- مقدمه ناشر
- بخش چهارم-درس سى و يكم: علت و معلول
- درس سى و دوم: اصل علّيت
- درس سى و سوم: رابطه علّيت
- درس سى و چهارم: رابطه علّيّت در ميان مادّيات
- درس سى و پنجم: وابستگى معلول به علّت
- درس سى و ششم: مناسبات علّت و معلول
- درس سى و هفتم: احكام علّت و معلول
- درس سى و هشتم: علّت فاعلى
- درس سى و نهم: علّت غائى
- درس چهلم: هدفمندى جهان
- بخش پنجم- درس چهلويكم:مجرّد و مادّى
- درس چهل و دوم: مكان چيست؟
- درس چهل و سوم: زمان چيست؟
- درس چهل و چهارم: انواع جواهر
- درس چهل و پنجم: دنباله بحث در انواع جواهر
- درس چهل و ششم: مادّه و صورت
- درس چهل و هفتم: أعراض
- درس چهل و هشتم: كيفيّت
- درس چهل و نهم: حقيقت علم
- درس پنجاهم: اتّحاد عالم و معلوم
- بخش ششم-درس پنجاه و يكم: ثابت و متغيّر
- درس پنجاه و دوم: قوّه و فعل
- درس پنجاه و سوم: قوه و فعل(2)
- درس پنجاه و چهارم: كون و فساد
- درس پنجاه و پنجم: حركت
- درس پنجاه و ششم: ويژگيهاى حركت
- درس پنجاه و هفتم: تقسيمات حركت
- درس پنجاه و هشتم: حركت در اعراض
- درس پنجاه و نهم: حركت در جوهر
- درس شصتم: دنباله بحث در حركت جوهريّه
- بخش هفتم-درس شصت و يكم:خداشناسى
- درس شصت و دوم: اثبات واجب الوجود
- درس شصت و سوم: توحيد
- درس شصت و چهارم: توحيد افعالى
- درس شصت و پنجم: صفات الهى
- درس شصت و ششم: صفات ذاتيّه
- درس شصت و هفتم: صفات فعليّه
- درس شصت و هشتم: هدف آفرينش
- درس شصت و نهم: قضاء و قدر الهى
- درس هفتادم: خير و شرّ در جهان
درس سي و نهم
علت غائي
· تحليلي دربارهٔ افعال اختياري
· كمال و خير
· غايت و علت غائي
تحليلي دربارهٔ افعال اختياري
هيچ كار ارادي و اختياري (بهمعناي عام اراده و اختيار) نيست كه بدون شعور و علم فاعل به آن، انجام بگيرد، خواه علمي كه عين ذات فاعل باشد، چنانكه در فاعل بالتجلي وجود دارد، و خواه علمي كه عين خود فعل باشد، چنانكه در مورد فاعل بالرضا ملاحظه ميشود، و خواه علمي كه لازمهٔ علم به ذات باشد، چنانكه در فاعل بالعنايه قائل شدهاند، و خواه علمي كه از عوارض انفكاكپذير از ذات باشد، چنانكه در فاعل بالقصد تحقق مييابد.
همچنين هيچ كار ارادي و اختيارياي نيست كه فاعل هيچگونه محبت و رضايت و ميل و كششي به آن نداشته باشد و با كمال بيعلاقگي و نفرت و اشمئزاز آن را انجام دهد. حتي كسي كه داروي بدمزهاي را با بيرغبتي ميخورد يا خود را در اختيار جراح قرار ميدهد تا عضو فاسدي را از بدنش قطع كند، چون به سلامت خودش علاقه دارد و سلامت وي جز از راه خوردن داروي تلخ يا بريدن عضو فاسد تأمين نميشود، به خوردن همان دارو و از دست دادن عضو بدنش ميل پيدا ميكند؛ ميلي كه بر كراهت از مزهٔ بد و ناراحتي از قطع عضو غالب ميشود.
محبت و خواستن كار هم، به اختلاف انواع فاعل، متفاوت ميشود و مفاهيم مختلفي برآن صدق ميكند. گاهي تنها مفهوم «محبت» صادق است؛ محبتي كه عين ذات فاعل ميباشد، مانند فاعل بالتجلي؛ و گاهي مفهوم «رضايت» بر آن صدق ميكند، مانند فاعل بالرضا؛ و گاهي لازمهٔ محبت به ذات است، مانند فاعل بالعنايه؛ و گاهي از قبيل كيفيات
نفساني و از عوارض انفكاكپذير از ذات است، مانند «شوق» در فاعل بالقصد. جامعترين مفهومي كه شامل همهٔ موارد ميشود، مفهوم «محبت» بهمعناي عام است، و ملاك آن درك ملايمت و كمال محبوب است و ميتوان از آن به «مطلوبيت» تعبير كرد.
بنابراين ميتوان گفت كه قوام فعل اختياري به اين است كه فاعل، فعل را ملائم با ذات خودش بداند و از اين جهت آن را بخواهد و دوست بدارد. نهايت اين است كه گاهي فاعل اختياري واجد همهٔ كمالات خودش ميباشد و محبت وي به فعل، از آن جهت كه اثري از كمالات خود اوست، تعلق ميگيرد، مانند مجردات تام، و گاهي محبت او به كمالي كه فاقد آن است تعلق ميگيرد و كار را براي رسيدن و بهدست آوردن آن انجام ميدهد، مانند نفوس حيواني و انساني كه كارهاي اختياري خودشان را براي رسيدن به امري كه ملائم با ذاتشان هست و از آن لذتي و فايدهاي ميبرند انجام ميدهند.
فرق اين دو قسم آن است كه در مورد اول، محبت به «كمال موجود» منشأ انجام كار ميشود، اما در مورد دوم، محبت به «كمال مفقود» و شوق بهدست آوردن آن منشأ فعاليت ميگردد. نيز در مورد اول، كمال موجود «علت» انجام دادن فعل است و به هيچ وجه معلوليتي نسبت به آن ندارد، ولي در مورد دوم، كمالِ مفقود بهوسيلهٔ فعل حاصل ميشود و نوعي «معلوليت» نسبت به آن دارد، ولي در هر دو مورد، كمال، مطلوب و محبوب بالاصاله است و كار، مطلوب و محبوب بالتَّبَع.
كمال و خير
نكتهاي را كه بايددراينجا خاطرنشان كنيم اين است كه منظور از كمال در اينجا صفت وجودي ملائم باذات فاعل استكهگاهي منشأ انجام كار اختياري ميشود و گاهي در اثر آن بهوجود ميآيد.كمالي كه در اثر انجام كار ارادي حاصل ميشود، گاهي كمال نهايي فاعل و يا مقدمهاي براي رسيدن به آن است و در اين صورت در اصطلاح فلاسفه «خير حقيقي» ناميده ميشود، و گاهي تنها با يكي از قوا و نيروهاي فاعل ملايمت دارد، هرچند
مزاحم با كمالات ديگر و كمال نهايي وي باشد و در مجموع به زيان فاعل تمام شود، و در اين صورت «خير مظنون» ناميده ميشود.
مثلاً نتيجهٔ طبيعياي كه بر خوردن غذا مترتب ميشود، كمالي است براي قوهٔ نباتي كه مشترك بين انسان و حيوان و نبات است، و لذتي كه از آن حاصل ميگردد، كمالي است براي قوهاي كه آن را درك ميكند و مشترك ميان حيوان و انسان است. اما اگر غذا خوردن با نيت صحيح و بهمنظور كسب نيرو براي انجام وظايف الهي انجام گيرد، موجب كمال انساني هم ميشود و در اين صورت وسيلهاي براي كسب «خير حقيقي» هم خواهد بود، ولي اگر صرفاً براي التذاذ حيواني باشد، مخصوصاً اگر از مأكولات حرام استفاده شود، تنها موجب كمال براي بعضي از قواي شخص ميشود و به كمال نهايي وي زيان ميزند و در نتيجه، كمال حقيقي انسان را بهبار نميآورد، و ازاينرو «خير پنداري» يا «خير مظنون» ناميده ميشود.
ضمناً مناسبت واژههاي «اختيار» و «خير» نيز روشن شد؛ زيرا هر فاعل مختاري فقط كارهايي را انجام ميدهد كه مناسبت با كمال خودش داشته باشد، و ازجمله فاعلهاي بالقصد كارهايي را انجام ميدهند كه وسيلهاي براي رسيدن به كمال و «خير» خودشان باشد ـ يا خير حقيقي، و يا خير پنداري ـ هرچند خير مفروض، لذتي باشد يا رهايي از رنج و المي.
ممكن است بر كليت قاعدهٔ مزبور اين اشكال مطرح شود كه انسانهاي وارستهاي يافت ميشوند كه دستكم بعضي از كارهاي اختياري خودشان را براي خير ديگران انجام ميدهند و ابداً توجهي به خير خودشان ندارند و حتي گاهي جان خودشان را نيز فداي ديگران ميكنند. پس بهطور كلي نميتوان گفت كه هر فاعل بالقصدي كارش را براي رسيدن به كمال و خير خودش انجام ميدهد.
جواب اين است كه اينگونه كارها خواه در اثر هيجان عواطف انجام شود، و خواه بهمنظور رسيدن به پاداش اخروي و رضاي الهي، در نهايت موجب خيري براي خود فاعل
ميشود، يعني يا عواطف وي را ارضا ميكند، و يا در اثر اين فداكاريها به مقامات معنوي و اخروي و رضايت الهي نائل ميشود. پس انگيزهٔ اصلي فاعل، رسيدن به كمال و خير خودش ميباشد و خدمت به ديگران در حقيقت وسيلهاي براي تحصيل كمال است. نهايت اين است كه گاهي انگيزههاي انسان بهصورت آگاهانه مؤثر واقع ميشود و گاهي بهصورت نيمهآگاهانه و حتي ناآگاهانه اثر ميكند؛ مثلاً در مواردي كه در اثر هيجان عواطف، توجه انسان معطوف به منافع و مصالح ديگران ميگردد، ديگر توجه آگاهانهاي به خير و كمال خودش ندارد، ولي بدان معنا نيست كه هيچگونه تأثير نداشته باشد. دليلش اين است كه اگر از او سؤال كنند كه چرا اين فداكاري را انجام ميدهي؟ خواهد گفت: چون دلم ميسوزد، يا چون اين كار فضيلت و مقتضاي انسانيت است، و يا چون ثواب دارد و موجب رضاي خداست. پس انگيزهٔ اصلي، ارضاي عاطفه و لذت بردن از خدمت به ديگران، يا نائل شدن به فضيلت و كمال انساني، و يا رسيدن به پاداش اخروي و رضايت و قرب الهي است، هرچند فاعل هنگام انجام دادن كار، توجه آگاهانهاي به اين انگيزهٔ باطني ندارد.
غايت و علت غائي
از توضيحي كه دربارهٔ افعال اختياري داديم روشن شد كه چنين كارهايي علاوه بر اينكه احتياج به فاعل دارند و ذات فاعل، علت فاعلي آنها ميباشد، متوقف بر علم و ارادهٔ او نيز هستند. در فاعل بالقصد، تصور نتيجهاي كه بر كار قصدي مترتب ميشود ـ يعني لذت و فايده و خير و كمالي كه از آن حاصل ميگرددـ شوق وي را براي انجام دادن كار برميانگيزد. پس تصميم بر انجام دادن كار، متوقف بر شوقي است كه اصالتاً به نتيجهٔ كار و بالتَّبَع به خود آن تعلق ميگيرد، و حصول شوق مشروط به تصور كار و نتيجهٔ آن و تصديق به مطلوبيت نتيجه است، و چون نتيجهٔ كار مطلوب بالاصاله است (در مقابل خودِ كار كه مطلوب بالتَّبَع است)، ازاينرو آن را «غايت»، و علم و محبت به آن را «علت غائي»
مينامند. بر اين اساس براي انجام يافتن فعل اختياري، علت ديگري بهنام «علت غائي» اثبات ميشود.
در اينجا لازم است چند نكتهٔ مهم را خاطرنشان كنيم:
1. اثبات علت غائي براي هر فعل اختياري بدين معنا نيست كه لزوماً در ذات فاعل مختار چيزهايي بهنام علم و شوق و تصميم پديد آيد. به ديگر سخن لازم باشد كه علت غائي، مغاير با علت فاعلي و زائد بر آن باشد، بلكه اين مغايرت و تعدد مخصوص فاعلهاي بالقصد است كه مبادي علمي و شوقي ايشان زائد بر ذاتشان ميباشد. اما در ساير فاعلهاي مختار، ممكن است علم اجمالي يا تفصيلي بهكار و غايتش، و همچنين محبت اصيل به غايت، و محبت تَبَعي و فرعي به فعل، عين ذات فاعل يا از لوازم آن باشد، و آنچه در همهٔ فاعلهاي مختار ضرورت دارد، علم و اراده بهمعناي عام است، خواه عين ذات باشد يا زائد بر ذات، و خواه علم حضوري باشد يا حصولي، و خواه اراده، عين حب به ذات و در نتيجه عين ذات باشد، يا فعل و يا كيفيتي زائد بر ذات، و خواه از لوازم ذات باشد يا از عوارض انفكاكپذير (مفارق).
پس عدم وجود علم و اراده زائد بر ذات در بعضي از اقسام فاعل مختار بهمعناي نفي علت غائي نيست، بلكه بهمعناي وحدت علت فاعلي و علت غائي است، چنانكه در مجردات تام، علم و حب و ساير صفات كماليه، عين ذات آنهاست و تعدد و تغايري با ذات ندارد، عينيت اين صفات با ذات بهمعناي نفي علم و حب و قدرت و حيات و مانند آنها از ايشان نيست؛
2. معمولاً فلاسفه علم به نتيجهٔ مطلوب يا علم به خيريت كار را علت غائي ميشمارند و گاهي چنين تعبير ميكنند كه تصور غايت يا وجود ذهني آن علت غائي است، و گاهي نيز ميگويند ماهيت غايت كه قبل از انجام كار با وجود ذهني تحقق مييابد، علت غائي است؛ و همچنين علم را علت پيدايش شوق ميشمارند و ميگويند كه علم، شوق را پديد ميآورد.
ولي بهنظرميرسدكه اين تعبيرات خالي ازمسامحه نيست وبهترايناست كه محبت
بهمعناي عام را كه در مواردي بهصورت رضايت و شوق ظاهر ميشود، علت غائي بناميم؛ زيرا محبت به خير و كمال است كه فاعل مختار را بهسوي انجام كار سوق ميدهد، و علم در واقع شرط تحقق آن ميباشد نه علت ايجادكنندهٔ آن، و روشن است كه ماهيت غايت را علت غائي شمردن، با قول به اصالت وجود سازگار نيست، گو اينكه در سخنان پيروان مشائين كه قائل به اصالت وجود هستند نيز يافت ميشود؛
3. لزوم علم و محبت فاعل به نتيجهٔ كار اختياري، بدان معنا نيست كه فاعل بايد توجه تفصيلي و آگاهانه بهكار و نتيجهٔ آن داشته باشد و يا اينكه نتيجهٔ كار بايد در حقيقت مطلوب حقيقي و كمال و خير واقعي فاعل باشد، بلكه توجه اجمالي هم كافي است، چنانكه اشتباه در تشخيص خير هم ضرري به اختياري بودن فعل نميزند و آن را فاقد علت غائي نميسازد.
بنابراين كسي كه عادت به انجام دادن كاري كرده است، لزومي ندارد كه توجه تفصيلي بهكار و كيفيت انجام و نتيجهٔ آن داشته باشد، بلكه افعال ناشي از عادت هم از نوعي علم به مطلوبيت برخوردار است و همين اندازه براي اختياري بودن آنها كافي است.
همچنين افعالي كه به گمان رسيدن به نتيجهٔ مطلوب انجام داده ميشود، در واقع از محبت به خير نشأت ميگيرد، هرچند خيري پنداري باشد و يا در اثر موانعي به نتيجهٔ مطلوب نرسد. در واقع علت غائي در اينگونه كارها، خواستن نوعي لذت و خير و اميد به رسيدن به آن است؛
4. واژهٔ «غايت» اصطلاح ديگري دارد كه بر منتهياليه حركت اطلاق ميشود، و اشتراك لفظي اين واژه ممكن است موجب خلط و اشتباه گردد، مخصوصاً با توجه به اينكه در كارهاي تدريجي و توأم با حركت، نتيجهٔ مطلوب هنگام پايان يافتنِ حركت بهدست ميآيد.
از اشتباهاتي كه ممكن است در اثر خلط بين اين دو اصطلاح حاصل شود، اين است كه كسي گمان كند كه غايت بالذاتِ حركت، همان مطلوب بالاصالهٔ فاعل است و همان
نقطهاي كه حركت به آن پايان مييابد، چون منتهياليه حركت است بايد اصالتاً مطلوب فاعل باشد، در صورتي كه ممكن است امري كه مقارن با پايان يافتن حركت است و نسبت به حركت غايت بالعرض بهشمار ميرود، عيناً مطلوب اصيل براي فاعل باشد و قصد اولي وي به همان امر تعلق گرفته باشد؛ مثلاً كسي كه براي ملاقات دوستي حركت ميكند، مقصود اصلي وي از حركت ديدار با دوستش ميباشد، بلكه هدفِ اصلي وي لذتي است كه از ديدار او ميبرد، در صورتي كه غايت بالذاتِ حركت همان نقطهاي است كه حركت پايان ميپذيرد، و غايت متحرك هم از آن جهت كه متحرك است، رسيدن به همان نقطه ميباشد و برخورد با دوست در آن مكان غايت بالعرض براي حركت بهشمار ميرود، چه رسد به لذت يا فايدهاي كه بر آن مترتب ميشود؛
5. با توجه به رابطهٔ عليت بهمعناي عام بين پديدههاي جهان، ممكن است غايت يك فعل وسيلهاي براي رسيدن به امر ديگري قرار گيرد كه مترتب بر آن ميشود، و آن ديگري نيز وسيله براي دست يافتن به امر سومي باشد؛ مثلاً ممكن است شخص بهمنظور فرا گرفتن علم بهسوي يك مركز علمي رهسپار شود و تحصيل علم را مقدمهاي براي عمل كردن به وظايف الهي قرار دهد، و عمل كردن را وسيلهاي براي تقرب بهسوي خداي متعالي كه كمال نهايي انسان است. چنين شخصي از آغاز، جهت حركت خود را بهسوي خداي متعالي قرار داده و علت غائي آن همان تقرب به خداست، هرچند علل غائي متوسطي نيز دارد كه هركدام به نوبهٔ خود وسيلهاي براي غايت بالاتر ميباشد.
ولي ممكن است انگيزهٔ شخص براي تحصيل علم، فقط ارضاي غريزهٔ كنجكاوي باشد كه در اين صورت، علت غائي همان انگيزه خواهد بود. چنانكه ممكن است منظور اصليش اين باشد كه با استفاده از علم به ثروت يا مقام دنيوي برسد.
پس علت غائي براي هرشخصي همان چيزي است كه در آغاز كار در نظر ميگيرد و كار را براي رسيدن به آن انجام ميدهد، و اگر آثاري بر كار وي مترتب شود كه به هيچ وجه توجهي به آنها نداشته، يا توجه به آنها تأثيري در انجام كار نداشته است، علت
غائي كار وي نخواهد بود. از اين بحث نتايج متعددي بهدست ميآيد كه مهمترين آنها از اين قرار است:
الف) يك كار ممكن است چند هدف در طول يكديگر داشته باشد و هدف نزديك، وسيلهاي براي هدف دوم باشد و همچنين تا برسد به هدف نهايي؛
ب) هدف بودن نتيجهٔ كار صرفاً تابع رابطهٔ عليت بين كار و نتيجه نيست، بلكه بستگي به توجه فاعل (نيت) نيز دارد، و از اينجا نقش نيت در افعال ارزشي روشن ميشود؛
ج) اهداف متعدد براي يك كار ممكن نيست تا بينهايت ادامه يابد؛ زيرا هدف بودن اهداف متوسط، تابع هدف نهايي است و مطلوبيت آنها در سايهٔ مطلوبيت آن شكل ميگيرد، و تا فاعل توجه به يك مطلوب نهايي نداشته باشد، نميتواند امور ديگري را بهعنوان وسيله براي رسيدن به آن اتخاذ نمايد؛ زيرا فرض اين است كه مطلوبيت آنها تابع مطلوبيت غايت نهايي است، و اگر فرض كنيم كه هر هدفي وسيله براي هدف ديگري باشد، همهٔ آنها تابع خواهند بود و فرض تابعهاي بيمتبوع، فرض متناقض و محالي است.
پس ناچار بايد چيزي مطلوب بالاصاله باشد تا اشياء ديگري به تَبَع آن مطلوبيت بيابند.
اما در مورد افعال انساني مطلب روشنتر است؛ زيرا هر انساني در درون خود با علم حضوري مييابد كه هر كاري را براي هدف نهايي مشخصي انجام ميدهد. افزون بر اين، انسان قدرت بر تصور و توجه به امور نامتناهي را ندارد تا بتواند سلسلهٔ نامتناهي از اهداف داشته باشد؛
6. نوع ديگري از تعدد در علل غائي نيز متصور است، و آن اينكه انگيزههاي متعددي مجموعاً در انجام كاري مؤثر باشند، و حتي ممكن است هركدام از آنها بهگونهاي باشد كه اگر انگيزهٔ ديگري هم نميبود، براي انجام كار كافي بود. به ديگر سخن، فاعل ممكن است كاري را براي چند هدفِ در عرض هم انجام دهد و به قول معروف «با يك سنگ، دو نشان را بزند». بنابراين اجتماع دو علت غائي براي يك فعل محال نيست، برخلاف اجتماع دو علت فاعلي تام در عرض يكديگر.
خلاصه
1. هيچ كار اختياري بدون علم و خواست فاعل انجام نميگيرد.
2. علم و خواست فاعل ممكن است عين ذات وي يا از لوازم و يا از عوارض مفارقِ ذاتش باشد.
3. آنچه اصالتاً متعلق خواست فاعل است، كمال و خير خود اوست، و در صورتي كه ذاتاً واجد همهٔ كمالاتش باشد، آثار كمالش بالتبع مورد خواست قرار ميگيرد و حب به كمال موجود، منشأ انجام كار اختياري ميگردد، مانند مجردات تام، و در صورتي كه فاقد بعضي از كمالاتش باشد، شوق به رسيدن به آنها منشأ صدور فعل ميشود، مانند نفوس حيواني و انساني.
4. در صورتي كه حصول كمالِ يك قوه مزاحم تحقق كمالات ديگر و كمال نهايي باشد، كمالِ مزبور «خير مظنون» يا «خير پنداري» ناميده ميشود.
5. در موردي كه فاعل كاري را براي خير ديگران انجام دهد، انگيزهٔ آشكار يا نهاني ديگري خواهد داشت. در واقع چنين فاعلي خير ديگران را وسيلهاي براي تحقق لذت يا مصلحت خودش قرار ميدهد.
6. چون كار اختياري بدون تصديق به مطلوبيت نتيجهاش انجام نميگيرد، متوقف بر علم و خواست فاعل ميباشد و ازاينرو علت ديگري براي فعل اختياري بهنام علت غائي ثابت ميشود.
7. در صورتي كه علم و محبت به فعل و نتيجهٔ آن عين ذات فاعل باشد، علت غائي عين علت فاعلي خواهد بود.
8. معمولاً فلاسفه علم به نتيجهٔ مطلوب را علت غائي ميشمارند، ولي حقيقت اين است كه علت غائي همان خواست و محبت فاعل است، و علم فقط نقش شرط را ايفا ميكند.
9. در مورد افعالي كه در اثر عادت انجام ميگيرد نيز علم و توجه اجمالي به نتيجهٔ آن موجود است، و همچنين در موردي كه فعل در اثر برخورد با موانع به نتيجهٔ مطلوب نميرسد يا در تشخيص خير و كمال اشتباهي رخ ميدهد نيز علت غائي وجود دارد.
10. واژهٔ غايت گاهي بهمعناي منتهياليه حركت بهكار ميرود و نبايد آن را با غايت بهمعناي مقصود از انجام كار اشتباه كرد و بايد توجه داشت كه مقصود اصلي از فعل، تلازمي با غايت بالذاتِ حركت ندارد.
11. يك كار ممكن است داراي چند غايت طولي باشد كه هركدام نسبت به غايت بالاتر حكم وسيله را داشته باشد، و آن در صورتي است كه فاعل از آغازْ توجه به هدف نهايي داشته باشد و اهداف متوسط را تنها بهعنوان وسيله مورد توجه قرار دهد.
12. نيز ممكن است علت غائي داراي تعدد عرضي باشد و يك كار بهمنظور چند غايت در عرض هم انجام گيرد.
پرسش
1. قوام فعل اختياري به چيست؟ و به غير از ذات فاعل به چه چيزهايي نياز دارد؟
2. كمال چيست؟ و چه رابطهاي با فعل اختياري دارد؟
3. فرق بين خير حقيقي و خير پنداري چيست؟
4. كاري كه براي خير ديگران انجام ميگيرد، چه ارتباطي با كمال فاعل دارد؟
5. علت غائي را تعريف كنيد.
6. در چه موردي علت غائي عين علت فاعلي است؟
7. آيا علت غائي علم به نتيجهٔ مطلوب است يا خواست آن؟
8. علت غائي در كارهاي ناشي از عادت و كارهايي كه به هدف نميرسد و مانند آنها چيست؟
9. غايت حركت چه ارتباطي با علت غائي دارد؟
10. تعدد علت غائي به چند صورت تصور ميشود؟
11. به چه دليل نامتناهي بودن علل غائي ممكن نيست؟
12. چه فرقي بين تعدد علل غائي و علل فاعلي وجود دارد؟
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org