيطان به پيروى از خداوند «لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ»؛ مردم خدا را بشناسند بعد از آنكه نسبت به او جاهل بودند. «وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ»؛ خلاصه همه تعبيراتى است كه مفاد همه اش اين است كه مردم خداشناس بشوند و ايمان به خداى يگانه بياورند. در خطبه 159 مى فرمايد «أَرْسَلَهُ بِحُجَّة كَافِيَة وَ مَوْعِظَة شَافِيَة وَ دَعْوَة مُتَلَافِيَة أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ وَ بَيَّنَ بِهِ الْأَحْكَامَ الْمَفْصُولَةَ8»؛ خدا پيغعمبر را فرستاد با حجت كافى و موعظه شافى و دعوتى كه تلافى كند كمبودها را، «ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ9»؛ پيغمبر را فرستاد با حجت عقلى و با موعظه. تعبير ما اين است كه ايجاد انگيزه بكند با تبشير و انذار. انگيزه عمل، غير از دانستن است. وقتى آدم را موعظه مى كنند، يادآوريش مى كنند؛ آن وقت آدم انگيزه پيدا مى كند. پيغمبر را فرستاد تا «أَظْهَرَ بِهِ الشَّرَائِعَ الْمَجْهُولَةَ»؛ احكامى بود كه خدا آنها را وضع فرموده بود ولى مجهول بود. «وَ قَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ»؛ يك چيزهايى را قاطى دين كرده بودند كه بدعت بود اينها را ريشه كن كند اين وظايف پيغمبر است. خطبه 301: «فَاِنَّ اللّهَ سُبحانَهُ بَعَثَ مُحَمَّدً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه»؛ تا آن جا كه مى فرمايد «أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ... إِزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ وَ احْتِجَاجاً بِالْبَيِّنَاتِ وَ تَحْذِيراً بِالْآيَاتِ وَ تَخْوِيفاً بِالْمثلاًتِ10»؛ در اثر گذشت زمان و تصرفات شياطين انس و جن مسائلى بر مردم مشتبه شده بود واقعاً كسانى خيال مى كردند كه عيسى پسر خداست استدلال هم مى كردند. خيال مى كردند كه اينها يك رموزى است كه خدا به صورت عيسى نازل شده و شده پسر. اقانيم ثلاث و از اين حرفها. بسيارى از احكام بود كه علماى يهود اينها را مخفى يا عوض كرده بودند. وقتى آيات قرآن نازل شد بسيارى از اينها حقيقت را شناختند و بسيار شاد شدند كه از شادى اشك مى ريختند «تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ11»؛ من خودم شاهد بودم در ريودوژانيروى برزيل و در دانشگاهى كه براى كاتوليك ها بود و جمعى كه از اصحاب كليسا بودند، از ما دعوت كرده بودند، كه درباره معارف اسلامى صحبت كنيم. آن جا، يك فرازهايى از دعاى عرفه را خواندم، گفتم: اسلام، خدا را اين گونه به ما نشان مى دهد. ديدم پيرمردهايى بودند، همان طور كه من عرفه را مى خواندم و توضيح مى دادم اشك از چشمهايشان مى ريخت. طالبان حق، گوشه و كنار دنيا بسيار هستند؛ شقاوت براى آن كسانى است كه اين حقايق را مكتوم كردند و حقايق دين را عوض كردند يا بدعت ها در دين گذاشتند. وظيفه پيامبر اين است كه بدعت ها را عوض كند، حقايق را بيان كند تا مردم با آن فطرت پاك و سالمشان، بشنوند و بپذيرند.


1. قمر، 55.

2. الحاقة، 32.

3. هود، 106.

4. بقره، 214.

5. مائده، 15.

6. بقره، 79.

7. نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 147، ص 204.

8. نهج البلاغه، خطبه 161، ص 229.

9. نحل، 125.

10. نهج البلاغه، نسخه فيض الاسلام، خطبه 301.

11. مائده، 83.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org