قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

 

بخش هفتم

 

خداشناسي

 

 

 

 

 

درس شصت و يكم

 

راه شناختن خدا

 

 

·   مقدمه

·   علم خداشناسي و موضوع آن

·   فطري بودن شناخت خدا

·   امكان استدلال برهاني بر وجود خدا

·   برهان لمّي و انّي

 

 

 

 

مقدمه

مفهومي كه عموم مردم از خداي متعالي درك مي‌كنند و معنايي كه هنگام شنيدن واژهٔ «خدا» يا معادل‌هاي آن در زبان‌هاي مختلف مي‌فهمند، عبارت است از موجودي كه جهان را آفريده است. به ديگر سخن، خدا را به‌عنوان «آفريدگار» مي‌شناسند و احياناً معاني ديگري از قبيل پروردگار و معبود (كسي كه شايسته پرستش است) را مورد توجه قرار مي‌دهند. در واقع خدا را به‌عنوان انجام‌دهندهٔ «كار» آفرينش و توابع آن مي‌شناسند.

فلاسفه با توجه به اينكه اين‌گونه مفاهيم از مقام فعل الهي و بعضاً از افعال مخلوقين، مانند پرستيدن انتزاع مي‌شود، كوشيده‌اند مفهومي را به‌كار بگيرند كه حكايت از ذات مقدس الهي نمايد، بدون اينكه احتياجي به در نظر گرفتن افعال و مخلوقات وي داشته باشد و بدين‌ترتيب، مفهوم «واجب‌الوجود» را برگزيده‌اند؛ يعني كسي كه هستي او ضروري و زوال‌ناپذير است.

ولي اين مفهوم هم يك مفهوم كلي و ذاتاً قابل اشتراك و صدق بر مصاديق متعدد مي‌باشد. ازاين‌رو بايد بهترين اسماء و كلمات را اسم «اللّه‌» دانست كه اسم خاص و به‌اصطلاح «عَلَم شخصي» است، و شايد اين اسم شريف، نخست از طرف انبيا و پيشوايان ديني مطرح شده باشد.

امابراي دانستن معناي اسم خاص، شناختن«شخص مسمي» لازم است؛ شناختي كه درمورد محسوسات به‌وسيلهٔ ادراك حسي، و در غير محسوسات، تنها از راه علم حضوري حاصل مي‌شود، و هنگامي كه موجودي قابل درك حسي نباشد، راه شناختن شخص او منحصر به علم حضوري خواهدبود.هر ‌چند اثبات وجود چنين علمي مربوط به فلسفه است، اما خود اين علم از راه بحث‌هاي فلسفي به‌دست نمي‌آيد، و آنچه از كاوش‌هاي

عقلي و براهين فلسفي حاصل مي‌شود، طبعاً مفاهيم كلي عقلي خواهد بود. از اينجا نكتهٔ گزينش واژهٔ «واجب‌الوجود» از طرف حكماي الهي روشن مي‌شود.

ما در ضمن درس‌هاي اين بخش، دربارهٔ اينكه اساساً «اللّه‌» را تا چه اندازه و به چه وسيله مي‌توان شناخت، بحثي خواهيم داشت، ولي موضوع اين بخش را طبق سنت فلسفي و كلامي «خدا = واجب‌الوجود» قرار مي‌دهيم.

علم خداشناسي و موضوع آن

علم خداشناسي شريف‌ترين و ارزشمندترين علوم فلسفي است و تكامل حقيقي انسان بدون معرفت الهي ممكن نيست؛ زيرا چنان‌كه در جاي خودش به ثبوت رسيده است، كمال حقيقي انسان تنها در سايهٔ قرب الهي تحقق مي‌يابد و بديهي است كه تقرب به خداي متعالي بدون معرفت او امكان نخواهد داشت.

هر‌چند اثبات موضوع يك علم از مسائل آن علم به‌شمار نمي‌رود، و اگر موضوعِ علمي احتياج به اثبات داشته باشد علي القاعده بايد در علم ديگري كه تقدم رتبي بر آن دارد به اثبات برسد، اما گاهي وجود موضوع علم به‌عنوان يكي از مبادي آن، در مقدمه مورد بحث قرار مي‌گيرد. ازجمله، سنت بر اين جاري شده كه بحث از وجود خداي متعالي در خود علم الهي و معرفهٔ الربوبيهٔ انجام بگيرد. ازاين‌رو با اينكه مباحث علت و معلول (مخصوصاً درس سي و هفتم)، ما را از بحث در اين زمينه مستغني مي‌سازد، در عين حال به پيروي از سنت حكماي الهي اين مبحث را مستقلاً در آغاز اين بخش مطرح مي‌كنيم.

ولي قبل از پرداختن به استدلال، دو نكته را يادآور مي‌شويم: يكي آنكه عده‌اي از بزرگان فرموده‌اند كه شناخت خداي متعالي امري فطري و بي‌نياز از استدلالات فلسفي است، و ديگري آنكه بعضي از فلاسفه تصريح كرده‌اند به اينكه اقامهٔ برهان بر وجود خداي متعالي صحيح نيست.(1) بنابراين لازم است اين دو موضوع را قبلاً مورد بررسي قرار دهيم.


1. ر.ك: الهيات شفاء، مقالهٔ 8، ف4؛ تعليقات، ص70.

فطري بودن شناخت خدا

واژهٔ «فطري» در موردي به‌كار مي‌رود كه چيزي مقتضاي «فطرت» يعني نوع آفرينشِ موجودي باشد. ازاين‌رو امور فطري داراي دو ويژگي هستند: يكي آنكه نيازي به تعليم و تعلّم ندارند، ديگري آنكه قابل تغيير و تبديل نيستند. ويژگي سومي را نيز مي‌توان بر آنها افزود و آن اينكه فطرياتِ هر نوعي از موجودات، در همهٔ افراد آن نوع يافت مي‌شود، هر‌چند قابل ضعف و شدت باشند.

اموري كه در مورد انسان به‌نام «فطري» ناميده مي‌شود، به دو دستهٔ كلي قابل تقسيم است: يكي شناخت‌هايي كه لازمهٔ وجود انسان است، و ديگري ميل‌ها و گرايش‌هايي كه مقتضاي آفرينش وي مي‌باشد. ولي گاهي واژهٔ «فطري» در برابر واژهٔ «غريزي» به‌كار مي‌رود و به ويژگي‌هاي نوع انسان اختصاص داده مي‌شود، برخلاف امور غريزي كه در حيوانات نيز وجود دارد.

در مورد خداي متعالي گاهي گفته مي‌شود خداشناسي امري فطري است كه از قسم اول از امور فطري محسوب مي‌گردد، و گاهي گفته مي‌شود خداجويي و خداپرستي مقتضاي فطرت اوست، كه از قبيل قسم دوم به‌شمار مي‌رود، و در اينجا سخن از شناخت خداست.

منظور از شناخت فطري خدا يا علم حضوري است كه مرتبه‌اي از آن در همهٔ انسان‌ها وجود دارد و شايد آيهٔ شريفهٔ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي(1) اشاره به آن باشد. چنان‌كه در درس چهل و نهم گفته شد، معلولي كه داراي مرتبه‌اي از تجرد باشد، مرتبه‌‌اي از علم حضوري نسبت به علت هستي‌بخش را خواهد داشت، هر‌چند ناآگاهانه يا نيمه‌آگاهانه باشد و در اثر ضعف، قابل تفسيرهاي ذهني نادرست باشد.(2)

اين علم دراثرتكامل نفس ومتمركزكردن توجه قلب به ساحت قدس الهي،و به‌وسيلهٔعبادات واعمال صالحه تقويت مي‌شودو در اولياي خدا به درجه‌اي از وضوح


1. ر.ك: اعراف، 172.

2. ر.ك: درس سيزدهم.

مي‌رسد كه خدا را از هر چيزي روشن‌تر مي‌بيند، چنان‌كه در دعاي عرفه آمده است: ايكون لغيرك من الظهور ماليس لك حتي يكون هوالمظهر لك؟!.

گاهي منظور از شناخت فطري خدا، علم حصولي است. شناخت‌هاي حصولي فطري يا از بديهيات اوليه هستند كه به فطرت عقل نسبت داده مي‌شوند، و يا دسته‌اي از بديهيات ثانويه هستند كه در منطق به‌نام «فطريات» نام‌گذاري شده‌اند، و گاهي به‌نظريات قريب به بديهي هم تعميم داده مي‌شود، از اين نظر كه هر كسي با عقل خدادادي مي‌تواند آنها را درك كند و نيازي به براهين پيچيدهٔ فني ندارد.

چنان‌كه افراد درس نخوانده و تعليم نديده هم مي‌توانند با استدلال‌هاي ساده پي به وجود خداي متعالي ببرند. حاصل آنكه: خداشناسي فطري به‌معناي علم حضوري به خداي متعالي، داراي درجاتي است كه درجه نازلهٔ آن در همهٔ مردم وجود دارد، هر‌چند مورد آگاهي كامل نباشد، و درجات عاليهٔ آن مخصوص مؤمنين كامل و اولياي خداست و هيچ درجه‌اي از آن به‌وسيلهٔ برهان عقلي و فلسفي حاصل نمي‌شود؛ و اما به‌معناي علم حصولي قريب به بداهت، از راه عقل و استدلال به‌دست مي‌آيد و قريب بودن آن به بداهت و سهولت استدلال براي آن، به‌معناي بي‌نيازي از برهان نيست. ولي اگر كسي ادعا كند كه علم حصولي به خداي متعالي از بديهيات يا فطريات منطقي است و ابداً احتياجي به استدلال ندارد، چنين ادعايي قابل اثبات نيست.

امكان استدلال برهاني بر وجود خدا

مطلب ديگري كه بايد در اينجا مورد بررسي قرار گيرد، اين است كه آيا مي‌توان برهان عقلي و منطقي بر وجود خداي متعالي اقامه كرد يا نه؟ در صورت اول، سخن بعضي از حكماي بزرگ مانند ابن‌سينا مبني بر اينكه اقامهٔ برهان بر وجود خداي متعالي صحيح نيست را چگونه مي‌توان توجيه كرد؟ و در صورت دوم، وجود خداي متعالي را چگونه مي‌توان اثبات كرد؟

پاسخ­ اين ­است­كه ­بدون ­شك­ علم ­حصولي ­به­خداي­ متعالي ­به‌‌وسيلهٔ برهان عقلي و فلسفي ممكن است و همهٔ فلاسفه و متكلمين و از جمله خود ابن‌سينا، براهين متعددي براي

اين مسئله اقامه كرده‌اند. ولي گاهي فلاسفه و منطقيّين واژهٔ «برهان» را به «برهان لمّي» اختصاص مي‌دهند. بنابراين ممكن است منظور كساني كه اقامهٔ برهان بر وجود خداي متعالي را صحيح ندانسته‌اند اين باشد كه برهان لمّي براي اين مطلب وجود ندارد؛ زيرا برهان لمّي بر چيزي اقامه مي‌شود كه علت معلومي داشته باشد و از راه علم به علت، وجود معلول را اثبات كنند، ولي وجود خداي متعالي، معلول علتي نيست تا بتوان از راه علم به علت، آن را اثبات كرد و شاهد اين توجيه آن است كه در كتاب شفاء مي‌گويد: و لا برهان عليه لانّه لا علّهٔ له و ممكن است منظور از نفي برهان بر وجود خداي متعالي اين باشد كه هيچ برهاني نمي‌تواند ما را به وجود عيني و شخصي خداي متعالي رهنمون شود و نهايت چيزي كه از براهين به‌دست مي‌آيد، عناويني كلي از قبيل «واجب‌الوجود» و «علهٔ العلل» و مانند آنهاست، و چنان‌كه در مقدمهٔ درس يادآور شديم، شناخت شخصي مجردات، جز از راه علم حضوري امكان ندارد.

وجه سومي را نيز مي‌توان ذكر كرد، و آن اين است كه مفاد براهيني كه براي وجود خداي متعالي اقامه مي‌شود اين است كه آفريدگان، آفريدگاري دارند، يا موجودات معلول، علهٔ العللي دارند، يا موجودات ممكن‌الوجود، نيازمند به واجب‌الوجود هستند. پس اين براهين، بالاصاله محمولاتي را براي مخلوقات اثبات مي‌كنند، نه اينكه مستقيماً وجود خالق و واجب‌الوجود را اثبات نمايند. اين توجيه با سخن كساني سازگارتر است كه چنين تعبير كرده‌اند: الواجب‌الوجود لا برهان عليه بالذات بل بالعرض.

برهان لمّي و انّي

با توجه به توجيه اول، سؤالي مطرح مي‌شود كه اگر برهان لمّي بر وجود خداي متعالي اقامه نمي‌شود، پس چگونه بعضي از براهين اين مسئله «برهان لمّي» تلقي شده است؟ و آيا لمّي نبودن برهان، زياني به اعتبار آن نمي‌زند؟

پاسخ وافي و مشروح به اين سؤال نيازمند به تحقيق دربارهٔ اقسام برهان است كه

پرداختن به آن، ما را از مقصدي كه در اين مبحث داريم دور مي‌كند. آنچه به اختصار در اينجا مي‌توانيم بگوييم اين است كه اگر برهان لمّي را به‌صورت زير تعريف كنيم، نه‌تنها در ساير مباحث فلسفي، بلكه براي وجود خداي متعالي هم مي‌توان برهان لمّي اقامه كرد، و آن اين است:

 برهان لمّي برهاني است كه حد‌وسط آن، علت براي اتصاف موضوع نتيجه به محمول آن باشد، خواه علت براي خود محمول هم باشد يا نباشد، و خواه علت خارجي و حقيقي باشد يا علت تحليلي و عقلي.

طبق اين تعريف، اگر حدوسط برهان، مفهومي از قبيل امكان و فقر وجودي و مانند آنها باشد، مي‌توان آن را برهان لمّي تلقي كرد؛ زيرا به قول فلاسفه «علت احتياج معلول به علت، امكان ماهوي يا فقر وجودي است»،(1) پس اثبات واجب‌الوجود براي ممكنات، به‌وسيلهٔ چيزي انجام گرفته است كه به‌حسب تحليل عقلي، علت احتياج آنها به واجب‌الوجود مي‌باشد.

حاصل آنكه: هر‌چند ذات واجب‌الوجود معلول هيچ علتي نيست، اما اتصاف ممكنات به داشتن واجب‌الوجود، معلول امكان ماهوي يا فقر وجودي آنهاست و چنان‌كه اشاره شد مفاد براهين اين مسئله هم همين است.

اما اگر كسي در برهان لمّي شرط كند كه حدوسط بايد علت خارجي و حقيقي باشد، نه‌تنها در مورد واجب‌الوجود، بلكه در بيشتر مسائل فلسفي چنين برهاني يافت نمي‌شود.

به هر حال، براهين فلسفي كه براساس تلازم عقلي بين حدود برهان اقامه مي‌شود، خواه برهان لمّي ناميده شود و خواه برهان انّي، از ارزش منطقي كافي برخوردار است، و «انّي» ناميدن آن ضرري به اعتبار و ارزش آنها نمي‌زند. بلكه مي‌توان گفت كه هر برهان لمّي، متضمن يك برهان انّي است كه كبراي آن را «محال بودن انفكاك معلول از علت تامه» تشكيل مي‌دهد (دقت شود).


1. ر.ك: درس سى و دوم.

خلاصه

1. معنايي كه عموم مردم از واژهٔ «خدا» مي‌فهمند، صفت فعلي «آفريدگار» است.

2. فلاسفه واژهٔ «واجب‌الوجود» را از اين جهت برگزيده‌اند كه دلالت بر ذات مقدس الهي نمايد.

3. «اللّه‌» عَلَم شخصي است كه دلالت بر وجود عيني خداي متعالي مي‌كند، ولي شناختن معناي حقيقي اَعلام شخصي، متوقف بر شناخت عيني مسمي است، كه راه آن در مورد مجردات منحصر به علم حضوري است و چنين علمي از راه براهين فلسفي حاصل نمي‌شود.

4. موضوع علم خداشناسي، خداي متعالي است و بحث دربارهٔ وجود وي از مبادي اين علم به‌شمار مي‌رود.

5. براي فطري بودن شناخت خدا، دو معنا را مي‌توان در نظر گرفت: يكي شناختِ حضوري كه مرتبه‌اي از آن براي هر انساني حاصل است، و ديگري شناخت حصولي قريب به بداهت كه با استدلال ساده براي همه ميسر است.

6. ممكن است منظور كساني كه برهان بر واجب‌الوجود را نفي كرده‌اند، نفي برهان لمّي باشد.

7. احتمال ديگر اين است كه منظور ايشان، نفي برهان بر وجود عيني و شخصي خداي متعالي باشد.

8. احتمال سوم اين است كه منظورشان نفي برهان بالاصاله و بالذات بر وجود خداي متعالي باشد.

9. برهان لمّي را به‌صورتي مي‌توان تعريف كرد كه در مورد خداي متعالي هم قابلِ اقامه باشد و آن اين است: برهاني كه حدوسط آن علت عيني يا تحليلي براي اتصاف موضوع به محمول باشد.

10. انّي بودن برهاني كه براساس تلازم عقلي بين حدود قياس تشكيل مي‌شود (برهان انّ مطلق)، ضرري به اعتبار آن نمي‌زند، بلكه مي‌توان گفت كه براهين لمّي هم متضمن چنين برهاني هستند.

پرسش

1. معنايي كه عموم مردم از واژهٔ «خدا» مي‌فهمند چيست؟

2. چرا فلاسفه واژهٔ «واجب‌الوجود» را انتخاب كرده‌اند؟

3. امتياز اسم شريف «اللّه‌» كدام است؟ و چرا اين اسم موضوع مباحث فلسفي و كلامي دربارهٔ خداي متعالي قرار نگرفته است؟

4. موضوع علم خداشناسي چيست؟ و كجا اثبات مي‌شود؟

5. معناي واژهٔ «فطري» و ويژگي‌هاي امور فطري را شرح دهيد.

6. فطريات انسان كدام‌اند؟

7. خداشناسي را به چه معنا مي‌توان فطري دانست؟ و آيا لازمهٔ فطري بودنِ آن، بي‌نيازي از استدلال است؟

8. نفي برهان از واجب‌الوجود به چه معنا صحيح است؟

9. برهان لمّي به چه معنا درمورد واجب‌الوجود جاري، و به چه معنا جاري نيست؟

10. آيا انّي بودن براهين فلسفي، نشانهٔ كم‌اعتباري آنهاست؟ چرا؟

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org