قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

 

‌‌‌‌‌‌درس پانزدهم‌‌

 

‌‌‌‌‌‌اقسام مفاهيم کلي

 

 

شامل:

—  اقسام معقولات

—  ويژگي هريک از اقسام معقولات

—  مفاهيم اعتباري

—  مفاهيم اخلاقي و حقوقي

—  بايد و نبايد

—  موضوعات اخلاقي و حقوقي

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اقسام معقولات

مفاهيم کلي که در علوم عقلي از آنها استفاده مي‌شود به سه دسته تقسيم مي‌گردند: مفاهيم ماهوي يا معقولات اُولي، مانند مفهوم انسان و مفهوم سفيدي؛ مفاهيم فلسفي يا معقولات ثانيهٔ فلسفي، مانند مفهوم علت و مفهوم معلول؛ و مفاهيم منطقي يا معقولات ثانيهٔ منطقي، مانند مفهوم عکس مستوي و مفهوم عکس نقيض.

يادآور مي‌شويم که انواع ديگري از مفاهيم کلي هستند که در علم اخلاق و علم حقوق مورد استعمال واقع مي‌شوند و بعداً به آنها اشاره مي‌کنيم.

اين تقسيم سه‌گانه که از ابتکارات فلسفه اسلامي است، فوايد فراواني دارد که در ضمن بحث‌هاي آينده با آنها آشنا خواهيم شد و عدم دقت در بازشناسي و تمييز آنها از يکديگر، موجب خلط‌ها و مشکلات زيادي در بحث‌هاي فلسفي مي‌شود و بسياري از لغزش‌هاي فلسفه غربي در اثر خلط بين اين مفاهيم حاصل شده که نمونهٔ آنها را در سخنان هگل و کانت مي‌توان يافت.(1) از‌اين‌رو لازم است توضيحي پيرامون آنها بدهيم.

مفهوم کلي يا قابل حمل بر امور عيني است و به‌اصطلاح اتصاف آن خارجي است، مانند مفهوم انسان که بر حسن و حسين و... حمل مي‌گردد و گفته مي‌شود «حسن انسان است» و يا قابل حمل بر امور عيني نيست و تنها بر مفاهيم و صورت‌هاي ذهني حمل مي‌گردد و به‌اصطلاح اتصاف آن ذهني است، مانند مفهوم کلي و جزئي (به اصطلاح منطقي) که اولي صفت براي «مفهوم انسان» و دومي صفت براي «صورت ذهني حسن»

واقع مي‌شود. دستهٔ دوم را که تنها بر امور ذهني حمل مي‌شود، «مفاهيم منطقي» يا «معقولات ثانيهٔ منطقي» مي‌نامند.

اما مفاهيمي که بر اشياء خارجي حمل مي‌شوند، به دو دسته تقسيم مي‌گردند: يک دسته مفاهيمي که ذهن به‌طور خودکار از موارد خاص انتزاع مي‌کند؛ يعني همين‌که يک يا چند ادراک شخصي به‌وسيله حواس ظاهري يا شهود باطني حاصل شد، فوراً عقل مفهوم کلي آن را به‌دست مي‌آورد، مانند مفهوم کلي «سفيدي» که بعد از ديدن يک يا چند شي‌ء سفيد‌رنگ انتزاع مي‌شود، يا مفهوم کلي «ترس» که بعد از پيدايش يک يا چندبار احساس خاص به‌دست مي‌آيد. چنين مفاهيمي را مفاهيم ماهوي يا معقولات اُولي مي‌نامند.

دستهٔ ديگر مفاهيمي هستند که انتزاع آنها نيازمند به کندوکاو ذهني و مقايسهٔ اشياء با يکديگر مي‌باشد؛ مانند مفهوم علت و معلول که بعد از مقايسهٔ دو چيزي که وجود يکي از آنها متوقف بر وجود ديگري است و با توجه به اين رابطه انتزاع مي‌شود؛ مثلاً هنگامي که آتش را با حرارت ناشي از آن مقايسهٔ مي‌کنيم و توقف حرارت را بر آتش مورد توجه قرار مي‌دهيم، عقل مفهوم علت را از آتش، و مفهوم معلول را از حرارت انتزاع مي‌کند و اگر چنين ملاحظات و مقايساتي در کار نباشد، هرگز اين‌گونه مفاهيم به‌دست نمي‌آيند، چنان‌که اگر هزاران‌بار آتش ديده شود و همچنين هزاران‌بار حرارت احساس شود، ولي بين آنها مقايسة‌اي انجام نگيرد و پيدايش يکي از ديگري مورد توجه واقع نشود، هرگز مفهوم علت و معلول نمي‌آيد. اين‌گونه مفاهيم را «مفاهيم فلسفي» يا «معقولات ثانيهٔ فلسفي» مي‌نامند و اصطلاحاً مي‌گويند: معقولات اُولي هم عروضشان خارجي است و هم اتصافشان. معقولات ثانيهٔ فلسفي عروضشان ذهني، ولي اتصافشان خارجي است، و معقولات ثانيهٔ منطقي هم عروضشان ذهني است و هم اتصافشان.

دربارهٔ اين تعاريف و کاربرد واژه «عروض ذهني» و «عروض خارجي» و همچنين دربارهٔ ناميدن مفاهيم فلسفي به «معقولات ثانيه» جاي مناقشاتي هست، ولي ما آنها را فقط به عنوان «اصطلاح» تلقي مي‌کنيم و به‌صورتي که گفته شد توجيه مي‌نماييم.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ويژگي هريک از اقسام معقولات

1. ويژگي مفاهيم منطقي اين است که فقط بر مفاهيم و صورت‌هاي ذهني حمل مي‌گردند و از‌اين‌رو با اندک توجهي کاملاً بازشناخته مي‌شوند. همه مفاهيم اصلي علم منطق از اين دسته هستند.

2. ويژگي مفاهيم ماهوي اين است که از ماهيت اشياء حکايت مي‌کنند و حدود وجودي آنها و از‌اين‌رو مي‌توان آنها را به «قالب‌هاي مفهومي» تعريف کرد. اين مفاهيم در علوم مختلف حقيقي کاربرد دارند.

3. ويژگي مفاهيم فلسفي اين است که بدون مقايسات و تحليل‌هاي عقلي به‌دست نمي‌آيند و هنگامي که بر موجودات حمل مي‌گردند، از انحاء وجود آنها (نه حدود ماهوي آنها) حکايت مي‌کنند؛ مثلاً مفهوم علت که بر آتش اطلاق مي‌گردد، هيچ‌گاه ماهيت‌ خاص آن را مشخص نمي‌سازد، بلکه از نحوهٔ رابطه آن با حرارت که رابطه تأثير است حکايت مي‌کند؛ رابطه‌اي که بين اشياء ديگر هم وجود دارد. گاهي از اين ويژگي به اين صورت تعبير مي‌شود که مفاهيم فلسفي «ما بازاء عيني»» ندارند، يا عروضشان ذهني است. هرچند اين تعبيرات قابل مناقشه و محتاج به توجيه و تأويل هستند، همه مفاهيم فلسفي خالص از اين دسته‌اند.

4. ويژگي ديگرِ مفاهيم فلسفي اين است که در ازاي آنها، مفاهيم و تصورات جزئي وجود ندارد؛ مثلاً چنين نيست که ذهن ما يک صورت جزئي از عليت داشته باشد و يک مفهوم کلي، و همچنين مفهوم معلول و ديگر مفاهيم فلسفي. بنابراين هر مفهوم کلي که در ازاي آن يک تصور حسي يا خيالي يا وهمي وجود داشت، به‌طوري که فرق بين آنها فقط در کليت و جزئيت بود، از مفاهيم ماهوي خواهد بود نه از مفاهيم فلسفي. ولي بايد توجه داشت که عکس اين ويژگي در مفاهيم ماهوي به‌طور کلي صادق نيست؛ يعني چنين نيست که در ازاي هر مفهوم ماهوي يک صورت حسي يا خيالي يا وهمي وجود داشته باشد؛ مثلاً مفهوم «نفس» يک مفهوم نوعي و ماهوي محسوب مي‌شود، ولي صورت ذهني جزئي ندارد و فقط مصداق آن را مي‌توان با علم حضوري مشاهده کرد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مفاهيم اعتباري

واژه «اعتباري» که در سخنان فلاسفه فراوان به چشم مي‌خورد، به چند معنا استعمال مي‌شود و در واقع از مشترکات لفظي است که بايد به فرق بين معاني آن دقيقاً توجه کرد تا خلط و اشتباهي روي ندهد و مغالطه‌اي پيش نيايد.

طبق يک اصطلاح، همه معقولات ثانيه خواه منطقي باشند و خواه فلسفي، اعتباري ناميده مي‌شوند و حتي مفهوم «وجود» از مفاهيم اعتباري به‌شمار مي‌رود. اين اصطلاح در کلمات شيخ اشراق زياد به‌کار رفته و در کتب مختلف وي دربارهٔ «اعتبارات عقلي» به همين معنا بحث شده است.

در اصطلاح ديگري عنوان «اعتباري» به مفاهيم حقوقي و اخلاقي اختصاص مي‌يابد؛ مفاهيمي که در اصطلاح متأخرين «مفاهيم ارزشي» ناميده مي‌شوند. چنان‌که در اصطلاح سومي تنها مفاهيمي که به هيچ‌وجه مصداق خارجي و ذهني ندارند و به کمک قوهٔ خيال ساخته مي‌شوند، «اعتباريات» ناميده مي‌گردند، مانند مفهوم «غول». اين مفاهيم را «وهميات» نيز مي‌نامند. همچنين «اعتبار»، اصطلاح ديگري در مقابل «اصالت» دارد که در بحث اصالت وجود يا ماهيت به‌کار مي‌رود و در جاي خودش توضيح داده خواهد شد.

آنچه مناسب است توضيحي پيرامون آن داده شود، اعتباري به معناي ارزشي است. البته تفصيل مطلب را بايد در فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق جست‌وجو کرد و ما در اينجا به‌مناسبت، توضيح مختصري خواهيم داد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌مفاهيم اخلاقي و حقوقي

هر عبارت اخلاقي يا حقوقي را که در نظر بگيريم، خواهيم ديد که مشتمل بر مفاهيمي از قبيل بايد و نبايد، واجب و ممنوع و مانند آنهاست که مي‌تواند محمول قضيه‌اي را تشکيل دهد. همچنين مفاهيم ديگري مانند عدل و ظلم، و امانت و خيانت در آنها به‌کار مي‌رود که مي‌تواند در طرف موضوع قضيه قرار گيرد.

وقتي اين مفاهيم را ملاحظه مي‌کنيم، مي‌بينيم از قبيل مفاهيم ماهوي نيستند و به‌اصطلاح، ما‌به‌ازاء عيني ندارند و از‌اين‌رو به يک معنا «اعتباري» ناميده مي‌شوند؛ مثلاً مفهوم دزد و غاصب هرچند صفت براي انساني واقع مي‌شوند، ولي نه از آن جهت که داراي ماهيت انساني است، بلکه از آن جهت که «مالِ» کسي را ربوده است و هنگامي که مفهوم مال را در نظر مي‌گيريم، مي‌بينيم هرچند بر طلا و نقره اطلاق مي‌شود، ولي نه از آن جهت که فلزهاي خاصي هستند، بلکه از آن جهت که مورد رغبت انسان قرار مي‌گيرند و مي‌توانند وسيله‌اي براي رفع نيازمندي‌هاي او باشند. از سوي ديگر اضافه مال به انسان، نشانهٔ مفهوم ديگري به‌نام «مالکيت» است که آن هم مابه‌ازاء خارجي ندارد يعني با اعتبار کردن عنوان «مالک» براي انسان، و عنوان «مملوک» براي طلا، نه تغييري در ذات انسان پديد مي‌آيد و نه در ذات طلا.

نتيجه آنکه اين‌گونه عبارات، داراي ويژگي‌هاي خاصي هستند که از نقطه‌نظرهاي مختلفي بايد دربارهٔ آنها بحث ‌شود:

يکي از نقطه‌نظر لفظي و ادبي: يعني اين‌گونه الفاظ از آغاز براي چه معنايي وضع شده‌اند و چه تحولاتي در معاني آنها رخ داده تا به‌صورت فعلي درآمده‌اند؟ و آيا استعمال آنها در اين معاني، حقيقي است‌ يا مجازي؟ و همچنين بحث دربارهٔ عبارات انشايي و اِخباري، و اينکه مفاد انشاء چيست؟ و آيا عبارات اخلاقي و حقوقي دلالت بر انشاء مي‌کنند يا اِخبار؟ اين‌گونه بحث‌ها مربوط به شاخه‌هايي از زبان‌شناسي و ادبيات است و علماي اصول فقه نيز بسياري از آنها را مورد پژوهش و تحقيق قرار داده‌اند.

جهت ديگر بحث در اين مفاهيم، مربوط به کيفيت ادراک اين مفاهيم و مکانيسم انتقال ذهن از مفهومي به مفهوم ديگر است که بايد در روان‌شناسي ذهن مورد بررسي قرار گيرد.

و بالأخره جهت ديگر بحث دربارهٔ آنها، مربوط به ارتباط اين مفاهيم با واقعيات عيني است که آيا اين مفاهيم از ابداعات ذهن است و هيچ رابطه‌اي با واقعيت‌هاي خارجي ندارد و مثلاً «بايد» و «نبايد» و ساير مفاهيم ارزشي، نوع کاملاً مستقلي از ديگر انواع

مفاهيم است که نيروي ذهني ويژه‌اي آنها را مي‌سازد، يا اينکه فقط از ميل‌ها و رغبت‌هاي فردي يا اجتماعي حکايت مي‌کند، يا اينکه اين مفاهيم هم پيوندهايي با واقعيت‌هاي عيني دارند و به نحوي از آنها انتزاع مي‌شوند؟ و آيا قضاياي اخلاقي و حقوقي، قضاياي اِخباري و قابل صدق و کذب و صحت و خطا هستند يا اينکه از قبيل عبارات انشايي مي‌باشند و درستي و نادرستي دربارهٔ آنها معنا ندارد؟ و در صورتي که صدق و کذبي دربارهٔ آنها تصور شود، ملاک صدق و کذب آنها چيست؟ و با چه معياري بايد حقيقت و خطاي آنها را تشخيص داد؟ و اين بخش از مباحث است که با «شناخت‌شناسي» ارتباط پيدا مي‌کند و جا دارد که در اين شاخه از فلسفه دربارهٔ آنها گفت‌وگو شود.

ما در اينجا توضيح مختصري دربارهٔ مفاهيم ساده و تصوري اخلاق و حقوق مي‌دهيم و در آخرين قسمت از مباحث شناخت‌شناسي، به ارزشيابي قضاياي ارزشي خواهيم پرداخت و ضمناً اشاره‌اي به فرق بين قضاياي اخلاقي و قضاياي حقوقي خواهيم کرد.

‌‌‌بايد و نبايد

واژه‌هاي «بايد» و «نبايد» که در مورد امر و نهي به‌کار مي‌روند در بعضي از زبا‌ن‌ها نقش معناي حرفي را ايفا مي‌کنند (مانند لام امر و لاي نهي در زبان عربي) و در همه زبان‌ها (تا آنجا که ما اطلاع داريم) جاي‌گزين هيئت و صيغهٔ امر و نهي مي‌شوند، چنان‌که عبارتِ «بايد بگويي»، جانشين «بگوي» و عبارت «نبايد بگويي»، جانشين «نگوي» مي‌شود. ولي گاهي هم به‌صورت مفهوم مستقل و به‌معناي «واجب» و «ممنوع» به‌کار مي‌روند، چنان‌که به‌جاي عبارت انشايي «بگوي»، جمله اِخباري «واجب است بگويي» يا «گفتن تو واجب است» به‌کار مي‌رود.

اين تفننات کمابيش در زبان‌هاي مختلف وجود دارد و نمي‌توان آنها را کليدي براي حل مسائل فلسفي تلقي کرد و مثلاً نمي‌توان ويژگي عبارت‌هاي حقوقي و قضايي را انشايي بودن آنها قرار داد؛ زيرا چنان‌که ملاحظه شد مي‌توان به‌جاي عبارت‌هاي انشايي، جمله‌هاي خبري را به‌کار گرفت.

واژه «بايد» چه به‌صورت معناي حرفي به‌کار رود و چه به‌صورت معناي اسمي و مستقل، و نيز واژه‌هاي جانشين آن، مانند واجب و لازم، گاهي در قضايايي به‌کار مي‌رود که به‌هيچ‌وجه جنبهٔ ارزشي ندارند، چنان‌که معلم در آزمايشگاه به دانش‌آموز مي‌گويد: «بايد کلُر و سديم را با هم ترکيب کني تا نمک طعام به‌دست بيايد»، يا پزشک به بيمار مي‌گويد: «بايد از اين دارو استفاده کني تا بهبود يابي». بدون شک مفاد چنين عباراتي جز بيان رابطه فعل و انفعالات و تأثير و تأثر بين ترکيب دو عنصر با پديد آمدن يک مادهٔ شيميايي، يا بين استعمال دارو و حصول بهبودي نيست، و به اصطلاح فلسفي، واژه بايد در اين موارد، مبيّن «ضرورت بالقياس» بين سبب و مسبب و علت و معلول است؛ يعني تا کار مخصوصي (علت) تحقق نيابد، نتيجه آن (معلول) تحقق نخواهد يافت.

اما هنگامي که اين واژه‌ها در عبارات اخلاقي و حقوقي به‌کار مي‌روند، جنبهٔ ارزشي پيدا مي‌کنند و در اينجاست که نظريات مختلفي پيرامون آنها مطرح مي‌شود، از‌جمله آنکه مفاد چنين عباراتي بيان رغبت و مطلوبيت کاري براي فرد يا جامعه است و اگر به‌صورت جمله خبري هم بيان شود حکايت از چيزي جز همين مطلوبيت ندارد.

ولي نظر صحيح اين است که چنين عباراتي مستقيماً دلالت بر مطلوبيت ندارد، بلکه ارزش و مطلوبيت کار با دلالت التزامي فهميده مي‌شود و مفاد اصلي آنها همان بيان رابطه عليت است؛ عليتي که بين کار و هدف اخلاق يا حقوق وجود دارد؛ مثلاً هنگامي که يک حقوقدان مي‌گويد «بايد مجرم را مجازات کرد»، هرچند نامي از هدف اين کار نمي‌برد، ولي در واقع مي‌خواهد رابطه بين مجازات و هدف يا يکي از اهداف حقوق يعني امنيت اجتماعي را بيان کند.

همچنين هنگامي که يک مربي اخلاقي مي‌گويد «امانت را بايد به صاحبش رد کرد»، در حقيقت مي‌خواهد رابطه اين کار را با هدف اخلاق، مانند کمال نهايي انسان يا سعادت ابدي بيان کند. به همين جهت است که اگر از حقوقدان بپرسيم: «چرا بايد مجرم را مجازات کرد؟» پاسخ خواهد داد: زيرا اگر مجرم به مجازات نرسد جامعه دچار هرج‌ومرج

مي‌شود. نيز اگر از مربي اخلاقي بپرسيم: «چرا بايد امانت را به صاحبش رد کرد؟» جوابي متناسب با معيارهايي که در فلسفه اخلاق پذيرفته است، خواهد داد.

بنابراين مفهوم بايد و واجب اخلاقي و حقوقي هم در واقع از قبيل معقولات ثانيهٔ فلسفي است و اگر احياناً معاني ديگري در آنها تضمين شود يا به‌صورت ديگري از آنها اراده گردد، نوعي مجاز يا استعاره خواهد بود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌موضوعات اخلاقي و حقوقي

چنان‌که اشاره شد دستهٔ ديگري از مفاهيم در قضاياي اخلاقي و حقوقي به‌کار مي‌روند که موضوعات اين قضايا را تشکيل مي‌دهند، مانند عدل و ظلم و مالکيت و زوجيت. در پيرامون اين مفاهيم نيز بحث‌هايي از نظر لغت‌شناسي و ريشه‌يابي واژه‌ها و تحولات معاني حقيقي و مجازي صورت گرفته که مربوط به ادبيات و زبان‌شناسي است و اجمالاً مي‌توان گفت که غالب آنها از مفاهيم ماهوي و فلسفي به عاريت گرفته شده و به مقتضاي نيازهاي عملي انسان در زمينه‌هاي فردي و اجتماعي، در معاني قراردادي به‌کار رفته است؛ مثلاً با توجه به لزوم کنترل غرايز و خواست‌ها و رعايت محدوديت‌هايي در رفتار، به‌طور کلي حدودي در نظر گرفته شده و خروج از آنها ظلم و طغيان، و نقطهٔ مقابل آن عدل و قسط نام‌گذاري گرديده، چنان‌که با توجه به لزوم محدود شدن تصرفات انسان در دايره اموالي که از مجراي خاصي به چنگ آورده، تسلطي اعتباري و قراردادي بر پاره‌اي از اموال لحاظ و «مالکيت» ناميده شده است.

اما آنچه از نقطه‌نظر شناخت‌شناسي قابل بررسي است، اين است که آيا اين مفاهيم فقط براساس خواست‌هاي فردي يا گروهي قرار داده شده و هيچ رابطه‌اي با حقايق عيني و مستقل از تمايلات افراد يا گروه‌هاي اجتماعي ندارد و در نتيجه قابل هيچ‌گونه تحليل عقلاني هم نيست، يا اينکه مي‌توان براي آنها پايگاهي در ميان حقايق عيني و واقعيت‌هاي خارجي جست‌وجو کرد و آنها را براساس روابط علّي و معلولي تحليل و تبيين نمود؟

در اين زمينه نيز نظر صحيح اين است که اين مفاهيم هرچند قراردادي و به معناي خاصي «اعتباري» هستند، ولي چنين نيست که به‌کلي بي‌ارتباط با حقايق خارجي، و بيرون از حوزهٔ قانون عليت باشند، بلکه اعتبار آنها براساس نيازهايي است که انسان براي رسيدن به سعادت و کمال خودش تشخيص مي‌دهد؛ تشخيصي که مانند موارد ديگر گاهي صحيح و مطابق با واقع است و زماني هم خطا و مخالف با واقع. چنان‌که ممکن است کساني صرفاً براي جلب منافع شخصي خودشان چنين قراردادهايي کنند و حتي به زور بر جامعه‌اي هم تحميل نمايند، ولي به هر حال نمي‌توان آنها را گزاف و بدون ملاک به‌حساب آورد. به همين جهت است که مي‌توان دربارهٔ آنها به بحث و کنکاش نشست و پاره‌اي از نظريات يا قراردادها را تأييد و پاره‌اي ديگر را رد کرد و براي هرکدام دليل و برهاني آورد. اگر اين قراردادها صرفاً نمايشگر تمايلات شخصي و به‌منزلهٔ سليقه‌هاي فردي در انتخاب رنگ لباس مي‌بود، هرگز سزاوار ستايش يا نکوهشي نمي‌بود و تأييد يا محکوم کردن آنها معنايي جز اظهار موافقت يا مخالفت در سليقه نمي‌داشت.

حاصل آنکه اعتبار اين مفاهيم گرچه در گرو جعل و قرارداد است، ولي به عنوان سمبولي براي روابط عيني و حقيقي ميان افعال انساني و نتايج مترتب بر آنها در نظر گرفته مي‌شوند؛ روابطي که مي‌بايست کشف شود و در رفتار انسان مورد توجه قرار گيرد. در حقيقت آن روابط تکويني و مصالح حقيقي، پشتوانهٔ اين مفاهيم تشريعي و قراردادي است. ‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. مفاهيم کلي مورد استعمال در علوم عقلي، به سه دسته تقسيم مي‌شوند: مفاهيم ماهوي، مفاهيم فلسفي، مفاهيم منطقي.

2. مفاهيم ماهوي (معقولات اُولي) مفاهيمي هستند که ذهن انسان به‌طور خودکار و بدون نياز به مقايسات و تعملات، آنها را از موارد جزئي انتزاع مي‌کند، مانند مفهوم انسان و مفهوم سفيدي.

3. مفاهيم فلسفي (معقولات ثانيهٔ فلسفي) مفاهيمي هستند که انتزاع آنها نياز به کندوکاو و مقايسهٔ دارد، مانند مفهوم علت و معلول که از مقايسة‌ مصاديق آنها و رابطه خاص آنها با يکديگر انتزاع مي‌شوند.

4. مفاهيم منطقي (معقولات ثانيهٔ منطقي) مفاهيمي هستند که از ملاحظهٔ مفاهيم ديگر و در نظر گرفتن ويژگي‌هاي آنها انتزاع مي‌شوند، چنان‌که وقتي مفهوم انسان را مثلاً در نظر مي‌گيريم و مي‌بينيم که قابل انطباق بر مصاديق بي‌شمار است، مفهوم «کلي» را از اين مفهوم انتزاع مي‌کنيم و به همين جهت، اين مفاهيم فقط صفت براي مفاهيم ديگر واقع مي‌شوند، و به‌اصطلاح، هم عروض و هم اتصافشان ذهني است.

5. واژه «اعتباري» داراي اصطلاحات متعددي است و هنگام کاربرد آن بايد دقت کافي به‌عمل آورد تا خلط و اشتباهي پيش نيايد، و يکي از آنها مفاهيم اخلاقي و حقوقي است که گاهي «مفاهيم ارزشي» هم ناميده مي‌شوند.

6. بايد و نبايد و واژه‌هاي جانشين آنها مانند واجب و ممنوع، به لحاظ اينکه التزاماً دلالت بر مطلوبيت متعلقشان دارند، «ارزشي» ناميده مي‌شوند نه اينکه با سه دستهٔ مذکور مباينت کلي داشته باشند و حتي با نيروي درک‌کنندهٔ ديگري درک شوند، بلکه در اصل از قبيل معقولات ثانيهٔ فلسفي و مبيّن «ضرورت بالقياس» هستند.

7. مفاهيمي که موضوعات قضاياي اخلاقي و حقوقي را تشکيل مي‌دهند، معمولاً از مفاهيم ماهوي و فلسفي به عاريت گرفته مي‌شوند و هرچند تابع وضع و قرارداد هستند، ولي به عنوان سمبولي براي امور حقيقي و غيرقراردادي لحاظ مي‌گردند و روابط حقيقي بين افعال انسان‌ها و نتايج آنها و به ديگر سخن مصالح و مفاسد اعمال، پشتوانهٔ عيني و حقيقي اين مفاهيم را تشکيل مي‌دهند.

 

پی‌نوشت‌ها

1. ر.ک: ايدئولوژي تطبيقي، درس دهم و يازدهم؛ پاسداري از سنگرهاي ايدئولوژيک، مقالهٔ «ديالکتيک».

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org