- مقدمه ناشر
- بخش چهارم-درس سى و يكم: علت و معلول
- درس سى و دوم: اصل علّيت
- درس سى و سوم: رابطه علّيت
- درس سى و چهارم: رابطه علّيّت در ميان مادّيات
- درس سى و پنجم: وابستگى معلول به علّت
- درس سى و ششم: مناسبات علّت و معلول
- درس سى و هفتم: احكام علّت و معلول
- درس سى و هشتم: علّت فاعلى
- درس سى و نهم: علّت غائى
- درس چهلم: هدفمندى جهان
- بخش پنجم- درس چهلويكم:مجرّد و مادّى
- درس چهل و دوم: مكان چيست؟
- درس چهل و سوم: زمان چيست؟
- درس چهل و چهارم: انواع جواهر
- درس چهل و پنجم: دنباله بحث در انواع جواهر
- درس چهل و ششم: مادّه و صورت
- درس چهل و هفتم: أعراض
- درس چهل و هشتم: كيفيّت
- درس چهل و نهم: حقيقت علم
- درس پنجاهم: اتّحاد عالم و معلوم
- بخش ششم-درس پنجاه و يكم: ثابت و متغيّر
- درس پنجاه و دوم: قوّه و فعل
- درس پنجاه و سوم: قوه و فعل(2)
- درس پنجاه و چهارم: كون و فساد
- درس پنجاه و پنجم: حركت
- درس پنجاه و ششم: ويژگيهاى حركت
- درس پنجاه و هفتم: تقسيمات حركت
- درس پنجاه و هشتم: حركت در اعراض
- درس پنجاه و نهم: حركت در جوهر
- درس شصتم: دنباله بحث در حركت جوهريّه
- بخش هفتم-درس شصت و يكم:خداشناسى
- درس شصت و دوم: اثبات واجب الوجود
- درس شصت و سوم: توحيد
- درس شصت و چهارم: توحيد افعالى
- درس شصت و پنجم: صفات الهى
- درس شصت و ششم: صفات ذاتيّه
- درس شصت و هفتم: صفات فعليّه
- درس شصت و هشتم: هدف آفرينش
- درس شصت و نهم: قضاء و قدر الهى
- درس هفتادم: خير و شرّ در جهان
درس چهل و سوم
زمان چيست؟
· بحث دربارهٔ حقيقت زمان
· نظريهٔ صدرالمتألهين
· بيان چند نكته
بحث دربارهٔ حقيقت زمان
دربارهٔ حقيقت زمان نيز اقوال عجيبي نقل شده كه شيخالرئيس در طبيعيات شفاء به آنها اشاره كرده است. ولي گويا حل مسئلهٔ زمان از نظر فلاسفهٔ اسلامي سهلتر از مسئلهٔ مكان بوده؛ زيرا تقريباً همگي بر اين قول اتفاق داشتهاند كه زمان، نوعي مقدار و كميت متصل است كه ويژگي آن قرارناپذيري ميباشد و بهواسطهٔ حركت بر اجسام عارض ميشود. بدينترتيب جايگاه زمان در جدول مقولات ارسطويي كاملاً مشخص ميشود. صدرالمتألهين نيز در بسياري از سخنانش همين بيان را آورده است. ولي پس از تحقيق نهايي در مسئلهٔ حركت، بيان جديدي را ارائه كرده كه اهميت ويژهاي دارد.
بيان فلاسفه دربارهٔ زمان هرچند بياني روشن مينمايد، ولي با دقت در آن، نقاط ابهام و سؤالانگيزي رخ مينمايد كه ژرفانديشي بيشتري را ميطلبد و شايد همين امور، نظر ريزبين و موشكاف صدرالمتألهين را جلب كرده و او را به ارائهٔ نظريهٔ جديدي كشانده است.
براي توضيح اين نقاط بايد به پارهاي مباني قوم كه با اين مسئله ارتباط دارد اشاره كنيم، هرچند فعلاً جاي بحث و تحقيق دربارهٔ آنها نيست.
ازجمله آنكه فلاسفه معمولاً حركت را «عَرض» معرفي كردهاند، ولي توضيح بيشتري دربارهٔ آن ندادهاند. تنها بعضي از ايشان آن را از مقولهٔ«ان يفعل» يا «ان ينفعل» دانسته و شيخ اشراق آن را مقولهٔ مستقلي در كنار جوهر و كميت و كيفيت و اضافه بهحساب آورده و بدينترتيب شمارهٔ مقولات را منحصر در پنج مقوله نموده و ساير مقولات نسبي را
انواعي از اضافه شمرده است. شايد از بعضي از سخنان ديگر فلاسفه استفاده شود كه خود حركت را داخل در مقولات نميدانستهاند.
ديگر آنكه حركت را منحصر به چهار مقولهٔ (كمّ و كيف و وضع و اَين) ميدانستهاند و حركت انتقالي را حركتي در مقولهٔ «اَين» ميشمردهاند و حركت در ساير مقولات و ازجمله جوهر را محال ميپنداشتهاند. بنابراين حركتي كه آن را واسطهٔ ارتباط اجسام با زمان ميدانستهاند، ناچار حركت در يكي از مقولات چهارگانه عرضي بوده است.
از سوي ديگر همهٔ ايشان فرضيهٔ افلاك نهگانه را بهعنوان اصل موضوع پذيرفته بودند و پيدايش زمان را به حركت دوري وضعي فلك اقصي نسبت ميدادهاند و اين مطلب در بعضي از سخنان صدرالمتألهين نيز آمده است.
با توجه به اين مباني و مطالب، سؤالاتي دربارهٔ تعريف مشهور زمان طرح ميشود كه مهمترين آنها از اين قرار است:
1. شكي نيست كه زمان امري ممتد و قابل تقسيم است و ازاينرو نوعي كميت يا امري كميتدار بهشمار ميرود، ولي به چه دليل بايد آن را كميت حركت دانست؟
جواب سادهاي كه به اين سؤال داده ميشود اين است كه زمان امري سيال و بيقرار است؛ بهگونهاي كه حتي دو لحظه از آن قابل اجتماع نيست و ضرورتاً بايد يك جزء از آن بگذرد تا جزء بعدي بهوجود آيد. چنين كميتي را تنها ميتوان به چيزي نسبت داد كه ذاتاً سيال و بيقرار باشد و آن غير از حركت نخواهد بود.
چنانكه ملاحظه ميشود اين جواب مبتني بر اين است كه تدرج و سيلان و بيقراري مخصوص حركت است؛ حركتي كه بهنظر پيشينيان اختصاص به مقولات چهارگانهٔ عرضي داشته و ازاينرو امكان اينكه زمان، كميتي براي جوهر جسماني باشد را نفي ميكردهاند. اما آيا اين مبنا صحيح است؟ و آيا اگر فرض كنيم كه هيچ حركت عرضي در عالم نميبود، جايي براي مفهوم زمان هم وجود نميداشت؟
2. حركتي كه واسطهٔ ارتباط بين اجسام و زمان است چگونه واسطهاي است؟ آيا
واسطهٔ در ثبوت است و در نتيجه خود اجسام هم حقيقتاً بهواسطهٔ حركت زماندار ميشوند، يا واسطهٔ در عروض است و هيچگاه خود اجسام حقيقتاً زماندار نخواهند بود و به ديگر سخن اتصاف جوهر جسماني به زمان، اتصافي بالعرض ميباشد؟
شايد جوابي كه بايستي براساس مباني ايشان به اين سؤال داده شود، پذيرفتن همين شق دوم باشد؛ ولي آيا بهراستي ميتوان پذيرفت كه خود اجسام صرفنظر از دگرگونيهاي پيوسته و تدريجيشان متصف به زمانداري نميشوند؟ و آيا اگر فرض كنيم كه همهٔ دگرگونيها بهصورت دفعي اما پيدرپي تحقق يابد، ميان آنها تقدم و تأخر زماني نخواهد بود؟
اكنون فرض ميكنيم كه ايشان حركت را واسطهٔ در ثبوت ميدانسته، اتصاف اجسام را به زمانداري بعد از وقوع حركت، اتصافي حقيقي ميشمردهاند. لازمهٔ اين فرض آن است كه اجسام ذاتاً قابليت اتصاف به اين كميت حاصل از حركت را داشته باشند، هرچند قبل از تحقق حركت بالفعل واجد آن نباشند، چنانكه موم قبل از آنكه به شكل كُره يا مكعب درآيد چنين قابليتي را دارد؛ زيرا داراي امتداد و حجم است، اما فلاسفهٔ پيشين هيچ راهي براي نفوذ سيلان و حركت در ذات اجسام نميديدهاند، بنابراين چگونه ميتوانستهاند اتصاف چنين موجودي را به صفتي كه عين سيلان و بيقراري است بپذيرند؟ اين درست مثل آن است كه بخواهيم خط و سطح و حجم را هرچند به واسطهٔ علتي به موجود مجرد و فاقد امتدادي نسبت بدهيم بهگونهاي كه حقيقهٔ متصف به اين كميتها بشود!
3. سؤال ديگر آن است كه رابطهٔ بين حركت و زمان چگونه رابطهاي است؟ آيا حركت، علت پيدايش زمان است، آنچنانكه از ظاهر بسياري از سخنان ايشان برميآيد، يا تنها معروض آن است؟ به هر حال، خود حركت را بايد از چه مقولهاي بهحساب آورد؟ و اتصاف آن را به زمان چگونه تبيين كرد؟
قبلاً اشاره شد كه بعضي از فلاسفه مانند شيخ اشراق، حركت را مقولهٔ عرضي مستقلي
دانستهاند، و بعضي ديگر حركت را امري دو رويه دانسته، رويهٔ منتسب به فاعل آن (تحريك) را از مقولهٔ «اَن يفعل» و رويهٔ منتسب به منفعل و متحرك (تحرك) را از مقولهٔ «اَن ينفعل» شمردهاند، ولي از سايرين بيان روشني نيافتهايم. به هر حال، پاسخ به اين بخش از سؤال نياز به دقت بيشتري دارد. اما تعبير علت و معلوليت دربارهٔ حركت و زمان را ميتوان نوعي توسعه در اصطلاح عليت بهحساب آورد، چنانكه به نظاير آن در درس سي و هفتم اشاره شد؛
4. سؤال ديگري را نيز ميتوان طرح كرد و آن اين است كه اگر ملاك اختصاص زمان به حركت، بيقراري ذاتي آن است، اين معنا در همهٔ حركات يافت ميشود، پس چرا فلاسفه پيدايش زمان را به حركت وضعي فلك اطلس نسبت دادهاند؟ و آيا اگر فلك اطلس نميبود يا حركتي نميداشت، ديگر پديدههاي جهان داراي تقدم و تأخر زماني نميبودند؟ و اساساً چگونه ميتوان عَرضي را كه قائم به موضوع خودش ميباشد، ظرفي براي ساير اشياء و پديدهها دانست؟
به اين سؤال هم به اين صورت ميتوان پاسخ داد: زماني كه فلاسفه پيدايشش را به فلك اقصي نسبت دادهاند، زمان مستمر و دائمي يا به تعبير ديگر زمان مطلق است، و اين مطلب منافاتي ندارد با اينكه هريك از پديدههاي خاص، زمان محدود و مخصوصي داشته باشند. منظور از ظرف بودن زمان پديدآمده از فلك براي ساير حوادث، بيش از اين نيست كه امتداد زماني هريك از آنها بر جزئي از امتداد زماني حركت فلك انطباق مييابد. ولي ميدانيم كه «اين خانه از پايبست ويران است»؛ زيرا فرضيهٔ افلاك ابطال شده و اعتبار خود را از دست داده است.
با طرح اين سؤالات و تلاش براي پاسخگويي به آنها روشن ميشود كه مسئلهٔ زمان به آن آساني كه در آغاز تصور ميشد قابل حل نيست و نظريهٔ مشهور ميان فلاسفه، نظريهٔ قانعكنندهاي نميباشد.
اكنون نوبت آن فرا رسيده كه به بيان ابتكار صدرالمتألهين در اين زمينه بپردازيم.
نظريهٔ صدرالمتألهين
صدرالمتألهين با پذيرفتن نقطههاي مثبتي كه در سخنان پيشينيان دربارهٔ زمان وجود داشته، و با تكيه بر آنها به زدودن نقاط ضعف و جبران كمبودها و كاستيهاي نظريهٔ ايشان ميپردازد و در نتيجه نظريهٔ جديدي را ارائه ميدهد كه مسئلهٔ زمان و مسئلهٔ حركت جوهريه را توأماً حل ميكند و حقاً بايد آن را يكي از ارزشمندترين ابتكارات وي در فلسفه بهشمار آورد.
اما نقطههاي مثبت عبارتاند از:
1. زمان امري ممتد و انقسامپذير، و به يك معنا از كليات است؛
2. زمان و حركت رابطهاي نزديك و ناگسستني دارند و هيچ حركتي بدون زمان تحقق نمييابد؛ چنانكه تحقق زمان بدون وجود نوعي حركت و دگرگوني پيوسته و تدريجي امكان ندارد. چه اينكه گذشت اجزاء پيدرپي زمان، خود نوعي دگرگوني تدريجي (حركت) براي شيء زماندار است.
اما نقطههاي ضعفي كه وي در سخنان ايشان يافته و درصدد جبران آنها برآمده عبارتاند از:
1. ايشان زمان و حركت را از اعراض خارجيهٔ اشياء دانستهاند، در صورتي كه بهنظر وي آنها از عوارض تحليليه ميباشند و چنان نيست كه بتوان براي آنها وجودي منحاز از وجود موضوعاتشان در نظر گرفت، بلكه تنها در ظرف تحليل ذهن است كه صفت و موصوف، و عارض و معروض از يكديگر انفكاك ميپذيرند وگرنه در ظرف خارج، بيش از يكي وجود ندارد؛
2. ايشان حركت را به اعراض اختصاص دادهاند و ازاينرو انتساب بيواسطهٔ زمان را به اجسام انكار كردهاند، در صورتي كه اصليترين حركات را بايد حركت در جوهر دانست؛ زيرا محال است چيزي كه در ذات خود امتدادي گذرا نداشته باشد، بهواسطهٔ امر ديگر متصف به كميت گذرا گردد، چنانكه توضيح آن در مبحث حركت خواهد آمد.
ازاينرو زمان را بايد مستقيماً به خود آنها نسبت داد و آن را بُعد چهارمي(1) براي آنها بهحساب آورد.
حاصل آنكه طبق نظريهٔ صدرالمتألهين زمان عبارت است از بُعد و امتدادي گذرا كه هر موجود جسماني علاوه بر ابعاد مكاني ناگذرا (طول و عرض و ضخامت) داراست.
اما پاسخ وي به نخستين سؤال از سؤالهاي چهارگانهٔ مذكور اين است كه زمان، توأم با حركت جوهريهاي است كه عين وجود اجسام ميباشد و اختصاصي به حركات عَرضي ندارد، و پاسخ وي به سؤال دوم اين خواهد بود كه زمان و حركت، دوگانگي وجودي ندارند تا يكي را علت پيدايش ديگري بشماريم و اجسام را بهواسطهٔ حركت خارج از ذاتشان مرتبط با زمان بپنداريم تا جاي سؤال از كيفيت اين وساطت باشد، بلكه اجسام در ذات و جوهر خودشان، هم اتصاف حقيقي به حركت و دگرگوني دارند و هم اتصاف حقيقي به زمان و گذرايي، و همانگونه كه امتدادهاي مكاني چهرههايي از وجود آنهاست، امتداد زماني هم چهرهٔ ديگري از وجود آنها ميباشد.
اما جواب وي به اينكه حركت از چه مقولهاي است، اين است كه حركت از مفاهيم و مقولات ماهوي نيست، بلكه مفهومي است عقلي كه از نحوهٔ وجود ماديات انتزاع ميشود، چنانكه مفهوم ثَبات، از نحوهٔ وجود مجردات انتزاع ميگردد، و همانگونه كه ثَبات امري نيست كه در خارج عارض موجود مجرد و ثابت شود، حركت هم عَرض خارجي براي موجود مادي نيست، و ذهن انسان است كه وجود را به ذات و صفت، و عارض و معروض تحليل ميكند.
همچنين پاسخ وي به كيفيت ظرف بودن زمان براي حوادث روشن است؛ زيرا زمان ظرف مستقلي از اشياء و پديدهها نيست كه وجود جداگانهاي داشته باشد و امور زماندار در آن بگنجد، بلكه همانند حجم اجسام، صفتي ذاتي و دروني براي آنهاست و طبعاً هر پديدهاي، زماني مخصوص به خود خواهد داشت كه از شئون وجودش بهشمار ميرود.
1. بايد توجه داشت كه اصطلاح فلسفى «بُعد چهارم»، غير از اصطلاح فيزيكى آن در نظريهٔ اينشتين است.
نهايت اين است كه براي تعيين تقدم و تأخر آنها نسبت به يكديگر، بايد امتداد زماني طولانيتري را در نظر گرفت و با تطبيق زمانهاي ديگر بر آن، موقعيت زماني هريك را تعيين كرد، و اگر فلكي وجود داشته باشد كه امتداد زماني آن از هر موجود زماني ديگري بيشتر باشد، ميتوان اين نقش را به آن سپرد، و اگر وجود نداشته باشد (چنانكه ندارد) همان امتداد گذراي كل عالم جسماني، ملاك تعيين موقعيت زماني پديدههاي جزئي خواهد بود، چنانكه حجم كل عالم، مناط تعيين موقعيت مكاني پديدههاي جزئي است.
از اينجا همزادي و همگامي زمان و مكان بهصورت روشنتري جلوه ميكند و ژرفاي تفسيري كه براي مكان ارائه داديم، بيشتر نمودار ميگردد.
بيان چند نكته
1. واژهٔ «آن» كه در محاورات عرفي بهمعناي جزء كوچكي از زمان بهكار ميرود، در اصطلاح فلسفي بهمعناي منتهياليه قطعهاي از زمان و بهمنزلهٔ نقطه نسبت به خط ميباشد و همانگونه كه از تقسيم خط هيچگاه به نقطه نميرسيم، يعني خط تا بينهايت قابل تقسيم است و هر جزئي از آن نيز داراي امتداد خواهد بود، هرچند ذهن ما نتواند امتدادهاي خيلي كوچك را تصور كند، همچنين هر جزئي از زمان هرقدر كوتاه فرض شود، داراي امتدادي خواهد بود و هيچگاه از تجزيهٔ زمان به «آن» نميرسيم. بنابراين تركيب زمان از آنات پيدرپي، توهمي بيش نيست.
2. واژهٔ «دهر» كه در عرف بهمعناي زمان طولاني است، در اصطلاح فلسفي بهمنزلهٔ ظرفي نسبت به مجردات، در مقابل زمان براي ماديات تلقي ميشود و در واقع، نشانهٔ مبري بودن آنها از امتداد زماني است. چنانكه واژهٔ «سرمد» را به مقام الهي اختصاص ميدهند كه نشانهٔ تعالي وجود اقدس الهي از صفات همهٔ مخلوقات ميباشد.
همچنين اين دو واژه گاهي در برابر مقولهٔ نسبي«متي» بهكار ميروند و ازاينرو گفته ميشود كه نسبت مجردات به ماديات، «دهر» ونسبت مقام الهي به مخلوقات، «سرمد»
است و نيز گفته ميشود كه خداي متعالي تقدم سرمدي بر همهٔ مخلوقات دارد و مجردات تقدم دهري بر حوادث مادي دارند.
3. فلاسفهٔ پيشين كه زمان را از لوازم حركات عَرضي ميدانستند، جوهر اجسام و قدر متيقن جوهر فلك را فراتر از افق زمان ميشمردند و براي آن معيت دهري با زمان قائل بودند. اما با توجه به حركت جوهريه و نفوذ زمان و گذرايي در ذات موجودات مادي، بايد همهٔ آنها را بياستثنا زماني دانست.
4. تقدم و تأخر زماني مخصوص حوادثي است كه در عمود زمان قرار ميگيرند و خودشان داراي امتداد زماني ميباشند. اما موجودي كه فراتر از افق زمان و داراي ثبات وجودي و مبري از دگرگوني و گذرايي باشد، نسبتِ تقدم و تأخر با امور زماني نخواهد داشت، بلكه در واقع وجود او محيط بر زمانيات بوده، گذشته و حال و آينده نسبت به وي يكسان خواهد بود و بههمين جهت گفتهاند كه حوادث پراكنده در پهنهٔ زمان، در ظرف دهر اجتماع خواهند داشت «المتفرقات في وعاء الزمان مجتمعات في وعاء الدهر».
خلاصه
1. تعريف معروف زمان اين است: كميت متصل قرارناپذيري كه بهواسطهٔ حركت عارض بر اجسام ميشود.
2. بعضي از فلاسفهٔ پيشين حركت را مقولهاي مستقل، و بعضي آن را از قبيل «اَن يفعل» و «اَن ينفعل» دانسته و ديگران بيان روشني دربارهٔ آن ندارند.
3. همچنين ايشان حركت را منحصر در چهار مقولهٔ عرضي دانستهاند و حركت وضعي فلك اقصي را منشأ پيدايش زمان معرفي كردهاند.
4. علت اينكه زمان را كميت حركت دانستهاند، اين است كه زمان امري گذرا و بيقرار است و چيزي ميتواند معروض بيواسطهٔ آن واقع شود كه ذاتاً قرارناپذير باشد.
5. اگر حركت را واسطهٔ در عروض زمان نسبت به اجسام بدانند، لازمهاش اين است كه اجسام حقيقتاً متصف به زمان نشوند، و اگر آن را واسطهٔ در ثبوت بشمارند، لازمهاش اين است كه ذاتاً دگرگونشونده باشند تا قابليت اتصاف به اين كميت بيقرار را داشته باشند.
6. ممكن است منظور ايشان از زماني كه از حركت فلك پديد ميآيد، زمان مطلق باشد و وجود زمانهاي خاص ناشي از حركت هر جسمي را انكار نكرده باشند. نيز ممكن است منظور ايشان از ظرف بودن زمان مطلق نسبت به پديدههاي جزئي، انطباق زمانهاي جزئي آنها بر اجزاء زمان مطلق باشد.
7. صدرالمتألهين دو ويژگي زمان را كه پيشينيان ذكر كرده بودند، بهطور اجمال پذيرفت و آنها عبارتاند از:
الف) زمان امري انقسامپذير و از قبيل كميات است؛
ب) زمان با حركت رابطهاي ناگسستني دارد.
8. وي در دو مطلب اساسي دربارهٔ زمان با گذشتگان مخالفت كرد:
الف) زمان و حركت را كه ايشان از اعراض خارجيه ميشمردند، از عوارض تحليليهٔ وجود مادي دانست كه تنها در ظرف تحليل ذهن انفكاكپذيرند؛
ب) حركت همزاد زمان را كه ايشان حركت در مقولات عرضي و بهويژه حركت دَوري فلك ميپنداشتهاند، حركت جوهري اجسام دانست و بدينوسيله زمان را از شئون ذات آنها معرفي كرد.
9. حقيقت زمان بهنظر وي عبارت است از بُعد و امتدادي گذرا كه هر جسمي در ذات خود علاوه بر امتدادهاي ناگذرا (طول و عرْض و ضخامت) از آن برخوردار است.
10. وي وجودِ زمان و حركت را دوگانه نميداند تا يكي علت براي ديگري باشد و حركت واسطهاي براي ارتباط اجسام با زمان تلقي گردد و سؤال از كيفيت اين وساطت به ميان آيد كه وساطت در عروض است يا در ثبوت.
11. صدرالمتألهين حركت را از قبيل ماهيات و مقولات نميداند تا سؤال شود كه از چه مقولهاي است، بلكه آن را مفهومي عقلي ميداند كه از نحوهٔ وجود ماديات انتزاع ميشود، همانگونه كه مفهوم ثبات از نحوهٔ وجود مجردات انتزاع ميگردد.
12. وي براي هر پديدهاي زمان مخصوص به خود قائل است كه بُعد چهارم وجود آن را تشكيل ميدهد و منظور از ظرف بودن زمان مطلق را انطباق امتدادهاي زماني جزئي بر امتداد زماني كل جهان يا فلك اقصي (بنابر فرض ثبوت آن) ميداند كه همگي از حركت جوهريه و دگرگوني و گذرايي ذاتي آنها انتزاع ميشود.
13. «آن» در اصطلاح فلسفي، منتهياليه قطعات زماني و بهمنزلهٔ نقطه نسبت به خط است و هيچگونه امتدادي ندارد و ازاينرو تركيب يافتن زمان از آنات محال ميباشد؛ زيرا هيچگاه از تركيب اشياء بيامتداد، امري ممتد پدید نخواهد آمد.
14. دهر در اصطلاح فلاسفه بهمنزلهٔ ظرفي براي مجردات، در مقابل زمان براي ماديات است، چنانكه در مورد خداي متعالی واژهٔ «سرمد» را بهكار ميبرند. نيز اين دو واژه گاهي در مقابل مقولهٔ «متي» و داراي مفهوم نسبت استعمال ميشود و ازاينروست كه ميگوييد نسبت ثابتات به متغيرات، دهر است.
15. بنابر ثبوت حركت جوهريه، وجود همهٔ اجسام گذرا و زماني است و هيچ موجود جسماني، دهري نخواهد بود.
16. تقدم و تأخر زماني، مخصوص به امور زماني است و موجودي كه فراتر از افق زمان باشد، نسبت زماني به هيچ پديدهاي نخواهد داشت و گذشته و حال و آينده نسبت به وي يكسان خواهد بود و موجودات پراكنده در ظرف زمان، نسبت به او مجتمع خواهند بود. از اينجاست كه گفتهاند: «المتفرقات في وُعاء الزمان، مجتمعات في وُعاء الدهر».
پرسش
1. قبل از صدرالمتألهين، مسئلهٔ زمان به چه صورتي حل شده بود؟
2. چرا فلاسفه زمان را كميت حركت معرفي ميكردند؟
3. خود حركت را از چه مقولهاي ميدانستند؟
4. بهنظر صدرالمتألهين مفهوم حركت چگونه مفهومي است؟
5. فلاسفه چه حركتي را واسطهٔ در اتصاف اجسام به زمان ميدانستند؟
6. منظور ايشان وساطت در ثبوت بود يا وساطت در عروض؟
7. بهنظر صدرالمتألهين عروض زمان نسبت به اجسام، بيواسطه است يا باواسطه؟
8. به چه معني ميتوان حركت را علت پيدايش زمان بهشمار آورد؟
9. طبق نظريهٔ صدرالمتألهين چه رابطهاي ميان زمان و حركت وجود دارد؟
10. زمان مطلق چيست؟ و چگونه ظرفي براي پديدههاي جزئي بهحساب ميآيد؟
11. قدر مشترك بين نظريهٔ صدرالمتألهين و نظريهٔ پيشينيان چيست؟
12. نقاط اختلاف اساسي بين آنها كدام است؟
13. تعريف صحيح زمان چيست؟
14. «آن» چيست و چه نسبتي با زمان دارد؟
15. مفهوم فلسفي دهر را بيان كنيد؟
16. اصطلاح فلسفي سرمد چيست؟
17. آيا در ميان ماديات، موجودي يافت ميشود كه ظرف وجودش دهر باشد؟
18. معناي اجتماع زمانيات در وعاء دهر چيست؟
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org