قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

‌‌‌‌بخش اول‌

 

‌مباحث مقدماتي

 

 

 

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درس اول‌

 

‌‌‌‌‌‌نگاهي به سير تفکر فلسفي‌

‌‌‌‌‌‌(از آغاز تا عصر اسلامي)

 

 

شامل:

—  آغاز تفکر فلسفي

—  پيدايش سوفيسم و شک‌گرايي

—  دوران شکوفايي فلسفه

—  سرانجام فلسفه يونان

—  طلوع خورشيد اسلام

—  رشد فلسفه در عصر اسلامي

 

 

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌آغاز تفکر فلسفي

تاريخ تفکر بشر به همراه آفرينش انسان تا فراسوي تاريخ پيش مي‌رود. هرگاه انساني مي‌زيسته، فکر و انديشه را به‌عنوان يک ويژگي جدايي‌ناپذير با خود داشته، و هرجا انساني گام نهاده تعقل و تفکر را با خود برده است.

از انديشه‌هاي نانوشتهٔ بشر، اطلاعات متقن و دقيقي در دست نيست، جز آنچه ديرينه‌شناسان براساس آثاري که از حفاري‌ها به‌دست آمده است، ‌حدس مي‌زنند. اما انديشه‌هاي مکتوب، بسي از اين قافله عقب مانده و طبعاً تا زمان اختراع خط، به تأخير افتاده است.

در ميان انواع انديشه‌هاي بشري آنچه مربوط به شناخت هستي و آغاز و انجام آن است در آغاز، با اعتقادات مذهبي توأم بوده است و ازاين‌رو مي‌توان گفت: قديمي‌‌ترين افکار فلسفي را بايد از ميان افکار مذهبي شرقي جست‌وجو کرد.

مورخين فلسفه معتقدند که کهن‌ترين مجموعه‌هايي که صرفاً جنبهٔ فلسفي داشته يا جنبهٔ فلسفي آنها غالب بوده، مربوط به حکماي يونان است که در حدود شش قرن قبل از ميلاد مي‌زيسته‌اند. آنان از دانشمنداني ياد مي‌کنند که در آن عصر براي شناخت هستي و آغاز و انجام جهان تلاش مي‌کرده‌اند و براي تفسير پيدايش و تحول موجودات، نظريات مختلف و احياناً متناقضي ابراز مي‌داشته‌اند و در عين حال، پنهان نمي‌دارند که انديشه‌هاي ايشان کمابيش متأثر از عقايد مذهبي و فرهنگ‌هاي شرقي بوده است.

به هر حال، فضاي آزاد بحث و انتقاد در يونان آن روز، زمينهٔ رشد و بالش افکار فلسفي را فراهم کرد و آن منطقه را به‌صورت پرورشگاهي براي فلسفه درآورد.

طبيعي است که انديشه‌هاي آغازين، از نظم و ترتيب لازم برخوردار نبوده و مسائل مورد پژوهش و تحقيق، دسته‌بندي دقيقي نداشته است؛ چه رسد به اينکه هر دسته از مسائل، نام و عنوان خاص و روش ويژه‌اي داشته باشد. اجمالاً همه انديشه‌ها علم و حکمت و معرفت و مانند آنها ناميده مي‌شده است.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌پيدايش سوفيسم و شک‌گرايي

در قرن پنجم قبل از ميلاد از انديشمنداني ياد مي‌شود که به زبان يوناني «سوفيست»، ‌يعني حکيم و دانشور، ناميده مي‌شده‌اند، ولي به‌رغم اطلاعات وسيعي که از معلومات زمان خودشان داشته‌اند، به حقايق ثابت باور نداشته‌اند بلکه هيچ‌چيزي را قابل شناخت جزمي و يقيني نمي‌دانسته‌اند.

به نقل مورخين فلسفه، ايشان معلماني حرفه‌اي بوده‌اند که فن خطابه و مناظره را تعليم مي‌دادند و وکلاي مدافع براي دادگاه‌ها مي‌پروراندند که در آن روزگار، بازار گرمي داشتند. اين حرفه اقتضا مي‌کرد که شخص وکيل بتواند هر ادعايي را اثبات، و در مقابل، هر ادعاي مخالفي را رد کند. سروکار داشتن مداوم با اين‌گونه آموزش‌هاي مغالطه‌آميز، کم‌کم اين فکر را در ايشان به ‌وجود آورد که‌ اساساً حقيقتي وراي انديشه انسان وجود ندارد!

داستان آن شخص را شنيده‌ايد که به شوخي گفت: در فلان خانه، حلواي مجاني مي‌دهند. عده‌اي از روي ساده‌لوحي به‌سوي خانهٔ مزبور شتافتند و جلوي آن ازدحام کردند، و کم‌کم خود گوينده هم به شک افتاد و براي اينکه از حلواي مجاني محروم نشود، به صف ايشان پيوست.

گويا سوفيست‌ها هم به چنين سرنوشتي دچار شدند و با تعليم دادن روش‌هاي مغالطه‌آميز براي اثبات و رد دعاوي، رفته‌رفته چنين گرايشي در خود ايشان به وجود آمد که اساساً حق و باطل، تابع انديشه انسان است و در نتيجه، حقايقي وراي انديشه انسان وجود ندارد!

واژه «سوفيست» که به معناي حکيم و دانشور بود، به واسطهٔ اينکه به‌صورت لقبي براي اشخاص نام‌برده درآمده بود، معناي اصلي خود را از دست داد و به عنوان رمز و علامتي براي شيوه تفکر و استدلال مغالطه‌آميز در آمد. همين واژه است که در زبان عربي به‌صورت «سوفسطي» درآمده و واژه «سفسطه» از آن گرفته شده است.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌دوران شکوفايي فلسفه

معروف‌ترين انديشمندي که در برابر سوفيست‌ها قيام کرد و به نقد افکار و آراي ايشان پرداخت، ‌سقراط بود. وي خود را «فيلاسوفوس» يعني دوست‌دار علم و حکمت ناميد. همين واژه است که در زبان عربي به شکل «فيلسوف» درآمده و کلمهٔ «فلسفه» از آن گرفته شده است.

تاريخ‌نويسان فلسفه، علت گزينش اين نام را دو چيز دانسته‌اند: يکي تواضع سقراط که هميشه به ناداني خود اعتراف مي‌کرد، و ديگري تعريض به سوفيست‌ها که خود را حکيم مي‌خواندند؛ يعني با انتخاب اين لقب مي‌خواست به آنها بفهماند شما که براي مقاصد مادي و سياسي به بحث و مناظره و تعليم و تعلم مي‌پردازيد سزاوار نام «حکيم» نيستيد و حتي من که با دلايل محکم پندارهاي شما را رد مي‌کنم، خود را سزاوار اين لقب نمي‌دانم و خود را فقط «دوست‌دار حکمت» مي‌خوانم.

بعد از سقراط، شاگردش افلاطون که سال‌ها از درس‌هاي وي استفاده کرده بود، به تحکيم مباني فلسفه همت گماشت و سپس شاگرد وي ارسطو، فلسفه را به اوج شکوفايي رساند و قواعد تفکر و استدلال را به‌صورت علم منطق تدوين نمود، چنان‌که لغزشگاه‌هاي انديشه را به‌صورت بخش مغالطه به رشتهٔ تحرير درآورد.

از هنگامي که سقراط خود را فيلسوف ناميد، واژه فلسفه همواره در برابر واژه سفسطه به‌کار مي‌رفت و همه دانش‌هاي حقيقي مانند فيزيک، شيمي، طب، هيئت، رياضيات و الهيات را دربرمي‌گرفت(1) و تنها معلومات قراردادي، مانند لغت، صرف و نحو و دستور زبان، از قلمرو فلسفه خارج بود.

بدين‌ترتيب فلسفه اسم عامي براي همه علوم حقيقي تلقي مي‌شد، و به دو دستهٔ کلي علوم نظري و علوم عملي تقسيم مي‌گشت: علوم نظري شامل طبيعيات، رياضيات و الهيات بود؛ طبيعيات به نوبهٔ خود شامل رشته‌هاي کيهان‌شناسي، معدن‌شناسي، گياه‌شناسي و حيوان‌شناسي مي‌شد؛ رياضيات به حساب، هندسه، هيئت و موسيقي انشعاب مي‌يافت؛ و الهيات به دو بخش مابعد‌الطبيعه يا مباحث کلي وجود و خداشناسي منقسم مي‌گشت. علوم عملي نيز به سه شعبهٔ اخلاق، تدبير منزل و سياست مدن منشعب مي‌شد.

فلسفه نظری

1. طبيعيات: احکام کلي اجسام، کيهان‌شناسي، معدن‌شناسي، گياه‌شناسي و حيوان‌شناسي؛

2. رياضيات: حساب، هندسه، هيئت و موسيقي؛ 3. الهيات: احکام کلي وجود، خداشناسي.

فلسفه عملي

1. اخلاق (مربوط به شخص)؛ 2. تدبير منزل (مربوط به خانواده)؛ 3. سياست (مربوط به جامعه).

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سرانجام فلسفه يونان

بعد از افلاطون و ارسطو، مدتي شاگردان ايشان به جمع‌آوري و تنظيم و شرح سخنان اساتيد پرداختند و کمابيش بازار فلسفه را گرم نگه داشتند؛ ولي طولي نکشيد که آن گرمي رو به سردي، و آن رونق و رواج رو به کسادي نهاد و کالاي علم و دانش در يونان کم‌مشتري شد و ارباب علم و هنر در حوزهٔ اسکندريه رحل اقامت افکندند و به پژوهش و آموزش پرداختند، و اين شهر تا قرن چهارم بعد از ميلاد به‌صورت مرکز علم و فلسفه باقي ماند.

ولي از هنگامي که امپراطوران روم به مسيحيت گرويدند و عقايد کليسا را به عنوان آرا و عقايد رسمي ترويج نمودند، بناي مخالفت را با حوزه‌هاي فکري و علمي آزاد گذاشتند تا اينکه سرانجام «ژوستي‌نين» امپراطور روم شرقي در سال 529م دستور تعطيل دانشگاه‌ها و بستن مدارس آتن و اسکندريه را صادر کرد، و دانشمندان از بيم جان، متواري شدند و به ديگر شهرها و سرزمين‌ها پناه بردند. بدين‌ترتيب مشعل پرفروغ علم و فلسفه در قلمرو امپراطوري روم خاموش گشت.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

طلوع خورشيد اسلام

مقارن اين جريان (قرن ششم ميلادي) در گوشهٔ ديگري از جهان، بزرگ‌ترين حادثهٔ تاريخ به‌وقوع پيوست و شبه‌جزيرهٔ عربستان شاهد ولادت، بعثت و هجرت پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله) گرديد که پيام هدايت الهي را از جانب خداوند متعالي به گوش هوش جهانيان فروخواند و در نخستين گام، مردم را به فراگيري علم و دانش فراخواند(2) و بالاترين ارج و منزلت را براي خواندن، نوشتن و آموختن قايل گرديد و پايهٔ بزرگ‌ترين تمدن‌ها و بالنده‌ترين فرهنگ‌ها را در جهان پي‌ريزي کرد و پيروان خود را به آموختن علم و حکمت از آغاز تا پايان زندگي (من المهد الي اللحد) و از نزديک‌ترين تا دورترين نقاط جهان (ولو بالصين) و به هر بها و هزينه‌اي (ولو بسفک المهج وخوض اللجج) تشويق نمود.

نهال برومند فرهنگ اسلامي که به‌دست تواناي رسول خدا(صلى الله عليه وآله) غرس شده بود، در پرتو اشعهٔ حيات‌بخش وحي الهي و با تغذيه از مواد غذايي فرهنگ‌هاي ديگر، رشد يافت و به بار نشست و مواد خام انديشه‌هاي انساني را با معيارهاي صحيح الهي جذب کرد و آنها را در کورهٔ انتقاد سازنده به عناصر مفيد، تبديل نمود و در اندک‌مدتي بر همه فرهنگ‌هاي جهان، سايه‌گستر گرديد.

مسلمانان در سايهٔ تشويق‌هاي رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصومش، به فراگيري انواع علوم پرداختند و مواريث علمي يونان و روم و ايران را به زبان عربي ترجمه کردند و

عناصر مفيد آنها را جذب و با تحقيقات خودشان تکميل نمودند و در بسياري از رشته‌هاي علوم مانند جبر، مثلثات، هيئت، مناظر و مرايا، فيزيک و شيمي، به اکتشافات و اختراعاتي نايل گرديدند.

عامل مهم ديگري که در راه رشد فرهنگ اسلامي به‌کار آمد، عامل سياسي بود. دستگاه‌هاي ستمگر بني‌اميه و بني‌عباس که به‌ناحق مسند حکومت اسلامي را اشغال کرده بودند، به‌شدت به پايگاهي مردمي در ميان مسلمانان احساس نياز مي‌کردند، و در حالي که اهل‌بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) يعني همان اولياي به‌حق مردم، معدن علم و خزانه‌دار وحي الهي بودند، دستگاه‌هاي حاکم براي جلب افراد، وسيله‌اي جز تهديد و تطميع در اختيار نداشتند. ازاين‌رو کوشيدند تا با تشويق دانشمندان و گرد‌آوري صاحب‌نظران، به دستگاه خويش رونقي بخشند و با استفاده از علوم يونانيان و روميان و ايرانيان در برابر پيشوايان اهل‌بيت(عليهم السلام) دکاني بگشايند.

بدين‌ترتيب، افکار مختلف فلسفي و انواع دانش‌ها و فنون با انگيزه‌هاي گوناگون و به‌وسيله دوست و دشمن، وارد محيط اسلامي گرديد و مسلمانان به کاوش و پژوهش و اقتباس و نقد آنها پرداختند و چهره‌هاي درخشاني در عالم علم و فلسفه در محيط اسلامي رخ نمودند و هرکدام با تلاش‌هاي پيگير خود شاخه‌اي از علوم و معارف را پرورش دادند و فرهنگ اسلامي را بارور ساختند.

ازجمله، علماي کلام و عقايد اسلامي با موضع‌گيري‌هاي مختلف، مسائل فلسفه الهي را مورد نقد و بررسي قرار دادند و هرچند بعضي در مقام انتقاد، راه افراط را پيش گرفتند، ولي به هر حال همان انتقادات و خرده‌گيري‌ها و طرح سؤالات و شبهات، موجب تلاش بيشتر متفکران و فلسفه اسلامي و بارورتر شدن انديشه فلسفي و تفکرات عقلاني گرديد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رشد فلسفه در عصر اسلامي

باگسترش قلمروحکومت اسلامي وگرايش اقوام گوناگون به اين آيين حيات‌بخش،

بسياري از مراکز علمي جهان در قلمرو اسلام قرار گرفت و تبادل معلومات بين دانشمندان و تبادل کتاب‌ها بين کتابخانه‌ها و ترجمهٔ آنها از زبان‌هاي مختلف هندي و فارسي و يوناني و لاتيني و سرياني و عبري و غيره به زبان عربي، که عملاً زبان بين‌المللي مسلمان‌ها شده بود، آهنگ رشد فلسفه و علوم و فنون را سرعت بخشيد و ازجمله، کتاب‌هاي زيادي از فيلسوفان يونان و اسکندريه و ديگر مراکز علمي معتبر، به عربي برگردانده شد.

در آغاز، نبودن زبان مشترک و اصطلاحات مورد اتفاق بين مترجمين، و اختلاف در بنيادهاي فلسفي شرق و غرب، کار آموزش فلسفه را دشوار، و کار پژوهش و گزينش را دشوارتر مي‌ساخت، ولي طولي نکشيد نوابغي مانند ابونصر فارابي و ابن‌سينا با تلاش پيگير خود مجموعه افکار فلسفي آن عصر را آموختند و با استعدادهاي خدادادي که در پرتو انوار وحي و بيانات پيشوايان ديني شکوفا شده بود، به بررسي و گزينش آنها پرداختند و يک نظام فلسفي نضج‌يافته را عرضه داشتند که علاوه بر افکار افلاطون، ارسطو، نوافلاطونيان اسکندريه و عرفاي مشرق‌زمين، متضمن انديشه‌هاي جديدي بود و برتري فراواني بر هريک از نظام‌هاي فلسفي شرق و غرب داشت؛ گو اينکه بيشترين سهم از آنِ ارسطو بود و از اين‌رو فلسفه ايشان صبغهٔ ارسطويي و مشائي داشت.

بار ديگر اين نظام فلسفي زير ذره‌بين نقادي انديشمنداني چون غزالي، ابوالبرکات بغدادي و فخر رازي قرار گرفت، و از سوي ديگر سهروردي با بهره‌گيري از آثار حکماي ايران باستان و تطبيق آنها با افکار افلاطون و رواقيان و نوافلاطونيان، مکتب جديدي را به نام «مکتب اشراقي» پي‌ريزي کرد که بيشتر صبغهٔ افلاطوني داشت. بدين‌ترتيب، زمينهٔ جديدي براي رويارويي انديشه‌هاي فلسفي و نضج و رشد بيشتر آنها پديد آمد.

قرن‌ها گذشت و فيلسوفان بزرگي مانند خواجه نصيرالدين طوسي، محقق دواني، سيدصدرالدين دشتکي، شيخ بهايي و ميرداماد با انديشه‌هاي تابناک خود بر غناي فلسفه اسلامي افزودند تا نوبت به صدرالدين شيرازي رسيد که با نبوغ و ابتکار خود نظام فلسفي جديدي را ارائه داد که در آن، عناصر هماهنگي از فلسفه‌هاي مشائي و اشراقي و

مکاشفات عرفاني با هم ترکيب شده بودند و افکار ژرف و آراي ذي‌قيمتي نيز بر آنها افزوده شده بود، و آن را «حکمت متعاليه» ناميد.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خلاصه

1. قديمي‌ترين افکار فلسفي را بايد از ميان عقايد مذهبي به‌دست آورد.

2. تاريخ‌نويسان فلسفه، آغاز پيدايش آن را از شش قرن قبل از ميلاد دانسته‌اند.

3. سوفيست‌ها يک دسته از انديشمندان يوناني بودند که حقايق را تابع انديشه انساني مي‌پنداشتند، و در واقع ايشان نخستين بنيان‌گذاران شک‌گرايي بودند.

4. واژه سفسطه به معناي مغالطه، از «سوفسطي» (سوفسيت) گرفته شده است.

5. واژه «فلسفه» از اصل يوناني «فيلسوف» گرفته شده که سقراط در برابر سوفيست‌ها آن را براي خود برگزيد.

6. فلسفه يونان با تلاش افلاطون و ارسطو به اوج شکوفايي خود رسيد، ولي پس از چندي از رونق افتاد و فلاسفه و دانشمندان در اسکندريه گرد آمدند.

7. با ظهور اسلام، مشعل علم و حکمت در خاورميانه روشن گرديد و مسلمانان به فراگيري علوم و فنون جهانيان همت گماشتند.

8. خلفا براي رونق بخشيدن به دستگاه خلافت، از دانشمندان بيگانه استقبال کردند.

9. علماي کلام با انتقادات و خرده‌گيري‌هاي خودشان از فلسفه‌هاي وارداتي، زمينهٔ رشد فلسفه اسلامي را فراهم ساختند.

10. نخستين نظام فلسفي در عصر اسلامي، به‌همت فارابي پي‌ريزي و به‌وسيله ابن‌سينا بارور شد.

11. اين نظام فلسفي که بيشتر ارسطويي بود، از طرفي به‌وسيله غزالي و ديگر منتقدان، و از طرفي به‌وسيله سهروردي، بنيان‌گذار مکتب اشراقي، مورد نقادي قرار گرفت.

12. مهم‌ترين نظام فلسفي در عصر اسلامي، به‌دست صدر‌المتألهين شيرازي به وجود

آمد که جامع عناصري از فلسفه مشائين و فلسفه اشراقيين و آراي عرفا و متألهين بود و «حکمت متعاليه» ناميده شد.

 

پی‌نوشت‌ها

1. هنوز هم در بسياري از کتابخانه‌هاي معتبر جهان، کتب فيزيک و شيمي تحت عنوان «فلسفه» رده‌بندي مي‌شود.

2. اشاره به نخستين آياتي است که بر پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نازل شد؛ يعني آيات اول سورهٔ علق: اِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِي خَلَقَ... الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ.

 

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org