- مقدمه ناشر
- بخش چهارم-درس سى و يكم: علت و معلول
- درس سى و دوم: اصل علّيت
- درس سى و سوم: رابطه علّيت
- درس سى و چهارم: رابطه علّيّت در ميان مادّيات
- درس سى و پنجم: وابستگى معلول به علّت
- درس سى و ششم: مناسبات علّت و معلول
- درس سى و هفتم: احكام علّت و معلول
- درس سى و هشتم: علّت فاعلى
- درس سى و نهم: علّت غائى
- درس چهلم: هدفمندى جهان
- بخش پنجم- درس چهلويكم:مجرّد و مادّى
- درس چهل و دوم: مكان چيست؟
- درس چهل و سوم: زمان چيست؟
- درس چهل و چهارم: انواع جواهر
- درس چهل و پنجم: دنباله بحث در انواع جواهر
- درس چهل و ششم: مادّه و صورت
- درس چهل و هفتم: أعراض
- درس چهل و هشتم: كيفيّت
- درس چهل و نهم: حقيقت علم
- درس پنجاهم: اتّحاد عالم و معلوم
- بخش ششم-درس پنجاه و يكم: ثابت و متغيّر
- درس پنجاه و دوم: قوّه و فعل
- درس پنجاه و سوم: قوه و فعل(2)
- درس پنجاه و چهارم: كون و فساد
- درس پنجاه و پنجم: حركت
- درس پنجاه و ششم: ويژگيهاى حركت
- درس پنجاه و هفتم: تقسيمات حركت
- درس پنجاه و هشتم: حركت در اعراض
- درس پنجاه و نهم: حركت در جوهر
- درس شصتم: دنباله بحث در حركت جوهريّه
- بخش هفتم-درس شصت و يكم:خداشناسى
- درس شصت و دوم: اثبات واجب الوجود
- درس شصت و سوم: توحيد
- درس شصت و چهارم: توحيد افعالى
- درس شصت و پنجم: صفات الهى
- درس شصت و ششم: صفات ذاتيّه
- درس شصت و هفتم: صفات فعليّه
- درس شصت و هشتم: هدف آفرينش
- درس شصت و نهم: قضاء و قدر الهى
- درس هفتادم: خير و شرّ در جهان
درس پنجاه و هفتم
تقسيمات حركت
· مقدمه
· تقسيم حركت براساس شتاب
· تكامل متحرك در اثر حركت
مقدمه
دانستيم كه مقومات حركت در تمام حركات وجود دارد و قابل تنوع و تفاوت نيست تا براساس اختلاف آنها بتوان اقسام مختلفي را براي حركت در نظر گرفت. اما مشخصات و لوازم حركت كمابيش قابل تفاوت و تنوع است و ميتوان برحسب اختلاف آنها اقسامي را براي حركت اثبات كرد؛ مثلاً اختلاف مدار در حركات انتقال كاملاً محسوس است و اشكال مختلفي كه براي آن تصور ميشود، موجب تفاوت حركات مربوطه ميگردد. ولي از يك سوي، اختلاف مدارات انواع محصوري ندارد و از سوي ديگر، نتيجهٔ فلسفي خاصي بر اين تنوع مترتب نميشود. ازاينرو، تقسيم حركات برحسب اختلاف مدارات چندان فايدهاي دربرنخواهد داشت.
همچنين جهات حركات هرچند از نظر كلي قابل تقسيم به شش جهت اصلي معروف است، اما اولاً، اين اقسام قراردادي است، و ثانياً، تقسيم حركات برحسب اختلاف آنها فاقد ثمرهٔ فلسفي ميباشد. نيز سرعت حركت مراتب بيشماري دارد، اما اين اختلاف مراتب تأثيري در تحليل فلسفي آنها ندارد.
اما تقسيم حركت برحسب اختلاف فاعلها، در واقع تابع اقسام فاعل است كه در درس سي و هشتم به آنها اشاره شده بهطور كلي ميتوان حركت را به دو قسم طبيعي و ارادي تقسيم كرد؛ زيرا فاعلهاي بالقصد و بالعنايه و بالرضا و بالتجلي، همهٔ فاعلهاي ارادي هستند و فاعلهاي بالجبر و بالتسخير هم حالات خاصي از آن بهشمار ميروند، چنانكه فاعل قسري، حالت خاصي از فاعل طبيعي محسوب ميشود.
در ميان همهٔ ويژگيهاي حركت، مهمترين چيزي كه محور بحثهاي فلسفي در اقسام حركت واقع شده، بستر و مسافت حركت است. ولي قبل از آنكه به اين مبحث بپردازيم، سزاوار است بحث كوتاهي دربارهٔ تقسيم حركت بهحسب اختلاف شتاب داشته باشيم و ضمناً مسئلهٔ تكاملي بودن حركت و رابطهٔ آن را با شتاب مورد بررسي قرار دهيم.
تقسيم حركت براساس شتاب
اتومبيلي را در نظر بگيريد كه عقربهٔ كيلومترشمار آن تدريجاً از صفر بهطرف يكصد كيلومتر در ساعت، بالا ميرود، و مدتي روي اين شماره ميايستد و سپس تدريجاً بهطرف صفر پايين ميآيد. اين اتومبيل در طول مدت حركت خود، از نقطهٔ (الف) به نقطهٔ (ب) انتقال مييابد كه حركتي انتقالي و در بستر مكان ميباشد، اما در اين جريان، دو تغيير تدريجي ديگر هم مشاهده ميشود، يكي تغيير سرعت از صفر به يكصد، و ديگري تغيير آن از يكصد به صفر. اين تغيير نيز از نظر فلسفي مشمول تعريف حركت است و ميتوان آن را نوعي حركت كيفي بهشمار آورد، از اين جهت كه تندشدن و كندشدن، دو كيفيت ويژهٔ حركت محسوب ميشوند كه عارض كميت سرعت آن ميگردند.
نظير همين تغيير را در انواع ديگري از حركت ميتوان در نظر گرفت و حتي يك حركت كيفي، از نظر ديگري ميتواند متصف به حركت كيفي ديگري شود؛ مثلاً فرض كنيد كه جسم بيرنگي تدريجاً سياهرنگ ميشود و مدتي به همان حالت سياهي باقي ميماند و سپس رنگ آن تدريجاً ميپرد و دوباره بيرنگ ميگردد. بيشك تغيير رنگ جسم، حركتي در مقولهٔ كيف بهشمار ميرود، اما ممكن است درجهٔ سياه شدن يا رنگ پريدن آن در همهٔ اجزاء زمان يكنواخت نباشد و مثلاً سرعت سياه شدنِ آن تدريجاض افزايش يابد و سپس بههمين منوال رو به كاهش برود. اين تغيير سرعت، تغيير ديگري غير از اصل تغيير رنگ است و ازاينرو ميتوان آن را حركتي روي حركت اول تلقي كرد، چنانكه ميتوان حركت يكنواخت را فاقد اين تغيير دانست و آن را از نظر سرعت «ثابت» شمرد.
بنابراين ميتوان حركت را از يك ديدگاه، يعني از ديدگاه ثبات يا تغير سرعت، به سه قسم تقسيم كرد:
1. حركت يكنواخت و بيشتاب و داراي سرعت ثابت؛
2. حركت تندشونده و داراي سرعت افزاينده يا داراي شتاب مثبت؛
3. حركت كندشونده و داراي سرعت كاهنده يا داراي شتاب منفي.
وجود حركت تندشونده و كندشونده و همچنين حركت يكنواخت، امري محسوس و غيرقابلانكار است و حتي ميتوان بعضي از مصاديق آنها، مانند تغيير تدريجي افزايش و كاهش سرعت يا يكنواختي آن را در كيفيات و حالات نفساني با علم حضوري دريافت. بدون ترديد ميتوان كاهش سرعت حركت را نوعي تنزل و ضعف و نقص تدريجي براي حركت بهحساب آورد و بدينترتيب، نوعي حركت تضعفي و تنزلي را اثبات كرد.
در اينجاست كه ما با اين سؤال روبهرو ميشويم كه آيا وجود حركت كندشونده، منافاتي با بعضي از تعاريف حركت، مانند «خروج تدريجي شيء از قوه به فعل» و «كمال اول براي موجود بالقوه از آن جهت كه بالقوه است» ندارد؟
براي پاسخ به اين سؤال بايد دو جهت بحث را از يكديگر تفكيك كرد: يكي تكامل حركت، و ديگري تكامل موجود متحرك.
توضيح آنكه: ممكن است متحرك در طول حركت خودش همواره به كمالات جديدي دستيابد اما سرعت نايل شدن به اين كمالات متفاوت باشد، يعني در بخشي از زمان، سرعت تكامل رو به افزايش، و در بخشي ديگر رو به كاهش، و در بخش سومي ثابت و يكنواخت باشد و يكنواختي سرعت و حتي كاهش آن، منافاتي با تكامل يافتن متحرك ندارد؛ زيرا مثلاً جسمي كه آهنگ سياه شدن آن كند ميشود، بالأخره در لحظهٔ بعدي سياهتر از لحظهٔ قبلي خواهد بود، گو اينكه تغيير رنگ آن كندتر انجام ميپذيرد. پس فرض اينكه حركت موجب كمال بيشتري براي موجود متحرك باشد با فرض شتاب منفي براي سرعت تكامل هم منافاتي ندارد.
اما اگر كسي ادعا كند كه هر حركتي در همان حيثيت حركت بودنش تكامل مييابد، ادعاي وي با پذيرفتن حركت يكنواخت و حركت بيشتاب سازگار نيست و روشن است كه چنين ادعايي خلاف وجدان و بداهت ميباشد و براي اثبات آن نميتوان به پارهاي از تعريفات حركت استناد كرد. علاوه بر اينكه تعريفات يادشده همچنين ادعايي را اثبات نميكنند؛ زيرا حداكثر چيزي كه از آنها ميتوان استفاده كرد اين است كه موجود متحرك در اثر حركت به فعليت و كمال جديدي ميرسد، و چنانكه اشاره شد تكامل يافتن متحرك، منافاتي با نزولي بودن سرعت حركت ندارد.
و اما اينكه آيا هر حركتي موجب تكامل متحرك ميشود يا نه؟ مسئلهٔ ديگري است كه اينك به بررسي آن ميپردازيم:
تكامل متحرك در اثر حركت
دانستيم كه تكاملي بودن حركت بهمعناي شدت يافتن و شتاب گرفتن آن كليت ندارد و هيچكدام از تعاريف حركت هم اشعاري به اين مطلب ندارد. اما بهمعناي تكامل يافتن متحرك در اثر حركت، ممكن است از دو تعريف يادشده چنين استنباطي بشود كه چون متحرك بهواسطهٔ حركت به فعليت و كمال جديدي ميرسد، ضرورتاً هر حركتي اشتدادي و موجب تكامل يافتن متحرك خواهد بود.
كساني كه چنين استنباطي كردهاند، خود را با مشكل بزرگي مواجه ديدهاند و آن اين است كه بسياري از اشياء تدريجاً رو به ضعف و پژمردگي و نابودي ميروند و نهتنها حركات و دگرگونيهاي تدريجي آنها بر كمالشان نميافزايد، بلكه پيوسته از كمالاتشان ميكاهد و آنها را به مرگ و نيستي نزديك ميكند، چنانكه نباتات و حيوانات پس از گذراندن دوران رشد و شكوفايي، وارد مرحلهٔ پيري و ناتواني ميشوند و حركت ذبولي و نزولي آنها آغاز ميگردد.
براي رهايي از اين مشكل،به اين صورت چارهجويي كردهاند كه اينگونه حركات
نزولي و انحطاطي، همراه با حركات موجودات رشديابندهٔ ديگري است، مثلاً سيبي كه در اثر كرمزدگي فاسد ميشود، كرم درون آن رشد مييابد و حركت حقيقي، همان حركت تكاملي كرم است كه موجب كاهش كمالات سيب ميگردد و پژمردگي و فاسد شدن آن، حركتي بالعرض ميباشد.
ولي صرفنظر از اينكه توأم بودن حركت نزولي يك متحرك با حركتِ اشتدادي متحرك ديگر در همهٔ موارد قابل اثبات نيست، نميتوان تغيير تدريجي موجود رو به كاهش را ناديده گرفت و از آن بهعنوان حركتِ بالعرض ياد كرد؛ و بالأخره اين سؤال باقي ميماند كه اين سير نزولي تدريجي در موجود كاهشيابنده، از نظر فلسفي چه مفهومي دارد؟
اما اتكا كردن بر تعريفهاي يادشده براي نفي حركت غيرتكاملي، نميتواند پاسخگوي وجود غيرقابلانكار آن باشد و به فرض اينكه مفاد اين تعريفها قابل انطباق بر حركت نزولي نباشد، بايد در صحت و كليت آنها ترديد كرد، نه اينكه با استناد به آنها دست به توجيهات غيرقابلقبولي زد، ولي در عين حال ميتوان براي تعريفهاي مذكور هم تفسيري را در نظر گرفت كه مستلزم نفي حركت غيرتكاملي نباشد.
توضيح آنكه: همچنانكه در درس پنجاه و دوم بيان شد، قوه و فعل دو مفهوم اضافي هستند كه از ملاحظه تقدم موجودي بر موجود ديگر و مشتمل بودن موجود دوم بر كل يا جزئي از موجود اول انتزاع ميشود. اين معنا به هيچ وجه مستلزم كاملتر بودن كل موجود دوم از كل موجود اول نيست، همچنين حركت را كمال مقدمي براي رسيدن به كمال اصلي انگاشتن، مستلزم بقاء همهٔ كمالات سابق در موجود لاحق نميباشد؛ زيرا ممكن است لازمهٔ حركت و رسيدن به كمالي كه نتيجهٔ آن بهشمار ميرود، اين باشد كه متحرك، بعضي از كمالات خودش را از دست بدهد و كمالي كه در اثر حركت برايش حاصل ميشود، مساوي با كمال از دست رفته و يا حتي ضعيفتر از آن باشد.
پس تطبيق تعريف ارسطو بر انواع حركت، مستلزم اين نيست كه كمالي كه در اثر
حركت حاصل ميشود از نظر مرتبهٔ وجودي بر كمالي كه از دست متحرك ميرود برتري و فزوني داشته باشد و در نتيجه، موجود متحرك در مقام مقايسه با وضع و موقعيت سابق لزوماً كاملتر گردد.
ولي اساساً تكيه بر مفهوم قوه و فعل يا مفهوم كمال، در تعريف حركت لزومي ندارد؛ زيرا اين مفاهيم كه خودشان نياز به توضيح و تفسير دارند نميتوانند ابهامي را از حركت بزدايند.
آيا به راستي ميتوان پذيرفت كه هر جسمي كه از مكاني به مكان ديگري منتقل ميشود واقعاً كاملتر ميگردد و به كمال جديدي برتر از كمالي كه داشته است دست مييابد؟
آيا بهراستي ميتوان اثبات كرد كه پژمردگي و سير نزولي هر نبات و حيواني نتيجهٔ تكامل موجود ديگري است؟
ممكن است سؤال شود كه اگر حركت موجب افزايش كمال متحرك نميشود، چرا متحرك آن را انجام ميدهد؟ و چه انگيزهاي براي انجام آن ميتواند داشته باشد؟
پاسخ اين است كه اولاً، هر حركتي برخاسته از شعور و انگيزهٔ متحرك نيست، چنانكه در مورد حركات طبيعي و قسري گفته شد، و ثانياً، موجود باشعور هم ممكن است براي رسيدن به لذتي واقعي يا خيالي، حركتي را انجام دهد كه موجب از دست رفتن كمالات ارزشمندتري گردد، يا به جهت غفلت از اين نتيجهٔ قهري و يا به جهت علاقهٔ شديد به لذت مورد نظر. به هر حال، عقلايي نبودن و حكيمانه نبودن چنين حركتي، بهمعناي محال بودن آن نخواهد بود.
ممكن است گفته شود كه اگر برآيندِ حركات جهان مثبت نباشد و نتيجهٔ مجموع آنها حصول كمالات بيشتري براي موجودات اين جهان نباشد، آفريدن چنين جهاني لغو و بيهوده خواهد بود.
پاسخ اين است كه ما براساس حكمت الهي ثابت ميكنيم كه آفرينش جهان عبث و بيهوده نيست و نتايج حكيمانهاي بر آن مترتب ميشود، ولي لازمهٔ مثبت بودن برآيندِ نتايج حركات، اين نيست كه هر حركتي ضرورتاً تكاملي و موجب حصول كمال بيشتري براي خود متحرك باشد.
حاصل آنكه: تكامل يافتن هر متحركي در اثر حركت، به اين معنا كه كمال جديد از نظر مرتبهٔ وجودي بر كمال سابق فزوني و برتري داشته باشد، دليلي ندارد و تجارب بيشمار نشان ميدهد كه نهتنها حركت يكنواخت بلكه حركت نزولي و تضعفي هم وجود دارد، به اين معنا كه متحرك تدريجاً كمالات موجود را از دست بدهد يا كمالاتي را واجد شود كه برتر از كمال ازدسترفته نباشد؛ و اگر بعضي از تعريفات قابل انطباق بر چنين حركاتي نباشد، بايد آن را دليل بر عدم جامعيت آنها بهحساب آورد، و تنها تكاملي بودن هر حركت را به اين معنا ميتوان پذيرفت كه موجود متحرك به يك امر وجودي دست مييابد كه قبلاً فاقد شخص آن بوده است، هرچند قبلاً شخص ديگري مماثل و يا كاملتر از آن را داشته است، چنانكه نظير آن دربارهٔ رابطهٔ قوه و فعل گفته شد.
خلاصه
1. حركت را ميتوان براساس اختلاف انواع فاعل، به دو نوع طبيعي و ارادي تقسيم كرد.
2. مهمترين محور تقسيم حركت، بستر و مسافت آن است.
3. حركت را ميتوان از نظر تغير يا ثابت بودن سرعت، به سه قسم تقسيم كرد:
الف) حركت يكنواخت و بيشتاب؛
ب) حركت تندشونده و داراي سرعت افزاينده؛
ج) حركت كندشونده و داراي سرعت كاهنده.
4. تغير تدريجي سرعت حركت را ميتوان حركت ديگري روي حركت اول تلقي كرد كه مبدأ آن درجهٔ خاصي از سرعت، و منتهاي آن درجهٔ ديگري از آن، و بستر حركت، خود سرعت ميباشد.
5. اين اقسام سهگانه را با علم حضوري در مورد كيفيات نفساني ميتوان دريافت، و در ساير اشياء به كمك حس ميتوان اثبات كرد.
6. تكاملي دانستن هر حركت به اين معنا كه خود حركت از حيثيت حركت بودنش شدت و شتاب يابد، مستلزم انكار حركات يكنواخت و كندشونده است.
7. حركت يكنواخت و كندشونده، منافاتي با تكامل متحرك ندارد، چنانكه وقتي آهنگ سياه شدن جسمي كند هم ميشود، بالأخره بر سياهي آن افزوده ميگردد.
8. هيچيك از تعاريف حركت منافاتي با وجود حركت يكنواخت و كندشونده ندارد؛ زيرا حداكثر چيزي كه از آنها استفاده ميشود حصول كمال و فعليت جديد براي متحرك است و اين معنا در حركات يكنواخت و كندشونده هم حاصل است.
9. اما ممكن است از بعضي از تعاريف حركت چنين استنباط شود كه متحرك بايد در اثر حركت كاملتر شود، بهطوري كه موقعيت آن بعد از حركت، بر موقعيت آن قبل از حركت برتري داشته باشد.
10. براساس اين استنباط، حركت نزولي، حركتي بالعرض و نتيجهٔ حركت تكاملي موجود ديگر شمرده شده است.
11. اولاً، توأم بودن هر حركت نزولي با حركت تكاملي موجود ديگر قابلِ اثبات نيست.
12. ثانياً، تكاملي بودن حركت ديگر، موجب نفي حقيقت حركت از سيرِ نزولي نميشود، و اين سؤال باقي ميماند كه سير نزولي از نظر فلسفي چه مفهومي دارد؟
13. تكيه كردن بر بعضي از تعريفها براي نفي حركت غيرتكاملي موجه نيست، و به فرض اينكه تعاريف مزبور شامل حركت نزولي نشود، بايد صحت آنها را مورد ترديد قرار داد.
14. براي تعاريف يادشده ميتوان تفسيري را در نظر گرفت كه مستلزم نفي حركت غيرتكاملي نباشد، به اين صورت كه لازمه حركت، رسيدن متحرك به فعليت جديدي است، هرچند ملازم با از دست رفتن فعليت مساوي يا كاملتري باشد. نيز كمال بودن حركت و نتيجهٔ آن، منافاتي با از دست رفتن كمال مساوي يا برتري ندارد.
15. ولي اساساً تكيه بر مفهوم قوه و فعل يا مفهوم كمال، در تعريف حركت لزومي ندارد و بهترين تعريف آن همان «تغير تدريجي» است.
16. هر حركتي برخاسته از شعور و انگيزه نيست تا گفته شود كه اگر متحرك تكامل نيابد انگيزهاي براي حركت نخواهد داشت.
17. حتي موجود باشعور و باانگيزه هم ممكن است حركتي را به انگيزهٔ لذتي انجام دهد كه مستلزم از دست دادن كمال ارزشمندتري باشد.
18. براساس حكمت الهي ميتوان اثبات كرد كه مجموعاً حركات جهان به كمالات ارزندهتري ميانجامد، اما معناي آن تكامل يافتن هر متحرك در اثر حركت نيست.
19. تكاملي بودن هر حركت را تنها به اين معنا ميتوان پذيرفت كه در هر حركتي، شخصْ كمال (امر وجودي) جديدي تحقق مييابد، هرچند مساوي با شخص كمال سابق و يا پستتر از آن باشد.
20. شبههٔ تكاملي بودن هر حركت، در اثر تفسير نادرست براي رابطهٔ قوه و فعل نشئت گرفته است.
پرسش
1. چرا حركت را به لحاظ مقومات آن نميتوان تقسيم كرد؟
2. چه تقسيماتي را براي حركت ميتوان در نظر گرفت؟ و مهمترين آنها كدام است؟
3. اقسام حركت را برحسب تغير يا عدم تغير سرعت بيان كنيد.
4. چگونه تعاريف حركت بر حركات يكنواخت و كندشونده منطبق ميشود؟
5. دليل تكامل متحرك در اثر حركت را بيان و نقادي كنيد و توضيح دهيد كه منشأ اصلي اين شبهه چيست؟
6. قائلين به تكاملي بودن حركت چگونه حركت نزولي را توجيه كردهاند؟
7. چه اشكالاتي بر اين توجيه وارد است؟
8. تكاملي بودن هر حركت را به چه معنا ميتوان پذيرفت؟
9. انگيزهٔ حركات غيرتكاملي چيست؟
10. چرا وجود حركات غيرتكاملي منافاتي با حكمت الهي ندارد؟
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org