قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درس بيست و چهارم‌‌

 

‌‌‌‌‌‌وجود و ماهيت

 

 

شامل:

—  ارتباط مسائل وجود و ماهيت

—  کيفيت آشنايي ذهن با مفهوم وجود

—  کيفيت آشنايي ذهن با ماهيات

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارتباط مسائل وجود و ماهيت

در ضمن درس‌هاي گذشته بارها اشاره شد که واقعيت عيني هنگامي که در ذهن (ظرف علم حصولي) انعکاس مي‌يابد، به‌صورت قضيهٔ هلية‌ بسيطه منعکس مي‌شود، که دست‌کم از دو مفهوم اسمي و مستقل تشکيل مي‌يابد و يکي از آنها که معمولاً در طرف موضوع قرار مي‌گيرد، مفهومي ماهوي است که مي‌توان آن را به عنوان قالبي مفهومي براي حدود موجود عيني در نظر گرفت، و ديگري که در طرف محمول واقع مي‌شود، مفهوم «موجود» است که از معقولات ثانيهٔ فلسفي به‌شمار مي‌رود و دلالت بر تحقق مصداق آن ماهيت دارد. بدين‌ترتيب دو مفهوم مختلف از يک حقيقت بسيط گرفته مي‌شود که هرکدام داراي احکام و ويژگي‌هايي است.

دربارهٔ مفهوم موجود و وجود، فلاسفه به همين اندازه اکتفا کرده‌اند که از مفاهيم عقلي بديهي است، و ديگر متعرض کيفيت دستيابي ذهن به اين مفهوم نشده‌اند و تنها در عصر اخير مرحوم استاد علامه طباطبايي ـ رضوان‌الله‌عليه ـ درصدد بيان کيفيت انتزاع آن برآمده‌اند.

و اما دربارهٔ پيدايش مفاهيم ماهوي، نظرهاي گوناگوني داده شده که در مبحث شناخت‌شناسي با آنها آشنا شديم و نظريهٔ مورد قبول اين بود که نيروي ذهني خاصي به‌نام عقل، اين مفاهيم را به‌طور خودکار از مدرکات خاص مي‌گيرد و ويژگي اين انعکاسات عقلي همان کليت و قابليت انطباق آنها بر مصاديق بي‌شمار است.

ولي بسياري از فلاسفه، مخصوصاً مشائين، کيفيت به‌دست آوردن مفاهيم ماهوي را

به‌گونه‌اي بيان کرده‌اند که منشأ بحث‌ها و کشمکش‌هاي زيادي در طول تاريخ فلسفه شده و در اغلب مباحث فلسفي، آثار خاصي را به‌جاي نهاده است.

حاصل بيان ايشان اين است: هنگامي که ما چند فرد انسان را مثلاً با هم مقايسه مي‌کنيم، مي‌بينيم که اين افراد به‌رغم اختلافاتي که در طول و عرض و رنگ پوست و ديگر اوصاف خاص دارند، همگي در يک حقيقت مشترک‌اند که منشأ آثار مشترکي در ايشان مي‌شود، و صفات خاص هر فرد در واقع مشخصات خاص آن فرد است که او را از ديگر افراد متمايز مي‌سازد. پس ذهن به‌وسيله حذف مشخصات فردي، به ادراک مفهوم کلي انسان دست مي‌يابد که ماهيت افراد انساني ناميده مي‌شود.

از‌اين‌رو براي دستيابي مستقيم به هر ماهيتي، ادراک چند فرد از آن را لازم مي‌دانند تا ذهن با توجه به خصوصيات عرَضي فردي و حذف آنها، بتواند جهت ذاتي مشترک را از عوارض مشخصه تجريد کرده، ماهيت کلي را انتزاع نمايد. مگر اينکه ماهيتي از راه تجزيه و ترکيب ماهيات ديگري شناخته شود که در اين صورت نيازي به شناخت قبلي افراد خودش نخواهد داشت.

بنابراين ماهيت هر چيزي همواره در خارج، مخلوط با ويژگي‌هايي است که موجب تشخص آن مي‌شود و تنها عقل است که مي‌تواند ماهيت را از جميع عوارض مشخصه، تجريد کند، و ماهيت صرف و خالص و تجريدشده از خصوصيات را بيابد. پس آنچه بعد از تجريد مي‌يابد، همان امري است که در خارج همراه با خصوصيات فردي و عوارض مشخصه موجود است و با کثرت عوارض، تعدد و تکثر مي‌يابد، ولي هنگامي که عقل آن را تجريد کرد، ديگر قابل تعدد نيست. از‌اين‌رو گفته‌اند که ماهيت صِرف، قابل تکرار نيست (صِرف الشي‌ء لا يتثني و لا يتکرر)، و چون ماهيت با همان وصف وحدت ماهوي بر افراد بي‌شمار قابل انطباق است، آن را «کلي طبيعي» ناميده‌اند که البته وصف کليت، تنها در ذهن عارض آن مي‌شود وگرنه همان‌گونه که گفته شد در خارج هميشه مخلوط با عوارض مشخصه مي‌باشد و به‌صورت افراد و جزئيات تحقق مي‌يابد.

به دنبال آن، مسئله ديگري مطرح شده که آيا خود کلي طبيعي هم در خارج وجود دارد، يا آنچه در خارج هست همان افرادند و کلي طبيعي تنها در ذهن تحقق مي‌يابد؟ و بر سر آن بحث‌ها و مناقشات فراواني انجام يافته و بالأخره نظر محققين بر اين قرار گرفته که کلي طبيعي خودبه‌خود در خارج موجود نمي‌شود، بلکه وجود آن به وجود افرادش مي‌باشد و افراد، نقش واسطه را در تحقق کلي طبيعي ايفا مي‌کنند.

ولي در اينجا سؤال دقيق ديگري مطرح مي‌شود که آيا وساطت افراد براي تحقق کلي طبيعي، وساطت در ثبوت است يا وساطت در عروض؟ به ديگر سخن آيا وساطت افراد موجب اين مي‌شود که کلي طبيعي حقيقتا با وجود ديگري غير از وجود افراد تحقق يابد و صفت موجوديت را به‌عنوان صفت حقيقي براي خودش واجد شود، يا اينکه وساطت افراد، موجب اتصاف عرَضي و مجازي آن به موجوديت مي‌گردد؟

از سوي ديگر اشکالي از طرف فلسفه اسلامي بر نظريهٔ تشخص کلي به‌وسيله عوارض مشخصه مطرح شده، مبني بر اينکه هريک از عوارض هم در واقع داراي ماهيتي هستند که در ذهن متصف به کليت مي‌شود و از‌اين‌رو در نياز به تشخص، با ماهيت معروض شريک‌اند و اين سؤال دربارهٔ خود آنها تکرار مي‌شود که تشخص‌بخش آنها چيست؟ و چگونه انضمام ماهيات کليه‌اي موجب تشخص ماهيت کليهٔ معروض مي‌گردد؟

سرانجام فارابي اين راه‌حل را ارائه داد که تشخص، لازمهٔ ذاتي وجودِ عيني است، و هر ماهيتي در واقع با وجود تشخص مي‌يابد. اما عوارض مشخصه را که تشخص هريک از آنها در گرو وجود خودش مي‌باشد، تنها به‌عنوان نشانه‌هايي از تشخص ماهيت معروض مي‌توان به‌حساب آورد، نه اينکه حقيقتا موجب تشخص آن بشوند.

به نظر مي‌رسد که اين سخن فارابي نخستين جوانهٔ قول به «اصالت وجود» است که تدريجاً رشد يافت تا اينکه در زمان صدرالمتألهين به‌صورت يک مسئله مستقل و بنيادي در حکمت متعاليه درآمد.

با اين توضيح مختصري که داديم و ضمناً به مسائل متعددي اشاره کرديم، روشن شد

که مسئله اصالت وجود، مسئله‌‌اي نيست که به‌طور ابتدا‌به‌ساکن طرح و مورد پژوهش قرار گرفته باشد، و از اينجا مي‌توان حدس زد که چرا طرح کردن آن به‌عنوان نخستين مسئله فلسفي، موجب ابهام و سردرگمي دانشجويان مي‌شود، به‌طوري که بعد از صرف وقت زياد در بحث پيرامون آن، باز هم به‌درستي درنمي‌يابند که انگيزهٔ طرح اين مسئله چه بوده؟ و چه مشکل فلسفي‌اي را مي‌تواند حل کند؟

پس براي اينکه مسئله اصالت وجود جاي شايستهٔ خود را بيابد و بتوان آن را به‌صورت روشني تبيين کرد، بايد قبلاً به مسائل ديگري که زمينهٔ طرح و همچنين زمينهٔ تبيين آن را فراهم مي‌کنند، اشاره کنيم و دربارهٔ هريک موضع صحيح و مشخصي را اتخاذ نماييم. سپس بايد به توضيح اصطلاحات و مفاهيم مورد نياز در اين مبحث بپردازيم و آن‌گاه اصل مسئله را مورد بحث قرار دهيم؛ و در آن صورت است که هم به شکل روشني حل مي‌شود و هم تأثير شايان آن در حل ديگر مسائل مهم فلسفي آشکار مي‌گردد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کيفيت آشنايي ذهن با مفهوم وجود

چنان‌که اشاره کرديم از فلسفه پيشين، بياني دربارهٔ کيفيت انتزاع اين مفهوم به‌دست ما نرسيده، و در ميان فلسفه اسلامي، نخستين‌بار مرحوم استاد ـ رضوان‌الله‌عليه ـ به اين مطلب پرداخته‌اند. ايشان در اصول فلسفه و همچنين در نهايهٔ الحکمهٔ بياني دارند که حاصلش اين است: انسان ابتدا وجود رابط در قضايا را که در واقع فعل نفس است، حضوراً مي‌يابد و ذهن از آن، مفهومي حرفي مي‌گيرد که در زبان فارسي با کلمهٔ «است» از آن حکايت مي‌شود. سپس آن را به‌صورت استقلالي مي‌نگرد و مفهوم اسمي وجود را با قيد اضافه (وجود مضاف) انتزاع مي‌کند، و بعد قيد آن را حذف، و به‌صورت مطلق درک مي‌کند؛ مثلاً در جمله «علي دانشمند است»، نخست معناي «است» را از حکم نفس به ثبوت دانش براي علي مي‌گيرد که معنايي است ‌حرفي و تصور آن جز در ضمن جمله، ميسر نيست‌. سپس آن را به‌صورت مستقل لحاظ مي‌کند، چنان‌که معناي حرفي «از» را

مستقلاً لحاظ کرده، آن را به «ابتدا» تفسير مي‌نمايد و مي‌گويد کلمهٔ «از» دلالت بر «ابتدا» مي‌کند. بدين‌ترتيب معناي «ثبوت دانش براي علي» را که يک مفهوم اضافي و متضمن معناي نسبت است، به‌دست مي‌آورد. آن‌گاه حيثيت اضافه و نسبت آن را حذف کرده، به‌معناي مستقل و مطلقِ «وجود» نائل مي‌شود.

ولي شايد بتوان بيان ساده‌تري براي آشنايي ذهن با مفهوم وجود و ساير مفاهيم فلسفي ارائه داد، که نمونهٔ آن را در اينجا ذکر مي‌کنيم و در موارد ديگر هم به آن اشاره خواهيم کرد، و آن اين است:

هنگامي که نفس يک کيفيت نفساني، مثلاً ترس را در خودش مشاهده کرد و بعد از برطرف شدن آن، دو حالت خود را، در حال ترس و در حال فقدان ترس با يکديگر مقايسهٔ نمود، ذهن مستعد مي‌شود که از حالت اول، مفهوم «وجود ترس» و از حالت دوم، مفهوم «عدم ترس» را انتزاع کند و پس از تجريد آنها از قيد اضافه و نسبت، مفهوم‌هاي مطلق «وجود» و «عدم» را به‌دست بياورد.

اين شيوه‌اي است که در انتزاع ساير مفاهيم فلسفي هم به‌کار مي‌رود، و از مقايسة‌ دو موجود از ديدگاه خاصي، دو مفهوم متقابل انتزاع مي‌شود. از اينجا راز جفت بودن اين مفاهيم آشکار مي‌گردد؛ مانند مفهوم علت و معلول، خارجي و ذهني، بالقوه و بالفعل، و ثابت و متغير. در درس پانزدهم بيان کرديم که يکي از فرق‌هاي مفاهيم ماهوي با مفاهيم فلسفي، اين است که دستهٔ اول به‌طور اتوماتيک در ذهن انعکاس مي‌يابد، ولي دستهٔ دوم نياز به فعاليت درون‌ذهني و مقايسهٔ و تحليل دارد، و در اينجا هم ديديم که چگونه ذهن به‌وسيله مقايسة‌ دو حالت نفساني، استعداد انتزاع دو مفهوم متقابل وجود و عدم را پيدا مي‌کند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کيفيت آشنايي ذهن با ماهيات

صرف‌نظر از قول افلاطونيان که ادراک ماهيات را به مشاهدهٔ حقايق مجرد يا يادآوري مشاهدهٔ قبلي آنها تفسير مي‌کنند و بعضي از اقوال ديگر، مشهور بين فلاسفه اين است

که ادراک ماهيات از راه تجريد مدرکات خاص از عوارض مشخصه صورت مي‌پذيرد. بر اين اساس تقدم ادراک چند مورد جزئي و مشخص را لازم مي‌دانند. ولي اولاً، جاي اين سؤال باقي مي‌ماند که در مورد انواع منحصر در فرد، چگونه اين تجريد انجام مي‌گيرد؟ و ثانياً، در مورد خود عوارض که به قول خودشان داراي ماهياتي هستند، چه بايد گفت؟ زيرا در مورد هر امر عرَضي نمي‌توان گفت که داراي عوارض مشخصه‌اي است که با تجريد و تقشير آنها، ماهيت کلي به‌دست مي‌آيد!

از‌اين‌رو بعضي از بزرگان فرموده‌اند که اين بيان فلاسفه، بياني تمثيلي و براي تقريب مطلب به ذهن نوآموزان فلسفه است.

حقيقت اين است که مفهوم ماهوي، يک ادراک انفعالي است که براي عقل حاصل مي‌شود و تنها تقدم يک ادراک شخصي براي حصول آن کفايت مي‌کند، همان‌گونه که ادراک خيالي، ادراک انفعالي خاصي است که به‌دنبال ادراک حسي واحدي در قوهٔ خيال تحقق مي‌يابد؛ مثلاً هنگامي که چشم ما رنگ سفيدي را ديد، صورت خيالي آن در قوهٔ خيال، و مفهوم کلي آن در عقل انعکاس مي‌يابد که از آن به «ماهيت سفيدي» تعبير مي‌شود، و همچنين در مورد ساير مدرکات حسي و شخصي ديگر.

آنچه موجب پيدايش چنين نظريه‌اي شده که درک ماهيت کلي از راه تجريد و تقشير عوارض حاصل مي‌شود، اين است که در موجودات مرکب، مانند انسان که اجزاء و اوصاف آنها با حواس مختلف و حتي با کمک ابزارهاي لمي و تجزيه و تحليل‌ها و استنتاجات ذهني شناخته مي‌شود و طبعاً مفاهيم عقلي گوناگوني از آنها انتزاع مي‌گردد، چگونه مي‌توان ماهيت واحدي را به آنها نسبت داد که جامع ذاتيات آنها باشد؟

در اين موارد چنين انديشيده‌اند که نخست بايد جهات عارضي آنها را شناخت؛ جهاتي که تبديل و تبدل و زوال آنها موجب از بين رفتن اصل آن موجود نمي‌شود؛ مثلاً اگر رنگ پوست انسان از سفيدي به سياهي گراييد، انسانيت او زايل نمي‌شود و همچنين تغييراتي که در طول و عرض و ساير صفات بدني و حالات رواني وي پديد مي‌آيد. پس همه اين

جهات و اوصاف نسبت به انسان عارضي هستند و براي شناختن ماهيت وي بايد آنها را حذف کرد. يکي از بهترين راه‌ها براي شناختن اوصاف غيرذاتي، اين است که ببينيم در افراد مختلف تفاوت مي‌کند، پس بايد چند فرد انسان را در نظر بگيريم که داراي صفات و عوارض مختلف هستند و از راه اختلاف آنها پي‌ببريم که هيچ‌کدام از آنها ذاتي انسان نيست تا برسيم به مفاهيمي که اگر از انسان سلب شود، ديگر انسانيت او باقي نخواهد ماند و آنها همان مفاهيم ذاتي و مشترک بين همه افراد و تشکيل‌دهندهٔ ماهيت وي خواهند بود. بدين‌ترتيب ماهيات مرکب را داراي اجناس و فصولي دانسته‌اند که هرکدام از آنها از حيثيت ذاتي خاصي در ماهيت مرکب حکايت مي‌کند، چنان‌که در منطق کلاسيک بيان شده است.

اما اين مطالب مبتني بر اصول موضوعه‌اي است که بايد در فلسفه مورد بررسي قرار گيرد. از‌جمله اينکه آيا هريک از موجودات مرکب داراي وجود واحد و حدود وجودي واحدي هستند که به‌صورت ماهيت واحدي در ذهن منعکس شود؟ و ملاک وحدت حقيقي آنها چيست؟ و چگونه کثرت اجزاء، به وحدت مزبور زياني نمي‌رساند؟ و رابطه بين اجزاء با يکديگر، و رابطه مجموع آنها با کل، به چه شکلي است؟ آيا همه اجزاء در ضمن کل به وصف فعليت موجودند، يا وجود همه يا بعضي از آنها در ضمن کل، بالقوه است؟ و يا اينکه آنچه اجزاء و مقومات موجود مرکب ناميده مي‌شوند، در واقع زمينه‌ساز پيدايش وجود بسيط ديگري هستند که حقيقت آن موجود را تشکيل مي‌دهند و از روي مسامحه مجموع آنها موجود واحدي ناميده مي‌شود؟

به فرض اينکه اين مسائل و جز آنها به‌صورتي حل گردد که با تئوري منطقي جنس و فصل کاملاً سازگار باشد، تازه در مورد ماهيات مرکب صادق خواهد بود و ادراک ماهيات بسيط را نمي‌توان به اين صورت توجيه نمود و بالأخره هر ماهيت مرکبي از چند ماهيت بسيط تشکيل مي‌يابد و سؤال دربارهٔ معرفت بسايط به‌جاي خود باقي خواهد ماند.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. مفهوم ماهوي و مفهوم وجود، از انعکاس واقعيات خارجي در ذهن به‌دست مي‌آيند.

2. فلاسفه در مورد مفهوم وجود، به همين اندازه اکتفا کرده‌اند که از مفاهيم عام بديهي است.

3. در مورد مفهوم ماهوي گفته‌اند که از تجريد عوارض مشخصه به‌دست مي‌آيد و چون قابل صدق بر افراد بي‌شمار است، آن را «کلي طبيعي» ناميده‌اند که در خارج به‌صورت مخلوط با عوارض تحقق مي‌يابد و وصف کليت آن مخصوص به مفهوم ذهني آن است که عاري و خالص از عوارض مي‌باشد.

4. دربارهٔ وجود کلي طبيعي در خارج، نظرهاي مختلفي ابراز شده و نظر محققين اين است که با وساطت وجود افراد موجود مي‌شود.

5. دربارهٔ اين نظر، سؤال دقيقي مطرح مي‌شود که آيا وساطت افراد از قبيل وساطت در ثبوت است يا وساطت در عروض؟

6. فلسفه پيشين تشخص ماهيت را به‌وسيله عوارض مشخصه توجيه مي‌کردند، ولي اين اشکال بر ايشان وارد بود که عوارض هم به‌عنوان ماهيات کليه، نمي‌توانند موجب تشخص ماهيت معروض گردند. تا اينکه فارابي ثابت کرد که تشخص، لازمهٔ ذاتي وجود است و هر ماهيتي در سايهٔ وجود تشخص مي‌يابد.

7. اين نظريهٔ فارابي جوانهٔ قول به اصالت وجود بود که تدريجاً رشد کرد تا اينکه مرحوم صدر‌المتألهين مسئله اصالت وجود را به‌عنوان يکي از اصول بنيادي حکمت متعاليه مطرح ساخت. مي‌توان گفت که قبل از وي اکثر مسائل فلسفي، آهنگ اصالت ماهيت داشت.

8. براي اينکه مبحث اصالت وجود جايگاه خودش را در ميان مسائل فلسفي بيابد و به‌صورت روشني تبيين گردد، مي‌بايست نخست به مسائلي که زمينهٔ طرح يا تبيين آن را فراهم مي‌کنند اشاره شود.

9. مرحوم علامه طباطبايي ـ رضوان‌الله‌عليه ـ براي نخستين‌بار درصدد بيان کيفيت آشنايي ذهن با مفهوم وجود برآمدند و آن را به اين صورت تصوير کرده‌اند که ذهن انسان، نخست با مفهوم وجود رابط در قضايا (است) آشنا مي‌شود و سپس با نگرش استقلالي به آن و حذف قيد نسبت و اضافه، به درک مفهوم اسمي و مطلق «وجود» نائل مي‌گردد.

10. بيان ساده‌تري که مي‌توان ارائه داد اين است که ذهن با توجه به پديد آمدن و از بين رفتن حالات نفساني، مفهوم وجود و عدم را انتزاع مي‌کند. نظير اين بيان را دربارهٔ ساير مفاهيم مزدوج فلسفي نيز مي‌توان جاري دانست.

11. آشنايي ذهن با ماهيات بسيط، به‌وسيله انعکاس مفهوم آنها در عقل حاصل مي‌شود و جنبهٔ انفعالي دارد، چنان‌که در مورد صورت‌هاي خيالي نيز چنين است. اما بيان کيفيت شناختن ماهيات مرکب، نياز به اصولي دارد که بايد بعداً مورد بررسي قرار گيرد.

12. مشهور ميان فلاسفه و منطقيين اين است که ماهيات با تحليل‌هاي ذهني و تشخيص جهات ذاتي از جهات عَرضي، و به‌دست آوردن اجناس و فصول شناخته مي‌شوند، ولي به فرض اينکه اين بيان در مورد ماهيات مرکب تمام باشد، نمي‌توان آن را در مورد ماهيات بسيط جاري دانست.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org