قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

درس شصت و ششم

 

صفات ذاتيه

 

 

·   مقدمه

·   حيات

·   علم

·   علم به ذات

·   علم به مخلوقات

·   قدرت

 

 

 

 

مقدمه

چنان‌كه در درس سابق اشاره شد، مفاهيمي كه حكايت از كمالات وجودي مي‌كنند و دلالتي بر هيچ نوع نقص و محدوديتي ندارند، قابل اطلاق بر ذات مقدس الهي هستند و همهٔ آنها را مي‌توان از صفات ذاتيهٔ الهي به‌شمار آورد، مانند نور و بهاء و جمال و كمال و حب و بهجت و ديگر اسماء و صفاتي كه در آيات كريمهٔ قرآن يا روايات شريفه يا ادعيهٔ حضرات معصومين(عليهم السلام) وارد شده است و ناظر به مقام فعل نيست.

ولي آنچه معمولاً به‌عنوان صفات ذاتيه ذكر مي‌شود، حيات و علم و قدرت است و اكثر متكلمين صفات ديگري مانند سميع و بصير و مريد و متكلم را اضافه كرده‌اند و بحث‌هايي دربارهٔ اينكه آيا اين مفاهيم از صفات ذاتيه هستند يا از صفات فعليه واقع شده است كه بررسي همهٔ آنها به درازا مي‌كشد. ازاين‌رو در اينجا بحثي را دربارهٔ صفات ذاتيهٔ سه‌گانه مطرح مي‌كنيم و سپس به بحث دربارهٔ ساير صفات مشهور مي‌پردازيم.

حيات

موجوداتي كه مورد شناسايي انسان قرار مي‌گيرند، به دو دستهٔ كلي جاندار و بي‌جان قابل تقسيم هستند. موجودات جاندار كه با شعور و حركت ارادي شناخته مي‌شوند، متصف به صفتي به‌نام «حيات» مي‌گردند و به‌همين مناسبت در زبان عربي، كلمهٔ «حيوان» بر موجودات جاندار اطلاق مي‌شود. ولي با دقت روشن مي‌گردد كه صفت

حيات براي موجودات مادي، از قبيل «وصف به حال متعلق» است، و در واقع حيات وصفي ذاتي براي جان آنهاست و بالعرض به بدنشان نسبت داده مي‌شود.

بعد از آنكه دانستيم كه نفس حيواني مرتبه‌‌اي از تجرد را دارد (هر‌چند تجرد مثالي باشد)، نتيجه مي‌گيريم كه حياتْ ملازم با تجرد است، بلكه تعبير گوياتري از آن مي‌باشد؛ زيرا «تجرد» چنان‌كه قبلاً اشاره كرديم مفهومي سلبي است.

به ديگر سخن هم‌چنان‌كه امتداد، خاصيت ذاتي اجسام مي‌باشد، حيات هم از خواص ذاتي موجودات مجرد به‌شمار مي‌رود و همچنين علم و اراده هم كه از لوازم حيات هستند مجرد مي‌باشند.

بنابراين مفهوم حيات، دلالت بر كمال وجودي مي‌كند و قابل توسعه به موجوداتي كه تعلق به ماده هم ندارند مي‌باشد. ازاين‌رو همهٔ مجردات داراي صفت ذاتي حيات هستند و بالاترين مرتبهٔ حيات، مخصوص ذات مقدس الهي است. پس با توجه به مجرد بودن ذات الهي، نياز به برهان ديگري براي اثبات حيات به‌عنوان صفات ذاتي براي خداي متعالي نداريم.

در اينجا بايد چند نكته را خاطرنشان كنيم:

يكي آنكه گاهي حيات و زندگي به‌معناي ديگري به‌كار مي‌رود كه شامل نباتات هم مي‌شود، ولي اين معنا مشتمل بر جهت نقص است؛ زيرا لازمهٔ آن رشد و نمو و توليد مثل است كه از خواص ماديات مي‌باشد و چنين معنايي در اين مبحث منظور نيست.

ديگري آنكه هر‌چند حيات به‌معناي مورد نظر در اين مبحث ملازم با علم و اراده و قدرت است، ولي اين تلازم به‌معناي تساوي مفهومي نيست و بهترين شاهدش اين است كه حيات، مفهومي نفسي و فاقد هرگونه اضافه‌اي است، به‌خلاف ساير مفاهيم يادشده كه اضافه‌اي به متعلق خودشان (معلوم و مراد و مقدورٌعليه) دارند و از مفاهيم ذات‌الاضافه به‌شمار مي‌روند. بنابراين اگر حيات به علم و قدرت و اراده تعريف شود، تعريفي به لوازم خواهد بود.

نكتهٔ سوم آنكه ممكن است حيات خداي متعالي را از اين راه نيز اثبات كرد كه حيات يكي از كمالات وجودي مخلوقات است و محال است كه علت هستي‌بخش فاقد كمالي باشد كه به مخلوقاتش افاضه مي‌فرمايد، بلكه بايد ضرورتاً آن را به‌صورت كامل‌تري داشته باشد. نيز بعد از آنكه علم و قدرت براي خداي متعالي ثابت شد. ملزوم آنها كه حيات است ثابت مي‌شود.

علم

بحث دربارهٔ علم خداي متعالي يكي از دشوارترين مباحث فلسفهٔ الهي است. به‌همين جهت است كه فلاسفه و متكلمين اختلافات زيادي در اين مبحث دارند كه در كتب مفصل كلامي و فلسفي مطرح و مورد نقد و بررسي قرار گرفته است؛ مثلاً بعضي از فلاسفه هم علم به ذات و هم علم به مخلوقات را عين ذات الهي دانسته‌اند، و بعضي علم به ذات را عين ذات و علم به مخلوقات را صورت‌هايي قائم به ذات و خارج از آن شمرده‌اند، و بعضي ديگر علم به مخلوقات را عين وجود آنها دانسته‌اند. از متكلمين نيز اقوال مختلف و بعضاً عجيبي نقل شده است، تا آنجا كه بعضي از ايشان منكر علم الهي به ذات مقدس خودش شده‌اند! و حق اين است كه ذات الهي در عين وحدت و بساطتي كه دارد، هم عين علم به ذات خويش است و هم علم به همهٔ مخلوقات، اعم از مجرد و مادي.

علم به ذات

كسي كه تجرد و عدم ماديت ذات الهي را شناخته باشد، به آساني مي‌تواند درك كند كه ذات مقدسش عين علم به خويش است، چنان‌كه در هر موجود مجرد مستقل (غيرعرض) چنين است.

واگر كسي در لزوم علم به ذات در هر موجود مجردي شك داشته باشد، در مورد

خداي متعالي مي‌توان براي وي چنين استدلال كرد: علم به ذات يكي از كمالات وجودي است كه در بعضي از موجودات مانند انسان يافت مي‌شود و خداي متعالي همهٔ كمالات وجودي را به‌طور نامتناهي دارد، پس اين كمال را هم در بالاترين مرتبه‌اش خواهد داشت.

به هر حال، اثبات علم الهي به ذات مقدسش براساس مباني حكمت متعاليه كار آساني است.

علم به مخلوقات

اما اثبات علم به مخلوقات مخصوصاً قبل از پيدايش آنها و تبيين فلسفي آن به اين آساني نيست، و در اينجاست كه اقوال و آراي گوناگوني وجود دارد و مهم‌ترين آنها از اين قرار است:

1. قول پيروان مشائين مبني بر اينكه علم به مخلوقات به‌وسيلهٔ صورت‌هاي عقلي است كه از لوازم ذات الهي مي‌باشند.

اين قول اشكالات قابل ملاحظه‌اي دارد، زيرا اگر اين صورت‌ها عين ذات الهي فرض شوند، لازمه‌اش وجود كثرت در ذات بسيط الهي است، و اگر خارج از ذات فرض شوند ـ چنانكه از تعبير «لوازم ذات» برمي‌آيدـ ناچار معلول و مخلوق خداي متعالي خواهند بود و لازمه‌اش اين است كه وجود الهي در مقام ذات و صرف‌نظر از اين صورت‌هاي علمي، علم به مخلوقاتش نداشته باشد و خود اين صورت‌ها را هم بدون علم آفريده باشد!

افزون بر اين، علمي كه به‌واسطهٔ صورت‌هاي عقلي حاصل مي‌شود، علمي حصولي خواهد بود و لازمهٔ اثبات چنين علمي براي خداي متعالي، اثبات ذهن در ذات الهي است، در صورتي كه ذهن و علم حصولي، ويژهٔ نفوس متعلق به ماده مي‌باشد؛

2. قول اشراقيين مبني بر اينكه علم الهي به مخلوقات، عين وجود آنهاست و نسبت مخلوقات به ذات الهي، نظير نسبت صورت‌هاي ذهني به نفس است كه وجود آنها عين علم مي‌باشد.

اين قول هر‌چند مستلزم نسبت دادن علم حصولي به خداي متعالي نيست، ولي در اشكال نفي كشف تفصيلي در مقام ذات، با قول قبلي شريك است؛

3. قول صدرالمتألهين مبني بر اينكه علم به ذات عيني علم حضوري به مخلوقات است. مهم‌ترين اصل براي تبيين اين قول همان اصل تشكيك خاص در وجود مي‌باشد كه براساس آن، وجود معلول شعاع و جلوه‌اي از وجود علت به‌شمار مي‌رود و علت هستي‌بخش در ذات خود، داراي كمالات معلولاتش هست، پس حضور ذات براي خودش عين حضور آنها خواهد بود.

اما وي معتقد است كه هيچ علمي مستقيماً به وجود مادي تعلق نمي‌گيرد و همان‌گونه كه تجرد، شرط وجود عالم است، شرط معلوم بالذات هم مي‌باشد. ولي چنان‌كه در درس چهل و نهم اشاره شد، غيبوبت اجزاء مكاني و زماني ماديات از يكديگر، منافاتي با حضور همهٔ آنها نسبت به علت هستي‌بخش ندارد.(1) بنابراين خداي متعالي علم حضوري به همهٔ مخلوقات اعم از مجرد و مادي دارد، علمي كه عين ذات مقدسش مي‌باشد.

نكته‌اي را كه بايد در اينجا خاطرنشان كنيم اين است كه در ساحت قدس الهي، به هيچ وجه زمان و مكان راه ندارند و وجود مقدس الهي بر همهٔ زمان‌ها و مكان‌ها احاطه دارد، و گذشته و حال و آينده نسبت به او يك‌سان است. بنابراين هم‌چنان‌كه تقدم وجود او را بر مخلوقات نمي‌توان از قبيل تقدم زماني دانست، همچنين تقدم علم او را بر وجود مخلوقات نمي‌توان تقدم زماني شمرد، بلكه منظور از تقدم علم او، تقدم سرمدي است، چنان‌كه وجود و علم ساير مجردات نسبت به جهان مادي، تقدم دهري دارد.(2)

قدرت

موجودي كه فاقد كمال خاصي باشد نمي‌تواند آن را به ديگري بدهد، و به ديگر


1. ر.ك: درس چهل و نهم.

2. ر.ك: درس چهل و سوم.

سخن، صدور فعل از فاعلي كه با آن سنخيت ندارد محال است، اما صدور فعل از فاعلي كه واجد كمال آن است ممكن (غيرمحال) خواهد بود و در مورد چنين فاعلي گفته مي‌شود كه نيرو و توان انجام فعل (قوهٔ فاعلي) را دارد، و هنگامي كه اين مفهوم را به فاعل حي (داراي شعور و اراده) اختصاص دهيم و دايرهٔ فاعليت را به فاعل‌هاي مختار (فاعل بالقصد و بالعنايه و بالرضا و بالتجلي) محدود كنيم، مفهوم «قدرت» به‌دست مي‌آيد. بنابراين قدرت عبارت است از مبدئيت فاعليِ حي مختار براي افعالش، و اگر چنين فاعلي داراي كمالات نامتناهي باشد، داراي قدرت نامتناهي خواهد بود. با توجه به اين تحليل، نيازي به برهان ديگري بر اثبات قدرت نامتناهي براي ذات مقدس الهي نداريم.

طبق اين بيان، قدرت مفهومي است مشكك كه مصاديق آن داراي مراتب مختلفي هستند. اين مفهوم شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام و نيز شامل قدرت الهي مي‌شود، چنان‌كه مفهوم وجود و حيات و علم و... هم چنين هستند و قبلاً اشاره كرديم كه اطلاق اين‌گونه مفاهيم بر خداي متعالي بدين معنا نيست كه لوازم مصاديق ناقص هم براي ذات مقدس الهي اثبات شود، بلكه بايد مفهوم را به‌گونه‌اي تجريد كرد كه اين‌گونه لوازم حذف گردد؛ مثلاً قدرت حيوان و انسان بر انجام كارهاي ارادي خودشان (مبدائيت فاعلي) مشروط به تصور و تصديق و پيدايش انگيزهٔ رواني براي انجام كار است، ولي اين‌گونه امور از لوازم نفوس متعلق به ماده مي‌باشند و مقام مجردات تام و به‌خصوص ساحت قدس الهي منزه از آن است كه علم حصولي و تصور و تصديق و داعي زائد بر ذات داشته باشند. اما آنچه در همهٔ موارد قدرت معتبر است، وجود علم و حب به‌معناي عام آنهاست كه عالي‌ترين مصداقش علم و حبي است كه عين ذات مقدس الهي مي‌باشد.

نكته‌اي را كه بايد در اينجا يادآور شويم، اين است كه اثبات قدرت براي خداي متعالي مستلزم اثبات اختيار نيز هست؛ زيرا قدرت چنان‌كه اشاره شد ملازم ­با علم و اختيار است و اختصاص به فاعل حي مختاردارد. در درس­سي و هشتم توضيح داده شد كه بالاترين

مراتب اختيار، مخصوص به ذات مقدس الهي است كه تحت تأثير هيچ عامل دروني و بيروني قرار نمي‌گيرد.

نكتهٔ ديگر آنكه: قدرت الهي نامتناهي است و شامل هر چيز ممكن‌الوجودي مي‌شود، اما مقدور بودن هر چيزي مستلزم تحقق آن نيست و تنها اموري تحقق مي‌يابند كه ارادهٔ الهي به ايجاد آنها تعلق گرفته باشد. به ديگر سخن، معناي قادر اين نيست كه هر چيزي را كه بتواند انجام دهد، بلكه معنايش اين است كه هر چيزي را كه بخواهد انجام دهد. بنابراين محالات ذاتي از دايرهٔ مقدورات خارج است و سؤال از اينكه آيا قدرت الهي به آنها تعلق مي‌گيرد يا نه، سؤال غلطي است. از سوي ديگر، همهٔ مقدورات مورد ارادهٔ الهي واقع نمي‌شوند و وجود نمي‌يابند، پس دايرهٔ مرادات و موجودات، اضيق از مقدورات است. اما اينكه چرا ارادهٔ الهي به بعضي از ممكنات تعلق نمي‌گيرد، در درس‌هاي آينده روشن خواهد شد.

خلاصه

1. حيات عبارت است از نحوهٔ وجود مجردات، و ملازم با علم و قدرت و اراده است، ولي برخلاف آنها كه از مفاهيم ذات الاضافه هستند، حيات از مفاهيم نفسيه مي‌باشد.

2. مفهوم حيات به‌معنايي كه شامل نباتات هم بشود و ملازم با تغذيه و توليد مثل باشد، مستلزم نقص بوده، قابل اطلاق بر خداي متعالي نيست.

3. با توجه به مجرد بودن ذات مقدس الهي، مفهوم حيات به‌عنوان يكي از صفات ذاتيه براي خداي متعالي اثبات مي‌شود.

4. حيات الهي را از دو راه ديگر نيز مي‌توان اثبات كرد: يكي از اين راه كه اگر فاقد حيات مي‌بود نمي‌توانست به مخلوقات خودش حيات ببخشد، و ديگري از اين راه كه علم و قدرت از لوازم حيات‌اند و با اثبات آنها ملزومشان هم ثابت مي‌شود.

5. وجود خداي متعالي مجرد است و هر مجرد مستقلي عين علم به ذات خودش مي‌باشد، پس وجود خداي متعالي عين علم به ذات خودش خواهد بود.

6. دربارهٔ علم به مخلوقات اقوال مختلفي وجود دارد كه مهم‌ترين آنها قول اتباع مشائين و قول اشراقييّن و قول صدرالمتألهين است.

7. قول اول اين است كه علم الهي به مخلوقات، عبارت است از صورت‌هاي عقلي كه از لوازم ذات وي مي‌باشند.

8. اين قول دو اشكال عمده دارد: يكي آنكه اگر صورت‌هاي مفروض عين ذات باشند، لازمه‌اش وجود كثرت در ذات بسيط الهي است، و اگر خارج از ذات باشند، ناچار معلول و مخلوق خداي متعالي خواهند بود و لازمه‌اش اين است كه در مقام ذات، علم به مخلوقات نباشد. اشكال ديگر آنكه علمي كه به‌وسيلهٔ صورت‌هاي عقلي حاصل مي‌شود، علم حصولي است كه مخصوص نفوس متعلق به ماده مي‌باشد و ساحت قدس الهي از چنين علمي منزه است.

9. قول دوم اين است كه علم الهي به مخلوقات عين وجود آنهاست، همان‌گونه كه علم انسان به‌صورت‌هاي ذهني خودش عين وجود آنهاست.

10. اين قول نيز در اين اشكال شريك است كه علم تفصيلي به مخلوقات در مقام ذات را نفي مي‌كند.

11. نظريهٔ صدرالمتألهين اين است كه چون وجود خداي متعالي در عين وحدت و بساطت، واجد همهٔ كمالات مخلوقات مي‌باشد، علم به ذات خودش عين علم به آنها خواهد بود.

12. اما نظر به اينكه وي براي تحقق علم، تجرد معلوم بالذات را هم شرط مي‌داند، در اينجا هم ملتزم شده است كه علم الهي مستقيماً به ماديات تعلق نمي‌گيرد.

13. در جاي خودش توضيح داده شد كه در علم حضوري علت هستي‌بخش، چنين شرطي معتبر نيست و پراكندگي اجزاء ماديات در گسترهٔ زمان و مكان، منافاتي با حضور همهٔ آنها براي خداي متعالي ندارد.

14. نتيجه آنكه علم به همهٔ مخلوقات، اعم از مجرد و مادي، عين علم به ذات مي‌باشد.

15. قدرت عبارت است از مبدئيت فاعل حي مختار براي افعال اختياريش.

16. با توجه به اينكه خداي متعالي داراي همهٔ كمالات وجودي مي‌باشد، روشن مي‌گردد كه قدرت بر انجام هر كاري را خواهد داشت.

17. قدرت مفهومي است مشكك كه شامل قدرت حيوان و انسان و مجردات تام هم مي‌شود، ولي عالي‌ترين مصداق آن مخصوص خداي متعالي است، و اطلاق چنين مفهومي بر ذات مقدس الهي، مستلزم اموري كه از لوازم مصاديق ناقص آن مي‌باشند نخواهد بود.

18. آنچه لازمهٔ اثبات قدرت براي خداي متعالي است، عبارت است از علم و حبي كه عين ذات مقدس وي مي‌باشد، نه علم حصولي و نه شوق و داعي زائد بر ذات.

19. اثبات قدرت مستلزم اثبات اختيار نيز هست؛ زيرا مفهوم قدرت اختصاص به فاعل مختار دارد.

20. سؤال از تعلق قدرت به محالات، غلط و مشتمل بر تناقض است، و ازاين‌رو دايرهٔ مقدورات منحصر به ممكنات خواهد بود، اما لازمهٔ مقدور بودنِ چيزي، مراد بودن آن نيست و از اين جهت دايرهٔ مرادات الهي، اضيق از مقدورات اوست.

پرسش

1. حيات الهي را با سه دليل اثبات كنيد.

2. علم الهي به ذات خودش را با دو دليل اثبات كنيد.

3. اقوال دربارهٔ علم الهي به مخلوقات را بيان و نقادي كنيد.

4. توضيح دهيد كه بر طبق هريك از اين اقوال، فاعليت الهي از چه قسمي مي‌باشد: فاعل بالقصد يا بالرضا يا بالعنايه يا بالتجلي؟

5. فرق نظريهٔ مورد قبول با نظريهٔ صدرالمتألهين چيست؟

6. مفهوم قدرت را تحليل كنيد.

7. كدام‌يك از اين امور، لازمهٔ قدرت هستند: تصور، تصديق، علم حضوري، اراده، شوق، اختيار، محبت؟

8. قدرت نامتناهي الهي را اثبات كنيد.

9. چرا قدرت الهي به محالات، تعلق نمي‌گيرد؟

10. چه نسبتي بين مقدورات و مرادات الهي وجود دارد؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org