قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول4.13 مگابایت
قسمت دوم4.68 مگابایت

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

ولايت، تداوم رسالت

دفتر مقام معظم رهبرى _ تاريخ: 1381/11/30

الحمدللّه رب العالمين و الصّلوه والسّلام على سيد الأنبياء و المرسلين حبيب إله العالمين أبى القاسم محمّد صلّى اللّه عليه و على آله الطّيبين الطّاهرين المعصومين و الحمدللّه الّذى جعلنا من المتمسّكين بولاية أميرالمؤمنين و الائمة المعصومين صلوات اللّه عليهم اجمعين اللّهم كن لوليك الحجة ابن الحسن صلواتك عليه و على آبائه فى هذه السّاعة و فى كلّ ساعة وليّاً و حافظاً وقائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً و تمتّعه فيها طويلاً

تقديم به روح ملكوتى امام راحل و شهداى والا مقام اسلام صلواتى مرحمت بفرماييد. قبل از هر چيز، فرا رسيدن عيداللّه الاكبر، عيد غديرخم را به پيشگاه مقدس ولى امر، بقيةاللّه الأعظم "عجل اللّه تعالى فرجهالشريف"؛ و مقام معظم رهبرى و مراجع عظام و همه علاقهمندان به مكتب اهلبيت تبريك و تهنيت عرض مىكنم و از خداى متعال درخواست مىكنيم كه به بركت صاحب اين روز همه ما را مورد عنايت خاص خودش و مشمول ادعيه زاكية حضرت بقيةاللّه قرار دهد. امروز روز ولايت، عيد ولايت و در بهترين امكنه منسوب به ولايت، مناسبترين موضوعى كه جا دارد دربارهاش گفتگو بشود، همين مسالهاى است كه از نعمتهاى بزرگ خدا بر جامعه ما، بلكه بر همه مسلمين، بلكه بر همه جهانيان به شمار مىرود و متاسفانه آنطور كه بايد و شايد خود ما كه افتخار استفاده از اين نعمت عظماى الهى را داريم، آن طور كه بايد و شايد معرفت كامل نسبت به اين نعمت نداريم و به خصوص جوانان و نوجوانان ما كه در اين عصر بيشتر احتياج دارند به اينكه معارف اسلامى را بهتر و عميقتر بياموزند، جا دارد كه در اين ايام فرصت را غنيمت بشماريم و در حد توان گوينده و اقتضاى مجلس در اين باره گفتگويى انجام بگيرد. طبعاً آنچه مورد يقين همه ماست و از ضروريات مذهب ما، بلكه پايه اصلى مذهب تشيع به شمار مىرود، احتياج به بحث ندارد؛ ولى در اطرافش سؤالهايى مطرح مىشود كه به خصوص طبع جوانان اين زمان دوست دارند كه مسائل را با دلايل قابل فهم و قابل قبول بشنوند و بپذيرند كه البته خود همين، يك نعمت الهى است براى جامعه ما، بلكه جامعه بشريت است كه روز به روز حس حقيقتجويى در نسلهاى معاصر و علىالقاعده در نسل آينده قويتر مىشود و به اعتقادات تقليدى و تلقينى اكتفا نمىكنند؛ يك نعمت بزرگى است كه اين احساس در وجود جوانهاى ماست كه مىخواهند وقتى مطلبى بهشان گفته مىشود، با دليل قابل قبولى درك كنند و بپذيرند و طبعاً وقتى مطلبى با دلايل محكم پذيرفته شد به زودى هم قابل تشكيك نخواهد بود.
اجمال قضيه كه مورد سؤال واقع مىشود براى جوانهاى ما، همان است كه در چنين روزى پيغمبر اكرم در موقعيت خاصى كه در مراجعت از حجةالوداع داشتند و در واقع چند روزى بيشتر به آخر عمرشان نمانده بود، (در حدود 70 روز) در يك بيابان بى آب و علفى، در يك وقت گرم و سوزانى، همه جمعيت حجاج را كه از اطراف بلاد جمع شده بودند براى فراگرفتن آيين حج، جمع كردند و آن خطبه معروف را ايراد كردند و اميرالمؤمنين «صلواتاللّه عليه»؛ را به جانشينى خودشان معين كردند؛ اين چيزى است كه همه ما شيعيان به آن يقين داريم و جزء ضروريات اعتقاد ماست. حالا تشكيكاتى در اين مقدمات از طرف بعضىها يا از روى جهل يا عناد شده، آنها بماند. آن محل سؤالى كه من مىخواهم امروز مطرح كنم و تا حدى كه خدا توفيق بدهد، براى پاسخش مزاحم شما بشوم و البته مخاطبهاى اصلى ما جوانها هستند كه بالمباشره يا بالتسبيب بايد به آنها رساند اين مطالب را؛ آن سؤال اصلى اين است كه شما مىگوييد جبرييل امين از طرف خدا پيامى آورد براى پيغمبر اكرم، در اين ماههاى اخير عمر شريفشان كه بايد على را رسماً به عنوان جانشينى خودت به جامعه معرفى كنى. اين را كه عرض مىكنم رسماً، به خاطر اين است كه پيغمبر از روز اولى كه دعوت خودشان را آشكار كردند، اميرالمؤمنين را به جانشينى تعيين كردند در يوم الانذار، كه در آن مجلس از خويشانشان دعوت كردند و مهمانى دادند و تفصيلش را همه مىدانيد و من هم نمىخواهم وقت شما را بگيرم؛ همان روز فرمودند هركس اولين بار به من ايمان بياورد، او جانشين من خواهد بود؛ و در آن مجلس هيچ كس جز على ايمان نياورد و در همان جا معلوم شد كه جانشين پيغمبر چه كسى است و حتى بزرگان قريش كه در آنجا حضور داشتند از سر طعن و طنز به ابوطالب گفتند كه خوب معلوم شد كه تو بايد فردا از پسرت اطاعت بكنى؛ براى اينكه او ايمان آورد، شد جانشين، شد حاكم و تو بايد حتى از پسرت اطاعت بكنى. يك نوع طعن زدند به ابوطالب. خوب، از همان روز معلوم بود كه جانشين پيغمبر چه كسى است؛ ولى خوب، رسماً از آن روز ايشان بفرمايند من على را تعيين كردم يا خداى متعال تعيين كرده، به اين صورت نبود. در طول دوران رسالت پيغمبر هم به مناسبتهاى مختلفى حضرت اميرالمؤمنين را معرفى كردند، كه بزرگان زحمت كشيدهاند، رواياتش را حتى از منابع اهل تسنن جمعآورى كردهاند، كه يكى از بزرگترين و بهترين كتابهايى كه در اين زمينه نوشته شده كتابى است كه به نام امروز كتاب الغدير؛ ناميده شده است. خدا انشاءاللّه نويسنده اين كتاب را با مولايش، اميرالمؤمنين محشور بفرمايد. خوب، مىگويند جبرئيل اين پيام را آورد كه شما بايد رسماً على را تعيين بكنى؛ ولى حضرت اين امر را فورى تلقى نكردند و چند روزى تأخير انداختند. گويا بر حسب بعضى از روايات، در روز عرفه اين امر، اين پيام، اين وحى نازل شده بود كه بايد حضرت على را به جانشينى خودت تعيين بكنى و هنوز اعمال حج را به جا نياورده بودند. چند روزى گذشت تا اعمال حج هم تمام شد و مردم حركت كردند و رسيدند به محل غدير خم. آنجا جبرئيل نازل شد و به حسب بعضى از روايات، مهار شتر پيغمبر را گرفت و اين آيه را تلاوت كرد كه «يا أيها الرّسول بلّغ ما أنزل إليك من ربك وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته.»؛ يعنى آن دستورى كه داده شده بود كه على را به جانشينى تعيين بكنى، اين رسالت خودت را انجام بده، و الا رسالتت را انجام ندادهاى. بعدش هم يك جملهاى داشت؛ «و اللّه يعصمك من النّاس إنّ اللّه لايهدى القوم الكافرين»;؛ خدا تو را حفظ خواهد كرد وخدا قوم كافر را هدايت نخواهد كرد.
خوب، سؤال اول اين است كه با اين كه چند روزى قبل، مثلاً هشت، نه روز قبل، اين دستور از طرف خدا به پيغمبر نازل شده بود، چرا پيغمبر تأخير انداختند اطاعت اين امر را؟
خوب، جواب سادهاى هم داده شده، كه در خود آيه هم گويا مىتواند اشاره به اين باشد كه ايشان نگران بودند كه اين امر الهى مورد قبول مردم واقع نشود، هيچ، در اصل رسالت ايشان تشكيك بشود؛ يعنى وقتى پيغمبر اكرم بفرمايد كه من پسر عمم، على را، البته اين را تمام مردم، دوست و دشمن مىدانستند كه پيغمبر اكرم هيچ كس را به اندازه على دوست نمىدارد؛ اين، ديگر آشكار بود. وقتى پسر عم خودش و داماد خودش را مىخواهد به جانشينى خودش تعيين كند، شايد بسيارى از مردم بگويند اين يك نوع خويش و قوم بازى است، باند بازى است. حالا خودش كه مدتى مثلاً بر مردم رياست كرده، مىخواهد از اين عالم برود، پسر عموى خودش، آن را كه دوستتر دارد، خويش و قومش، آن را كه نزديكتر است، مىخواهد بر مردم مسلط كند تا اين رياست در خانواده خودشان باقى بماند. آنچه در اذهان دنياپرستان معمولاً وجود دارد كه وقتى خودشان از دنيا مىروند، مىخواهند تركهشان، ميراثشان، موقعيتشان، مقامشان، محبوبيتشان به فرزندشان يا نزديكترين افرادشان منتقل بشود. چون خود پيغمبر اكرم فرزند ذكورى نداشتند، مىخواهند به پسر عمويشان كه ضمنا دامادشان هم هست و به منزله فرزندشان حساب مىشود، چون دخترشان در خانه اوست، مىخواهد به او منتقل بشود. اگر چنين توهمى در مردم تقويت شد و موجب شك شد، اين شك به اصل رسالت سرايت مىكند؛ يعنى مىگويند شايد آن حرفهايى هم كه قبلا مىزد، آنها هم از طرف خدا نبود؛ نه تنها نسبت به اصل اين مساله شك بكنند، نسبت به اصل رسالت ممكن است به شك بيفتند. خوب كسى كه -العياذباللّه - يك دروغ بگويد، يك ادعاى كذب بكند، خوب، دو تا، سه تايش هم ممكن است. چه بسا ادعاهايى هم كه قبلا كرده بود آنها هم درست نبود. اين بود كه بحق جاى اين نگرانى بود كه اين حكم را اگر پيغمبر اكرم، اين دستور را بخواهد ابلاغ بفرمايد، عكسالعمل مردم چه خواهد شد و همه مردم كه مثل سلمان و ابوذر نبودند كه مطمئن باشند هر چه پيغمبر مىگويد از طرف خداست;«و ماينطق عن الهوى ان هو الاّ وحى يوحى»؛ در همين سفر، بين پرانتز مىخواهم اين داستان را نقل بكنم برايتان، در همين سفر حجّةالوداع كه تازه پيغمبر برگشته بودند، يكى از احكامى كه نازل شده بود و در اين سفر به مردم ابلاغ شد، تشريع حج تمتع بود. خوب، مردم حج را مىدانستند. چون اين سنت ابراهيمى بود و در ميان مشركين هم حتى فىالجمله اعمال حج شناخته شده بود؛ طواف و سعى بين صفا و مروه و اينها چيزهايى بود كه قبل از اسلام هم مردم مىدانستند از سنت حضرت ابراهيم است. يكى از احكامى كه در اين حج نازل شد اين بود كه كسانى كه مىآيند حج و با خودشان هَدْى [ قربانى]، مثل كسانى كه از شهرهاى دور مىآيند، مقيم آنجا نيستند، بايد اول عمرهشان را انجام دهند و بعد از احرام خارج شوند و بعد نيت حج تمتع كنند. سابقاً اين اعمال توأماً انجام مىگرفت و ديگر وقتى مىآمدند براى عمره، بين عمره و حج از احرام خارج نمىشدند. وقتى آيه نازل شد: «فمن تمتّع بالعمرة الى الحج»، تا آخر آيه «فما استيسر من الهدى»، پيغمبر اكرم فرمودند: كسانى كه با خودشان هدى آوردند، آنها از احرام خارج نشوند؛ مثل خود پيغمبر. اما كسانى كه هدى نياوردهاند، آنها از احرام خارج شوند و بعد براى رفتن به عرفات قصد حج تمتع كنند. خوب، طبيعتاً مسلمانان، وقتى چنين دستورى را مىشنوند، با جان و دل مىپذيرند. حكمى است از طرف خدا نازل شده است، اين جورى عمل كنيم. اما بعضى از شخصيتهاى معروف مسلمين كه جايگاه مهمى هم در جامعه داشتند و بعدها هم به مقاماتى رسيدند، اعتراض كردند؛ گفتند كه ما از احرام خارج نمىشويم و تعبيرات زشتى كردند كه من شرمم مىآيد حتى آن عبارت را بخوانم و معنا كنم. اين يك فرد ساده بيابانى نبود كه تازه با اسلام آشنا شده باشد و مثلاً شك دارد كه پيغمبر چيزى از ناحيه خودش مىگويد يا كه دستور خداست. اول صريح و صاف مىآيد با يك تعبير زشتى مىگويد: من هرگز چنين كارى نمىكنم و پيغمبر هم در جواب مىفرمايد: تو هرگز به اين حكم ايمان نخواهى آورد. خوب، در ميان چنين مردمى، حالا اين شخص، عرض كردم، برجسته و سرشناسى بود؛ آدم سادهاى نبود. طبعاً آنهايى كه آشنايىشان با اسلام كمتر است، بياباننشين هستند، مراتب علم و معرفتشان پايينتر است، آنهابه طريق اولى در پذيرفتن دستورات دين ضعيفتر هستند. خوب، با يك همچو مردمى كه به، شخص برجسته و معروفشان هست. پيغمبر مىفرمايد كه اين آيه بر من نازل شده است كه بايد حضرت على را بعد از خودت جانشين قرار دهى و همينها كسانى بودند كه خودشان را آماده كرده بودند براى جانشينى پيغمبر، خوب، هر كس باشد، به حسب طبع بشرى، اين نگرانى را خواهد داشت كه اين را وقتى من بگويم چه خواهند گفت، چه خواهند كرد؟ نكند صريحاً بايستند، بگويند تو دروغ مىگويى و اين ادعاى رسالتى كه مىكنى، دروغ است و بعد اين شك سرايت بكند به ساير مسائل؟ اگر اين دروغ شد از كجا ساير حرفهايى كه زدهاى راست باشد؟ آن وقت است كه اساس اسلام و رسالت پيغمبر از بين خواهد رفت. اين نگرانى كاملا بجا بود؛ والا پيغمبر اكرم از اينكه رسالت الهى را در مقابل مشركين، كسانى كه آن چنان مقيد به سنتهاى جاهلى و بت پرستى بودند، بىپروا مىفرموند، به بتها تعرض مىكردند، سنتهاى آنها را تخطئه مىكردند، رفتارهاى آنها را تخطئه مىكردند. گاهى بعضىهايش با عبارات خيلى زنندهاى در قرآن وارد شده بود. هيچ وقت پيغمبر باكى نداشت از اينكه وقتى حكم خدا را بفرمايد، مردم نپذيرند، ايمان نياورند، حتى در مقام جنگ و ستيز با او بربيايند، حتى در مقام كشتن او بربيايند. ابائى نداشت، اصلا براى همه چيز آماده بود. اما در اين مورد نگران بود. اين نگرانى براى جان خودش نبود، براى مسائل شخصى و خانوادگى هم نبود؛ مىترسيد اظهار اين حكم باعث شود كه اصل رسالتش زير سؤال برود و همه اين زحمتهايى كه كشيده شده، همه بر باد رود و البته پيغمبراكرم تلقىشان اين نبود كه اين حكم فوريت دارد و الا باز مقام عصمت ايشان اقتضا مىكرد كه وقتى خدا مىفرمايد: الان اين كار را بكن، ديگر بدون هيچ ترديدى انجام بدهد. حالا لحن آن كلام چى بوده و چگونه وحى نازل شده بوده، چون آن دستورى كه داده شده مشخص نيست به چه لحنى دستور داده شده كه على را تعيين كن. مضمونش نقل شده است. قطعا آن لحن كلام طورى بوده كه معنايش فوريت نبوده؛ فلذا حضرت فوريت نفهميد؛ درصدد اين بود كه يك موقعيت مناسبى پيش بيايد كه اين نگرانى كمتر شود و همين طور فكر مىكرد كى، كجا، به چه صورتى، با چه مقدماتى بيان بكند كه عكسالعمل منفى ضعفاءالايمان و منافقين كمتر باشد، تا مبادا به اصل مساله رسالت خطرى وارد بشود. تا در موقعيت غديرخم، آنجايى كه حجاج راهشان از هم جدا مىشد، سر چهار راهى بود، در آنجا جبرئيل نازل شد و گفت حالا وقتش است و ديگر تأخير بيش از اين صحيح نيست.«يا أيّها الرّسول بلّغ ما انزل إليك من ربّك».
تا اينجا سؤال و جواب، دشوارى چندانى ندارد؛ يعنى براى هر جوانى، شما خوب توضيح بدهيد اين مقدمات را، به راحتى مىپذيرد كه نگرانى پيغمبر جا داشت و وقتى خداى متعال مصونيت پيغمبر را تضمين كرد و فرمود خدا تو را حفظ مىكند، نگران نباش، ديگر حجت بر پيغمبر تمام شد و وظيفهاش را انجام داد. اما دنباله آيه يك تعبيراتى هست كه يك خرده جاى سؤال و ابهام بيشترى دارد. مىفرمايد: «و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته»،؛ و مفسرين اتفاقاً، بخصوص مفسرين از غير شيعه، اين جا به دست و پا افتادهاند كه اين يعنى چه؟ «و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته». مثلاً اگر به كسى بگويند تو حكم حج را براى مردم بگو، اگر نگويى اين حكم را، اين وظيفهات را انجام ندادهاى؛ اين، به قول امروزىها، اين يك «توتولوژى»؛ است. خوب، اگر نكردى، خوب نكردى ديگر؛ اين كه گفتن ندارد ديگر. آقا امروز صبح اگر يك كسى نمازش را نخوانده، نخوانده است. خوب، معلوم است، اگر فرض اين است كه نخوانده، خوب، نخوانده؛ ضرورت به شرط محمول است. اگر اين كار را نكنى، رسالتت را نسبت به اين دستور، اين وظيفه، عمل نكردهاى. خوب، اگر نكردى، نكردى. اين كه گفتن ندارد. پس يعنى چه؟ «ان لم تفعل فما بلّغت رسالته». اين احتمال كه بگوييم اگر اين كار را نكنى، آن رسالتى را كه نسبت به اين پيام داشتى انجام ندادى، اين كه حرف لغوى است. خوب اگر رسالتى را كه نسبت به اين پيام داشت انجام نداد، تبليغ نكرد، خوب، تبليغ نكرده ديگر. اين كه حرف لغو است، منزه است كلام الهى از چنين مطالب لغوى.
خوب، اگر بگوييم رسالت يعنى كل رسالت پيغمبر از آغاز تا انجام؛ خوب، آن وقت اگر يكى از هزاران مطلبى كه وظيفه پيغمبر بود بيان نشود، اين كل بيان نشده است، اين يعنى چه مناسبتى دارد؟ يك توجيه ديگر اين است كه بگوييم از آن جهتى كه اين كل، اين مجموعه يك مجموعه هزار عضوى بوده است، يعنى هزار تا مطلب را كه مىگفتند، اين رسالت به عنوان يك مجموعه انجام مىگرفت، وقتى 999تايش را گفتند، مجموعه هزارتايى انجام نگرفته است؛ بخاطر آنكه آن يكىاش انجام نگرفته است مجموعه هزارتايى مىشود بگويند انجام نگرفته است. اين هم در لغويت شبيه آن است. براى اينكه وقتى بگوييم آقا يك كسى هزار تومان بدهكار است، 999 تومانش را داده است، بگويند اگر آن يك تومان را ندادى همه هزار تومان را ندادى، فقط 999 تومانش را دادى. خوب، اين هم بديهى است، گفتن ندارد. اگر يعنى مجموع را ندادى، از آن جهتى كه مشتمل بر اين يكى است، وقتى اين يكى نبود، مجموع هزار عضوى انجام نگرفته است. ولى منافات ندارد كه 999 تايش انجام گرفته باشد. اين هم در لغويت شبيه همان اولى است. خوب، بالاخره بازگشتش به اين است كه يعنى اين يكى را انجام ندادهاى. اين هم كه گفتن ندارد. آيا در هيچ موردى است كه خدا دستورى به پيامبر داده باشد، بگويد اين كار را بكن، اگر نكردى، نكردى. اگر اين حكم را تبليغ نكنى، وظيفه خودت را انجام ندادهاى در هيچ موردى؛ همچنين چيزى نداريم و گفتن آن هم لغو است اصلا. پس اين يعنى چه؟ «إن لم تفعل فما بلّغت رسالته»؛ اگر اين حكم را بيان نكنى، اين پيام خدا را به مردم نرسانى، رسالتت را انجام ندادى، كدام رسالت؟ نسبت به همين حكم؟ يا نسبت به مجموع از آن جهتى كه مشتمل بر اين حكم است؟ يعنى عدد هزارتا تكميل نمىشود؟ اين هم كه گفتن ندارد. هيچ معنايى ديگر نمىتواند داشته باشد، جز اينكه اگر اين پيام را نرسانى اصل رسالتت انجام نگرفته است. هيچ احتمال ديگر معقولى اينجا وجود ندارد. آن وقت سؤال مىشود كه مگر اهميت اين موضوع چقدر بود كه اگر اين انجام نمىگرفت كل رسالتى كه پيامبر در طول 23 سال با آن همه خون دل انجام داد، در جنگها شركت كرد، دندان مباركش شكست، آن همه گرسنگىها را در شعب ابى طالب تحمل كرد، آن همه فحشها و تهمتها و زجرها و شكنجهها را تحمل كردند، نگرانىهاى مسلمانهاو خانوادهاش را تحمل كرد؛ اينها همه بر باد مىرود، براى اينكه يك چيز را نگفتى. اين يك چيز در آن مجموعه چه نقشى دارد؟ چه تاثيرى دارد؟ حالا براى اينكه خود سؤال موجهتر باشد، يعنى تشكيكش بيشتر باشد، خوب، بگوييم اگر رسالتش را انجام نداده است، تا امروز كه آن كار را انجام نداده، آنچه انجام داده در گرو اين يكى است؛ اگر اين يكى بيايد آنها هم قبول مىشود. مثل «اجازه ناقل در بيع فضولى». اگر اين جزء انجام بگيرد، آنهاى ديگر هم درست مىشود؛ اگر اين جزء انجام نگيرد، آنهاى ديگر هم باطل است، هيچ چيز نيست. پس آنهايى كه قبل از امروز در جنگها شركت كردند، به شهادت رسيدند، آنها تكليفشان چه مىشود؟ آنها مسلمان نبودند؟ آنها رسالت پيغمبر را عمل نكرده بودند؟ پيغمبر نسبت به آنها رسالتش را ابلاغ نكرده بود؟ اين مسلمانى فقط شرطش اين است كه اين يكى بهش اضافه شود؟ اگر اين اضافه نشود اسلام، بى اسلام؟ رسالت، بى رسالت؟ اين چه مطلبى است كه مىتواند اين اهميت را داشته باشد؟ بدون شك اين تعبير، يك تعبير تنزيلى است؛ يعنى اين معنايش اين نيست كه اگر اين را بيان نكنى پيامى را كه راجع نماز گفتى، آن پيام باطل است؛ پيامى را كه راجع به زكات گفتى، آن پيام باطل است؛ آن پيامى كه راجع به جهاد بوده، آن پيام باطل است؛ اعمالى كه انجام دادهايد، نمازهايى كه خودت و ديگران خواندهايد، همه باطل و پوچ است. اين كه قطعا معنايش نيست، معناى اينكه رسالتت را انجام ندادهاى، يك نوع تنزيل است؛ يعنى به منزله اين است كه رسالت انجام نگرفته. نظيرش را در آيات ديگر داريم كه نمىخواهم اينجا وقت شمارا بگيرم. تعبير شايعى است؛ عرفيت دارد؛ عقلاييت دارد كه وقتى يك مطلبى خيلى مهم باشد ،يك ويژگىهاى خاصى را داشته باشد، مىتواند نفى آن به منزله نفى كل تلقى بشود؛ اما نه هر جزيى نسبت به هر كلى. همان طور كه عرض كردم 1000 تومان يك كسى بدهكار است، 999 تومانش را داده، بگويند اگر اين يك تومان آخرى را ندادى. انگار هيچ چيز ندادى، اين قابل قبول نيست. آن فرد مىگويد: بقيهاش را دادهام، فقط يك تومانش مانده است، وقتى مىشود چنين تنزيل كرد و گفت اگر اين يكى را به جا نياورى، مثل اين است كه اصلا هيچ كار نكردهاى، بايد اين يكى آنقدر مهم باشد، آنقدر نقش داشته باشد در رسالت، در هدفى كه از ارسال پيغمبر وجود داشته، آنقدر اين بايد نقش داشته باشد كه نبودنش به منزله نبودن كل است. حالا چطور؟ چه چيزى مىتواند اين نقش را داشته باشد؟ - وقت شما را حالا نمىخواهم بگيرم - خوشبختانه اكثريت حضار مجلس اهل فضل هستند؛ منظور من از اهل فضل، يعنى درس خوانده هستند، همه اهل فضل هستند. الحمدللّه. براى توضيح بيشتر، به نظر من در جايى كه بيشتر از همه، بهتر از همه بيان شده تفسير شريف الميزان است، مراجعه بفرماييد، در ذيل اين آيه اول سوره مائدة«اليوم اكملت»،در سوره مائده است، در ذيل آيه«بلّغ ما اُنزل إليك»،؛ آنجا بيان رسايى مرحوم علامه طباطبايى ارائه فرمودند، ديگران هم از ترجمههايش مىتوانند استفاده كنند. من حالا نمىخواهم تفصيل مطلب را عرض كنم، وقت شما را بگيرم. مىخواهم از دقايق وقتى كه مزاحم شما هستم، در حد فهم خودم بهترين استفاده را بكنم. اجمالا مىفهميم اين چيزى كه دستور داده شد، در آخرين ايام حيات پيامبر به مردم گفته شود، آنقدر در رسالت پيغمبر موثر بود كه نبودش به منزله نبودن كل بود. خوب، ما وقتى به تفسير آيه مراجعه كنيم، يا روايات، تعبدا اين را قبول مىكنيم؛ خوب، اين را خدا فرموده است ديگر؛ خدا فرموده اگر حكم وصايت و خلافت على رابيان نكنى به منزله اين است كه كل رسالتت از بين رفته است. اين خيلى مهم است؛ از اين آيه استفاده مىكنيم، تعبداً هم مىپذيريم. همه ما مىدانيم هر چه خدا بفرمايد حق محض است و هم چنين هر چه پيغمبر و هر چه ائمه اطهار فرمودهاند، بگويند همه حق. اما خيلى فرق است بين اينكه آدم يك مطلبى را تعبداً بپذيرد يا اينكه يك توجيه معقول قابل فهمى داشته باشد؛ مخصوصاً براى جوانهاى اين عصر عرض مىكنم. اين روحيه را دارند كه نمىخواهند مطالب را با تعبد محض بپذيرند؛ مىخواهند هر چيزى يك دليلى داشته باشد، يك توجيه روشنى داشته باشد. خوب، توجيه اينكه عدم ابلاغ ولايت على بمنزله ترك رسالت است چه مىتواند باشد؟
براى اينكه ما بخواهيم اين را روشنش كنيم، برگرديم به اصل رسالت پيغمبر كه اصلا كار پيغمبر چه بود؟ براى چه مبعوث شده بود؟ آنوقت ببينيم كدام جزء از اين رسالت است كه اگر انجام نشود بمنزله اين است كه كل رسالت ترك شده است؟ آيا پيغمبر اكرم مبعوث شده بود كه يك نفر، دو نفر، ده نفر از مردم خاصى را هدايت بكند؟ اين جوابش روشن است. همه مىدانند پيغمبر كه مبعوث براى يك نفر، دو نفر نبود؛ مبعوث الى جميع الناس، الى اليوم القيامه بود. بنا نبود بعد از او پيغمبرى مبعوث شود، كتابى نازل شود. اينها براساس همان اصول مسلم خودمان عرض مىكنم. والا براى كسانى كه تشكيكاتى داشته باشند، همان اصول را بايد با دليل خاص خودش بيان كرد. ما چون بحمداللّه اين اصول را قبول داريم، مىخواهيم براساس اين اصول اين مطلب را تبيين كنيم.
پيغمبرى مبعوث شده، داراى كتاب شريعت رسالى كه تا پايان قيامت همين شريعت خواهد بود. اين كتاب بايد هدايتگر تمام انسانها در طول تاريخى باشد كه بعد از اين تحقق خواهد يافت؛ هزار سال، ده هزار سال، صد هزار سال، چه گيريم، كدام قوم، اهل كدام قاره؟ همه قارهها. خوب، اين رسالتى كه پيغمبر اكرم نسبت به همه انسانها در همه زمانهاى آينده، تا روز قيامت دارد، بايد به نحوى انجام بگيرد كه قابل تحقق باشد. اگر به يك نفر بيايند بگويند كه آقا تو بايد همه اهل زمين را در آن واحد، حتى آنهايى كه تا روز قيامت بناست متولد بشوند، تو بايد هدايت كنى، اين حرف قابل قبولى به نظر نمىرسد. آخر من امروز دارم زندگى مىكنم، هزارسال آينده را چطور هدايت كنم! اينجا من زندگى مىكنم، در جزيرةالعرب، مردمى كه در قاره آمريكا زندگى مىكنند، اصلا كسى خبر نداشت آن روز آمريكايى هم وجود دارد، آنجا زندگى مىكنند، من چگونه هدايتشان كنم! اين چه تكليفى است! پيغمبر اول بايد وحى را از جبرييل دريافت كند يا احيانا از راههاى ديگرى، مستقيماً، بعد امكان اين را داشته باشد كه اين هدف رسالت تحقق پيدا كند، يعنى يك كارى بكند كه در طول زمان، نسلهاى آينده هم بتوانند از اين رسالت استفاده بكنند. اگر جورى اين رسالت ابلاغ شود كه فقط منحصر باشد به مردم عربستان، آن هم نسل معاصر، اين يك نسل كه عوض بشود ديگر فراموش مىشود، قابل انتقال به كشورهاى ديگر هم نباشد؛ فقط همان مردم، در همان زمان بشنوند. آن وقت هر كس خواست، بپذيرد، هر كس نخواست، نپذيرد. اما رسالتش طورى ابلاغ شود كه فقط منحصر به يك قطر خاصى از اقطار عالم و يك زمان خاصى از ازمنه باشد. وقتى اين زمان گذشت، به طور طبيعى آن رسالت فراموش شود؛ آيا هدف از رسالت پيغمبر تحقق پيدا كرده بود؟ اگر شريعت پيغمبر، وقتى بيان مىشد، به گونهاى بيان مىشد، شرايط طورى بود كه امروز من و شما هيچ خبرى از آن نداشتيم، آيا هدف از ارسال چنين نبىّ تحقق يافته بود؟ يا اين نقض غرض بود؟ غرض الهى از ارسال پيغمبر آخرالزمان به عنوان آخرين پيغمبر و بيان شريعتش به عنوان آخرين شريعت نقض شده بود؟ حضرت نوح، فرض مىكنيم و شرايط اجتماعى آن چنان فراهم شود. كه امكان رساندن اين پيام به نسلهاى آينده و به مردم كشورهاى ديگر فراهم شود. اما اگر عمر پيغمبر همهاش از اول تا آخرش همان 23 سال است كه هنوز بخشى از شريعت نازل نشده است، همان ايام آخر عمر پيغمبر نازل شد، حالا آيا بعد از حجةالوداع حكم ديگرى هم بعد از رسالت نازل شد يا نه؟ كم و بيش مورد اختلاف است، اما 70 روز ديگر بيشتر به پايان عمر پيغمبر باقى نيست. در اين 70 روز پيغمبر چه كار مىتواند بكند كه بعد از خودش اين رسالتش به همه جهان برسد و مردمى كه در اعقاب اينها هستند، نسلهاى آينده، بعد از دو سه نسل كه صداى پيغمبر به كلى خاموش شده و ناقلين آن هم فراموش كردهاند، اين رسالت باقى بماند؟ خوب، جوابش اين است كه خود قرآن بيان فرموده؛ خدا وقتى كتابهاى آسمانى را نازل كرد، درباره هيچ كدام ضمانت نكرد كه اين كتاب سالم، براى هميشه بماند و همانطور هم كه مىدانيم، هيچ كدام هم سالم نماند؛ از كتاب حضرت نوح، از كتاب حضرت ابراهيم هيچ خبرى، هيچ اثرى نيست؛ هيچ جايى كتابى به نام كتاب حضرت ابراهيم، حضرت نوح نداريم. دو تا كتاب، يكى به نام حضرت موسى، يكى به نام حضرت عيسى داريم. كتابى كه منصوب به حضرت عيسى است كه خود مسيحيان هم مىگويند براى خود حضرت عيسى نيست. چهار نفر از شاگردانش بعداً با الهام اين را نوشتهاند. اين كه كتاب خدا نشد. واما تورات حالا بخشهاى مختلفى كه دارد هيچى. آن اصلىترين متنى كه به خود حضرت موسى وحى شده، به ادعاى يهودىها نازل شده، مشتمل بر مطالبى است كه هيچ آدم عاقلى نمىتواند بپذيرد كه اينها از طرف خدا براى هدايت انسانها نازل شده است و بالاخره خود آنها هم كم و بيش، منصفينشان اعتراف دارند كه اين تورات كامل دست نخورده نيست. هيچ جا هم توى هيچ كتابى از اين دو تا كتابى كه، به اصطلاح به نام كتاب آسمانى وجود دارد، نيامده است كه خدا ضمانت كرده است كه اين كتاب سالم بدست نسلهاى آينده برسد؛ همچون چيزى نيست و نرسيده است، هم تحريف شد. اما در مورد قرآن فرموده است: «إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون»;اين كتاب را ما ضمانت كرديم كه سالم به دست نسلهاى آينده برسد. پس رسالت پيغمبر با اين ضمانت الهى كه قرآن سالم به دست نسلهاى آينده برسد، تا حدى تامين مىشود؛ يعنى آنچه ما مىتوانيم، افراد عادى، از قرآن بفهميم كه، زمان پيغمبر هم مىتوانستند استفاده كنند. بعدش هم وقتى متن به دستشان برسد، بطور عادى، از آن استفاده مىكنند؛ اين باقى خواهد ماند و اين تضمين الهى دارد. رسالت پيغمبر در اين حد تحقق يافت؛ اما سؤال اين است، آيا در زمان خود پيغمبر نبود مطالبى كه مردم نمىتوانستند از قرآن استفاده كنند؟ جواب سؤالشان را بياموزند و بايد از خود پيغمبر سؤال كنند؟ آيا بود چنين چيزى يا نبود؟ همه ما معتقديم، همه ما مسلمانها، خوشبختانه اينها چيزهايى است كه هيچ اختلافى در آن نيست، هر انسان مسلمانى روزى هفده ركعت نماز بايد بخواند. اين مطلب را از هيچ جاى قرآن مىشود استفاده كرد كه نمازها هفده ركعت است؟ نمازصبح دو ركعت است؟ از هيچ جاى قرآن مىشود استفاده كرد؟ تا چه رسد به تفصيل آن كه چگونه بجا آوريم. در مورد زكات، زكات بدهيد؛ اما از چه بايد بدهيد؟ چه قدر بدهيد؟ توى قرآن استفاده نمىشود. دهها آيه درباره زكات داريم؛ اما هيچ جا نفرموده زكات به چه چيزهايى تعلق مىگيرد و چه مقدار بايد داد. خوب، مردم چه كار مىبايست بكنند؟ حالا دستورى از خدا آمده، زكات بدهيد؛ خود قرآن راهحلش را بيان كرده؟«و أنزلنا إليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل إليهم»;؛ ما قرآن را به اين صورت نازل كرديم، تو بايد تبيين كنى براى مردم، محتوايش را، مقاصدش را، تفاصيلش را؛ يعنى مردم غير از خود قرآن احتياج به بيان پيغمبر دارند. همان كه ما اسمش را مىگذاريم سنت؛ در مقابل قرآن مىگوييم كتاب و سنت. اگر بيانات خود پيغمبر نبود، مسلمان در همان زمان خود پيغمبر هم گيج مىماندند كه چه بايد بكنند؛ نمازشان را چگونه بخوانند؛ نمازى كه بايد روزى پنج بار بخوانند؛ اما كيفيتش در قرآن نيست. زكات مىخواهند بدهند، بايد براى چه چيز و چه مقدار بدهند؛ بيان نشده است. يك وقت، يك سؤال كلامى مىكنيم كه چرا قرآن را طورى نازل نكردهاند كه همه اينها تفصيلاً در آن آمده باشد؛ اين يك توقع خيلى بيجايى است. اگر بنا بود قرآن طورى نازل شود كه همه اينها باشد، اولا حجم قرآن از يك دائرةالمعارف صد جلدى بيشتر مىشد. در چه مدتى اين قرآن بايد نازل مىشد؟ چگونه بايد براى مردم بيان شود؟ چگونه حفظ شود؟ آنوقتهايى كه كتابت اصلا كار مشكلى بود. چند نفر نويسنده بيشتر نبود. اگر يك همچون حجمى از مطالب مىخواست نازل بشود و همه به عنوان متن قرآن حفظ شود و مردم ياد بگيرند و منتقل شود، اصلا امكان نداشت؛ اين توقع خيلى بيجايى است. راهى كه خدا تعيين فرمود، حكمت الهى اقتضا مىكرد، اين بود كه يك مطالب اصولى، مطالب ضرورىتر، مطالب كلىتر، اگر بخواهيم به زبان امروزى بگوييم، قانون اساسى يك كشور، آن را به صورت يك كتاب منظم بر پيغمبر نازل كند؛ اما تفاصيلش، قوانين عاديش، آنها را بايد بگذارد بر عهده خود پيغمبر كه با آن علمى كه خدا به او مىدهد و آن وحىهاى غير قرآنى كه به او مىشود، تفاصيلش را براى مردم بيان كند. خوب، پيغمبر هم همين كار را كرد؛ مردم هم ياد گرفته بودند كه بايد چه كار بكنند. وقتى يك آيه كلى نازل مىشد، به آنها خوانده مىشد، تفصيلش را نمىدانستند چه كنند، مىآمدند خدمت پيغمبر، عرض مىكردند: آقا اين آيه نازل شده، ما بايد اين كار را بكنيم، اما چگونه؟ نمىدانيم. ايشان هم بيان مىفرمودند: كيفيتش اينجور است؛ مردم هم عمل مىكردند. نماز كه نازل شد، پيغمبر دستورش را براى مردم بيان كردند. زكات هم كه نازل شد، احكامش را بيان فرمودند؛ مردم هم ياد گرفتند، عمل كردند.
پس براى اينكه اين رسالت پيغمبر، هدفش تحقق پيدا كند، امكان اين داشته باشد كه مردم تا روز قيامت از اين دين استفاده كنند، يكى بايد متن اين قرآن دست نخورده باقى بماند، برخلاف ساير كتب آسمانى. اگر بنا بود اين كتاب هم تحريف شود، باز نياز به يك پيغمبر جديدى بود، ديگر خاتمالنبيين نمىشد. علاوه بر اين كه اين متن محفوظ است، بايد آن بيانات توضيحى و تفصيلى هم به آن ضميمه شود و الاّ باز ابهام باقى مىماند. مىگفتند نماز بخوانيد، هر كس مىرفت به سليقه خودش نماز مىخواند. يكى يك ركعت مىخواند، يكى پنج ركعت مىخواند، يكى تركى مىخواند، يكى فارسى مىخواند، يكى عربى مىخواند. خوب، چون كيفيت خاصى كه بيان نشده بود و چه بسا اكثر اينها و يا همه اينها بر خلاف آن مقصود الهى بود. پس پيغمبر بايد بيان بكند تفاصيل احكام را؛ ضميمه بشود به متن قرآن، تا آن رسالت تحقق پيدا كند؛ تا خود پيغمبر بود. حالا از اينجا هم حجيت سنت اثبات مىشود.«لتبيّن للنّاس»،؛ هم عصمت پيغمبر در بيان آن تفاصيل. و الاّ اگر پيغمبر اشتباه مىكرد، مثل اين بود كه بيان نكرده است. خوب، مردم در زمان پيغمبر قرآن را مىخواندند، تفاصيلش را از خود پيغمبر سؤال مىكردند.
يك چيز يادم افتاد، مناسبت اين روز را هم دارد، حيفم آمد آن را نقل نكنم. اين را ميان پرانتز بگويم. صلواتى بفرستيد. يك سؤالى كه امروز در ذهن خيلىها هست، در زمان ائمه هم وجود داشت، اين بود كه وقتى شيعيان مىگفتند على از طرف خدا منصوب شده است به خلافت، بعضىها مىگفتند خوب چرا توى قرآن اسم على نيامده است؟! خوب، مىخواست بگويد بعد از پيغمبر على آمده، مساله تمام بود ديگر. امروز هم از اين سؤالها زياد مىكنند، مخصوصاً كسانى كه ريگى در كفش دارند. در زمان امام صادق اتفاقاً آمدند اين سؤال را مطرح كردند، گفتند مخالفين به ما مىگويند چرا اسم على در قرآن صريحاً بيان نشده است؟ فرمود: به آنها بگوييد آيا در قرآن بيان شده است كه نماز چگونه بخوانيد؟ راوى مىگويد كه نه بيان نشده. خوب، مردم چگونه متوجه شدند كه چطور بايد نماز بخوانند؟ خوب، رفتهاند از پيغمبر پرسيدهاند. از ايشان سؤال كنيد كه آيا بيان شده است كه زكات چگونه بدهيد؟ نه، بيان نشده است. مردم از كجا فهميدند تكليفشان نسبت به زكات چيست؟ رفتند از پيغمبر پرسيدند. آيا نازل شد:«انّما وليّكم اللّه و رسوله و الّذين آمنوا»;بايد از اولواالامرتان اطاعت كنيد،«أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أولى الأمر منكم؟»;مثل اين است كه فرمودند:«أقيمواالصّلوة»؛ مثل اين است كه فرمود:«اتوا الزّكوة». همان طور كه مردم موظف بودند بروند تفصيلش را از خود پيغمبر بپرسند، وقتى مىفرمايد: اولواالامر را اطاعت كنيد، بايد از خود پيغمبر بپرسند كه اولواالامر كيست و همين كار را كردند. جابربن عبداللّه انصارى و عدهاى آمدند از پيغمبر اكرم پرسيدند كه آقا مىفرماييد:«أطيعوااللّه»،؛ فهميديم يعنى چه،«اطيعواالرّسول»، فهميديم يعنى چه؛ اما«وأولىالأمرمنكم»؛ را نمىدانيم يعنى چه، از كى بايد اطاعت كنيم؟ به حسب آن روايت پيغمبر اكرم اسم 12 امام را به جابربن عبدالله انصارى بيان نمود. اين قصه را نقل كردم كه بدانيد اصلا سنت الهى بر اين نبود كه جزئيات همه چيز را در قرآن بياورد. اصلا امكان نداشت. گاهى اگر يك جزئياتى بيان شده است، حكمتى داشته است. و الاّ بنا بر اين نبود. بنا بود قوانين كلى بيان شود و پيغمبر اكرم تفاصيل آنها را بيان كند.
خوب، تا اينجا معلوم شد كه مردم بايد تفاصيل احكام را از پيغمبر سؤال كنند و بيان پيغمبر حجت است. بعد از وفات پيغمبر چه؟ بخش اول كه قرآن بود، ضامن بقا داشت. دو چيز احتياج داشتيم: يكى متن قرآن، يكى تفسيرش. شبيه بلا تشبيه، مثل قانون اساسى و قوانين عادى. قانون اساسىاش تضمين شد باقى بماند، قوانين عادىاش چه؟ آيا ضمانتى بود براى اين كه آنچه پيغمبراكرم، اولا آنچه لازم است تا روز قيامت، همه را پيغمبر بيان كرده باشد؟ اصلا اين كار شدنى نبود. مگر پيغمبر در طول اين بيست و چند سال چه اندازه فرصت داشت كه تفاصيل احكام را بيان كند؟ يك مرورى روى تاريخ بكنيد. مدتى كه در شعب ابى طالب بود؛ مدتى محصور بود؛ مدتها 72 غزوه با آن سرايا، با آن مشكلات، در اين لا به لاى فرصتها، دقايقى، ساعتهايى، روزهايى مىشد كه يك فراغت نسبى پيدا مىشد، پيغمبر بيان مىكردند اين احكام را براى مردم. آن هم غالباً مىآمدند، سؤال مىكردند، مورد حاجت بود، بيان مىكردند. اگر مىخواستند امروز احكامى كه مربوط به فضا است، هنوز هواپيمايش اختراع نشده بود، پيغمبر اكرم قوانين مربوط به فضا را بيان كنند، مگر مىشد چنين چيزى؟ امكان داشت چنين چيزى؟ نه وقتش بود، نه مردم سر در مىآوردند يعنى چه اصلا. يا وسائل ديگرى، مثلاً قوانين راهنمايى و رانندگى؛ راننده از سمت راست حركت كند يا از سمت چپ؟ نه مىفهميدند مردم چه مىگويد و نه امكان بيان داشت. خوب، پس اولا همه آنچه مردم احتياج داشتند در تفاصيل احكام، پيغمبر بيان نكرد؛ يعنى امكان بيان نداشت. نه او قصورى كرد، تقصيرى داشت. آنچه را بيان فرمود ضمانتى داشت كه سالم به دست من و شما برسد؟ قرآنى كه نازل شده بود، خدا ضمانت كرد كه سالم تا روز قيامت باقى بماند. متن قرآن واوش و فائش هم معين شد؛ اينها همين است، هيچ دست نمىخورد، تغييرى نمىكند؛ خدا هم ضمانت كرد. اما هيچ جا ضمانت نكرد كه آنچه پيغمبر مىگويد، سالم براى هزاران سال بماند؛ اين را همچون ضمانتى وجود نداشت. نه همه آنچه لازم بود پيغمبر بيان فرمود، نه مىتوانست بيان كند. و تازه همان چيزهايى كه بيان كرد ضمانتى براى محفوظ ماندنش نداشت. مىگوييد نه! آيا مردم هر روز براى نماز نمىبايست وضو بگيرند؟ آيا مردم نمىديدند پيغمبرشان چگونه وضو مىگيرد؟ يك چيز مخفى بود؟ مىرفت توى صندوقخانه وضو مىگرفت كسى نبيند؟ يا وضو مىگرفت جلوى همه مردم؟ آب بياوريد، وضو مىگرفت. آمدند، تفاصيلش را نقل كردند، رواياتش را شيعه و سنى. امروز آيا مسلمانها اتفاق دارند كه وضوى پيغمبر چگونه بوده است؟ آيا آب را از اين جا مىريخت، يا از آن جا؟ هر روز هم مردم مىديدند. هيچ ضمانتى داشت كه كيفيت وضوى پيغمبرى كه مردم هر روز مىديدند، سالم به دست من و شما برسد؟ چه رسد به مطالبى كه يك بار در عمر بيان مىشد؛ گاهى مطالب فنى بود كه خيلى بايد با دقت بيان شود. چه ضمانتى داشت كه اينها سالم به دست من و شما برسد؟ در بين دهها هزار يا صدها هزار كلام پيغمبر تعداد محدودى به نحو متواتر نقل شده است كه آنها بلاتشبيه، قائم مقام آيات قرآن هستند، يعنى قطعىالسند و قطعىالدلالة هستند؛ حال در سندش بحث است. اما همه آنچه مردم احتياج دارند كه همان روايات متواتر نبود. در تمام جزئيات زندگىشان بايد تفاصيلش را از پيغمبر دريافت كنند و نه پيغمبر مىتوانست تفاصيل همهاش را بيان كند و نه آنچه را بيان كرد ضمانتى داشت كه سالم بدست من و شما برسد و يقين داريم كه آنچه پيغمبر فرموده سالم بدست همه نرسيده است، اگر رسيده باشد بدست بعضىها، كه مثلاً ما معتقديم كه آنچه از طريق اهل بيت به ما رسيده است اطمينان بيشترى به آن داريم، پس مردم نسبت به تفاصيل احكام چه كار كنند بعد از پيغمبر؟ 10 سال، 20 سال، 50 سال، گيرم آن نسلى كه از پيغمبر احكام را ياد گرفته بودند باقى بمانند و احكام را بيان كنند و سالم برسد، اما نسل سوم و چهارم چه؟ و بالاخره بعد از 1400 سال من و شما احكام اسلام را از كجا ياد بگيريم؟ عمر پيغمبر هم كه بيش از آن 63 سال نبود، عمر نوح نكرد، حكمت الهى اقتضا نمىكرد. البته خدا مىتوانست، اگر حكمت اقتضا مىكرد؛ ولى حكمت الهى اقتضا نكرد، هيچ كس هم چنين احتمالى نداد. پس مردم چگونه بايد دينشان را ياد بگيرند؟ يعنى امكان يادگيرى باشد، اگر بخواهند بتوانند ياد بگيرند، تا هدف از رسالت الهى تحقق بيابد؟ رسالت پيغمبر براى چه بود؟ براى اينكه انسانها تا روز قيامت بتوانند احكام خدا را بشناسند. با اين شرايط چنين چيزى امكان نداشت. فقط يك راهى بود و آن اينكه بعد از پيغمبر كسى باشد. كه در تبيين احكام مثل خود پيغمبر باشد. خوب، پس چرا نمىگوييد بعدش پيغمبر ديگرى است؟ نه، جبرئيل ديگر نازل نمىشود، وحى ديگرى نيامده است؛ دين، همان دين است كه بر پيغمبر اسلام نازل شده است. چرا پيغمبرى ختم شد؟ اين ديگر حكمت الهى است. اين چيزى است كه ما هيچ جوابى از خودمان نمىتوانيم بدهيم؛ جايى هم نفرمودهاند. حكمت الهى اقتضا مىكرد سلسله رسالت به وجود مقدس نبى اكرم، محمد بن عبداللّه، صلى اللّه عليه وآله و سلم، ختم شود و ختم شد.
اما هدف از اين رسالت پيغمبر بايد به گونهاى امكان تحقق داشته باشد. تنها راهش اين بود كه كسانى كه به منزله خود پيغمبر هستند، كلامشان مثل كلام پيغمبر حجت است، معصوم است ، خطا و لغزشى در او راه ندارد و شرايط ديگرى كه براى اين كار لازم است، در آنها باشد. فقط فرقشان اين است كه وحى مستقيم و از جبرئيل بر آنها نازل نمىشود. «أنت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى»;«إنّـك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى لكنّك لست بنبىّ»;؛ هر چه من مىشنوم، تو هم مىشنوى، هرچه من مىبينم، تو هم مىبينى؛ فرقش اين است كه فقط من نبى هستم و تو نيستى. به عنوان تشبيه، باز بگذار براى اين بچهها، اين نوجوانها عرض بكنم. مثل اينكه يك كسى، در يك مجلسى، با يك نفرى دارد سخن مىگويد، يك شخص ديگرى هم كه محرم است، نشسته است، نامحرم راز نيست، اما طرف سخن نيست؛ فرض مىكنيم كسى دارد با پدرى سخن مىگويد، فرزند او هم كه كاملا محرم است، حضور دارد؛ طرف مخاطب پدر است، ولى پسر هم كاملا حرفها را مىشنود، مىبيند چه حرفى دارد بين اين دو نفر رد وبدل مىشود.
جبرئيل با پيغمبر سخن مىگفت، اما على هم حضور داشت، مىشنيد؛ طرف سخن نبود او؛ پيغمبر نبود او؛ ولى «إنّك تسمع ما أسمع و ترى ما أرى لكنّك لست بنبى».؛ اگر بعد از پيغمبر چنين كسى بود، هدف رسالت امكان ادامه مىداشت؛ اما اگر نبود، نقض غرض مىشد، رسالت تحقق نمىيافت، هدف رسالت، هدايت تمام انسانها بود.
بعد از على چه؟ باز معصوم ديگرى بود؟ تشريع اين بود كه هميشه يك امام معصومى در ميان مردم باشد، تا مردم بتوانند دينشان را از او ياد بگيرند، همان چيزى را كه مىبايست از پيغمبر ياد بگيرند؛ منتها در بعضى از زمانها مردم ناسپاس، نادان، ظلوم و جهول آمدند خودشان را از چنين اشخاصى محروم كردند. آن ديگر نقص تشريع نبود. امامها را يكى پس از ديگرى به شهادت رساندند و بالاخره مردم آنچنان نسبت به ائمه ستم كردند كه امام دوازدهم به امر الهى غايب شدند تا براى يك روزى كه ضرورت زمان اقتضا كند و حكمت الهى و همه مردم از امامت ايشان آشكارا استفاده كنند.
خوب، يك كسى باز سؤال كند چرا دوازده نفر؟ خوب بود 50 نفر مىشد يا كمتر يا بيشتر؟ اولا تعدادش را ما نمىتوانيم تعيين كنيم. مگر تعداد انبياء را ما مىتوانستيم بگوييم بايد چند تا باشد؟ مگر ما عقلمان مىرسيد كه چرا بايد پيغمبر خاتم، پيغمبر خاتم باشد؟ آن، يك شرايط تكوينى دارد كه ما سرمان نمىشود. چه بسا آن كسى كه بايد امام معصوم باشد، يك شرايط تكوينى مىخواهد، به قول امروزىها - يك خرده امروزى صحبت كنيم، مدرن صحبت كنيم يك خرده - شرايط ژنتيك مىخواهد، يك عوامل ارثى بايد در آن باشد، يك طهارت خاصى كه بتواند به مقام امامت برسد، همه نمىرسند. خوب، امامها برادر هم زياد داشتند؛ اما هيچ كدامشان، آنها صلاحيت امامت نداشتند. خدا مىدانست كه اين دوازده نفر هستند كه صلاحيت امامت دارند. بنابراين چرا دوازده نفر؟ نه كمتر، نه بيشتر؟ مثل اين است كه چرا 124 هزار پيغمبر؟ حالا طبق آنچه مشهور است از عدد پيغمبران، نه كمتر، نه بيشتر؟ چرا حالا بايد رسالت به پيغمبر اكرم ختم شود؟ اين چراها عقل ما به جوابش نمىرسد. مثل احكامى كه عقل ما نمىرسد چرا نماز صبح بايد دو ركعت بخوانند. اين جا فقط جاى تعبد محض است. اما اينكه آيا هدف از رسالت در طول مدت اين 11 امامى كه در ميان مردم بودند، تحقق پيدا كرد يا نه؟ اين جوابش آرى است. آنها در طول اين زمان فرصت پيدا كردند شاگردانى تربيت كنند، شاگردانشان را به بلاد مختلف بفرستند، احاديثشان منتشر شود، روايات تا آن اندازهاى كه ضرورت جامعه بود. البته مىدانيد حتى وقتى يك كلامى را به يك گويندهاى القاء مىكنند، صد در صد آدم نمىتواند مطمئن شود كه او درست فهميد و تا كنه مطلب را درك كرد. گاهى ممكن است خود شنونده هم ابهامهايى برايش پيش بيايد. دو نفر يك كلام را از گويندهاى مىشنوند، يك كسى، يك جورى مىفهمد، يك كسى، يك جور ديگر؛ يك كمى كم و زياد پيدا مىشود در اين نقلها؛ كم و زيادهايى كه پيدا مىشود، غالباً مال همينها است. قصد سويى نيست، يك كسى به يك نكتهاش توجه نكرده است. بالاخره يك جزئياتى تا آخر هم مورد اختلاف باقى خواهد ماند. اما آنچه قوام رسالت پيغمبر است، استخوانبندى است، ستون فقرات دين است، غير از آنچه در قرآن آمده بود، به وسيله ائمه اطهار صلوات اللّه عليهم أجمعين بيان شد و با بيان آنها هدف از رسالت پيغمبر تحقق پيدا كرد. اگر نبود «فما بلّغت رسالته»؛ اگر اين دستگاه، اين سيستم جانشينى معصوم براى پيغمبر تعبيه نشده بود و معرفى نشده بود اين معصومين به مردم، هدف از رسالت تحقق پيدا نكرد؛ چون رسالت مخصوص زمان خاصى يا افراد مخصوصى نبود.
پروردگارا! تو را به مقام و منزلت على ابن ابيطالب كه بعد از پيغمبر عزيزترين بندگانت در درگاه تو هستند، قسم مىدهيم، ايمان ما را تا آخرين لحظه حفظ بفرما.
بر معرفت ما و محبت ما بيفزاى.
توفيق اطاعت از فرمايشات اهلبيت به همه ما عنايت بفرما.
روح امام راحل و شهداى عزيز ما را امروز ميهمان على ابن ابيطالب قرار بده.
سايه مقام معظم رهبرى بر سر ما مستدام بدار.
خدمتگذاران به اسلام را موفق بدار.
دشمنان اسلام را نابود بفرما.
عاقبت ما را ختم به خير بفرما.

والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته

زمان: 
1381
توضيحات: 
قم، دفتر مقام معظم رهبرى

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org