جلسه يازدهم
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام على سيدنا و نبينا ابى القاسم المصطفى محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) و على اهل بيته الطيبين الطاهرين
خلاصهاى از بحث سابق
در مباحث گذشته به اين نتيجه رسيديم كه: رفتارهاى اخلاقى از ديدگاه اسلام ارزش وسيلهاى دارند؛ به عبارت ديگر، ميزان ارزش هر عملى وابسته به ميزان كمك آن در رسيدن به قرب الهى است. افعالى كه انسان را در اين مسير يارى مىدهند از جهتى به دو دسته: عبادتهاى مستقيم و غير مستقيم تقسيم مىشوند، اما دستهاى ديگر را نيز مىتوان بر اين دو افزود و آن هم ارزشهايى است كه از حد نصاب ارزش و مطلوبيت در دستگاه ارزشى اسلام برخوردار نيست، بلكه ارزش آنها فقط در اين حد است كه آدمى را در مسير صحيح يارى مىدهند. اين رفتارها نيز در عين اينكه از حد نصاب مطلوبيت برخوردار نيستند از آن جهت كه زمينه را براى سير انسان آماده مىكنند به نوعى ارزشمندند.
ارزشهايى كه در دستگاههاى اخلاقى مكاتب ديگر مطرح است تقريباً تمامى در همين حد است؛ يعنى، آنچه كه در آنجا به عنوان ارزش اصيل شناخته مىشود در نظام ارزشى اسلام از حد نصاب ارزش پايينتر است. رفتارهايى از قبيل: مُروَّت و انصاف، صداقت و درستكارى و ... كه در ساير مكاتب اصالت دارند، از نظر اسلام هم مطلوبند، اما ارزش آنها وسيلهاى و از جهت كمك به انسان در جهت سير الىالله است.
بنابراين، كليه ارزشها را در اين دستگاه مىتوان به سه دسته تقسيم كرد: 1. ارزشهاى مستقيم 2. ارزشهاى غير مستقيم 3. ارزشهاى معمولى و متعارف يا كمكى.
روابط بين ارزشها
تمامى ارزشهاى سهگانه، برحسب شؤون مختلف فردى و اجتماعى تأثير و تأثر متقابل دارند؛ يعنى از يك طرف ارزشهاى معمولى به انسان كمك مىكند تا ارزشهاى متعالى را كسب كند و از طرف ديگر، هر انسان عابدى هم كه از بالاترين ارزشها برخوردار است، در صورت انجام رفتارهاى ضد اخلاقى، مستعد سقوط و انحطاط به مراحل پايين خواهد شد. بين عبادتهاى مستقيم و غير مستقيم هم رابطه متقابل وجود دارد، كسى كه مقيد به رعايت عبادات مستقيم است براى انجام عبادات غير مستقيم آمادهتر مىباشد و عكس آن هم صادق است، كسى كه واجبى از واجبات خدا را ترك كند به عبادات غير مستقيم هم اهميت چندانى نخواهد داد و احتمال سقوط او به مرحله ارزشهاى معمولى و پايينتر از آن زياد است.
انگيزه اوليه انسان در حركتهاى اختيارى و ارادى، ارضاى غرايز حيوانى است. انگيزههايى از قبيل: خوردن، آشاميدن و التذاذ جنسى در انسان بالغ، بالفعل موجودند و منشأ حركات و رفتارهاى اوليه او مىشوند. انسانى كه تمامى همتش ارضاء غرايزى از قبيل: خوردن، آشاميدن، ارضاء جنسى و ساير تمتعات است حيوانى بس عجيب است. براى چنين انسانى ـ اگر بتوان نام انسان بر او گذاشت ـ اثرى از ارزشهاى اخلاقى باقى نخواهد ماند، براى او هر چيز و هر كس تا زمانى ارزش دارد كه قابل بهرهگيرى باشد و خواستههاى او را برآورده كند، اما اگر افراد به حد كافى او را ارضا نكنند يا اشياء و افراد ديگرى بيشتر در التذاذ او را يارى
دهند، به هيچ مهر و وفايى پاىبند نخواهد ماند، حتى با پدر، مادر و همسر نيز به همين صورت برخورد خواهد كرد. تمامى خواستههاى اين موجود خودخواه و خودپرست در غرايز حيوانى او خلاصه مىشود. چنين جنبندهاى اگر از ارزشهايى مثل: صداقت، درستكارى، انصاف و عدالت هم دم بزند، در گفتارش صادق نيست. براى او تمامى اينها ابزارى در جهت كاميابى بيشتر از تمتعات، كسب منافع مادى و غذاى بهتر و لذيذتر است و اگر مشاهده كرد كه احياناً رعايت اين اصول او را از رسيدن به منافع مادى باز مىدارد، به هيچ يك از آنها پاىبند نخواهد ماند، زيرا از ابتدا به اين ارزشها دلبستگى ندارد. چنين موجودى عواطف خانوادگى و اجتماعى نمىشناسد، از رنج ديگران غمى به دل راه نمىدهد و تمامى همّ و غم او تأمين رفاه زندگى خويش است.
محبت به ديگران، راه رهايى از خودمحورى
در اين ميان تنها يك ويژگى و خصلت است كه ممكن است چنين انسانى را تا حدودى از خودبينى و خودانديشى محض، خارج، غرايز او را مهار و به انديشيدن در مورد ديگران وادار كند و آن ويژگى فطرى «ميل به احترام» است. اين ويژگى فطرى از ساير ويژگيهاى ديگر ديررستر است. تمامى انسانها، بدون استثنا، به روابط متقابل بر اساس احترام به يكديگر نيازمندند؛ يعنى نياز دارند كه ديگران آنها را احترام كنند و آنها هم به ديگران احترام بگذارند و حقوق يكديگر را رعايت كنند. اين نياز در همگان وجود دارد، اما اگر ساير خواستهها فضاى ذهن آدمى را اشغال كنند و تمامى همّ و غم او بر ارضاى ساير نيازها متمركز شود، جايى براى بروز و ظهور اين عواطف باقى نمىماند.
وظيفه مربيان تربيتى تقويت عواطف انسانى در متربيان است. هر انسانى كه در پى ساختن و تربيت خويشتن است بايد احترام به ديگران را در خود تقويت كند و
سعى كند همراه با رشد بدنى و فيزيكى از اين جهت نيز رشد كند، زيرا اين رشد عاطفى و روانى تا حدودى افسار گسيختگى حيوانى را كنترل مىكند. اين حالت موجب مىشود كه آدمى از خواستههاى خود بكاهد و به نياز ديگران نيز توجه كند و بدين صورت پدر، مادر، فرزندان و ساير بستگان را نيز در نظر داشته باشد. در اين نقطه است كه براى فرد ارزشهاى اخلاقى مطرح مىشود. «ارزش» در موردى مصداق دارد كه آدمى بين دو چيز مقايسه مىكند و يكى از آنها را بر ديگرى ترجيح مىدهد. كسى كه تمامى فكر و ذكرش ارضاى نيازهاى مادى خويش است، جايى براى «ارزش» باقى نمىگذارد، اما اگر عاطفه انسانى او قوى باشد، براى ديگران هم سهمى قائل مىشود و هر چند كه پرتو اين عاطفه گستردهتر شود، سطح وسيعترى را تحت پوشش قرار مىدهد تا جايى كه ممكن است نسبت به كل انسانها و حتى حيوانات احساس مهر و محبت كند. اهميت اين موضوع تا آنجاست كه بسيارى از صاحبنظران، اصل و مايه ارزشهاى اخلاقى را «ديگرخواهى» مىدانند. طبق اين نظريه، انسان در زندگى دو مسير دارد: مسير سود و مسير ارزش. «ارزش» را ابراز عاطفه انسانى نسبت به همنوع مىدانند، به هر ميزان كه آدمى براى همنوعان خود سهم و احترام بيشترى قائل باشد ارزشمندتر است، اگر جز اين باشد «سودپرست» است.
درست است كه اين ويژگى به جاى خود ارزشمند و مهم است، اما اصالت دادن به آن از دو جهت در معرض انتقاد است: اولا طرح آن به عنوان ارزش نهايى و اصيل در اسلام مورد پذيرش نيست و جزو همان ارزشهاى معمولى و پايينتر از حد نصاب است. ثانياً تمامى خواستههاى انسان در «ديگرخواهى» خلاصه نمىشود، بلكه انسان خواستههاى ديگرى نيز دارد كه با اين غريزه ارتباطى ندارد و در واقع با منطق و فلسفه اخلاق اين مكتب سازگار نيست. ويژگىهايى از قبيل: كرامت و عزّت نفس در برابر فرومايگى و زبونى در عين حال كه ارزشمندند، با
نوعدوستى او ارتباطى ندارند؛ يعنى، گروهى از مردم علاوه بر احترام به حق و خواسته ديگران و دارابودن عواطف اجتماعى و خانوادگى، مرتبه ديگرى از ارزشها را نيز دارا هستند كه در فرهنگ اسلامى اسم آن را «كرامت نفس» مىگذارند. اگر تمامى ارزشها به «ديگرخواهى» تعلق دارد، آيا كرامت نفس و عزت نفس يا مناعت طبع بىارزش است؟!
به هر حال، بسيارى از اين ويژگىها در دسته سوم ارزشها قرار مىگيرند، ارزشهايى كه به حد نصاب نمىرسد، اما ممكن است به آن نزديك باشد. اگر انسانى خواستههاى حيوانى خود را تا حد ممكن، فداى خواستهها و ارضاء نياز ديگران كرد، علاوه بر ارزشمندى نفس عمل، او را در راه رسيدن به ارزشهاى متعالى يارى مىكند؛ يعنى نزديكشدن تدريجى به حد نصاب! به عنوان مثال: ابراز علاقه و احترام به ديگران از نتايج احترام به حق آنهاست. اين كه انسان از درون احساس مىكند كه ديگران بر گردن او حقى دارند، خود ارزشى والاتر از ابراز عواطف است. اين يك حق اخلاقى است، اگر انسان، خود محور باشد حق ديگران براى او مطرح نيست. به دنبال طرح «حق اخلاقى» است كه حقشناسى و سپاسگزارى مطرح مىشود. اگر انسانى مقصودش رسيدن به منافع مادى بيشتر هم باشد، درصدد جبران محبت ديگران برمىآيد؛ يعنى با يك محاسبه اقتصادى و براى جلب منفعت مادى بيشتر خدمت ديگران را به نيكى پاسخ مىدهد و ممكن است سرانجام، اين عمل به جايى منجر شود كه خودش را مديون ديگران بداند و در مقابل خدمتى كه به آنان مىكند انتظار سود و منفعتى ندارد؛ مثلا، به مادر يا پدر پيرى كه هيچ انتظار خدمتى مادى از آنان ندارد، به دليل حقشناسى خدمت مىكند يا از فرزندش پرستارى مىكند. اين عاطفه ممكن است نسبت به ساير انسانها هم ظهور كند و اين روح حقشناسى و سپاسگزارى در نهايت به صورت ملكه در درون او راسخ شود، آن وقت است كه ملكه حقشناسى، او را
وادار به كرنش و تواضع در برابر خداى متعال، مالك تمامى نعمتهاى هستى، مىكند.
آنچه كه قبل از هر چيز ديگر انسان را به تعظيم و عبادت و سجود در برابر خداى متعال وادار مىكند، روح شكرگزارى و قدردانى از نعمت است. اگر در انسانى روح قدردانى زنده نباشد، هرگز در برابر خدا خضوع و خشوع نمىكند.
پس رفتارهاى اخلاقى متعارف نيز كه ارزشى پايينتر از حد نصاب دارند، ممكن است انسان را در رسيدن به ارزشهاى متعالى كمك كند، ارزشهاى والا را نيز ترقى و اوج دهد يا برعكس: عدم رعايت رفتارهاى اخلاقى متعارف، روح حقشناسى را در انسان تضعيف كند. اگر رفتارهاى متناسب با خلق و خويى ترك شود، آن ويژگى هم به تدريج ضعيف و نابود مىشود. انسانى كه به دليل غلبه انگيزههايى از قبيل خودخواهى، خودمحورى و مقامپرستى، روح حقشناسى در او ضعيف شود، حالت منافق گونهاى در او ايجاد مىشود به صورتى كه قدرشناسى و سپاسگزارى را اظهار مىكند، ولى در باطن از آنها خبرى نيست و كمكم به مرحلهاى مىرسد كه تمامى ارزشهاى بدست آورده را از دست مىدهد. اين حقيقت در قرآن مجيد با بيانهاى مختلفى عنوان شده است. گروهى از منافقان با خدا پيمان بسته بودند كه اگر نعمت و ثروت زيادى را بدست آورند، بخشى از آن را در راه خدا انفاق كنند، اما زمانى كه به مال و ثروتى رسيدند عهد و پيمان خويش را فراموش كردند. اين نقض پيمان و عهدشكنى موجب شد كه ايمان خود را نيز از دست بدهند.
«به اين دليل كه پيمان خود را با خدا شكستند و دروغ گفتند تا روز قيامت در دل آنها نفاقى پديد آمد».(1)
1. فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلوبِهِم اِلى يَوم يَلقونَهُ بِما اَخْلَفوا اللّهُ ما وَعَدوه وَ بِما كانوا يَكذِبون. توبه 77.
مطابق يك قاعده كلى: «كسانى كه بهطور مداوم به گناهان كبيره آلوده شوند، سرانجام كار آنها تكذيب آيات خدا و مسخره كردن آيات است».(1)
سخن اين است كه رفتارهاى خوب يا بد انسان به تعالى يا سقوط او كمك مىكند؛ به عبارت ديگر، كسب دستهاى از ارزشها آدمى را مهيّاى كسب ارزشهاى والاتر مىكند و كسب ضد ارزشها او را مهيّاى سقوط بيشتر مىكند.
بعضى از آيات قرآن، حالاتى از قبيل خودپرستى، خودمحورى، شهوتپرستى و مالدوستى و ... را زمينهساز كفر انسان معرفى مىكند. در سوره مباركه ماعون آمده است:
«آيا در مورد شخصى كه دين را تكذيب مىكرد، انديشه نمودى؟ اين شخص همان كسى است كه نسبت به يتيمان بىتفاوت بود و به اطعام مساكين، كسى را تشويق نمىكرد»(2)؛ يعنى، حالت انكار و تكذيب آيات خدا، ناشى از بىتفاوتى به يتيمان، فقرا و مساكين است.
در سوره مباركه بلد مىفرمايد: «آنها به آن گذرگاه (محل گذر از شقاوت به سعادت) وارد نشدند» تا زمانى كه كسى به آن گذرگاه وارد نشود، از مرتبه منحط حيوانى به تعالى انسانى نمىرسد. «تو چه مىدانى كه آن گذرگاه چيست» «آزاد كردن بنده» «يا طعام دادن در ايام قحطى و گرسنگى، به يتيم خويشاوند خود» «يا به فقير خاكنشين» «پس در زمره مؤمنانى در مىآيد كه به خدا ايمان آورده و يكديگر را به صبر و مهربانى با خلق سفارش مىكنند».(3)
آزاد كردن بنده و اطعام فقرا و مساكين نوعى گذرگاه است، كسى كه از اين مجرا وارد نشود، نمىتواند از مرحله حيوانيت عبور كند، اما اگر از اين مسير عبور كرد و
1. ثمَّ كانَ عاقِبَةَ الَّذينَ اساؤ السوءِى اَنْ كَذّبُوا بِاياتِ اللّه وَ كانوا بِها يستهزئون. روم 10.
2. اَرَاَيتَ الّذىُ يُكِّذبُ بِالدّين * فَذلكَ الّذى يَدُعُّ الْيَتيم وَ لايَحْضُّ عَلى طَعام الْمِسكين. ماعون/ 3ـ1.
3. فَلا اقْتَحَمَ العَقَبه * وَ ما اَدْريك ماالعقبه * فكُّ رقبه * او اطعامٌ فى يوم ذى مسغبه * يتيماً ذامقربه * او مسكيناً ذامتربه * ثم كان من الذين امنوا و تواصوا بالصبر و تواصوا بالمرحمه.
تكليف شرعى، انسانى و عاطفى خويش را در محبت به ديگران و رعايت حق آنها انجام داد، آن وقت است كه جزو مؤمنين مىشود. اگر چنين زمينهاى براى او ايجاد شد، اهل ايمان مىشود. پس قدر متقيّن اين است كه ديگرخواهى و نوعدوستى، زمينهاى براى سعادت انسان و راه رهايى از ضد ارزشهاست.
به هر حال، فراموش نكنيم كه ارزشها در يكديگر تأثيرگذار و از يكديگر تأثيرپذيرند. البته هستند كسانى كه اهل نماز و توسل و قرائت قرآن و زيارت عاشورا و عزادارىاند، ولى رفتارهاى آنها مملو از نقطه ضعف است، احكام الهى را به دقت رعايت نمىكنند، مقيد به رعايت اخلاق اسلامى نيستند، از كلاهگذارى و رباخورى ابائى ندارند، با اندك بهانهاى حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مىشمرند. برعكس، انسانهايى كه عبادات غير مستقيم را به خوبى رعايت مىكنند، ولى به عبادات مستقيم بهايى نمىدهند. اين تضادهاى رفتارى موجب اين توهّم مىشود كه: عبادت با ارزشهاى اخلاقى ارتباطى ندارد، بلكه هر يك مجرايى مخصوص به خود دارد؛ مثلا نماز و عبادات مستقيم با رحم و انصاف و مروت ارتباطى ندارد و بين آنها تأثير و تأثرى نيست! اما اين توهّم كاملا نادرست است.
ممكن است كه تمامى كارهاى يك انسان نمازخوان هم صددرصد درست نباشد يا اينكه هر كس اهل مروت و انصاف و خدمت به خلق است اهل نماز نباشد، اما شكل تأثير آنها به اين صورت است: كسى كه اهل نماز باشد به رعايت ارزشها و هنجارهاى اجتماعى بسى مقيدتر و آمادهتر است. اثبات اين واقعيت هم به شيوه تجربى با مراجعه به مراكز آمار مراجع قضائى و هم از طريق تحليل فلسفى ممكن است. هر زمانى كه اقبال به عبادت در بين مردم بيشتر شود، آمار خيانت و جرم، سير نزولى دارد. در ماه محرم و ماه مبارك رمضان، گناه كمترى انجام مىشود. در شهرهايى كه مردم آن بيشتر اهل عبادتند، نسبت گناه كمتر
است. اين گونه نيست كه ابعاد مختلف روح انسان كاملا از يكديگر جدا باشند، تمامى ابعاد روانى انسان در حال تأثير و تأثر از يكديگرند.
تحليل تضادهاى رفتارى
حال ببينيم تحليل تضادهاى رفتارى آدميان چگونه است؟ چرا بعضى انسانها در عين مقيد بودن به عبادات مستقيم به عبادات غير مستقيم، اهميت نمىدهند يا برعكس؟
بر اساس دستگاه ارزشى اسلام، محور تمامى فعاليتهاى انسانى خداست. هر ميزان كه توجه آدمى به خدا بيشتر باشد، بيشتر موجبات رضايت او را فراهم مىآورد. علاقه بيشتر به محبوب موجب حركت در مسير رضاى اوست. انجام كارها براى او به ميزان توجه انسان به خدا و زندهبودن ياد او در دل انسان بستگى دارد. از آنجا كه عبادات مستقيم ارتباط مستقيم با خداست، موجب مىشوند كه توجه دائمى انسان به خدا بيشتر شود. عبادتهايى از قبيل: ذكر، سجده، ركوع، قرائت قرآن، دعا، مناجات و ... بهطور مستقيم در تقويت رابطه انسان با خدا مؤثرند، وقتى اين رابطه قوى شد انگيزه اطاعت و امتثال اوامر خدا براى هميشه در انسان ايجاد مىشود. پس طبيعت عبادت اقتضا مىكند كه آدمى به كارهاى خير بيشتر روى آورد. وقتى كه حضور خدا در زندگى انسان چشمگير است، توجه انسان به او هم بيشتر است و انگيزه بيشترى براى كسب رضاى او دارد، اما اين انگيزه هر مقدار كه ضعيف شود، توجه نيز كمتر خواهد شد، مخصوصاً كه عبادت تنها عملى لفظى و زبانى نيست، حقيقت عبادت، توجه قلبى به خداست. شيوه انجام عبادت، ركوع و سجود و قيام و قعود و ... تنها قالبها و نمادهاى عبادتند، نه حقيقت آن. حقيقت عبادت اين است كه آدمى احساس كند بنده نيازمند به او و قائم به اوست.
پس عبادتهاى مستقيم در عبادتهاى غير مستقيم بهطور طبيعى مؤثر است، اما اينكه گاهى خلاف آن ديده مىشود و مشاهده مىشوند افرادى كه با وجود عبادت مستقيم در عبادت غير مستقيم سست و بىتفاوتاند، ممكن است رفتار آنها يكى از دو تفسير زير را داشته باشد: يا اينكه عبادات آنها ظاهرسازى است، از روح عبادت و حقيقت آن تهى است و يا روح عبادت در آنها ضعيف است. كسى كه صرفاً براى ازدياد رزق، نماز شب مىخواند حقيقت عبادت در او ضعيف است. احساس كوچكى و ذلت در پيشگاه الهى با اين هدف متفاوت است. درست است كه نماز شب آن اثر را هم دارد، اما تأثير عبادت فقط در اين حد، محدود نيست. عبادت، آن چنان تعالى روحى به انسان مىبخشد كه با كل عالم مادى قابل مقايسه نيست.
همچنين كسانى كه در عبادات خود ريا مىكنند، بهرهاى از آن عايدشان نخواهد شد، چنين عبادتى به هيچوجه مورد قبول واقع نمىشود. خداى متعال مىفرمايد: (... انا خير شريك من اشرك معى غيرى فى عملى لم اقبله الا ماكان خالصا)(1) در چنين عباداتى من سهم خود را به ساير شُرَكا واگذار مىكنم. فقط عبادت خالص مورد رضايت و قبول خداست عبادتى كه خالص نيست اثر مطلوب را نيز ندارد. اگر نمازى واقعاً «نماز» باشد، بايد اثر مطلوب را كه همان جلوگيرى از فساد و فحشا است نيز داشته باشد «اِنَّ الصَّلوةَ تَنهى عَنِ الفحشاءِ وَالمُنكَر»(2) كسى كه به ظاهر، نماز مىخواند، اما نماز او از فساد و فحشاء جلوگيرى نمىكند در واقع نماز نخوانده، بلكه فقط صورت آن را به جاى آورده است؛ به عبارت ديگر، عبادتى مرده و بىاثر است.
تحليل ديگر كه عمدتاً ناشى از بدآموزى است اين است كه گروهى در اثر جهل
1. بحار، ج 70، باب 54، ص 243 روايت 15.
2. عنكبوت/ 45ـ.
چنين مىپندارند كه بعضى از عبادات بعضى ديگر را جبران مىكند؛ مثلا توهّم اينكه سينهزدن روز عاشورا جاى نماز و روزه را مىگيرد و هر چه گناه انجام داده يا بدهند با عزادارى امام حسين(عليه السلام) بخشيده مىشود، اما لحظهاى نمىانديشند كه آيا اين عزادارى با صداقت و حقيقت و بر اساس عشق واقعى به امام حسين(عليه السلام)است يا به انگيزههاى ديگرى انجام گرفته است. عزادارى تنها زمانى در بخشش گناهان مؤثر است كه: اولا از روى واقعيت و صداقت و انگيزه خدايى باشد. ثانياً همراه با معرفت صحيح و علم به اين حقيقت باشد كه با عملى مستحبى نمىتوان عمرى گناه و ترك واجب را جبران كرد و به اين وسيله خود را مستوجب شفاعت حسينبن على(عليه السلام)نمود كه جان خود و عزيزان خود را فداى احياء احكام اسلام و ارزشهاى اسلامى كرد.
كسى كه از اول تصميم گناه كردن دارد و منتظر رسيدن روز عاشورا و ايام عزادارى براى به اصطلاح جبران گناهان است، نه معناى عزادارى را فهميده و نه معناى توبه و شفاعت را. اگر شخصى؛ مثلا در اثر غلبه شهوت و غضب به گناهى آلوده شد، توبه او اين است كه واقعاً حال او منقلب شود و تصميم جدّى بگيرد كه ابداً گِرد آن گناه نگردد، اگر واقعاً عوض شد خداى منان از گناهان گذشته او مىگذرد، نه اينكه پيوسته به اميد عفو، گناه كند. گريه براى امام حسين(عليه السلام) گناه كسى را جبران مىكند كه واقعاً تحت تأثير جاذبه حسينى واقع شده تصميم بگيرد كه گناهان گذشته را تكرار نكند، اگر چنين بود ممكن است يك قطره اشك هم تمامى گناهان او را جبران كند امّا با تصميم بر ادامه تبهكاريها هرگز!
تأثير متقابل عبادات و گناهان
پس عبادتهاى مستقيم و غير مستقيم بر يكديگر اثر متقابل دارند، همانگونه كه گناهان هم ممكن است بر عبادات اثر منفى بگذارند. كسى كه عمرى را در حال
عبادت گذرانده، ممكن است با لغزشى از قبيل شرك و غيره همه آنها را حبط و نابود كند. به هر حال، خيلى مهم است كه آدمى بتواند تا آخر عمر بر طريق حق استوار بماند و تغيير حالت و انگيزه ندهد.
قرآن مجيد «بلعمبن باعور» را به عنوان نمونهاى از اين افراد معرفى مىكند: «تلاوت كن بر مردم خبر كسى كه آيات خود را به او داديم، اما او آنها را رها كرد پس شيطان او را دنبال كرد تا اينكه از گمراهان شد. اگر مىخواستيم او را به وسيله همين آيات برترى مىداديم و ليكن او سخت به زندگى دنيا چسبيد و از هواى نفس پيروى كرد. مَثَل اين فرد مَثَلِ سگ است كه اگر به او حمله كنى زبان از دهان بيرون مىآورد و اگر به حال خود واگذار كنى نيز همين عمل را انجام مىدهد، اين نمونهاى از قومى است كه آيات ما را تكذيب كردند. قصه را برايشان بازگو! شايد در اين مورد انديشه كنند».(1)
و اين يعنى سقوط از حد كرامت و استجابت دعا به حضيض حيوانيت و همگون سگ شدن! تمايلات نفسانى، پيروى از هواى نفس، خودخواهى، خودپرستى، مقامپرستى، شهرتطلبى و جاهطلبى، زمينه را براى از دست دادن ارزشهاى كسب شده آماده مىكند.
پرسش و پاسخ
1. بر فرض پذيرش تأثير و تأثر بين «گرايشها و تمايلات»، «رفتار و كنش» و «معرفت و شناخت» كدام يك از اينها مقدم و كدام يك مؤخر است؟
پاسخ: اگر شناخت را اعم از علم حضورى و حصولى بدانيم و علم حصولى را هم
1. وَ اتلُ عَليهِم نبأ الّذى اتيناهُ اياتنا فانسلخ مِنها فَاتْبَعَه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعناه بها و لكنه اخلد الى الارض و اتبع هويه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ذلك مثل القوم الذين كذبوا باياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون. 176 ـ 175 اعراف.
شامل ادراك حسى، خيالى و عقلى بدانيم، از طرف ديگر رفتار را نيز اعم از ظاهرى و قلبى به حساب آوريم، در اين صورت مىتوان گفت كه شناخت، منطقاً بر رفتار مقدم است. اگر رفتار را صرفاً حركات فيزيكى انسان بدانيم كه بدون اراده انجام مىشود با شناخت ارتباطى ندارد، اما رفتارى كه در اينجا مطرح است، فيزيكى نيست، بلكه مقصود رفتار ارادى و اختيارى است و رفتار اختيارى متوقف بر شناخت و اراده است. اگر هيچ شناختى، اعم از حصولى، حضورى، حسى، خيالى يا عقلى وجود نداشته باشد اصلا كار اختيارى صورت نمىگيرد. به دنبال شناخت، يك سلسله از تمايلات درونى انسان برانگيخته مىشود، بعضى از انگيزشها لزوماً ناشى از شناخت نيست، اما مجموعه وسيعى از آنها ناشى از شناخت است و بعد از شناخت است كه كار اختيارى انجام مىگيرد و همان كار اختيارى است كه موضوع ارزش يا ضد ارزش است.
رفتارهاى فيزيكى مبناى ارزش قرار نمىگيرند. صِرف اينكه حركتى غير اختيارى از انسان صادر شود يا رشدى صورت گيرد، موضوع ارزش قرار نمىگيرد. منشأ ارزش، كار اختيارى است كه ريشه آن «شناخت» است. پس مىتوان گفت كه شناخت بر همه اينها مقدم است، ولى اينها هم ممكن است مقدمهاى براى شناخت به حساب آيند؛ به تعبير ديگر «مبدأ»، شناختهاى حصولى، حسى و خيالى است، «منتها» هم شناخت حضورى است و تمامى اينها واسطهاى براى رسيدن به آن مرحلهاند.
2. ارتباط مباحث ارزشى با «مديريت» چگونه است؟
پاسخ: از آنجا كه بناست ارتباط ارزشهاى اسلامى با رفتار انسانى در مديريت بررسى شود پس لازم است كه ريشههاى ارزش و كيفيت تأثير آن در رفتار، در سطحى عالى و عميق شناخته شود. اگر درصدد بررسى عميق اين ارتباط باشيم
بايد ملاك ارزشها را بشناسيم تا نحوه اِعمال آنها را در مديريت بدانيم. شناخت ارزشهاى متعارف بدون ريشهيابى و اكتفا به شناخت ارزشهاى كمتر از حد نصاب، جايگاه دستگاه ارزشى اسلام در مديريت را روشن نمىكند.
3. اگر در جامعهاى فساد و ناهنجارى كمتر باشد، آيا دليلى بر حاكميت ارزشهاى اسلامى است؟
پاسخ: ريشه ارزشها در اسلام، خداشناسى، خداپرستى و تقرب به خداست، بنابراين اگر در كشورى فساد و ناهنجارى كم باشد، اما ريشه آن ناشى از تحميل و زور يا عادت و آداب و رسوم باشد، نه توحيد و تقرب، با معنايى كه از ارزش ارائه شد متناسب نيست. ارزشهاى اسلامى فقط در سايه شناخت و حركات آزادانه و اختيارى صورت مىگيرد. عملى كه بر انسان تحميل شود، انسان را به كمال نمىرساند. ممكن است گروهى از انسانها را در جايى محصور كرد، تحت فشار قرار داد و زمينه حركت آنها را محدود و از ارتكاب جرم جلوگيرى كرد، اما صادرنشدن جرم و جنايت از چنين مردمى نشان ترقى و وارستگى و ارزشمندى آنها نيست.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org