قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
برای‌دریافت‌فایل‌صوتی‌این‌جاراکلیک‌کنید11.85 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم

پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله) در آينه نهج البلاغه

آن چه پيش رو داريد گزيده اى از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدى (دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است كه در شب 15 ماه مبارك رمضان 1427 ايراد فرموده اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

به مناسبت سال پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بخصوص ايام آينده كه تعلق خاصى به اميرالمؤمنين(عليه السلام) دارد خوب است پيامبر اعظم(صلى الله عليه وآله)را از ديدگاه اميرالمؤمنين(عليه السلام) و در آينه نهج البلاغه بررسى كنيم بهترين راه براى شناختن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيانات اميرالمؤمنين(عليه السلام) است. اولين مسئله اى كه در اين بيانات مطرح شده سرّ و حكمت بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است كه مصداقى از سرّ بعثت همه انبياء(عليهم السلام) است، البته با ويژگيهاى خاصى كه براى آن حضرت بوده است. بنابراين موضوع اولى كه درباره اش صحبت مى كنيم حكمت بعثت انبياء(عليهم السلام) از ديدگاه نهج البلاغه است. امروزه طرح بسيارى از مسائل اعتقادى سخت مورد حاجت است. ديديم در اين دهه هاى اخير بسيارى از مسائل ضرورى اسلام زير سؤال رفت يا تحريف شد و مورد انكار قرار گرفت. ابتدا شايد آدم اينها را ساده تلقى كند، ولى كم كم اين انحرافات منشأ تحولات عظيمى در افكار و عقايد و رفتارها و حتى قانونگذارى ها شد. بايد از ضرورى ترين مسائل اعتقادى شروع كنيم و مبنا و ريشه هايش را براى كسانى كه طالب حقيقت هستند تقويت كنيم؛ يكى از اين مسائل همين موضوع انبياست. انبياء(عليهم السلام) براى چه مبعوث شدند؟ وجودشان چه نقشى در زندگى انسان دارد؟ برخى كه بينششان به معارف اسلامى ضعيف است مى گويند در جوامع نخبگانى پيدا شدند خيرخواه، دلسوز و داراى يك امتيازات طبيعى و خدادادى كه براى انسان ها منشأ خدماتى شدند. يك گروه مخترعين بودند اختراعاتى كردند و مردم از آنها استفاده كردند. عده ديگر فيلسوفان بودند كه با ژرف نگرى در موضوعات عقلى، مسائلى را مطرح كردند و راه حل هايى براى آن مسائل درباره كل آفرينش و هستى مطرح كردند. يك گروه هم از نخبگان بشريت، انبياء بودند كه افراد برجسته يا نابغه اى بودند! چيزهايى مى فهميدند كه ديگران نمى فهميدند. آمدند براى راهنمايى مردم، فداكارى كردند ما هم به آن ها احترام مى گزاريم، اما اين ها هم گروهى از نخبگان بودند كه اگر نبودند يك سلسله دستورات اخلاقى و آداب رواج پيدا نمى كرد. اما اين همانطور بود كه اگر علما و فيلسوفان نبودند، زمينى آسمان نمى رفت و آسمانى هم زمين نمى آمد. فقط ذره اى كار بشر عقب تر مى افتاد. انبياء آمدند گفتند: راست بگوييد، درست كردار باشيد، فيلسوفان اخلاق هم همين ها را گفتند علماى اخلاق هم همين سفارشها را كردند، خيلى هايشان هم معتقد به خدا و دينى نبودند. امروز هم مى بينيد كه در دنيا سعى بر اين است كه اخلاق از دين تفكيك شود. كسانى آمدند گفتند كارهاى خوب بكنيم انبياء هم يكى از اينها، البته مؤثر بود كسانى هم از اينها پيروى كردند آثار خوبى هم داشت ولى حالا اگر هم نمى شد طورى نبود. به هر حال دين هم يك مقوله ايست در عرض ساير مقولات بشرى مانند فلسفه، اخلاق، علم، هنر و... همه اين ها خدماتى كردند. شايد بعضى از انبياء بيش از دانشمندان و علماى اخلاق در جامعه مؤثر بودند و كارهاى خوب كردند، بيشتر فداكارى كردند؛ خب ما به همين جهت به آنها بيشتر احترام مى گزاريم اما اين كه ضرورتى داشته باشد كه پيغمبرى مبعوث شود، مبالغه است. خيلى از كسانى كه ضعيف الايمان هستند اين گونه تصور مى كنند. اگر بعضى از نوشته هاى بعضى از اسلام شناسان چند دهه پيش را خوانده باشيد مى بينيد اين طور تفكراتى داشته اند مثلاً گفته مى شد در قرن ششم كه ظهور پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بود با آمدن ايشان خدمات اسلام به اضافه خدمات پيشينيان از علما و حكما و فلاسفه، بشر را به بلوغ رساند، ديگر بعدش احتياج به پيغمبرى نبود. به بشر گفته شد كه حالا ديگر بالغ شدى؛ روى پاى خودت بايست، حالا ديگر رشد كردى ديگر احتياجى به انبياء نيست، پس نقش انبياء چى بود؟ نقشى بود در كنار حكماء و علماء و ساير نخبگان و كسانى كه تمدنهاى ايران و روم و تمدنهاى ديگر را بنيان گذارى كردند! خيلى زشت است جوانى كه خودش مى تواند روى پاى خودش راه برود دستش را بدهد به مادرش بگويد دست من را بگير. در اين زمان اگر كسانى مى گويند باز هم برويد سراغ تعاليم انبياء و وجود پيغمبر ضرورت دارد، اينها ديگر ارتجاع است، بازگشت از جوانى به كودكى و خردسالى است. خب زمانى آدم مى گفت اين ها اشتباه كرده اند و نقصى در عبارات اين ها است اما بعد از چند دهه مى بيند كه نه، اينها مبناى قانون و سياستگذارى در كشور مى شود يعنى اينكه ما احتياج نداريم احكام هزار و چهارصد سال پيش را عمل كنيم. همين امشب در تلويزيون يك آقايى صحبت مى كرد، چند جمله اش را شنيدم انشاءالله مطالب قبل و بعدش جورى بود كه آن را تصحيح مى كند، گفتند: در فقه پويا يكى از دلايل ما عقل است و ما نود درصد از احكام دين مان عقلى است يعنى آنچه عقلاء مى فهمند و امروز بايد ببينيم عقلاى عالم نسبت به امور اجتماعى چه قضاوتى مى كنند، همان ها را بپذيريم و اين مى شود اسلام. فقه پويا اين است كه اجتهادش در حال تغيير باشد يعنى در هر زمانى منتظر باشيم ببينيم عقلاى عالم چه تصميمى مى گيرند ما هم همان را عمل كنيم. اين آقا اولا عقل و بناى عقلاء را با هم قاطى كرده است بعد هم استدلال به اين مى كرد كه «ما حكم به الشرع حكم به العقل»؛ يا «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع»؛ اين آقا كه شايد ساليان زيادى در درسهاى بزرگان نجف درس خوانده و در ايران عنوانى دارد، هنوز بين دليل عقل و بناى عقلا فرقى نمى گذارد. تازه كدام بناى عقلا؟ يعنى هر گوشه عالم هر عاقلى هر چه گفت مى شود دليل عقلى؟ و آن مى شود حكم شرع؟ پس ما بايد ده ها حكم عقل متناقض داشته باشيم و ده ها اسلام متناقض. آن بناى عقلايى را فقها و اصوليون ما گفته اند كه «بناء العقلاء بما هم عقلاء»؛ باشد و آن طبعاً در زمان هاى مختلف و مكان هاى مختلف تفاوت نمى كند. و تازه آن بناى عقلا و سيره عقلا غير از دليل عقلى است كه ما در كنار چهار دليل فقهى مى گوييم. اگر اين جور باشد كه وامصيبت است؛ اين ها را عرض كردم تا بيشتر روى آن دقت كنيم. اصلا پيغمبر مى خواهيم براى چه؟ اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمايند: «لَمَّا... جَهِلُوا حَقَّه ُ»1يعنى وقتى مردم نسبت به خدا حق ناشناس شدند «وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ»؛ براى خدا شريكهايى قرار دادند «وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ عَنْ مَعْرِفَتِه»؛ شياطين انسان را از معرفت خدا باز داشتند «وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ»؛ آنها را منقطع كردند از عبادت خدا. بعد از اين از هبوط حضرت آدم و كثرت نسل ايشان، مى رسد تا اين جا كه وقتى كه مردم ديگر نه خدا را درست مى شناختند و نه درست او را پرستش مى كردند، «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ» ؛ خدا انبياء را پى در پى فرستاد. چرا؟ حكمتش چه بود؟ «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ»؛ براى اينكه انبياء آن پيمان فطرى را كه خدا با بنده هايش دارد، از مردم مطالبه كنند. از آيات و روايات فراوان بر مى آيد كه خدا يك ميثاقى با انسان دارد «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ»2
هم خدا خودش را به مردم شناساند و هم از آن ها پيمان گرفت كه او را پرستش كنند. اين كلام اميرالمؤمنين اشاره به پيمانى است كه خدا با مردم بسته بود. انبياء آمدند تا آن را مطالبه كنند كه بايد فقط او را پرستش كنيد نه شيطان را، «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ»؛ سه مطلب را مى فرمايد: يكى آن ميثاق را به ياد مردم بياورند و مطالبه كنند، يكى نعمت هاى خدا را اگر فراموش نمى كردند انگيزه عبادت مى داشتند. سوم اگر كسانى شك داشتند يا خدا را انكار مى كردند يا عقايد انحرافى داشتند با آن ها احتجاج كنند و حجت را برايشان تمام كنند. در خطبه ديگرى درباره حكمت ارسال انبياء مى فرمايد: «وَ لِيُقِيمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ3»؛ خدا حضرت آدم را پيغمبر قرار داد تا بوسيله اين پيغمبر حجت را بر مردم تمام كند و اين حجت همچنان ادامه داشت تا رسيد به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در خطبه ديگرى نيز مى فرمايد: «وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْكِ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ4»؛ اگر خدا انبياء را نفرستاده بود مردم عليه خدا حجت داشتند. اين در قرآن هم آمده است. «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى5»؛ چرا پيغمبرى براى ما نفرستادى تا آياتت را به ما برساند قبل از اينكه رسوا بشويم و به بدبختى بيفتيم؟ اگر انبياء بهانه مردم را از دستشان نمى گرفتند، آن ها حجت داشتند. در يكى از خطبه ها است كه مى فرمايد: «وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ رُسُلَه6»؛ معلوم مى شود كه جنيان هم پيغمبرانى داشتند. «لِيَكْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها»؛ خدا پيغمبران را به سوى جن و انس فرستاد تا پرده دنيا را از جلوى چشم مردم بردارند. «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْي7»؛ پرده ظاهرى دنيا همين زرد و سرخهايى است كه مى بينيم و فريفته اش مى شويم. اما يك باطنى هم دارد كه انبياء آمدند آن باطنش را به مردم معرفى كنند. تا مى رسد به آن جايى كه اگر به حلال خدا و دستوراتش عمل كنيد سعادت ابدى و بهشت جاودانى خواهيد داشت و اگر به حرامش عمل كنيد به عذاب ابدى مبتلا خواهيد شد اين هم سرّ بعثت انبياء است. مطلب ديگر اين كه «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ؛ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ8»؛ عبارت «ذلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا»؛ را اميرالمؤمنين(عليه السلام) در ذيل بيانشان در كلمات قصار نهج البلاغه در جواب پيرمردى كه از قضا و قدر و جبر سؤال كرد، اقتباس مى كنند اين خيالى كه بعضى مى پندارند آفرينش يا فرستادن انبياء و نازل كردن كتب عبث است؛ ظن باطلى است. «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لآَيات لِأُولِي الْأَلْبابِ»؛ تا آن جا كه مى فرمايد: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»9؛ آفرينش باطل نيست، حساب و كتابى در كار است «فَقِنا عَذابَ النّارِ10»؛ پس انبياء هم وجودشان عبث و باطل نيست. ضرورتى در كار بود. اين هدف با هدف آفرينش ارتباط دارد. به عبارت ديگر ربوبيت تكوينى اقتضاء مى كند ربوبيت تشريعى را. بنابراين ؛ اگر بخواهيم ببينيم انبياء چرا اصلا مبعوث شدند ببينيم تمام عالم و من و شما براى چه آفريده شده ايم؟ خدايى كه داراى كمالات مطلق است، اساس آفرينش را بر اساس صفتهاى ذاتى خودش آفريد. خدا آفريد چون فياض و بخشنده است. اين اقتضاى ذاتش است. پس حكمت الهى اقتضاء مى كند اين آفرينش به بهترين وجه باشد و در آن نقصى نباشد. اين نهايت كمال آفرينش است. در ميان مجموعه آفرينشى كه ميل به بى نهايت دارد خداوند فرمود: «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً11»؛ اين انسان بايد موجودى باشد كه با اختيار خودش سرنوشتش را بسازد و بايد بداند كجا مى رود. بايد آگاهى داشته باشد از راه و نتايج رفتارهايش. يك بخش آن با عقل انسان فهميده مى شود ولى غالباً آن چه با عقل مى فهميم يك چيزهاى كلىِ مبهمى است. اين كمبودى كه از لحاظ معرفت انسان دارد ايجاب مى كند از راه ديگرى با يك تعليم الهى ديگرى پر بشود تا آدم بفهمد كدام راه خوب است و راه ها به كجا منتهى مى شوند. پس اولين وظيفه انبياء يا دليل وجوب بعثت انبياء اين است كه آن چه را بشر خودش نمى توانست بفهمد به او بفهمانند «وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ12»؛ وظيفه دوم انبياء اين است كه آن چيزهايى را كه عقل مى فهمد اما بشر از آن غافل است يا عقول عموم مردم به آن نمى رسد به مردم بگويند و سوم اينكه راه و رفتارهايى را كه انسان را به سعادت مى رساند به مردم بگويند و راهنما باشند. «لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِهِ وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ»؛ و سرّ همه اينها اگر بخواهيم خلاصه كنيم اين است كه اگر در روز قيامت به كسانى گفته شود كه شما برويد جهنم چون فلان اعتقاد غلطى را داشتيد اگر مى گفتند ما نمى دانستيم بر خدا حجت پيدا مى كردند. خدا پيغمبران را فرستاد تا اينها را به آنها بفهماند تا نگويند عقلمان نمى رسيد يا غافل بوديم. در يك كلمه حجت را براى خدا بر مردم تمام كنند. «رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ13»


1. نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 1، ص43.

2. يس، 60 و 61.

3. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.

4. نهج البلاغه، خطبه144، ص200.

5. طه، 134.

6. نهج البلاغه، خطبه183، ص265.

7. روم، 7.

8. ص، 27 و 28.

9. آل عمران، 190 و 191

10. آل عمران، 190 و 191.

11. بقره، 30.

12. بقره، 152.

13. نساء،165.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org