قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول4.02 مگابایت
قسمت دوم4.13 مگابایت

 

بسم الله الرحمن الرحيم‏

نگاهي به سير شبهات در اعتقادات ديني

سخنراني حضرت آيةالله مصباح در كانون گفتمان ديني ـ سالن اجتماعات فيضيه ـ 1383/07/14

«الحمدلله ربّ العالمين و الصلّوة و السّلام علي سيّد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابي القاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعة و في كل ساعة ولياً و حافظاً و قاعداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسكنه أرضك طوعاً و تمتعه فيها طويلا»

تقديم به روح ملكوتي امام راحل و شهداي والا مقام اسلام صلواتي اهداء بفرماييد.
خداي متعال را شكر مي‏كنم كه توفيق عنايت فرمود بار ديگر در جمع سروران و برادران عزيز حضور پيدا كردم و هر چند مطلب قابل توجهي كه قابل عرضه باشد كه خدمت شما بگويم و بيارزد كه وقت شما را بگيرم، ندارم؛ ولي همين كه اطاعت امري كرده باشم و اعلام هماهنگي و هم‌فكري و همكاري و ارادت، همين براي بنده مغتنم است.
مشكلي كه همه ما داريم و احساس مسؤوليت بيشتري مي‏كنيم ـ‌از آن جهت كه سر و كار ما با منابع دين، كتاب و سنت است‌ـ مشكلي است كه در اين سال‏هاي اخير، به خصوص، بيشتر دامنگير جامعه‌ي ما مخصوصاً جوانان شده و در سطوح مختلفي شبهات و شكوكي درباره‌ي مطالب ديني اعم از عقايد و ارزش‏ها و احكام مطرح شده؛ البته خدا را شكر مي‏كنم و از دست اندركاران هم صميمانه تشكر مي‏كنم كه عزيزان، فضلاء و اساتيد مطرح حوزه در اين چند سال تلاش‏هاي بسيار مشكوري داشتند در جهت حل مشكلات، تبيين شبهات، پاسخگويي به آنها در سطوح مختلف؛ سخنراني‏هايي داشتند، مقالاتي، كتاب‏هايي نوشتند، مجلاتي دايماً، مستمراً منتشر مي‏شود و بر ذمّه گرفته‌اند كه اين مسؤوليت را انجام بدهند. «شكر الله مساعيهم الجميله». ولي بهرحال آن قدر هجمه‏ي دشمن قوي و گسترده است و از راه‏هاي مختلف هجوم مي‏كنند كه اين نوع فعاليت‏ها پاسخگوي همه‏ي آن نيازها نيست. باز هم نياز به چنين جلساتي، جلساتي كه بحث و گفتگو بشود، هست. من خيلي دلم مي‏خواست مي‏شد 30 سال به عقب برمي‏گشتم، يك مقدار نيروي جوان‏تر داشتم و هر روز در جمع شما، اينجا حاضر مي‏شدم و با هم گفتگو مي‏كرديم، بحث مي‏كرديم. ولي متأسفانه ديگر عمري از ما گذشته و ما آفتاب لب بام هستيم. با يك سختي من در همين جلسه هم شركت كردم و حال مزاجي من مساعد نيست. بهرحال با توجه به اينكه جلسه‏اي است به مناسبت اينكه در آستانه‏ي ماه مبارك رمضان هستيم و بسياري از عزيزان درصدد هستند كه براي انجام مسؤوليت بزرگ تبليغي و ارشادي به شهرستان‏ها و بخش‏هاي مختلف تشريف ببرند و با گروه‏هاي مختلف، مخصوصاً با دانشجويان مواجه مي‏شوند، گفتگويي در اين زمينه‏ها هر چند فشرده و ناقص، در حدي كه از عهده‏ي مثل من در اين شرايط و با اين گستردگي مسايل فراهم مي‏شود. قرار شد كه ما تعدادي از اين شبهات را فهرست‌وار عرض كنيم و جواب‏هاي اجمالي، كه در اذهان مبارك عزيزان، با همين اختصار و اجمالش باشد و در فرصت‏هاي مناسب از منابع و اشخاص ديگري كه در اين زمينه بهتر كار كرده‌اند، استفاده كنند.
ما هيچ شكي نداريم، يعني قبل از اينها هم شكي نداشتيم، اما حالا ديگر خيلي روشن‏تر شده كه دشمنان اسلام با تمام توان به جنگ اسلام آمده‌اند و اگر روزگاري اين قصد خودشان را مخفي مي‏كردند، حالا خيلي بي‏شرمانه، آشكار مي‏گويند: دشمن ما اسلام است؛ ما براي نابودي اسلام بايد تلاش كنيم؛ و هيچ ابايي ندارند از گفتن اين حرف‏ها. رفتارهايشان هم در كشورهاي اسلامي نشان دهنده‏ي اين مطلب است. ولي مشكل اساسي آنها اين است كه تنها با جنگ نظامي يا با مبارزات اقتصادي مشكل آنها حل نمي‏شود. براي اينكه اسلام يك دين عميق و ريشه‌داري است در اذهان و نفوس مسلمان‏ها، كه به اين آساني‏ها دست از آن برنمي‏دارند. مباني اسلام آن‌قدر قوي و محكم است كه با القاء اين شبهات متزلزل نمي‏شود؛ مثل بعضي اديان ديگر نيست كه گاهي صريحاً هم مي‏گويند معتقَدات ما، ما قبول داريم خلاف عقل است، ولي بايد ايمان آورد. در بعضي اديان حتي مسؤولينش تصريح مي‏كنند كه ما اين معتقدات را با عقل نمي‏توانيم اثبات كنيم و حتي قبول مي‏كنيم كه بعضي‏ها خلاف عقل است، ولي بهرحال وحي است و بايد پذيرفت و اول بايد ايمان آورد، آن‌وقت بعد فهميد و شناخت. در اسلام اين جوري نيست. مباني اسلام، معتقَدات، اصول اخلاقي و ارزشي و پايه‏هاي احكام اسلام آن قدر روشن و مستحكم است كه، با اينكه، مثلاً يك حمله نظامي به يك كشوري كنند، يك كشوري را مدتي تحت سلطه بگيرند، اينها از بين نمي‏رود. نمونه‏هايش هم در عالم هست. 70 سال كشورهاي اسلامي زير سلطه‏ي كمونيسم بودند و بالاخره ريشه‏هاي دين را نتوانستند از قلوب مردم بردارند. با اينكه سه نسل با اينها بازي كردند. ولي به هرحال اين را، چاره‏اي نمي‏بينند جز اينكه در كنار فعاليت‏هاي نظامي، سياسي، اقتصادي، بند و بست‏هاي سياسي و همه‏ي شگردهاي شيطنت‏آميزي كه دارند و ما هم هر روز در دنيا شاهدش هستيم، يك تلاش بسيار گسترده و مفصل و برنامه‌ريزي شده با بودجه‏هاي سنگين در جهت تضعيف فرهنگ اسلامي است.
اين فعاليت‏ها را از يك نظر مي‏شود به دو دسته تقسيم كرد: يكي فعاليت‏هاي عملي كه انجام مي‏دهند و با استفاده از اصول روانشناسي سعي مي‏كنند كه ارزش‏هاي اسلامي را در نفوس مردم، به خصوص نسل جوان، تضعيف كنند؛ از قبيل ساختن فيلم‏ها، نمايشنامه‏ها، نوشتن رمان‏ها و ساير چيزهايي كه در دستگاه‏هاي تبليغاتي به‌كار مي‏برند و حتي از اينكه يك مارك كوچكي روي يك پيراهني بزنند خودداري نمي‏كنند. همه‏ي اينها فعاليت‏هاي عملي است كه عليه اسلام انجام مي‏دهند و سعي مي‏كنند كه مسلمان‏ها را نسبت به دين خودشان سست كنند. البته كم و بيش اينها هم اثر دارد؛ بي‏اثر هم نيست و متأسفانه ما در همين چند سال بعضي از آثارش را در كشور خودمان هم مي‏بينيم. اما پرداختن به اين روش‏ها و مبارزه‏ي با آنها، اين محل بحث ما نيست. آنها البته روش خاصي دارد، بايد پيگيري كرد، بحث هم كرد، تحليل هم كرد، ولي مسؤولينش ما نيستيم و اگر ما هم بايد فعاليت‏هايي بكنيم، فعلاً مورد بحث‏؛ ما نيست.
بخش عمده‏اي كه براي تضعيف فرهنگ اسلامي بكار مي‏برند ايجاد شبهات و شكوك در مباني فكري و عقيدتي و همچنين در مباني ارزشي و احكام و مقررات اسلامي است كه به صورت‏هاي مختلفي اينها را مورد هجوم قرار مي‏دهند. البته آنچه در درجه‏ي اول براي آنها خطرناك است اعتقادات قلبي نيست؛ آنچه براي آنها خطر دارد و از پيشرفت آنها مانع مي‏شود پايبندي به رفتارها و ارزش‏هاست. ولي از آنجايي كه در اسلام احكام رفتاري و احكام اجتماعي اسلام جداي از ارزش‏ها نيست و ارزش‏ها هم جداي از باورها نيست، ـ‌ارزش‏هايي كه ما داريم نهايتاً برمي‏گردد به اعتقادات ما و كشيدن يك ديوار حايلي، حجاب حاجزي بين باورها و ارزش‏ها در نظام اسلامي معناي روشني ندارد، قابل قبول نيست‌ـ ولي به‌هرحال آنچه در درجه‏ي اول با آن مواجه هستند و مي‏خواهند آنها را از بين ببرند تقيّد مسلمان‏ها به احكام اسلامي است. ملاحظه مي‏فرماييد براي يك حجاب كه يك روسري، يك دختري، در مدرسه يا در اداره سر كند، چه جنجالي در دنيا به پا مي‏كند! حاضرند چقدر منافع خودشان را به خطر بيندازند، آراء مسلمان‏ها را در كشورهاي خودشان، در انتخابات از دست بدهند، همه اينها را تحمل مي‏كنند؛ ولي اين را نمي‏پذيرند كه يك نمادي از دين، از اسلام، در كشور ديده بشود. اين نشانه‏ي اين است كه تقيّد به احكام اسلامي خيلي مهم است. تنها مسأله اعتقادات نيست كه بيايند در اعتقادات تشكيك كنند. البته آنها از هيچ چيزي فروگذار نمي‏كنند. ولي منظورم اين است كه ابتدائاً آنچه براي آنها اهميت دارد اين است كه با اين رفتارهايي كه بخصوص در سطح جامعه نمود دارد، به چشم مي‏خورد و نشانه‏ي اين است كه مردم دين دارند، به دينشان پايبند هستند، علاقه دارند، اينها را از بين ببرند. البته به دنبال اينها، آن ارزش‏هايي كه در پس اين احكام نهفته است و باورهايي كه زيربناي همه‏ي آن ارزش‏هاست. خوب، در اين زمينه كارهاي بسيار زيادي شده و چه بسا گاهي تصور بشود كه اين انواع، كارهاي مختلفي است، ربطي به هم ندارد؛ اما تصور حقير اين است كه در اين زمينه‏ي تضعيف باورها و ارزش‏ها يك سيستم مبارزه با اسلام وجود دارد؛ يعني يك مجموعه‏اي از برنامه‏هايي است كه اينها با هم‌ديگر مربوط است و متناسب با هم است و تقدم و تأخر دارد، رابطه‏ي منطقي با هم دارد.
من با اجازه‌تان يك سيري از اين فعاليت‏هايي كه دشمنان ـ‌البته و صد البته به دست ايادي داخلي‏شان‌ـ انجام مي‏دهند، آنها را اشاره مي‏كنم، با پيوندي كه بين اينها است، كه اينها از همديگر بي‏ارتباط نيست و در حدي كه فرصت باشد و هم توان من و هم مجال جلسه باشد، جواب‏هاي فشرده‏اي هم براي هر يك از اينها، و فكر نمي‏كنم مجموعاً در چنين فرصتي بيش از اين انتظار باشد، لااقل با توجه به ضعف بنده.
خوب ما وقتي با يك حكم اسلامي مواجه مي‏شويم كه آمريكا نمي‏پسندد، جهان غرب نمي‏پسندد، اياديش نمي‏پسندند و مي‏خواهند اين از بين برود، فرض كنيد همين خود حجاب، مبارزه با حجاب تنها در پاريس انجام نمي‏گيرد؛ در داخل كشورهاي ما الان هم به وسيله‏ي روزنامه‏ها و مجلات در حال جريان است؛ نطق‏ها، سخنراني‏ها، در مقالات، روزنامه‏ها. اگر بررسي بكنيد، كاملاً روشن است كه الان هم هنوز دست برنداشته‌اند؛ در داخل كشور دارند مبارزه با حجاب مي‏كنند. خوب، اگر بخواهند با يك حكمي مبارزه كنند، كاري بكنند كه مردم نسبت به اين حكم سست بشوند و كم كم ترك كنند، چه كار مي‏بايست كرد؟ صرف نظر از آن رفتارهايي كه در انگيزه‏ي افراد اثر مي‏گذارد و طبق اصول روانشناسي اعمال مي‏شود، صحنه‏هاي بي‏حجابي، فيلم‏ها و چيزهاي ديگر، صرف نظر از آنها، آنچه جنبه‏ي فكري و نظري دارد، مسير طبيعي‌اش همين است كه اول بگويند: آقا! كي گفته حجاب واجب است؟ حالا حجاب را اين جوري اصلش، ابتدائاً مطرح نمي‏كنند؛ چه كسي گفته صورت را بايد پوشانيد، يا موها را بايد پوشانيد؟ حالا يك كمي مو هم پيدا باشد، چه مي‏شود، چه اشكالي دارد؟ يا دست، يك مقدار بالاتر باشد، تا آرنج پيدا باشد؟ يا پا، تا ساق پا پيدا بشود؟ وقتي بخواهند اين حكم را تضعيف كنند و در اذهان سستش بكنند، اول مي‏آيند و مي‏گويند: كي گفته؟ خوب، آن وقت طرف هم مي‏گويد: خوب، مرجع تقليد گفته، در رساله‏ها نوشته، همه فقها گفته‌اند. خوب، چه خواهند گفت؟ [مي‌گويند:] از كجا اينها درست فهميدند؟ اولاً مي‏گردند بلكه در طول تاريخ تشيع، يك فتوايي از يك جايي، حتي به صورت احتمال، از يك كسي پيدا كنند كه بگويند: نه، اين جوري نبوده، اختلافي بوده؛ اگر در هزاران فقيه، يك نفري، بگردند كه در كلامش يك همچنين اشاره‏اي باشد، به همان تكيه مي‏كنند؛ مي‏گويند: نه، مسأله اختلافي است. كافي است براي اينكه يك جواني كه خودش هم انگيزه دارد، به همين سست بشود. بگويد حالا كه اختلافي است، ما آن يكي فتوا را مي‏گيريم؛ و اگر نبود، سعي مي‏كنند اصلاً يك مفتي بتراشند. و چه بسا سال‏ها كار كنند كه در يك محيطي، يك نفر به عنوان مفتي، مجتهد شناخته بشود، تا يك روزي چنين فتوايي را از او بگيرند. و اين را بعيد ندانيد، در تاريخ ما اين جور چيزها خيلي فراوان داريم.
بهرحال اين اولين مرحله است، تشكيك در فتوا، كه چه كسي گفته اين فتوا درست است؟ خوب، ممكن به اينجا برسند يا مردم ما توجه داشته باشند [که] اين صحبت فتواي شخصي نيست، يك مجتهد فتوا داده، دو تا مجتهد فتوا داده‌اند و اين حرفها؛ مسأله‏ي اجماعي است؛ بلكه از ضروريات است؛ همه فقها گفته‌اند. اين جور نيست كه يك مجتهدي كه ما از او تقليد مي‏كنيم، بتوانيم از يك كس ديگر تقليد كنيم كه جايز بداند؛ اصلاً فتواي ديگري وجود ندارد، همه همين را گفته‌اند. در مرحله‏ي دوم مي‏گويد: چه كسي گفته اصلاً شما تقليد كنيد؟ اول در اينكه كدام فتوا درست و كدام فتوا غلط است. از اين مرحله مي‏گذرد، آن وقت چه كسي گفته بايد تقليد كنيد؟ اصلاً خودتان برويد از منابع اسلام استفاده كنيد. قرآن «هديً للنّاس»؛ است، «هديً للعلماء»؛ كه نيست! اسلام كه نيامده براي علما، فقها، اسلام براي همه‏ي مردم آمده! مگر نگفته «هديً للنّاس»؟ خوب، شما هم ناسيد؛ خودتان برويد هدايت بشويد! اين حرف‏ها [را]حتماً شنيده‌ايد. البته اين تازگي ندارد. پيش از انقلاب هم از بعضي روشنفكرها همين حرف‏ها مطرح مي‏شد؛ دعوت مردم به اينكه روحانيون را كنار بگذارند، خودشان در قرآن و سنت تحقيق كنند، اسمش را هم تحقيق مي‏گذاشتند.
اين مرحله‏ي دوم است كه آقا! شما خودتان برويد به كتاب و سنت مراجعه كنيد. آن وقت به آنها القا مي‏كنند، مثلاً يك آيه متشابهي را، يك روايت ضعيفي را، يك چيزي را به آنها نشان مي‏دهند كه ببينيد، اينجا چنين گفته؛ و به اين وسيله خودشان اجتهاد كنند، بگويند: نه، همه فقها اشتباه كردند و ما درست مي‏گوئيم! پس، اين مرحله‏ي دوم.
خوب، اگر اين هم نگرفت، يعني آن قدر دليل روشن بود، آيه قرآن، روايت متواتر، صريح بود كه تشكيك در اينها نمي‏شد بكنند، معلوم بود كه مثلاً اين كلامي است از پيغمبر و امام معصوم صادر شده و هيچ معناي ديگري غير از اين هم ندارد، همه‏ي فقها هم فتوا دادند، اجماع هم هست، مخصوصاً در يك مواردي اجماع شيعه و سني هم هست، از ضروريات دين هم هست؛ ولي خوب آنها كه اين حرف‏ها سرشان نمي‏شود؛ يعني نمي‏خواهند سرشان بشود؛ بالاخره مي‏گردند جوان‏هايي را پيدا كنند كه ضروري و غيرضروري و اين حرف‏ها اصلاً به گوششان نخورده است. در مرحله‏ي سوم، مي‏گويند از كجا آنچه كه ديگران فهميدند، اين صحيح باشد؟ شايد يك معناي ديگري دارد كه ديگران نفهميدند. در اين راستا مسأله‏ي تعدد قرائات و تعدد فهم‏ها مطرح مي‏شود، در مرحله‏ي سوم؛ كه خوب، اين يك چيزي است كه تا به حال اين جور فهميدند، ولي در اين عصر مردم چيز ديگر مي‏فهمند؛ فهم‏ها تغيير مي‏كند؛ فهم، تابع سوابق ذهني است. اين سوابق ذهني ما غير از سوابق ذهني مردم جاهلي است، مردمي كه آن‌چنان بودند و چنان رفتارهايي داشتند؛ آنها يك جوري مي‏فهميدند؛ ما امروز پيشرفت علم را داريم، پيشرفت تمدن را داريم، پيشرفت فرهنگ را داريم و اينها سوابقي در ذهن ما ايجاد مي‏كند كه فهم ما از اين آيات و روايات جور ديگر مي‏شود. ـ‌مخصوصاً كه اين مطلب [را] بيايند شكل فلسفي و علمي هم به آن بدهند‌ـ اصلاً يك مكتبي هست به نام هرمنوتيك، كه [بر اساس اصول آن] فهم انسان تفاوت مي‏كند و ممكن است از يك كلام فهم‏هاي مختلفي وجود داشته باشد؛ با گرايش‏هاي مختلفي كه در اين مكتب فلسفي وجود دارد. به‌هرحال، تشكيك در اين كه فهم‏تان درست نيست.
خوب، اگر كساني زير بار نرفتند؛ گفتند: نه! ما هر چه فكر مي‏كنيم، مي‏بينيم غير از اين، چيزي نمي‏شود از اين كلام فهميد؛ بالاخره كلام پيغمبر است و روايت متواتر و ما غير از اين نمي‏فهميم؛ همان كه همه‏ي فقها فهميده‌اند، ما هم همين را مي‏فهميم. بعد از آن چه؟ مي‏گويند: درست است كه كلام پيغمبر و امام است و فهم شما هم همين است؛ اما از كجا پيغمبر و امام درست گفته باشند؟! تشكيك در عصمت. نه تنها در روايات تشكيك مي‏كنند، بلكه حالا پيغمبر معصوم نبوده، كلام اشتباهي گفته، يا عمداً دروغ گفته ـ‌العياذ بالله‌ـ [بلکه] در خود قرآن؛ از كجا كه همه قرآن درست باشد؟ ما يك وقتي اگر 20 سال پيش‏تر به ما مي‏گفتند كه يك مسلماني، با اعتراف به مسلمان بودن يا ادعاي مسلماني داشتن، بگويد همه قرآن درست نيست، بعضي‏هايش غلط است، ما اصلاً مي‏خنديديم. مي‏گفتيم مگر چنين چيزي ممكن است؟! انسان مسلمان باشد، آن‌وقت بگويد بعضي از قرآن درست نيست؟! خوب، اين چه جور مسلماني است؟ راستي باور نمي‏كرديم يك وقت، يك روزگاري، يک مسلماني بيايد، ادعاي مسلماني داشته باشد، در عين حال بگويد بعضي از مطالب قرآن درست نيست؛ ولي امروز چشم باز مي‏كنيم، مي‏بينيم كتاب مي‏نويسند در اين زمينه، «نقدپذيري قرآن»؛ قرآن قابل نقد است! يعني بعضي از مطالبش درست نيست؛ بايد تصحيح بشود. و طرف مدعي است كه من براي دفاع از اسلام اين كار را مي‏كنم! اگر اين كار را نكنيم، جوان‏ها مسلمان نمي‏شوند؛ آن‌وقت اسلام رواج نخواهد داشت! [مي‌گويد] من براي اينكه مردم مسلمان بشوند اين حرف‏ها را مي‏زنم؛ مي‏گويم همه قرآن، ما نمي‏گوييم درست است؛ همان‏هايي [را] كه درست است، شما قبول كنيد. آنچه درست است، كدام است؟ آنچه علم تأييد مي‏كند. خوب، آن را كه علم تأييد مي‏كند، ديگر چه كار به قرآن دارد؟! چون علم گفته و قبول كرده است. آنچه كه مخالف قرآن است كه شما قبول نمي‏كنيد؛ پس چه احتياج دارد به قبول قرآن و دين؟! به‌هرحال، اين هم يك مرحله است براي تشكيك در دين، كه اصلاً خودِ قرآن كلام بشر است. استدلال كرده‌اند، اين مطلب تازه‏اي نيست. شايد بيش از 20 سال است، اولين باري كه من اطلاع پيدا كردم، با يك هيأتي كه در بينشان روحاني بسيار جليل‌القدري هم بود، در آلمان رفتم براي گفتمان ديني. در آنجا يكي از آنها كه تئوريسين معروفشان است، همراه اين هيأت بود. آن روز هنوز باطنش آشكار نشده بود، همه او را نمي‏شناختند. در آنجا گفت ما نمي‏گوييم قرآن كلام خداست؛ چون مسيحيان نمي‏گويند انجيل كلام خداست. آنها اعتراف مي‏كنند انجيل يك الهامي است كه به حواريون و شاگردان حضرت عيسي شد. خوب، زبانش هم، اصلاً زبان اينكه از طرف خداست، نيست، مثلاً داستان نقل مي‏كند، فلان روز عيسي در فلان جا ظاهر شد، چنين گفت. مثل زبان تاريخ مي‏ماند. آنها مي‏گويند: بله، انجيل كلام خدا نيست؛ منتهي، اينها ملهَم هستند از طرف خدا. بله؛ او هم گفت كه ما هم نمي‏گوييم قرآن كلام خداست و شاهدش هم اين كه مي‏گويد: «يسّرناه بلسانك»؛ يعني لسان پيغمبر است، يعني كلام پيغمبر است. به‌هرحال، اين هم يك شبهه كه حتي آن‌جايي كه نص قرآني هم باشد، خطاناپذير هم [باشد] فهمش، در آن نشود اختلاف كنند، آن وقت نوبت مي‏رسد كه اصلاً بگوييم خدا نگفته، [بلکه] پيغمبر اين جور فرمود. آن‌وقت اينجا فلسفه بافي مي‏كنند كه اصلاً معني وحي يك حالت روحي است. به‌اصطلاح فلسفي بخواهيم صحبت بكنيم، يك علم حضوري است. علم حضوري، در آن موضوع و محمول و اين حرف‏ها وجود ندارد. وقتي شخصي كه علم حضوري به يك چيزي دارد، بخواهد آن را بيان كند، مي‏شود علم حصولي، مي‏شود قضيه، مي‏شود موضوع و محمول، مي‏شود مسند و مسنداليه، يا شكل‏هاي ديگري از قضيه و به صورت علم حصولي درمي‏آيد. آنچه كه خطاناپذير است علم حضوري است. آن، هيچ كس از كس ديگر خبر ندارد كه چه درك كرد. آنچه كه بيان مي‏شود، اين، طبق سوابق ذهني و فرهنگ عمومي بيان مي‏شود. پيغمبر آنچه را كه به عنوان وحي دريافت مي‏كرد، يك امر روحي بود كه خودش مي‏يافت؛ يك حالتي پيدا مي‏كرد؛ مثل آن كه عرفا مي‏گويند برايشان يك كشف و كرامت پيدا مي‏شود، مكاشفه، مشاهده و از اين چيزها. اين هم يك چنين چيزي بود. پيغمبر يك مدتي آنجا رياضت كشيد، يك حالت مكاشفه برايش پيدا شد. اما اين‌که مكاشفه و اينها چه بود محتوايش، آمد به زبان خودش بيان كرد. پس آنچه بيان شده، كلام پيغمبر است، نه كلام خدا! كلام خدا همان وحي است، آن حالت شهودي است كه براي پيغمبر پيدا شد.
علي‌اي‌حال، اينها را به اينجا رساندند و اثبات اين كه قرآن كلام خدا نيست؛ [مي‌گويند] چون كلام پيغمبر است. خوب، پيغمبر در تفسير وحي كه به او شده بود، اشتباه مي‏كند؛ طبق فرهنگ عمومي آن روز اينها را بيان كرد و لذا وقتي شما مطالبش را مي‏بينيد، چيزهايي است كه كم و بيش، آن زمان هم مردم معتقد بودند؛ آسمان‏هاي هفت‌گانه، نمي‏دانم، ملائكه، يك چنين چيزهايي؛ اينها را آنها معتقد بودند، قرآن هم همان جور گفت. اين، نشانه‏ي اين است كه به فرهنگ مردم سخن گفته. يك شواهدي را هم مي‏آورند، ضميمه‏اش مي‏كنند. پس اين كلام خدا نيست و كلام پيغمبر است. و «ثم»، اگر شما خيلي اصرار كرديد و اثبات كرديد، نه، اين كلام خدا است، اين كلام پيغمبر نيست؛ حتماً كلام خداست؛ لااقل از زبان خود قرآن، مدعي است كه اين كلام خداست، شبهه‏ي بعدي؛ مرحله پنجم، مي‏گويند از كجا خدا راست گفته؟ بسيار خوب، كلام خدا، اما از كجا خدا راست گفته باشد؟ مثل اينكه ما دروغ‌مصلحت‏آميز مي‏گوييم، خدا هم صلاح ديده كه اين جور بگويد! از كجا كه راست گفته باشد؟ اين هم يك مرحله است.
اينها همه درباره چه بود؟ درباره‏ي ادله‌ي تعبدي، يعني قرآن و سنت. در دين، شما هر چه را بخواهيد از قرآن و سنت اثبات كنيد، اين مراحل پنج‌گانه را براي تشكيكش درست كردند؛ از فتوا گرفته، تا دروغ گفتن خدا. خوب، يك منبع ديگر هم ما براي شناخت دين داريم؛ آن، عقل است. در آنجا هم تشكيك كردند. گفتند: ما دو تا عقل داريم؛ يك عقل عملي داريم، يك عقل نظري. عقل نظري كه از زمان كانت پنبه‏اش زده شد. راجع به متافيزيك، عقل نظري اعتباري ندارد. خود كانت هم اعتراف كرد، با اينكه خودش كشيش‌زاده بود و عالم ديني بود و خيلي هم متعبد به مسيحيت و اين حرفها، در عين حال گفت که دليل عقلي، از راه عقل نظري، براي اثبات خدا نمي‏شود اقامه برهان كرد؛ اين دليل‌ها مخدوش است. به قول معروف، برهان نيست؛ اينها قضاياي جدلي‌الطرفين است. اصولاً قضاوت‏هاي عقل درباره‏ي متافيزيك، ماوراي طبيعت، اعتباري ندارد. اين مبناي كانت در ـ‌كم و بيش‌ـ اگر بگوييم در تمام مكاتب بعدي فلسفي مغرب زمين اثر گذاشته، خيلي گزاف نگفتيم. كم مكتبي است كه تحت تأثير اين حرف كانت واقع نشده باشد كه قضاوت عقل درباره‏ي ماوراي طبيعت اعتباري ندارد. خود او با يك دليل ديگري از عقل عملي خدا را اثبات كرد. حالا نمي‏خواهيم مفصل بحث بكنيم. به‌هرحال منظورم تفكيك بين عقل نظري و عقل عملي است. مي‏گويند عقل نظري كه كانت فاتحه‏اش را خواند. شما اين براهيني كه اقامه مي‏كنيد، همه براساس عقل نظري است و اينها هيچ اعتباري ندارد. اما عقل عملي، درست كه كانت يك دليلي براي خدا آورده، ولي دليل او هم مخدوش است. اصولاً اين احكام عقل عملي، اينها يك احكام نسبي است، ريشه‏اي در واقعيت عيني ندارد و برمي‏گردد به نوعي تمايلات اشخاص و جوامع انساني؛ و بالاخره اين مسأله در فلسفه اخلاق، که آيا ارزش‌ها از کجا ناشي مي‌شوند و احکم عقل عملي مبدأش چيست؟ خوب، در بين ما تقريباً مسلم است که عقل آدميزاد، خودش يک سلسله مسايل عقلي، عملي را درک مي‌کند. اين يک موهبت الهي است، که خداوند به انسان داده. عقل آن است که خير و شر را، خوب و بد را تشخيص ب‌دهد. اين، معروف است، مخصوصاً در بين متکلمين ما. فلاسفه هم به يک صورت ديگري اين را توجيه مي‌کنند. ولي آنها گفتند اصلاً آنچه شما به عقل نسبت مي‌دهيد که خوب است و بد است، مبناي صحيحي ندارد؛ ‌اصلاً خوب و بد واقعي نداريم. خوب آن است که کساني از آن خوششان مي‌آيد، مي‌پسندند. يک وقت يک چيزي هست همه مردم [از آن] خوششان مي‌آيد، اين اجماعي مي‌شود و مي‌شود حکم عقل عام. اما اگر، طوايف مختلفي هستند، مردم مختلفي‌اند، خوب و بدهايشان هم مختلف است. يك چيزي در پيش يك قومي خوب است، پيش يك قوم ديگري بد است. آنها مي‏گويند عقل ما مي‏گويد خوب است؛ آنها مي‏گويند عقل ما مي‏گويد بد است. پس ما يك چيز ثابتي نداريم. پس شما به عقل هم كه استناد مي‏كنيد، اگر درباره‏ي امور نظري بخواهيد، يعني اثبات خدا، معاد و چيزهاي ديگري را كه مي‏خواهد ثابت بودن نبوت پيغمبر و اينها [را ثابت کند]، بايد با حكم عقل نظري اثبات بشود؛ اينها را كانت پنبه‏اش را زده و ديگران هم گفته‌اند و فيلسوفان مغرب زمين اصلاً اعتقادي به اينها ندارند و ديگر دوران اينها [گذشته است]. اينها براي فلسفه ارسطويي است ـ‌اين جور مي‏گويند‌ـ و اين حرف‏ها براي فلسفه ارسطويي است؛ ديگر پنبه‏اش زده شده؛ امروز ديگر كسي زير بار ارسطو نمي‏رود. حرف‏هاي ارسطو هم باطل شد. مگر نمي‏بينيد راجع به آسمان‏هاي تو در تو و پوست پيازيِ ارسطو باطل شد؟ حرف‌هاي ديگر او هم همين طور. امروز ديگر كسي زير بار اين حرف‏ها نمي‏رود و عقل در مسايل نظري اعتباري ندارد. ما ماوراء طبيعت [را] نمي‏توانيم اثبات كنيم. مسايل عملي هم كه امور نسبي است؛ بايد ببينند مردم چه مي‏گويند؛ هر چه خوششان مي‏آيد، مي‏شود خوب؛ هر چه هم خوششان نيامد، مي‏شود بد. گاهي هم عوض مي‏شود. مردمي هستند، در يك زمان يك چيزي را خوب مي‏بينند، بعد از 10 سال، 20 سال، 30 سال ديگر، تحولاتي در فرهنگ‏شان پيدا مي‏شود، ارزش‏هايشان عوض مي‏شود؛ همان [را] كه بد مي‏دانستند، خوب مي‏دانند؛ آنچه [را] كه خوب مي‏دانستند، بد مي‏دانند. نمونه هم دارد. اينها واقعيت دارد. البته اين را استناد مي‏كنند براي اينكه پس عقل عملي حجت نيست. آنچه كه واقعيت دارد [اين است که] بله، كساني روزگاري چيزي را خوب مي‏دانستند؛ چون به حكم عقل‏شان يا دين‏شان عمل مي‏كردند؛ روزگاري ديگر آن را بد مي‏دانند؛ يا بالعكس. به‌خاطر اينكه تابع هوا و هوس شدند. نه چون حالا عقل‏شان مي‏گويد آن خوب، بد شده يا آن بد، خوب شده؛ اما آنها مي‏گويند: نخير؛ يك روز عقل‏شان مي‏گفت خوب است، يك روز عقل‏شان مي‏گويد بد است؛ پس عقل هم متغير است.
اين حاصل شبهاتي است كه براي تضعيف باورها و ارزش‏هاي ما مطرح مي‏كنند. البته در كنار اين شعبه‏هايي، راه‏هاي ديگري هم وجود دارد. من خواستم ـ‌به‌اصطلاح‌ـ يك شجره‏اي براي شما ترسيم كنم، مطالبي كه به هم مترتب باشد. اين مطالب اقلاً، اقلاً، 20 سال است كه با تمام كوشش به وسيله‏ي كساني كه نمونه‏هايشان را مي‏شناسيد، متأسفانه بعضي‏هايشان هم عمامه سرشان است ـ‌كسي كه عمامه سرش هست، اما اعتقادي به خدا ندارد، اعتقادي به دين ندارد‌ـ بله؛ به وسيله‏ي اينها، اقلاً 20 سال كار شده و به صورت‏هاي مختلف، به‌خصوص در دانشگاه‏هاي ما مطرح شده و متأسفانه كساني را هم تحت تأثير قرار داده است و پيداست ذهن خالي دانشجو كه مشغول درس‏هاي دانشگاهي خودش است، اوقات فراغتش هم به تماشاي فيلم‏ها و چيزهاي ديگر مشابه‏اش مي‏گذرد، آن ديگر توان پاسخگويي به اين شبهات را ندارد؛ وقتي كه با مزاجش هم سازگار است، زودتر مي‏پذيرد و اين خطري است كه دانشگاه‏هاي ما و جوان‏هاي ما و نسل آينده ما را تهديد مي‏كند. البته به ما مي‏گويند سياه‌نمايي نكنيد؛ مردم علاقمند به دين هستند، جوان‏ها چنين. البته اينها هم صحيح است؛ [اما] كلام در اين است كه ما يك نفر را هم از دست بدهيم، ضرر بزرگي است؛ چه رسد به اينكه دهها و صدها دانشجو را از دست بدهيم. حالا در كنار اين، چيزهاي ديگر هم هست كه حالا من نمي‏خواهيم مطرح بكنم. مسيحيت خيلي فعال شده؛ جوانان زيادي را به عنوان كليساهاي خانگي دعوت مي‏كنند و به‌خاطر اينكه وسايل عيش و نوش برايشان فراهم مي‏كنند، اينها هم مي‏روند ملحق مي‏شوند و اعلام مسيحيت مي‏كنند و چيزهاي ديگري كه ناگفتني است. آنچه كه به ما مربوط است و ممكن است از ما سؤال كنند، بايد يك جوابي بدهيم، اين سري شبهاتي است كه اشاره كردم.
خوب، مبناي اصلي آنها، اين [را] توجه‏تان مي‏خواهم بدهم براي اينكه آنهايي كه اهل تحقيق هستند، آنهايي كه درد دارند، آنهايي كه مي‏خواهند كار بنيادي بكنند، مبناي كار خودشان را تعيين كنند و بدانند كه اينها چه وظيفه‏ي بزرگي است كه گردن‌گير فضلاي معاصر ما است؛ وقتي اينها را تحليل كنيد، برمي‏گردد به اينكه ما منابع شناخت‏مان از اسلام يا منابع عقلي است يا نقلي. نقلي، اعتبار كلام پيغمبر و امام است؛ آن را تضعيف مي‏كنند با نفي عصمت، با اينكه اين، كلام خدا نيست؛ نهايتاً وقتي به كلام خدا هم برسند، مي‏گويند دليلي نداريم براي اينكه خدا راست مي‏گويد؛ چون بالاخره دليل نقلي هم بايد پشتوانه‌ي عقلي داشته باشد. ما وقتي مي‏گوييم خدا اين جور گفته، خوب، بايد بدانيم وقتي خدا يك چيزي مي‏گويد، اين، خلاف نيست؛ واقعيت دارد. يك كبراي ضمني دارد كه وقتي مي‏گوييم خدا اين جور گفته، پس درست است؛ يعني هر چه خدا مي‏گويد، درست است. آن كبري را تشكيك مي‏كند، مي‏گويد چه كسي گفته هر چه خدا مي‏گويد، درست است؟ گاهي ممكن است خدا عمداً دروغ بگويد. چه كسي گفته نمي‏شود؟! ـ‌حالا من نمي‏خواهم شبهه را تقويت كنم‌ـ مي‏گويند شما كه مي‏گوييد خدا دروغ نمي‏گويد، دليل‏تان يك ارزش عقلي است. مي‏گوييد دروغ گفتن قبيح است، قبيح بر خدا محال است. اين از عقل عملي است و اينها برهاني نيست. بنابراين ما هيچ دليلي نداريم براي اينكه خدا دروغ نمي‏گويد. اين تشكيك در ادله‏ي تعبدي است؛ يعني هر چه شما به كتاب و سنت استناد كنيد، آخرش به اين مي‏رسد كه خدا گفته. پيغمبر هم وقتي مي‏گويد و حرف او را قبول مي‏كنيد، چون وحي خداست كه به او مي‏شود. اگر او ريشه را بزند، همه‏ي اينها وامي‏تابد؛ فتواي مفتي كه هيچ، اجماع و اين حرفها كه هيچ، نص كلام معصوم، از زبان معصوم هم بشنويد، ديگر اعتباري ندارد؛ براي اينكه فهم بشري است؛ نهايتاً از خدا هم كه باشد، خدا هم معلوم نيست راست بگويد.
اين يك سري ادله است كه برمي‏گردد به اينكه ما بايد اثبات بكنيم كه اين منابع ما، آخرين منبع ما كه قرآن و سنت متواتر است و سنت قطعي، اينها قابل تشكيك نيست. بايد درصدد اين باشيم [که] اين دليل را خوب تقويت كنيم. اين را با استصحاب قهقهريٰ يا با قصيده‏ي زنبوريه در ادبيات، اينها حل نمي‏شود. بايد يك اهتمام كافيِ بيشتري در حوزه براي اين مسايل بنيادي باشد. بايد حتي فضلاي جوان ما دليل كافي داشته باشند در اينكه خدا دروغ نمي‏گويد؛ نمي‏شود دروغ بگويد و چنين چيزي محال است و اينكه قرآن حتماً كلام خداست، نه كلام پيغمبر. اين را بايد ثابت بكنند. و الا با اين تشكيكات، اگر چنين شبهه‏اي پيش آمد، ديگر اين جوان، ديگر ايماني به حرف شما ندارد. من نمونه‏هاي عيني را سراغ دارم از خانواده‏هاي شهدا كه تحت تأثير همين افكار واقع شدند؛ از خانواده متديني كه نمازش را الان مي‏خواند، روزه‏اش را هم الان مي‏گيرد، حجش را هم مي‏رود، وظايفش را هم انجام مي‏دهد؛ اما مي‏گويد معلوم نيست قرآن همه‏اش درست باشد؛ چرا؟ چون فلان آقا گفته است. اين چيزي نيست كه فكر كنيد كسي تحت تأثيرش واقع نمي‏شود. متأسفانه در مردم اثر كرده. حالا آمار، نه بنده دارم و نه شما و نه آن كساني كه مي‏گويند سياه‌نمايي نكنيد؛ ولي واقعيت اين است كه اينها وجود دارد. اين يك كار براي ما در حوزه است كه بايد اين مطالب را جدي بگيريم. حتي شبهاتي كه در علم كلام ما مطرح نشده. فرض كنيد در علم كلام درباره‏ي صفات مختلف خدا، علم و قدرت و حيات و اينها، عنايت هست به اينكه حتماً اثبات كنند؛ اما صدق خدا را خيلي ساده مي‏گيرند. اينها را بايد جدي بگيريم و آن وقت اگر بخواهيم جدي کار كنيم، بايد ببينيم چه علومي مبناي اينهاست؛ به آنها بايد اهميت بدهيم.
يك باب هم مسأله دلايل عقلي است. عقل نظري براي اثبات وجود خداست، اثبات معاد، صحت نبوت و چيزهايي از اين قبيل. خوب آنها به راحتي مي‏گويند آقا فلسفه‏ي امروز ثابت كرده كه عقل اعتباري ندارد. فقط اعتبار عقل در همان تأييد ادراكات حسي و تجربه‏هاي حسي است. ماوراي اينها ديگر عقل كاري ندارد. اعتبارش هم از زمان كانت از بين رفته و ديگر بساط اين حرف‏ها برچيده شده است. عرض كردم، براي اينكه تحقير هم بكنند مي‏گويند: اينها فلسفه‏ي ارسطويي است. ما اگر بخواهيم با اينها مقابله‏ي منطقي داشته باشيم، اگر نداشته باشيم، پيش خدا جوابي نداريم. فردا بچه خود من و بچه خود شما تحت تأثير همين افكار واقع مي‏شود و كافر مي‏شود. وقتي هم كافر مي‏شود، دوتا شاخ در نمي‏آورد! قيافه‏اش همين است؛ ممكن ريش هم داشته باشد و چيزهاي ديگر، در دل هم ايماني نداشته باشد. ما بايد فكري بكنيم. روزگاري اين حرف‏ها مطرح نمي‏شد. ما هم خيال‏مان راحت بود. محل ابتلايي نبود. اين شبهه‏ها، كسي هم به آنها نمي‏پرداخت. اما امروز در هر گوشه و كناري، در هر كوي و برزني اين حرف‏ها مطرح است. روزنامه‏هاي عادي روز كه روزنامه خبري است، برمي‏دارد همين مطالب را مي‏نويسد. حالا من اسم نبرم، همين روزنامه‏هاي عادي كه هر روز، روزنامه خبري است، از طرف بعضي از گروه‏هاي منحرف منتشر مي‏شود، در همين‏ها اين گونه مقالات را مي‏نويسند. ما بايد جدي بگيريم.
مسأله‏ي دوم ما غير از اين كه آن مباني، ادله‏ي نقلي را بايد مستحكم كنيم، در اينكه اثبات كنيم كه واقعاً عقل چه اندازه اعتبار دارد. اگر حرف كانت درست باشد كه عقل نسبت به ماوراي طبيعت نتواند چيزي را اثبات كند، آن وقت كلاه من و شما پس معركه است. «انّ لله علي الناس حجتين، حجة ظاهرة و حجة باطنة فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبياء و الائمة(ع) و اما الباطنة فالعقول.»؛ اگر ما عقل را نتوانيم به آن استناد كنيم و اعتقادات خودمان را با عقل ثابت كنيم، آن وقت با چه بگوييم. هر چه شما ادعا كنيد [که] آقا، من با علم ولايي اين را شناختم، شهود كردم؛ او هم مي‏گويد من هم با علم ولايي شناختم كه تو دروغ مي‏گويي. در مقام بحث چطور مي‏توانيد اثبات كنيد؟ من در عالم مكاشفه اين جور ديدم؛ او هم مي‏گويد مكاشفه‏ات براي خودت؛ من هم در مكاشفه خودم ضدش را ديدم. اين كه حرف نشد. در مقام بحث و جدل كه نمي‏شود به گرايش‏هاي شخصي اتكا كرد. بايد زبان مشترك بين طرفين باشد؛ براساس اصول مشتركي با هم بحث بكنند. اگر اصل مشتركي نباشد، بحث هيچ فايده‏اي ندارد. و به شما عرض كنم، دو جا است كه ما، با دو طايفه بحث كردن هيچ فايده‏اي ندارد. آنجا از مصاديق «فأعرض عمّن تولّي عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا»؛ است. جدال با اينها هيچ فايده ندارد. يكي آنجايي كه بگويند عقل هيچ اعتباري ندارد. آن مَثل ساده‏؛ هست [که] گفتند يك نفر سر در جوي آب گذاشته بود، با دهانش آب مي‏خورد. [کسي به او] گفت اين جور نكن؛ عقلت كم مي‏شود. گفت عقل چيست؟ [او هم] گفت بخور. امروز ما مي‏گوييم آقا، عقل اين جور مي‏گويد؛ مي‏گويد عقل چيست؟ اصلاً عقل وجود ندارد! اصلاً ما چيزي به نام عقل نداريم! خوب، ما به آنها چه بگوييم، اين در [مورد] ادله‏ي عقلي. اگر يك كسي اصل عقل را انكار كرد، بحث با او هيچ فايده‏اي ندارد. انتظار اينكه شما بتوانيد مطلبي را برايش اثبات كنيد، ندارد. مگر اينكه حوصله داشته باشيد، مبنايش را عوض كنيد؛ برايش اثبات كنيد؛ بالاخره عقل هست. خوب، اين بحث فلسفي است. بايد اول برايش اثبات كنيد [که] عقلي هست؛ عقل هم حقيقت را كشف مي‏كند. و الا تا اين مبنا را دارد، بحث كردن هيچ فايده‏اي ندارد.
دوم، آنجايي كه پاي تعبد در كار است. بالاخره ما بسياري از مسايل ديني‏مان هست كه با عقل اثبات نمي‏شود. راجع به احكام تعبدي. چرا نماز صبح دو ركعت است؟ هيچ عقلي نمي‏تواند اين [را] اثبات بكند. چون ملاك اين احكام دست ما نيست. احكام را خداي متعال به ما امر فرموده، تعبداً؛ و اصلاً رشد ما هم در اين است كه «اسلام»؛ داشته باشيم. چون خدا گفته، بپذيريم. البته معتقديم همه‏ي اينها مصالح و مفاسد واقعي دارد؛ ولي خوب، در دست ما نيست. ما صرفاً اينها را به استناد وحي اثبات مي‏كنيم. وقتي استناد، وحي شد، پاي كلام است و فهم كلام. به خود ما كه وحي نمي‏شود. وحي هم كه بشود، به درد او نمي‏خورد. در مقام بحث كه وحي شخصي يا الهام شخصي كارساز نيست. بگويد به من اين مطلب وحي شده، مي‏گويد خوب به من هم خلافش وحي شده! اينكه به درد بحث نمي‏خورد. در مقام بحث بايد چيزي بگوييد كه طرفين، مبنايش را قبول داشته باشند. از يك نقطه‏ي معلوم، مورد اتفاقي شروع كنيم. خوب، مي‏خواهيم با آيه استدلال كنيم؛ كسي كه مي‏گويد من خدا را قبول دارم، قرآن را هم قبول دارم، اما اين مطلب امر اسلام نيست. مي‏گوييد نه؟! دهها مقاله و سخنراني و كتاب در اين زمينه [هست] كه قرآن نگفته كه غير از اسلام دين ديگري قبول نمي‏شود؛ اين كه گفته «من يبتغ غير الاسلام»، [منظور] آن اسلامي است كه همه‏ي انبيا داشتند؛ و الا شرايع مختلف مورد قبول اسلام است. يكي، دو تا آيه هم هست كه چنين برداشت متشابهي از آن مي‏شود كرد. اينها آيه قرآن است. بنابراين، اسلام با مسيحيت هيچ فرقي ندارد؛ مي‏خواهي مسلمان باش، مي‏خواهي مسيحي باش! آن‌وقت زمينه فراهم مي‏شود که بيايند كليساي خانگي درست كنند و جوان‏ها را ببرند و بگويند فرق كه نمي‏كند؛ تا حالا مسجد مي‏رفتيم، حالا كليسا مي‏رويم. صريحاً مي‏نويسند، در همين روزنامه‏هاي خبري ـ‌حالا غير از آن كتاب‏ها و مقالات و مجله‏هاي آن‌چناني كه با اهداف خاصي هستند؛ در همين روزنامه‏هاي خبري مي‏نويسند‌ـ كه آقا، هيچ دليلي نداريم بر اينكه اسلام حق‏تر از مسيحيت است؛ با همين تعبير! نمي‏توانيم بگوييم اسلام از مسيحيت حق‏تر است؛ در همين روزنامه‏ها نوشته! آنهايي كه هر روز دهها و صدها هزارش دست مردم مي‏افتد. وقتي اين شبهه مطرح مي‏شود كه ما دليلي نداريم، [مي‌گوييم] چرا؟ [مي‌گويند] ما استناد مي‏كنيم به قرآن! خوب، قرآن گفته «ان الذين آمنوا و الذين هادوا و النصاري و الصابئين من آمن بالله و اليوم الآخر و عمل صالحاً فلهم أجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون». خلاف ضروريات همه فِرق اسلامي، كه در اين زمان فقط از پيغمبر اسلام بايد اطاعت كرد و فقط از قرآن و فقط از شريعت اسلام؛ آنها استناد مي‏كنند به يك آيه متشابهي و از آن نتيجه‏گيري مي‏كنند كه همه دين‏ها مثل هم هستند! بدتر از اينها هم هست. حالا من نمي‏خواهم وقتتان را بگيرم.
پس ما در دو جبهه حتماً بايد كار جدي بكنيم. شما هم بايد مطالبه كنيد از كساني كه سياستگزار و برنامه‌ريز در مسايل حوزه هستند. اما جواب اجمالي اين شبهات. اين توصيه‏اي است براي كساني كه اين برنامه‏ها را در حوزه تقويت كنند؛ هم اثبات اعتبار عقل و قلمرو احكام عقل تعيين بشود و اثبات بشود و هم اثبات مباني تعبديِ ما از كتاب و سنت.
از آنجا شروع مي‏كنم كه شبهه ‏ها را مطرح كردم؛ شبهه در اينكه از كجا اين فتوا درست باشد. اولاً ما مسايلي كه به فتوا مراجعه مي‏كنيم، مسايل نظري اختلافي است. همه مسايل ديني ما، مسايل نظري اختلافي نيست. شايد اول عروه هم باشد ـ‌البته من 30-40 سال پيش‏تر ديدم، تازگي‏ها مراجعه نكردم؛ به نظرم در اول عروه هم هست‌ـ كه در ضروريات و در يقينيات جاي تقليد نيست. حالا اگر من اشتباه مي‏كنم، در ضروريات مسلم است؛ اما در يقينيات هم به نظرم در عروه داشت. ـ‌حالا مراجعه بفرماييد. ما در آنچه قوام دينمان به آن است، يك مسايل كاملاً ثابت، ضروري و اجماعي است، اصل نماز است، اصل روزه است. آن كساني كه مي‏گويند ـ‌حالا من شبهاتش را نرسيدم همه را مطرح بكنم؛ مي‏گويند‌ـ اصلاً دين آمده اساس ارزش‏ها را بگويد؛ اما ساير چيزها، اينها روش‏ها و راهكارهاست؛ اينها متغير است. اصل توجه به خدا، اين يك ارزش است؛ اما اينكه نماز اين جوري باشد، يا آن جوري، دو ركعت يا سه ركعت باشد، اينها روش‏هاست، راهكارهاست. اينها بايد تغيير بكند. شما يك جور ديگر مي‏توانيد با يك سكوتي مثلاً، جاي نماز. اين راهكارها دست خود مردم است. خوب، شما بايد براي اين، دليل داشته باشيد. مي‏گوييم اينجا جاي فتوا نيست كه نماز صبح دو ركعت است يا نيست. اسلام يعني ديني كه مي‏گويد نماز صبح دو ركعت است. ضروريات اسلام را، يكي از آنها را انكار كند، يعني انكار كل اسلام. قوام اعتقاد به اسلام، پذيرفتن ضروريات آن است؛ ضروريات آن را نپذيريم، ادعاي اسلام در آنجا لغو است. «نؤمن ببعض و نكفر ببعض»؛ اين در اسلام پذيرفته نيست؛ در هيچ دين ديگري هم پذيرفته نيست. «اولئك هم الكافرون حقاً». يقينياتي كه قوام اسلام به آنهاست، اينها احتياج به تقليد ندارد. تازه، آنجا كه پاي تقليد مي‏آيد، ما يك چيز من‌درآوردي نياورديم؛ يك چيزي است كه همه‏ي عقلا در مواردي كه علم شخصيِ مستقيم خودشان ندارند، از آن استفاده مي‏كنند؛ رجوع به متخصص. شما در هر فني به متخصص رجوع مي‏كنيد. نمونه ظاهري آن پزشكي است. در مسايل اقتصادي، در مسايل اين چنيني. و آن فلان وزير مي‏گويد: ساختار وزارتخانه ما درست نبود، رفتم مشاور از آمريكا آوردم، يا از يك جاي ديگري. براي اينكه نظر متخصص را اعمال كنم؛ ساختار وزارتخانه را عوض كنم. مي‏خواهد ساختار وزارتخانه را عوض كند، مي‏رود مشاور خارجي مي‏آورد، به متخصص رجوع مي‏كند. اما من و شما راجع به مسايل عادي كه همه‏ي عقلا به متخصص رجوع مي‏كنند، اشكال دارد مراجعه كنيم؟! كدام راه عقلايي است كه در چنين مواردي جايگزين تقليد و اخذ فتوا بشود؟ اين چيز تازه‌ي من‌درآوردي نيست. اين راجع به اصل فتوا.
بر كه مي‏گردند، مي‏گويند: آقا خودتان برويد استفاده كنيد؛ مي‏گويم: آقا! شما در يك متن ساده‌ي ادبي اجازه نمي‏دهيد كه هر كسي اظهار نظر كند. مي‏گوييد بايد به متخصص آن رجوع كرد، چگونه آن‌وقت مي‏خواهيم در قرآن، كه اين همه بطون و حقايق و دقايق و رقايق دارد، ما بخواهيم هركسي، صِرف اينكه يك ادبيات ساده‏اي، الفبايي از عربي ياد گرفت، بيايد استفاده كند و تحقيق كند و برداشت بكند؟! شما در يك متن حقوقي، مي‏خواهيد به آن استناد بكنيد، يك متن قانوني، قانون اساسي كه اين همه متخصصين نشسته‌اند، درباره‏اش فكر كرده‌اند، نظر داده‌اند، اين همه، چندين بار رأي‏گيري شده، به يك جاهاي مشتبه مي‏رسد، معنايش معلوم نيست، مي‏گويند: بايد يك منبعي معرفي بشود كه آن را تفسير كند. در همه‏ي قوانين عالم اين هست؛ در قانون اساسي ما هم مي‏گويد: شوراي نگهبان بايد قانون اساسي را تفسير كند. شما، قانون اساسي كه براي همه مردم نوشته شده، بعد از اين همه كار كردن، و متخصصين مدت‏ها زحمت كشيدند، ابهام دارد، يك كسي بايد تفسير كند؛ آن‌وقت چطور قرآني كه براي هزاران سال نازل شده ،براي همه اقوام، مردم، اين، احتياج به مفسر ندارد؟! خودت مراجعه كن؟! هر چي فهميدي عمل كن! در كجاي دنيا، در كدام امر تخصصي است كه عقلا چنين چيزي را مي‏پذيرند؟ پس تقليد و مراجعه به متخصص كردن يك امر كاملاً عقلايي است و هيچ مفرّي از آن نيست؛ مگر [اينکه] يك كسي نخواهد زندگي عقلايي داشته باشد.
بعد كه به منابع مي‏رسيم، تشكيك [مي‌کنند] در اينكه قرآن كلام خداست. خوب، اين از همان ضرورياتي است كه ـ‌عرض كردم‌ـ ما بايد مبنايش را درست كنيم. اينها مسايل جدي است، علي‌المبنا نمي‏شود حرف زد. ما نمي‏توانيم از اين بگذريم كه بگوييم خوب، بعضي از مسلمان‏ها گفتند قرآن كلام خدا نيست. آن بعض كيست؟ همين انسان منحرفِ شيطاني كه اين شبهات را آمده مطرح كرده و مي‏خواهد براي دل‌خوشي اربابانش و براي اينكه مزدي كه از آنها مي‏گيرد حلال باشد! بيايد مردم را گمراه كند. خوب، مسلماني كه اين حرف را زده، همين‏ها هستند. كدام عاقلي در طول دوران اسلام از 1400 سال گذشته چنين حرفي را زده؟ يك مسلمان، شما در طول تاريخ 1400 ساله بياوريد كه گفته باشد قرآن كلام پيغمبر است. با اين نصوصي كه خود قرآن دارد: «ولو تقوّل علينا بعض الأقاويل لأخذنا منه باليمين ثم لقطعنا منه الوتين»؛ اگر يك كلمه اضافه مي‏كرد، ما رگ حياتش را قطع مي‏كرديم. آن‌وقت ما بگوييم اصلاً خود قرآن همه‏اش كلام پيغمبر است؟! اين همه نصوصي كه در خود قرآن است، كه دارد مي‏گويد: من كلام خدا هستم، سخن خدا هستم، لحني كه به پيغمبرش خطاب مي‏كند؛ صدها دليل بر اين مطلب؛ آن‌وقت كسي بگويد چون گفته «يسّرناه بلسانك»؛ پس اين[کلام پيامبر است]. همان [آيه مي‌فرمايد:] «يسّرناهُ»، «فاذا قراءناه»، ما تيسير كرديم به زبان تو، يعني به همان زباني كه تو به آن سخن مي‏گويي و مردم تو مي‏فهمند؛ يعني به زبان عربي. اما چون زبان عربي است، پس كلام خدا نيست؟! خداست كه به زبان عربي و به زبان تو سخن گفته؛ خود همين آيه هم گفته: «يسّرناهُ»؛ نمي‏گويد «يسّرتَه».
به‌هرحال، اين مسأله را خيلي بايد جدي گرفت و با تمام قوت بايد اثبات كرد كه قرآن، نمي‏شود كلام غير خدا باشد. اين را سست نمي‏شود گرفت. نمي‏شود گفت آقا! علي‌المبنا جواب مي‏دهيم، و مي‏گوييم بنا بر اينكه كلام خدا باشد؛ اينجا، جاي مسامحه نيست. اينها مسايل ريشه‏اي ماست. و بالاخره دليل اصلي ما بر اينكه قرآن كلام خداست، همين اعجاز آن است و اين كه كسي نمي‏تواند مثلش را بياورد و اين همه ادله‏اي كه در خود قرآن آمده، كه اگر شك داريد، «و ان كنتم في ريب مما نزّلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله». همه‏ي بحث‏هاي اعجاز و اينها براي اين است كه اين كلام خداست. اگر كلام پيغمبر بود كه اين همه اثبات اعجاز نمي‏خواست. به‌هرحال، اين مسأله را بايد خيلي جدي گرفت؛ اينها را نمي‏شود سهل گرفت و گفت حالا يك كساني هم اين جور گفته‌اند، حالا ببينيم در اين بحث‌ها چه مي‏شود گفت. اينها را شوخي نگيريد.
و اما مسأله‏اي كه آخرش، بله، كلام خداست؛ اما شايد خدا دروغ گفته! اين هم واقعاً، مسأله‏اي است كه ـ‌عرض كردم‌ـ ما بايد ساده نگيريم. صِرف اينكه [بگوييم] چون قبيح است و فعل قبيح است، [از] خدا محال است، [کافي نيست]؛ او هم مي‏گويد چه كسي گفته فعل قبيح از خدا محال است؟ اگر شما بگوييد اين مسأله ـ‌مثلاً‌ـ بديهي عقلي است، خوب، پس شما بايد بپذيريد كه عقل ما اول، يك بديهياتي دارد که اينها را استنتاج مي‏كند. و البته خود اينكه قبيح از خدا محال است، بديهي نيست؛ اين برهاني است، بايد اثبات بشود. اينجا با يكي، دو تا جمله‌ي ساده نمي‏شود به كسي جواب داد. اين مسأله را در سخنراني عمومي مطرح نكرده، اين را سر کلاس دانشكده‌ي الهيات، براي دانشجويان دانشكده الهيات مطرح كرده. در آنجا گفته كه چه دليلي داريم بر اينكه خدا بايد راست بگويد؟ به همان دليلي كه دروغ مصلحت‏آميز براي ساير مردم جايز است، خدا هم دروغ مصلحت‏آميز برايش جايز است؛ چه دليلي [بر خلاف آن] داريم؟
اين مسأله مباني جدي مي‏خواهد. دليل ساده‏اي كه اشاره مي‏شود كرد ـ‌البته تفصيلش را [خير و] من نمي‏گويم با اين، قضيه حل مي‏شود و كاملاً شبهه رفع مي‏شود و همه خوب مي‏پذيرند‌ـ مسأله اين است آيا خدا حكيم است يا نيست؟ اگر خدا حكيم است و كلامي را براي غرض خاصي نازل كرده، كاري را براي غرضي انجام داده، اگر به آن غرض نرسد و نقض غرض بشود، اين عبث است، خلاف حكمت است. اگر اين شبهه پيش بيايد كه در قرآن دروغ هست، اصلاً نازل كردن چنين قرآني لغو است؛ براي اينكه [اين قرآن] حجت نمي‏شود بر كسي. اگر خدا قرآني نازل بكند كه مردم بتوانند [دربرابر آن] احتجاج كنند و بگويند احتمال مي‏داديم دروغ باشد، حجت بر مردم تمام مي‏شود؟ وقتي اين كلام مي‏تواند حجت بر مردم باشد، «و لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل»، كه بدانيم راست است؛ و الا اگر احتمال داديم دروغ باشد، اصلاً نازل كردن چنين كتابي خلاف حكمت است؛ نقض غرض است و با حكمت الهي نمي‏سازد. [جواب] اين [شبهه]، تنها اين نيست كه بگوييم دروغ گفتن قبيح است؛ قبيح بر خدا محال است. اين مي‏شود از همان احكام عقل عملي و اگر بخواهيم از نظر منطقي در مورد آن بحث بكنيم، اين استناد به مشهورات است براي اثبات قضايا. خود اينكه «فلان چيز قبيح است»؛ در بين قضاياي ما از بديهيات نيست، اين را مي‏گويند از مشهورات است، يا مي‏گويند از مسلمات است و چنين نتيجه‌اي كه از چنين مقدماتي بربيايد برهان نمي‏شود. اين بايد برگردد به مسايلي كه برهاني است و مستند بشود به حكمت الهي.
به‌هرحال، اين يك سري از سؤالات است كه رايج است و اين جواب‏هاي اجمالي آنها بود و بنده اعتراف مي‏كنم، با اينها نمي‏شود جواب قانع كننده‏اي بدست آورد. اما نه وقت هست و نه حال بنده كه بخواهم تفصيلاً، بيشتر بگويم. اما راجع به عقل؛ عرض کردم، اگر يك كسي بگويد ما عقلي نداريم يا عقل، نمي‏دانيم چيست، يا اعتباري ندارد، بحث كردن با او هيچ فايده‏اي ندارد. بالاخره، اگر كسي بگويد: من بايد ببينيم تا بپذيرم، مثل همان است كه قوم موسي گفتند: «قالوا ارنا الله جهرة»، «لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة». اين همين است؛ يعني جز مباني حسي چيزي اعتبار ندارد؛ عقل سرمان نمي‏شود؛ بايد خدا را به من نشان بدهيد، تا او را ببينم، آن هم «جهرةً»، تا قبول کنم؛ با چنين مردمي حضرت موسي چه جور برخورد كرد؟ صاعقه نازل شد، آنها را كشت؛ اين جوابشان است. والا، هر چه بگوييم، مي‏خواهيم بگوييم عقل اين مي‏گويد؛ مي‏گويد من عقل ندارم! عقل نمي‏دانم چيست! يا در آن شبهه تعدد قرائات؛ اگر گفت آقا! برداشت از يك كلام مبناي ضابطه‏مندي ندارد؛ هركسي هر چه فهميد، براي خودش حجت است! اين همان دليلي است كه جز آن پاسخ، چيزي برنمي‏دارد؛ و اين همان شبهه‏اي است كه وجود مقدس ولي عصر(عج) هنگام ظهورشان با اين مشكل مواجه هستند. حتماً اين روايت را خوانده‌ايد ـ‌شايد هم يك‌بار ديگر من اينجا خوانده باشم‌ـ روايتي است در غيبت نعماني نقل شده، در مجامع روايي ديگر ما هم آمده، ظاهراً اصل همه آنها به آنجا برمي‏گردد. روايتي است فضيل بن يسار: «قال سمعت جعفر بن محمد يقول: اذا قام قائمنا ـ‌عليه السلام‌ـ استقبل من جهلة الناس أشد مما أستقبل رسول الله(ص) من جهال الجاهلية». فضيل بن يسار مي‌گويد امام صادق(ع) فرمود: وقتي حضرت ظهور مي‏كنند، با مشكلي مواجه هستند كه از مشكل پيغمبر بالاتر بود. «قلت فكيف ذلك، جعلت فداک»؛ چطور؟ پيغمبر(ص) فرمود: «ما أوذي نبي مثل ما أوذيت»؛ شما مي‏فرماييد امام زمان با يك مشكلي مواجه است از مشكل پيغمبر بالاتر؟ فرمود «انما بعث رسول الله(ص) و هم يعبدون الحجارة و الصخور و العيدان و الخشب المنحوتة»؛ پيغمبر وقتي مبعوث شد، با مردمي مواجه شد كه سنگ و چوب مي‏پرستيدند. با اينها بحث كردن در اين كه اين كار غلطي است، اين كار مشكلي نبود. هركس مختصر عقلي داشته باشد، مي‏شود به او فهماند، چيزي كه خودت تراشيدي، چطور مي‏تواند خدا باشد، يا خودت يا كسي مثل خودت تراشيده؟ يا سنگي است آنجا، اين سنگ چطور مي‏شود خدا باشد؟ اين سنگ با سنگ ديگر چه فرقي دارد؟ چطور سنگ مي‏شود خدا باشد، چيز ديگري نمي‏تواند باشد؟ به چه دليلي است؟ «هل يسمعونکم؟»؛ وقتي صدايشان مي‏زنيد، مي‏شنوند؟ جوابي به شما مي‏دهند؟ خيلي راحت مي‏شد با اينها بحث كنند. اما وقتي حضرت [ولي عصر(عج)] ظهور مي‏فرمايد، با مردمي مواجه مي‏شود که «؛ كلٌ يتأول كتاب الله يحتج به عليه»؛ با كساني مواجه مي‏شود كه هر كسي قرآن را به رأي خودش تفسير مي‏كند، مي‏گويد مطلب آن است كه من مي‏گويم، تو اشتباه مي‏كني! همه‏ي آن كساني كه با او مواجه مي‏شوند! مي‏گويد: «كلٌ يتأول كتاب الله يحتج به عليه»؛ يعني تعدد قرائات. مي‏گويد اينهايي كه تو مي‏گويي، قرائت توست، به درد ما نمي‏خورد! فهم من درست است! از كجا [اين فهم] درست است؟ از كجا ندارد! من اين جور مي‏گويم! مشكل‏ترين شبهه‏اي كه حتي امام زمان جواب منطقي نمي‏تواند به آن بدهد؛ جواب ندارد كه بدهد. آخر بحث، هر چه بگويد، مي‏گويد اين هم حرف توست، اين هم فهم توست؛ فهم من چيز ديگري است.
ما در بحث، يا بايد به آنجايي برسيم كه بگوييم عقلي كه من و تو داريم و قبول داريم اين اصول متعارفه را، بديهيه را، درك مي‏كند، براساس اين اصول با هم بحث مي‏كنيم، تا به يك نتيجه‏اي برسيم. پس بايد يك اصل مسلمي بين طرفين باشد [که] براساس آن بحث بكنند. او بگويد من به اين استدلال مي‏كنم، ديگري هم به يك چيز ديگر استدلال مي‏كند؛ هيچ وقت به هم نمي‏رسند. هيچ وقت اين بحث فايده‏اي ندارد. در باب فهم متن هم، اگر گفت فهم ضابطه ندارد؛ من اين جور مي‏فهمم، تو هم آن جور مي‏فهمي؛ تو فهمت براي خودت و من هم فهمم براي خودم، دعوا نداريم، تولرانس! زندگي مسالمت‏آميز! تو يك آخوند هستي، ما هم يك آخوند هستيم! تو يك عالِمي هستي، ما هم يك عالِمي هستيم! تو مي‏گويي معني قرآن اين است، ما مي‏گوييم معنايش اين نيست! معني تو براي خودت، ما هم معنايمان براي خودمان! تو برو سرجايت بنشين، ديگر ادعاي امامت و اين حرفها را كنار بگذار! حضرت چه بگويد؟ شما فرض كنيد، اگر كسي امروز اين شبهه را براي شما مطرح كند، چه جوابي مي‏توانيد بدهيد؟ بگوييد آقا اين كتاب لغت اين جور گفته، اين اصلاً معناي ديگري ندارد؛ مي‏گويد كتاب لغت هم بي‏خود گفته! كتاب لغت براي 100 سال پيش‏تر، براي 1000 سال پيش‏تر گفته! آن روز اين جوري بود، حالا مفهوم‏ها عوض شده! حالا فهم، تابع گفته‌ي لغت نيست، فهم تابع ذهنيات خود طرف است! من اين جور مي‏فهمم! به او چه مي‏گوييد؟ هيچ دليلي براي اغناي اين نخواهيد توانست آورد. چون معناي مشتركي براي شما نمي‏ماند. وقتي مي‏توانيد براي او اثبات بكنيد كه بگوييد: يك اصل مشتركي بين هر دو هست؛ بگوييد بر اين اساس مي‏فهميم كه يك فهمي درست است يا درست نيست. اما اگر گفت: فهم درست و غلط ضابطه ندارد؛ هركسي هر چه فهميد، آن هم هر چه ادعا كرد كه مي‏فهمد؛ ـ‌خودش هم مي‏فهمد که دروغ مي‏گويد، خودش هم مي‏فهمد معناي آن، اين جور نيست؛ ولي در مقام بحث و جدل است، مي‏گويد: من اين جور مي‏فهمم.‌ـ بحث كردن با اين، هيچ فايده‏اي ندارد.
بنابراين، اگر با كسي خواستيد بحث بكنيد، اول بايد اين دو تا مطلب را اثبات بكنيد: در مقام ادله‌ي عقلي، بايد بديهيات عقل را بپذيرد؛ ولو يكي از آنها را؛ از يك نقطه‏اي بايد شروع كرد. اگر گفت: من عقلي كه چيزي بفهمد درباره‏ي ماوراي طبيعت، ندارم؛ شما هيچ بحثي با او نمي‏توانيد بكنيد. دوم اينكه در مسأله تعبديات و رجوع به متون، بايد بپذيرد كه فهم ضابطه‏مند اعتبار دارد. آن ضوابط هم بايد ضوابط مشخصِ مورد قبول طرفين باشد؛ تا بگوييد اين فهم براساس اين ضابطه هست يا نيست. اگر نيست، اعتباري ندارد و اگر هست، اعتبار دارد. تا مادامي كه اين را نپذيرد، بحث [بر] سر متون با كسي هيچ فايده‏اي ندارد، بي‏خود وقتتان را تلف نكنيد.

و صلّي الله علي محمد و آله الطاهرين

زمان: 
مهر 1383
توضيحات: 
قم، مدرسه فيضيه

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org