قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

فصل يازدهم

تدبير و اراده

مقدمه:

از بحث هاى گذشته كمال نهايى و مقصد سير تكاملى انسان و هم چنين خط اساسى و نقشه كلّى سير و سلوك شناخته شد و تعيين خطوط جزئى و دقيق آن به عهده علم اخلاق و فقه است. آخرين بخش اين بحث، درباره تدبير نفس براى پيمودن راه تكامل است. گاهى انسان مى‌داند كه كارى مطلوب و پسنديده است و ميل به انجام آن نيز دارد؛ اما در مقام تصميم و اراده، كوتاهى مى‌كند و بدان كار اقدام نمى‌كند. مثلاً به نماز شب علاقه‌مند است و اجمالا تصميم مى‌گيرد كه نيمه شب از خواب برخيزد و نماز شب بخواند، اما وقتى نيمه شب از خواب برمى‌خيزد، اراده و تصميم جدى براى برخاستن و خواندن نماز ندارد و خواب را ترجيح مى‌دهد. اين از آن روست كه گفته شد از لوازم ايمان تصميم اجمالى بر عبادت و انجام دستورات خداوند است؛ ولى در مقام عمل موانع و وسوسه هاى شيطانى مانع عمل به لوازم ايمان مى‌گردند. اين فصل، درباره تدبير نفس و راه تقويت اراده و تحصيل مقدمات آن، در جهت پيمودن راه تكامل مى‌باشد. يعنى شناخت اين‌كه چگونه مى‌توانيم مقدماتى براى تصميم قاطع و اراده جدى بر پيمودن مراحل عبادت وانجام وظايف بندگى فراهم كنيم.

جايگاه دستگاه ادراك و اراده

روشن است كه در هر موجود زنده دو خاصيّت اساسى ادراك و حركت ارادى وجود دارد كه

مجموع آن‌ها به تعبير منطقى نشان دهنده فصل و امتياز جوهرى حيوان است. در انسان نيز كه موجود زنده ممتازى است، اين دو خاصيّت به نحوى گسترده تر، پيچيده‌تر و عميق‌تر وجود دارد كه دو دستگاه روان تنى را تشكيل مى‌دهند. يكى دستگاه ادراك و ديگرى دستگاه اراده، كار اين دو دستگاه به قدرى به هم مرتبط و وابسته است كه گاهى بر دانشمندان ريزبين نيز مشتبه مى‌شود و ادراك را با اراده خلط مى‌كنند. براى اين‌كه از كيفيت پيدايش اراده و ارتباط آن با دستگاه ادراك آگاه شويم، لازم است مقدمتاً نظرى به انواع ادراكات و هم چنين كشش ها و جاذبه هايى كه منشأ پيدايش اراده مى‌شوند بيفكنيم.

فلاسفه و دانشمندان از ديرباز به بررسى ادراكات و غرايز بشر پرداخته و آن‌ها را به صورت هاى مختلفى دسته بندى كرده‌اند. ما در اينجا صرف نظر از بحث هاى مصطلح علمى و نتيجه گيرى هاى فلسفى، به بررسى سريعى درباره فعل و انفعالات روانى خود در مورد ادراك، و هم چنين خاستگاه هاى اراده و كيفيّت انگيزش آن و پيدايش كار ارادى مى‌پردازيم، تا شناخت هاى لازم را براى خودسازى و جهت صحيح و الهى دادن به كارهاى خود به دست آوريم.

دستگاه ادراك

ادراك در انسان به صورت هاى گوناگونى تحقّق مى‌پذيرد كه به طور فشرده به آن‌ها اشاره مى‌كنيم:

يك سلسله ادراكات همراه با فعل و انفعالات فيزيكو شيميايى و فيزيولوژيكى خاص، بين موادّ خارجى و اندام هاى حسّى، حاصل مى‌شود؛ مانند ديدن، شنيدن، بوييدن و چشيدن و بساويدن. مثلاً در فرايند ديدن، نورى از خارج به چشم ما مى‌تابد و يك سرى فعل و انفعالات فيزيكو شيميايى در چشم و عصب بينايى پديد مى‌آيد و در نتيجه ارتباطى كه بين عصب بينايى با مغز حاصل مى‌گردد، نفس انسان درك مى‌كند و مى‌بيند. هم چنين در فرايند شنيدن، با يك كنش فيزيكى صدايى به گوش ما مى‌رسد و باعث ارتعاش تارهاى صوتى گوش ما

مى گردد و آن گاه بين اندام هاى حسّى گوش با مغز فعل و انفعالات فيزيولوژى انجام مى‌پذيرد و در نتيجه، شنيدن محقّق مى‌گردد.

دسته ديگر از ادراكات جزئى، فقط در اثر فعل و انفعالات درون بدن و بدون تماس با مواد خارج از بدن حاصل مى‌شود؛ مانند احساس گرسنگى و تشنگى.

دسته ديگر از ادراكات ما در درون ذهن و به وسيله نيروهاى روانى خاصّى حاصل مى‌شوند كه داراى انواع گوناگون مى‌باشند و تحقيق درباره انواع و مشخصّات و قواى مربوط به آن‌ها و هم چنين درباره ارتباط يا عدم ارتباط آن‌ها با دستگاه عصبى از حوصله اين بحث خارج است. اجمالا ما در خود مى‌يابيم كه مدركات جزئى حسّ ظاهر، پس از قطع ارتباط اندام هاى حسّى با جهان خارج، به شكلى در ذهن باقى مى‌مانند و چنان نيست كه وقتى بدان ها آگاهى و توجه نداريم كاملا از ذهن ما محو گردند، بلكه در ذهن پنهان مى‌مانند و پس از غفلت و فراموشى و در حالت يادآورى، مجدداً به خاطر مى‌آيند و در صفحه آگاه ذهن منعكس مى‌شوند؛ هم چنين مدركات حسّ باطن و حالات انفعالى و ساير امور ادراكى.

نوع ديگر فعاليت ذهن مربوط به درك مفاهيم كلّى است و بعضى از مفاهيم كلّى فقط بر مفاهيم و صورت هاى ذهنى قابل حملند. مثلاً، وقتى مى‌گوييم: «مفهوم انسان كلّى است» و «صورت ذهنى حسن جزئى است» دو مفهوم كلّى و جزئى بر مفاهيم و صورت هاى ذهنى حمل شده‌اند، نه بر امورى خارج از ذهن. مفاهيمى از اين نوع بيشتر در علم منطق به كار مى‌روند، به اين جهت اين مفاهيم را «مفاهيم منطقى» يا «معقولات ثانيه منطقى» ناميده‌اند. برخى از مفاهيم كلّى با تجريد ادراكات و مشخّصات جزئى درك مى‌شوند؛ مثل مفهوم آتش و حرارت كه ذهن آن دو را مستقيماً و به طور خودكار از اشياى خارجى به دست مى‌آورد. به اين ترتيب كه ابتدا در اثر ارتباط اندام حسّى با شىء خارجى صورت حسّى آن در ذهن حاصل مى‌شود، پس از اين صورت، صورت ديگرى در ذهن ايجاد مى‌شود كه كاملا مشابه آن نيست؛ ولى بر خلاف صورت حسّى كه با قطع ارتباط اندام حسّى با شىء مورد نظر از بين مى‌رفت، اين صورت همواره در ذهن باقى است؛ به اين صورت «صورت خيالى» مى‌گويند. بالاخره با

پيدايش چند صورت خيالى، صورتى كلّى در ذهن حاصل مى‌شود كه بر خلاف صورت حسّى و خيالى كه تنها بر مصداقى خاص قابل انطباق بودند، بر تمام مصاديق مشابه قابل انطباق است. اين مفاهيم به «معقولات اولى» يا «ماهيّات» و يا «مفاهيم ماهوى» مشهورند. دسته سوم مفاهيمى هستند كه گرچه بر امور خارج از ذهن حمل مى‌شوند و آن‌ها را توصيف مى‌كنند، اما ذهن آن‌ها را مستقيماً و به طور خودكار از خارج و با تجريد به دست نمى‌آورد، بلكه شيوه خاصّى را براى ساختن آن‌ها به كار مى‌گيرد. از اين مفاهيم به «معقولات ثانيه فلسفى» تعبير مى‌شود، مانند مفهوم وجود، عدم، وجوب و امكان.

نوع ديگر فعاليت ذهن در مورد ادراكات مركّب و ساختن قضاياست كه يك نحوه وحدتى بين مفهوم هاى متعدد ايجاد مى‌كند. هم چنين با تركيب دو قضيه با شرايط خاص به درك قضيه ديگرى به نام «نتيجه برهان» نايل مى‌شود. در اينجا مناسب است كه توضيح مختصرى درباره قضايا بدهيم:

قضاياى ذهنى را از يك نظر به بديهى و اكتسابى و از نظر ديگر به نظرى و عملى تقسيم مى‌كنند و معمولاً ادراكات نظرى را به «عقل نظرى» و ادراكات عملى را به «عقل عملى» نسبت مى‌دهند و عقل عملى را به عنوان قوه‌اى كه فرمان مى‌دهد و اراده را بر مى‌انگيزد معرفى مى‌كنند و گاهى چنين تصور مى‌شود كه اراده وابسته به عقل عملى و يا حتّى معلول آن است. در صورتى كه در جاى خود به اثبات رسيده است كه عقل نظرى و عملى دو قوه جداگانه نيستند و ادراك عملى تفاوت جوهرى با ادراك نظرى ندارد و كار عقل در مورد ادراكات عملى، عيناً مانند كار آن در مورد ادراكات نظرى است؛ يعنى عقل رابطه بين فعل و نتيجه آن را درك مى‌كند، عيناً مانند رابطه علّى و سببى بين هر سبب و مسبب و هر حركت و غايت. اين ادراكات هنگامى كه به كمك نيروى مفهوم‌سازى ذهن در قالب مفاهيم اعتبارى ريخته شود، به صورت فرمان هاى عقل در مى‌آيد؛ و گرنه كار عقل در حقيقت جز درك نيست و رابطه مستقيمى با اراده و بعث و تحريك ندارد و بايد و نبايدهايى كه در مورد افعال انسان به عقل نسبت داده مى‌شود، مانند بايد و نبايدهايى است كه دانشمندان علوم طبيعى و رياضى در مقام بيان قوانين آن علوم به كار مى‌برند.

نوع ديگرى از ادراك نيز براى همه وجود دارد و آن عبارت است از علم حضورى نفس به خود و قوا و افعال و ابزارهاى بدنى و تأثيرات عصبى. هم چنين نوعى ادراك حضورى نسبت به مبادى عاليه و مبدأ اعلى وجود دارد كه در آغاز براى افراد عادى ناآگاهانه است و بايد با تلاش و كوشش آن را به آگاهى برسانند.

غير از ادراكات همگانى و شناخته شده، ادراكات ديگرى نيز وجود دارند كه همگانى و براى غالب مردم شناخته شده نيستند و به اين جهت تبيين آن‌ها دشوار است، چون اولا شخص بايد خودش آن ادراكات را شناخته باشد تا بتواند براى ديگران بيان كند، و ثانياً چون ديگران نمى‌توانند آن ادراكات را تجربه كنند، لذا تلقّى آن ادراكات براى آن‌ها دشوار است. از شمار اين ادراكات تله پاتى1 و علومى است كه از جنيّان يا ارواح از طريق تسخير و تماس با آن‌ها و نيز آنچه در حال هيپنوتيزم2 تلقّى مى‌شود؛ يا اطلاعاتى كه براى مرتاضين حاصل مى‌گردد و هم چنين وسوسه هاى شيطانى و الهامات مَلكى و رحمانى.

فوق همه اين ادراكات، وحى نبوّت است كه از طرف پروردگار متعال به انبياء(عليهم السلام)القاء مى‌شود و مشابه آن الهام و تحديثى3 است كه براى ساير بندگان برگزيده نيز حاصل مى‌گردد؛ چنان كه به مادر حضرت موسى(عليه السلام) مژده بازگشت فرزند و رسيدن او به مقام رسالت داده شد و هم چنين مطالبى كه به حضرت مريم(عليها السلام) القاء گرديد و علومى كه به ائمه اطهار(عليهم السلام) الهام شده است؛ كه حقيقت آن‌ها جز براى كسانى كه خودشان دريافته‌اند روشن نيست. علاوه بر اين‌كه هر


1. تله پاتى (Telepathy) از ريشه يونانى «tele» به معناى دور و «Pathos» به معناى احساس گرفته شده و عبارت است از ارتباط فوق حسّى مستقيم و از فاصله دور افكار فرد با ديگرى. (هوشيار رزم آزما، فرهنگ روان‌شناسى (انگليسى ـ فرانسه ـ فارسى) ص 393.)

2. هيپنوتيزم (Hypnotism) حالتى از خواب كوتاه است كه به طور تصنعى ايجاد مى‌شود و در جريان آن سوژه قادر است از بعضى از تلقينات هيپنوتيزور اطاعت كند. خواب مصنوعى كاملا با خواب عادى فرق دارد؛ چون در آن ادراكات حسّى تقليل نمى‌يابد و دقّت از بين نمى‌رود و حتّى الامكان انجام بعضى عمليات هنوز وجود دارد. (همان، ص 175).

3. «تحديث» اصطلاحى است كه در روايات درباره ائمه به كار رفته است و در اصول كافى بابى به عنوان «ان الائمة محدّثون» اختصاص داده شده و محدَث كسى است كه ملايكه با او سخن مى‌گويند. (كافى، ج 1، ص 270).

دريافت و ادراكى همراه با تفسير منطقى و فلسفى آن نمى‌باشد. چنان كه همه ما با وسوسه هاى شيطانى آشنا هستيم و نتيجه آن‌ها را بالعيان در خود مى‌يابيم، ولى نمى‌توانيم ماهيت آن‌ها را بيان كنيم. راه عمومى براى تصديق اصل و چگونگى پيدايش اين ادراكات ـ صرف نظر از مشاهده آثار آن‌ها ـ عبارت است از تعبّد به قول معصوم(عليه السلام) يا نقل كسانى كه خودشان يافته‌اند و گفتارشان مورد اعتماد مى‌باشد.

دستگاه اراده

در انسان ميل ها و كشش ها و جاذبه هايى وجود دارد كه منشأ پيدايش اراده و حركت ارادى مى‌شوند و ممكن نيست حركت ارادى و اختيارى بدون برانگيخته شدن ميلى طبيعى و فطرى انجام پذيرد، اين ميل ها وقتى برانگيخته و تشديديافت و شرايط تحقق آن‌ها فراهم آمد، منتهى به پيدايش اراده مى‌گردد. مثلاً ميل به غذا ـ كه در هر انسانى وجود دارد ـ همواره فعال نيست و وقتى زمينه ها و شرايط لازم فراهم آمد تحريك و تشديد مى‌گردد و در نتيجه منتهى مى‌شود به اراده جهت خوردن غذا.

روان شناسان انواع زيادى از ميل هاى طبيعى و فطرى را مورد بررسى قرار داده و آن‌ها را به دسته هاى متعددى تقسيم كرده‌اند و در تعداد و كيفيت دسته بندى آن‌ها اختلاف نظرهايى دارند. ما در اينجا (بدون تقيّد به اصطلاح و پيروى از مكتب خاصّى) به ذكر انگيزه ها و ميل هايى مى‌پردازيم كه وجداناً در خود مى‌يابيم:

1ـ بعضى از انگيزه ها ارتباط روشنى با فعل و انفعالات شيميايى و فيزيولوژيكى بدن دارند؛ مانند ميل خوردن و آشاميدن كه از آغاز ولادت تا هنگام مرگ درانسان وجود دارد و در حال نياز بدن به مواد غذايى و آب برانگيخته مى‌شود و هم چنين ميل جنسى كه در اثر ترشح هورمون هاى خاصّى در سنين بلوغ ظاهر مى‌گردد. بى شك وجود اين تمايلات طبيعى كه طبيعت انسان اقتضاى آن‌ها را دارد، براى حفظ حيات انسان ضرورى است؛ اما بايد از زياده روى و تحريك نا به جاى آن‌ها خوددارى و در ارضاى آن‌ها اعتدال را رعايت كرد، تا در

نتيجه هم انسان بر غرايز خويش مسلط گردد و مغلوب آن‌ها نشود و هم چنين از آثار زيان بار افراط در آن‌ها مصون بماند.

2ـ دسته ديگرى از انگيزه ها و ميل ها وقتى برانگيخته شوند، حالات بدنى خاصّى را به دنبال دارند و به جهت اين تأثير و تأثر كه به سرعت شكل مى‌گيرد، افراد سطحى مى‌پندارند كه آن انگيزه هاى روانى همان حالات بدنى است؛ مانند ميل به دفاع و انتقام كه به صورت خشم ظاهر و در اثر آن رنگ صورت برافروخته و رگ هاى گردن پر مى‌شود. نظير آن، ميل به فرار از خطرات كه نوعى دفاع به شمار مى‌رود.

(در اين دو دسته‌اى كه برشمرديم ارتباط مستقيم روان و تن كاملا مشهود است، با اين تفاوت كه در دسته اول، ابتدا فعل و انفعالاتى در بدن ايجاد مى‌شود و سپس ميل برانگيخته مى‌گردد، ولى در دسته دوم، ابتدا ميل برانگيخته مى‌شود و با تأثير در بدن، باعث مى‌گردد حالاتى در آن پديد آيد.)

3ـ دسته ديگرى از انگيزه ها را «عواطف» تشكيل مى‌دهند كه مهم ترين و برجسته ترين آن‌ها عواطف خانوادگى و اجتماعى هستند. اين انگيزه ها نيز به نحوى با فعل و انفعالات بدنى همراه هستند، گرچه ارتباط مستقيمى با آن‌ها ندارند و ارتباط آن‌ها در حدّ ارتباط دو دسته اول با فعل و انفعالات بدنى نيست. عاطفه و ميل مادر به فرزند كاملا روحى است، اما اين عاطفه و تمايل تأثيرات و تغييراتى را در بدن و فعاليت غده ها و ترشح هورمون هاى مادر بر جاى مى‌گذارد.

اين عواطف كه اختصاص به انسان ندارد و در حيوانات نيز وجود دارند، به نحوى با اعصاب و غدد ارتباط دارند؛ چنان كه در بررسى و مطالعه بر روى غدد به اين نتيجه رسيده‌اند كسانى كه از عواطف قوى ترى برخوردارند؛ ترشح پاره‌اى از غدد آن‌ها بيشتر از كسانى است كه عواطف ضعيف ترى دارند. با توجه به اين ارتباط و رابطه علم فيزيولوژى با روان شناسى، گاه داروهايى براى بيمارى هاى روانى و عصبى تجويز مى‌شود كه بر روى فعاليت هاى بدنى انسان تأثير مى‌گذارند. اما اين ارتباط متفاوت است با اين‌كه ادعا شود كه در بدن انسان اندام

خاصّى در توليد آن عواطف نقش دارد و از اين نظر، عواطف با ميل خوردن و آشاميدن متفاوتند و اندامى در برانگيخته شدن آن‌ها نقش ندارد.

4ـ از جمله غرايز انسان، كنجكاوى و حقيقت جويى است كه انسان را وادار به كشف مجهولات و كسب اطلاع از واقعيّات مى‌كند.

5ـ ازجمله غرايز و اميال انسان ،قدرت طلبى و تسلط و چيرگى و توسعه دايره فعاليت است.

6ـ نوع ديگرى از غرايز مربوط به كسب عناوين اعتبارى؛ از قبيل جاه، مقام و استقلال شخصيّت مى‌باشد.

7ـ نوع ديگرى از اميال فطرى مربوط به جمال ها و كمال هاى ظاهرى و معنوى است كه انسان را براى تحصيل انواع كمالات و زيبايى هاى قابل اكتساب و ارتباط و پيوستگى با موجودات كامل و جميل ـ كه كمالاتشان براى انسان قابل اكتساب نيست ـ و سرانجام خضوع در برابر كمال اصيل و پرستش ذات احديّت بر مى‌انگيزد. توضيح اين‌كه انسان مى‌تواند واجد برخى از كمال هاى ظاهرى و معنوى شود و آن‌ها را در خود فراهم آورد و براى كسب آن‌ها تلاش مى‌كند. مثلاً ميل به خود آرايى، كه ناشى از ميل به جمال است، به خصوص در دوران جوانى اوج مى‌گيرد و جوان در آن دوران توجّه فراوانى به وضع ظاهرى اندام، لباس و موى سر خود دارد و براى رسيدگى و آرايش آن‌ها دقّت زيادى را مصروف مى‌دارد و گاهى به دست آوردن لباسى شيك و زيبا و قيافه‌اى جذّاب، براى او چنان اهميّتى دارد كه ساير خواسته هايش را تحت الشعاع خود قرار مى‌دهد. در مقابل، سنخ ديگرى از كمال هاى ظاهرى و معنوى مربوط به شخصى و موجود ديگرى هستند و انسان نمى‌تواند آن‌ها را كسب و در خود فراهم آورد، آن گاه ميل او به اين سنخ كمالات در ايجاد ارتباط و پيوستگى و سرانجام، فناى در موجودى كه واجد آن كمالات است تجلّى مى‌يابد.

مثلاً وقتى انسان در برابر شخصيّت عظيمى قرار مى‌گيرد، به جهت ميل به كمال آن شخصيّت، در برابر او احساس خضوع و كوچكى مى‌كند و در پرتو اين ميل فطرى، چنين

حالتى را در برابر هر كسى كه براى او محترم و فرهيخته است بروز مى‌دهد و بارزترين مصداق اين ميل، خضوع و خشوع و احساس فناى در برابر كمال بى نهايت ذات بارى است، از اين جاست كه فطرى بودن خداپرستى نيز معنا پيدا مى‌كند.

ريشه همه غرايز انسان را مى‌توان حبّ ذات دانست كه ابتدا دو شاخه اصلى «حفظ موجوديّت» و «تحصيل كمالات ممكن» از آن خارج مى‌شود و حفظ موجوديّت به لحاظ تعلّق به فرد يا نوع، و به لحاظ رفع نيازمندى ها و دفع خطرها، به اشتهاى خوردنى و آشاميدنى و شهوت جنسى و حسّ دفاع و فرار و انتقام و عواطف خانوادگى و اجتماعى منشعب مى‌گردد. هم چنين شاخه تحصيل كمالات كه به حفظ موجوديّت و حيات انسان مربوط نمى‌گردد، مشتمل است بر غريزه هاى كنجكاوى و ميل به آگاهى و قدرت طلبى ـ گرچه ممكن است در ارضاى اين خواست جان انسان نيز در خطر قرار گيرد ـ و جاه طلبى و به دست آوردن موقعيّت خاصّ اجتماعى و عشق به كمال و جمال ظاهرى و خيالى و معنوى.

تصور نشود نمودارى كه طرح كرديم به معناى حصر همه غرايز و اميال انسانى است. هم چنين نبايد تصور كرد كه دسته بندى آن‌ها به معناى انفكاك كلّى آن‌ها در مقام تأثير مى‌باشد؛ زيرا ممكن است در كار واحدى چند غريزه دست اندركار باشند. چنان كه كسى كه ميل به غذا دارد، هم مى‌خواهد غذايش طعم و مزه خوبى داشته باشد و هم از رنگ مناسب و بوى مطبوع برخوردار باشد و ظرف غذا نيز زيبا باشد، كه در اين صورت اشتهاى او به خوردن غذا بيشتر مى‌گردد. هم چنين در مورد شهوت جنسى، ميل به زيبايى هاى ظاهرى مكمّل غريزه جنسى مى‌گردد.

نكته ديگرى كه بايد به آن توجه داشت اين است كه جدا كردن اميال و كشش ها از علوم و ادراكات به معناى انكار شعورى بودن آن‌ها نيست؛ زيرا بديهى است كه اين جاذبه ها و حالات روانى مانند جاذبه مغناطيس نيست كه بدون درك و شعور تحقّق يابد؛ بلكه منظور اين است كه بين دستگاه ادراك محض و دستگاه اراده، از جهت وجود كشش و انگيزش در دستگاه دوم و نبودن آن در دستگاه اول، فرق گذاشته شود و رابطه بين آن‌ها بررسى گردد تا آگاهى بيشترى نسبت به پديده هاى روانى براى تدبير و كنترل آن‌ها حاصل آيد.

پيوند دستگاه ادراك با دستگاه اراده

انگيزش هر ميل مسبوق به احساس خاصّى است كه با آن سنخيّت و هماهنگى دارد، چنان كه اشتهاى غذا مسبوق به احساس گرسنگى است و اين پيوند به قدرى قوى است كه معمولاً حالت واحدى به نظر مى‌رسد. ارضاء و اشباع اميال و خواست هاى غريزى نيز متوقف بر ادراكات متناسبى است و در اين مرحله، كمك دستگاه ادراكى به دستگاه تحريكى به قدرى روشن است كه نيازى به توضيح ندارد و البته در راه ارضاى يك ميل ممكن است نيروهاى ادراكى متعدّدى و در سطح وسيعى هم كارى كنند. چنان كه دقّت در تهيه غذايى كه با وسايل متعارف امروزى طبخ مى‌شود و تمهيدات و مقدماتى كه براى تهيه آن فراهم مى‌گردد، نشان مى‌دهد كه چه فعاليت هاى ادراكى دامنه دارى، از حسى و خيالى و فكرى، در آن سهيم بوده‌اند.

ولى ارتباط اين دو دستگاه منحصر به همين دو بخش نيست، بلكه نوع ديگرى از ارتباط ميان آن‌ها وجود دارد كه براى بحث ما حايز اهميت خاصى مى‌باشد و آن عبارت است از تأثير بعضى از ادراكات در انگيزش ميل و اراده، يا نفرت و اشمئزاز؛ با اين‌كه رابطه طبيعى با ميل خاصى ندارند. چنان كه ديدن منظره اى، يا شنيدن صدايى، يا احساس بويى موجب برانگيخته شدن اشتهاى غذا يا شهوت جنسى يا ساير اميال مى‌گردد؛ و يا توجه به رنگ و وضع خاصى موجب نفرت و بى ميلى نسبت به غذا يا شىء ديگرى مى‌شود.

گاهى اتفاق مى‌افتد كه انسان گرسنه است، اما به جهت اشتغال به امور فكرى احساس گرسنگى نمى‌كند، اما وقتى بوى غذا به مشامش رسيد، متوجه گرسنگى خود مى‌شود و آن ميل فطرى خفته با دركى كه رابطه طبيعى با آن ميل ندارد برانگيخته مى‌شود.

تأثير بعضى از اين امور به قدرى عادى و آشكار است كه انسان مى‌پندارد رابطه طبيعى با انگيزش ميل دارد؛ مانند احساس بوى غذا و برانگيخته شدن اشتها. برعكس، تأثير بعضى ديگر خفى و پنهان است، چندان كه انسان مى‌پندارد برخى از اميال، اتفاقى و بدون سبب برانگيخته مى‌شوند و يا در مقام تعليل آن‌ها متحيّر مى‌ماند. چنان كه گاهى هيجان، نفرت و علاقه‌اى در ما پديد مى‌آيد وما چون علّت آن را نمى‌شناسيم، مى‌پنداريم كه آن ميل بدون

علّت و بدون ارتباط با درك خاصّى برانگيخته شده است. گاهى انسان كار خوبى انجام مى‌دهد و تصور مى‌كند كه بدون مقدمه به آن كار خوب دست زده است؛ مثلاً به يك باره به فكر مى‌افتد كه قرآن و يا دعا بخواند و اگر از او بپرسند كه چرا مى‌خواهى قرآن بخوانى؟ مى‌گويد: اين تصميم اتفاقى است و نمى‌دانم چرا چنين تصميمى گرفتم! اگر در نفس خويش كاوش كند در مى‌يابد كه قبل از برانگيخته شدن آن ميل و انگيزه، صدايى شنيده و يا نام قارى برجسته‌اى به گوش او خورده كه ملازم گرديده با ادراك ديگرى كه ميل به خواندن قرآن را در او برانگيخته است.

شناخت اين گونه روابط براى منظور ما كاملا اهميّت دارد، زيرا با دقّت در آن‌ها معلوم مى‌شود كه گاهى يك نگاه يا يك صدا چه تأثير عجيبى در سرنوشت انسان دارد و چگونه موجب انگيزش ميل و اراده‌اى مى‌شود كه به خوش بختى يا بدبختى شخص مى‌انجامد.

سرّ اين رابطه در تداعى مدركات و معانى نهفته است؛ يعنى ذهن انسان طورى آفريده شده است كه تقارن مكرر دو ادراك موجب به خاطر آوردن هر يك با توجه به ديگرى مى‌شود؛ مثلاً غذايى را كه با مزه و رنگ و بوى مخصوصى درك كرده، هنگام احساس بوى آن به ياد مزه‌اش مى‌افتد و اشتهايش تحريك مى‌گردد.

اگر در علل پيدايش اراده هاى خود كاوش كنيم، در مى‌يابيم كه ادراكات حسى، مخصوصاً ديدنى ها و شنيدنى ها، چه نقش مهمى را در تخيّلات و افكار ما بازى مى‌كنند و به نوبه خود چه آثارى در صدور افعال ارادى دارند؛ چگونه با شنيدن صدايى، خيالى در ذهن ما برانگيخته مى‌شود و به دنبال آن فكرى و انديشه‌اى در ذهن پديد مى‌آيد كه باعث برانگيخته شدن ميلى و در نهايت، اراده اعمال آن ميل مى‌گردد. از اينجا نتيجه مى‌گيريم كه يكى از بهترين وسايل تدبير اميال وخواست ها و سرانجام تسلّط بيشتر بر خود و پيروزى بر هواهاى نفسانى و وساوس شيطانى كنترل ادراكات و قبل از همه، كنترل چشم و گوش است. پس ضرورت دارد كه به اهميّت و تأثير ديدنى ها و شنيدنى ها پى ببريم و متوجه باشيم كه با بررسى خاستگاه و زمينه هاى ارتكاب گناه، مشخص مى‌گردد كه در اغلب موارد ديدنى ها و شنيدنى ها منشأ برانگيخته شدن

ميل به گناه مى‌گردند. پس بايسته است كه به هر منظره‌اى چشم ندوزيم و به هر سخنى گوش ندهيم و پيشاپيش بينديشيم و چشم و گوش خود را حساب شده به فعاليت واداريم تا وقتى با منظره‌اى و سخنانى مواجه مى‌شويم كه ما را به گناه سوق مى‌دهند، توان بازداشتن خويش و آلوده نگشتن خود به گناه را داشته باشيم: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ اوُلئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا1؛ همانا گوش و چشم و دل، از همه اين‌ها بازخواست خواهد شد.

بنابراين، نبايد چشم و گوشمان را آزاد بگذاريم كه به هر جا خواست نظر كند و هر صدايى را كه خواست بشنود؛ چون اين دو عضو بيش از هر عضو ديگرى در معرض لغزش و انحرافند. ممكن است چشم انسان به تصوير مباحى بيفتد، اما همان مشاهده، با تداعى معانى و همراه گشتن با وسوسه هاى شيطانى، انسان را در آستانه گناه قرار دهد و وضعيّتى را براى او به وجود آورد كه نتواند در برابر گناه مقاومت كند.

مهم اين است كه انسان با اختيار و اراده خويش زمينه انگيزش اميال خود را فراهم آورد و با عاقبت انديشى و به ياد آوردن جهان آخرت و دشوارى تحمّل عذاب جهنم، بر اميال، تخيّلات و نيروى تفكّر خويش مسلط گردد و آن‌ها را در راستاى هدايت و سعادت خويش جهت دهى كند و در اين راه، بهترين وسايل انگيزش اراده خير ديدن اشخاص صالح و شنيدن داستان هاى ايشان و قرائت قرآن و مطالعه كتاب هاى مفيد و سودمند و شركت در مجالس پند و موعظه است. گاهى انسان مايل نيست به پندى گوش دهد، اما از سر اتفاق پندى مى‌شنود و زندگى او را متحوّل مى‌سازد، از اين جهت بايسته است كه از يك سو، با توجه به نقش پند و موعظه در تصحيح رفتار، مقدّمات و زمينه دريافت پند و موعظه را در خود گسترش دهيم و از سوى ديگر، اطلاعات روايى، قرآنى و اخلاقى خويش را افزايش بخشيم؛ چون در غير اين صورت زمينه انحراف و طغيان در ما مهياتر است.

هم چنين نبايد نقش زيارت معابد و مشاهد و مكان هايى كه انسان را به ياد خدا و به ياد بندگان برگزيده خدا و هدف هاى مقدّس و راه هايى كه پيموده‌اند مى‌اندازد، از نظر دور


1. اسراء، 36.

داشت؛ چنان كه خداوند در آيه 97 از سوره آل عمران نقش تذكارى مشاهد مشرفه را بيان مى‌كند: فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ مَقَامُ إِبْرَاهِيمَ...؛ در آن (خانه) نشانه هاى روشن و هويداست، مقام (جاى ايستادن) ابراهيم (در آن است).

(يعنى وقتى انسان كعبه و حرم خداوند و آثار بر جاى مانده از پيامبر توحيد، حضرت ابراهيم(عليه السلام) را مى‌نگرد، هدف و آرمان ها و هدايت گرى ها و تلاش هاى مخلصانه آن پيامبر عظيم الشأن را به ياد مى‌آورد و در پرتو اين تذكار و يادآورى به خداوند هدايت مى‌شود.)

از آنچه ذكر شد، حكمت بسيارى از احكام واجب و مستحب، يا حرام و مكروه اسلام روشن مى‌شود؛ مانند حج و زيارت مشاهد مشرفه و يا چشم فرو بستن از مناظر شهوت انگيز و كراهت نشستن در جايى كه با نشستن زن بيگانه‌اى گرم شده و هنوز حرارتش باقى است كه موجب تحريك شهوت مى‌شود. هم چنين اهميّت نقشى كه رفيق در سعادت و يا شقاوت انسان بازى مى‌كند؛ چنان كه خداوند در نقش رفيق در شقاوت انسان مى‌فرمايد: يَا وَيْلَتى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِيلا، لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى...1؛ واى بر من، كاش فلانى را دوست نگرفته بودم، همانا مرا گمراه كرد؛ بعد از آن‌كه كتاب خدا به من رسيد.

و يا درباره نقش رفيق در سعادت انسان فرموده‌اند: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْد خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَزِيراً صَالحاً إِنْ نَسِىَ ذَكَّرَهُ وَ إِنْ ذَكَرَ أَعَانَهُ2؛ هرگاه خداوند اراده خيرى به بنده‌اش داشته باشد، وزير و رفيق شايسته‌اى نصيب او مى‌كند كه اگر (خدا را) فراموش كرد او را متذكّر شود و اگر به ياد خدا باشد، او را يارى كند.

قالَ الْحَوَارِيُّونَ لِعيسَى بْنِ مَرْيَمَ(عليها السلام)، يا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجالِسُ؟ قالَ: مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللّهَ رؤيَتُهُ وَ يَزيدُ فى عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِى الاْخِرَةِ عَمَلُهُ3؛ حواريين به عيسى(عليه السلام)، گفتند:‌اى روح خدا، با چه كسى همنشين گرديم؟ فرمود: با كسى كه


1. فرقان، 28 ـ 29.

2. بحارالانوار، ج 77، ص 166.

3. بحارالانوار، ج 1، ص 203.

ديدنش شما را به ياد خدا بياندازد و گفتارش بر علم شما بيفزايد و رفتارش شما را به آخرت راغب سازد.

هم چنين دريافتيم تأثيرى كه اعمال و گفتار انسان در ديگران مى‌گذارد و نقشى كه رفتار ما به عنوان سرمشق و الگو در سعادت يا شقاوت خانواده يا جامعه دارد و از اين رو، مسؤوليت ديگرى را متوجه ما مى‌سازد، چنان كه در حديث آمده است: كُونُوا دُعاةَ النّاسِ بأَعْمالِكُمْ وَ لا تَكُونُوا دُعاةً بِأَلْسِنَتِكُمْ1؛ مردم را با اعمالتان (به سوى حق) دعوت كنيد و تنها آن‌ها را با زبانتان دعوت نكنيد.

نقش ميل و علاقه در ادراك

به كار بردن نيروها و ابزارهاى ادراكى تا حدّ زيادى در اختيار ماست. مثلاً هر وقت بخواهيم چشم به منظره‌اى مى‌دوزيم و به تماشاى آن مى‌پردازيم و هر وقت نخواهيم چشم بر مى‌داريم يا مى‌بنديم. ممكن است چنين تصور شود كه با باز بودن چشم و وجود نور، ديگر حالت ويژه‌اى براى ديدن چيزى كه روبه روى ما قرار گرفته وجود نخواهد داشت، درصورتى كه تجربه خلاف اين تصور را اثبات مى‌كند؛ زيرا در بسيارى از اوقات با وجود انعكاس صورت مرئى در چشم، آن را نمى‌بينيم و با وجود ارتعاش پرده گوش به وسيله امواج صوت، صدا را نمى‌شنويم، و آن در حالى است كه توجه ما معطوف به شىء ديگرى باشد. از اينجا روشن مى‌شود كه ادراك تنها يك پديده فيزيكى يا عمل فيزيولوژيكى نيست، بلكه حقيقت آن كار نفس است و با توجه وى، درك حاصل مى‌شود و با عدم توجه آن منتفى مى‌شود و فعل و انفعالات مادى شرايط و مقدمات ادراك را تشكيل مى‌دهند.

توجه و عدم توجه در بسيارى از اوقات بستگى به ميل و علاقه باطنى انسان دارد؛ يعنى در موردى كه شخص ميل به درك خاصى داشته باشد، توجه نفس به آن معطوف مى‌شود و با وجود شرايط لازم ادراك حاصل مى‌شود و بر عكس، در موردى كه ميل نداشته باشد، به آن


1. بحارالانوار، ج 5، ص 198.

توجهى نمى‌كند و آن را درك نمى‌كند؛ مثلاً صداى كودكى از گوشه‌اى بلند مى‌شود و تنها مادر طفل آن را مى‌شنود و حتّى گاهى مادر از شنيدن صداى بچه‌اش از خواب مى‌پرد؛ در صورتى كه با صداى بلندتر ديگرى بيدار نمى‌شود. پس دليلى جز عامل روانى و علاقه مادرى براى شنيدن صداى فرزند در آن وضعيت وجود ندارد.

تأثير ميل و علاقه در ادراك منحصر به ادراكات حسى نيست، بلكه در تخيّلات و افكار و حتى در استنتاجات عقلى به صورت هاى گوناگون وجود دارد: مثلاً حافظه افراد نسبت به چيزهاى مورد علاقه ايشان قوى‌تر است و كارهاى فكرى در مورد مسائلى كه مورد علاقه متفكر است بهتر پيش مى‌رود. شخصى نقل مى‌كرد كه ما در يكى از دانشگاه هاى لندن درس مى‌خوانديم و روزى در كلاس درس روان‌شناسى كه دانشجويانى از مليّت هاى گوناگون در آن شركت داشتند، استاد روان‌شناسى واژه هاى گوناگون و درهمى را از زبان هاى مختلف بر روى تابلو نوشت. سپس تك تك دانشجويان را خواست كه از آغاز تا انتها آن واژه ها را مطالعه و مرور كنند. بعد از آن‌ها خواست كه چشم از تابلو بردارند و واژه هايى را كه در حافظه سپرده‌اند بيان كنند. مشخص شد كه هر دانشجو، واژه هاى زبان مادرى خود كه معانى زشت و ناخوشايندى داشته‌اند به حافظه نسپرده است و واژه هاى را در حافظه نگهدارى كرده بود كه معنايى خوشايند داشته است.

شگفت آورتر آن‌كه بسيارى از اشخاص از افكار خودشان همان نتيجه‌اى را مى‌گيرند كه قبلا دلشان پسنديده و به ايشان الهام كرده است. گرچه گمان كنند كه اين نتيجه به طور طبيعى از استدلال عقلى به دست آمده، اما بى ترديد ميل باطنى ايشان در انتخاب مقدمات يك دليل و يا در كيفيت تنظيم آن مقدمات مؤثر بوده و چه بسا موجب مغالطه و منحرف گشتن از حق و استنتاج باطلى گشته است: بَلْ يُرِيدُ الاِْنْسَانُ لِيَفْجُرَ اَمَامَهُ1؛ بلكه آدمى مى‌خواهد كه فراپيش خود (در آينده نيز) گناه كند.

توضيح آن‌كه ميل نداشتن انسان به گرفتن يك نتيجه فكرى كه آن را منافى با خواسته هاى


1. قيامت، 5.

خود مى‌بيند، گاهى موجب غفلت ورزيدن و فكر نكردن در آن موضوع، و گاهى موجب غفلت از مقدمات مى‌شود. در صورتى كه بر خلاف ميلش و در اثر عوامل خارجى اين مراحل را گذراند و به نتيجه نامطلوب و ناخواسته‌اى رسيد، در صدد تشكيك و ايجاد شبهه بر مى‌آيد، و اگر دليل و برهان به قدرى روشن بود كه جاى شبهه‌اى در آن باقى نبود، نوبت به خيانت حافظه مى‌رسد و در اندك مدّتى آن را به دست فراموشى مى‌سپارد. حتّى اگر عاملى آن را به خاطرش بياورد، از پذيرش قلبى و ايمان به آن خوددارى مى‌كند و لجوجانه آن را منكر مى‌شود؛ چنان كه قبلا در مقام فرق بين علم و ايمان اشاره شد: إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الاَْنْفُسُ وَ قَدْ جَاءَهُمْ مِنْ رَبِّهِمُ الْهُدى1؛ جز از پندار و آنچه دلشان مى‌خواهد پيروى نمى‌كنند با اين‌كه از جانب خدا هدايت به ايشان رسيده است.

بنابراين، كسى مى‌تواند به نتايج فكرى خود مطمئن باشد كه از غلبه اميال مخالف مصون باشد لااقل اميال مخالف آن قدر طغيان نكنند كه انسان را مقهور خويش سازند، و گرنه تا هنگامى كه هواهاى نفسانى زمام انسان را به دست دارند و علاقه به ماديّات و شهوات و جاه و مقام و ديگر خواسته ها مهار نشده، توجّه نفس را به خود معطوف داشته است و اميدى به استنتاج صحيح از فعاليت هاى ذهنى و فكرى در زمينه هاى مربوط، نمى‌توان داشت.

در مورد علوم حضورى و آگاهى از آن‌ها نيز اميال و تعلّقات قلبى نقش مهمّى را ايفاء مى‌كنند؛ مثلاً حالات و انفعالات نفسانى كه براى نفس حاضر است، گاهى در اثر عطف توجه به شىء ديگر به صورت ناآگاهانه در مى‌آيد و مورد غفلت قرار مى‌گيرد و به اصطلاح فلسفى، در آن حال علم به علم ندارد. (حضرت آيت الله بهجت، دام ظله العالى، از استادشان درباره مرحوم شيخ انصارى، رحمة الله عليه، نقل مى‌فرمودند كه در يك روز گرم تابستانى، در نجف، مرحوم شيخ در حالى كه سخت تشنه بوده و دهانش از تشنگى خشك بود وارد منزل مى‌گردد و درخواست آب خنك مى‌كند. ايشان تا آب را برايشان بياورند، از فرصت استفاده مى‌كند و به نماز مى‌ايستد. اتفاقاً پس از قرائت فاتحه، سوره بلندى را شروع مى‌كند و در نتيجه


1. النجم، 23.

نماز ايشان به طول مى‌انجامد و چنان غرق توجه به خداوند مى‌شود كه تشنگى را فراموش مى‌كند. پس از نماز وقتى چشمش به آب مى‌افتد كه تا آن وقت گرم هم شده بود، مجدداً حالت تشنگى به ايشان دست مى‌دهد.)

هم چنين مرتبه‌اى از علم حضورى كه نفس نسبت به خداى متعال دارد، در اثر تعلق به ماديّات مورد غفلت قرار مى‌گيرد و نسبت به آن آگاهى حاصل نمى‌كند، مگر در حالى كه اختياراً يا اضطراراً توجه به اسباب و وسايل مادى قطع شود.

بنابراين، بهره بردارى صحيح از نيروهاى ادراكى در صورتى ميسّر خواهد بود كه دل از آلودگى هاى مادى و هواهاى نفسانى پاك شود و ذهن نيز از پيش داورى ها تخليه گردد و به زيور تقوا آراسته شود و ترقّى در مدارج تقواست كه انسان را مستعد دريافت انوار معنوى و الهامات مَلكى و ربانى مى‌سازد؛ حقيقتى كه به وضوح در قرآن مورد توجه قرار گرفته است:

إِنَّ فِى ذالِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ أوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ1؛

هر آينه در اين (كتاب) تذكّرى است براى كسى كه دل داشته باشد، يا گوش دل فرا دهد در حالى كه گواه است.

ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِلْمُتَّقِينَ2؛

اين كتاب، هيچ شكى در آن نيست، هدايتى است براى پرهيزكاران.

قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا، وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا3؛

به راستى رستگار شد هر كه آن (نفس) را پاك گردانيد و پاكيزه داشت (از كفر و گناهان)، و نوميد و بى بهره گشت هر كه آن را بيالود (به كفر و گناهان).

يَا أَيُّهَآ الَّذِينَ ءَامَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً...4؛

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر تقواى الهى پيشه كنيد براى شما فرقان (قدرت تميز بين حق و باطل) قرار مى‌دهد.


1. ق، 37.

2. بقره، 2.

3. شمس، 9 ـ 10.

4. انفال، 29.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ...1؛‌اى كسانى كه ايمان آورده ايد، تقواى الهى پيشه كنيد و به پيامبر او ايمان آوريد تا شما را از بخشايش و رحمت خود، دو بهره دهد و براى شما نورى قرار دهد كه بدان راه (راست) رويد.

در مقابل، پيروى از هواى نفس و تعلّق به دنيا موجب فريفتگى و گمراهى و محروميّت از درك صحيح، بلكه موجب تسلّط شيطان و افزايش جهالت و ضلالت و تركيب جهل و كوردلى مى‌گردد: أَفَرَءَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ يَهْدِيهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ...2؛ آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خويش را خداى خود گرفته است و خداوند او را با آگاهى (به اين‌كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخت و بر گوش و دلش مُهر نهاد و بر چشمش پرده افكند؟

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذَابِ السَّعِيرِ3؛ بر او (شيطان) نوشته شده كه هر كسى او را دوست و سرپرست گيرد، او را گمراه كند و به سوى عذاب آتش افروخته رهبرى‌اش كند.

وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاَناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ، وَ إِنَّهُمْ لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ4؛ و هر كه از ياد خداى رحمان برتابد، شيطانى براى او گماريم كه قرين او باشد و هر آينه آن‌ها (شيطان ها) آنان را از راه باز دارند و برگردانند و آنان مى‌پندارند كه راه يافتگانند.

اراده و انتخاب

با توجه به نيروهاى گوناگون ادراكى و تحريكى و چگونگى تأثير و تأثر آن‌ها، روشن مى‌شود


1. حديد، 28.

2.جاثيه، 23.

3. حج، 4.

4. زخرف، 36 ـ 37.

كه چگونه مبادى اراده در نفس پديد مى‌آيد و فعل ارادى انجام مى‌گيرد؛ يعنى ابتدا انسان يك نوع كمبودى را در خود مى‌يابد و از آن احساس رنج و ناراحتى مى‌كند، يا لذّت شناخته شده‌اى را در خود مى‌يابد و به جستجوى آن مى‌پردازد. احساس رنج يا انتظار لذّت او را وادار به كوشش و تلاش مى‌كند تا با انجام كارى مناسب، رنج خود را برطرف و لذّت منظور را تأمين كند و نياز بدنى يا روحى خود را مرتفع سازد، و با توجه به اين‌كه بخشى از نيازهاى انسان بدنى و بخشى از آن‌ها روحانى و مربوط به قوه خيال و يا قوه عاقله هستند، تلاش انسان متناسب با آن لذّت ها خواهد بود؛ يعنى براى تأمين لذّت بدنى، تلاش او خارجى و بيرونى خواهد بود و براى تأمين لذّت روحانى، تلاش او درونى است و ارتباطى با خارج ندارد؛ مثلِ عمليات انديشيدن و ساير توجّهات قلبى. پس اگر انسان در ذهن و خيال خود قيافه كسى را كه قبلا ديده تصوير مى‌كند و با اين كار لذّتى به او دست مى‌دهد، توسط قوه خيال كارى صورت پذيرفته است.

بنابراين كارهاى انسان فطرتاً در جهت رفع نقص و تحصيل كمال است و انگيزه انجام آن‌ها رفع رنج يا به دست آوردن لذّت مورد آرزو مى‌باشد، خواه كارى كه انجام مى‌دهد يك فعاليّت روانى يا ذهنى محض باشد؛ مانند توجه قلب و تفكّر، و خواه متوقّف بر تحريك عضلات و اندام هاى بدن باشد، با تصرف در مواد خارجى يا بدون آن. حتّى در موردى كه كارى را به نفع ديگران انجام مى‌دهد؛ انگيزه اصلى رفع رنج يا دست يافتن به لذّت خويش است، گو اين‌كه اين رنج در اثر ناراحتى ديگران حاصل شده است؛ يا لذّت در اثر خوشى ديگران دست مى‌دهد. البته انسان در همه كارها به منظور خود نايل نمى‌شود و موفقيت او علاوه بر فراهم بودن شرايط خارجى، بستگى دارد به سلامت قواى ادراكى و صحّت تشخيص آن‌ها و هم چنين شناخت صحيح نسبت به كيفيّت رفع كمبود و چگونگى كاربرد نيروها و تصرّف در مواد خارجى.

توجّه انسان به نياز خويش گاهى به طور طبيعى و در اثر فعل و انفعالات داخل بدن حاصل مى‌شود؛ مانند احساس نياز به آب و غذا، و گاهى در اثر تماس با خارج؛ مانند مشاهده وضع

خطرناكى كه موجب فرار يا آمادگى براى دفاع مى‌شود، يا ديدن منظره رقّت انگيزى كه انسان با عاطفه را متأثر مى‌سازد تا از محروميت ديگران رنج ببرد و ميل كمك به ايشان در او بيدار شود.

در مورد اول نيز گاهى عوامل خارجى به طور تداعى و به اصطلاح روان شناختى، با افعال انعكاسى شرطى موجب بيدار شدن ميل خفته مى‌گردد، چنان كه توضيح آن گذشت. هم چنين علاوه بر اين‌كه ادراكات عقلى انسان موجب برانگيخته شدن ميل عقلى مى‌گردند ـ چنان كه عقل مى‌تواند منشأ تفكر درباره خداوند باشد ـ عوامل بيرونى نيز، به جهت رابطه‌اى كه بين درك حسّى با ميل عقلى وجود دارد، مى‌توانند نقش بيدار كننده را نسبت به اميال فطرى و كشش هاى روانى محض بازى كنند؛ چنان كه دعوت انبياء فطرت خداپرستى را بيدار مى‌كند و ديدن و شنيدن آثار ايشان نيز همين اثر را دارد.

اگر در يك لحظه، تنها يك غريزه بيدار باشد و ميل واحدى در نفس وجود داشته باشد؛ انسان بى درنگ در صدد ارضاى آن بر مى‌آيد و در صورت وجود شرايط و نبودن موانع خارجى كار مناسب آن را انجام مى‌دهد. ولى در صورتى كه اميال متعددى موجود باشد و ارضاى همه آن‌ها در آنِ واحد ميسّر نباشد، طبعاً بين آن‌ها تزاحم واقع مى‌شود و جاذبه هر كدام نيرومندتر باشد، توجه نفس را به خود جلب مى‌كند و در نتيجه، انسان به ارضاى آن مبادرت مى‌ورزد. چنان كه بعضى از بچه ها بازى را بر خوراك ترجيح مى‌دهند، يا مادر گرسنه غذاى خود را به طفلش مى‌دهد، يا جوان محصل مطالعه را و مرد پارسا عبادت را بر خواب ترجيح مى‌دهد، يا سرباز مجاهد فداكارى در راه خدا را بر آسايش خود و خانواده‌اش اختيار مى‌كند. در چنين مواردى است كه ارزش انسان ظاهر و استعدادات نهفته شكوفا مى‌شود و سعادت يا شقاوت به فعليّت مى‌رسد و اساساً حكمت آفرينش انسان در سراى تزاحمات و تضادها همين است؛ چنان كه مكرراً اشاره شده است.

در اينجا اين مسأله مطرح مى‌شود كه آيا انسان در صحنه تزاحم اميال بايد تماشاچى باشد و هر وقت، به اقتضاى عوامل طبيعى و اجتماعى، يك ميل غالب شد به دنبال آن راه بيفتد، يا

بايد خود، با فعاليّت فكرى و ارادى اش، نقش تعيين كننده و ترجيح دهنده را به عهده بگيرد و حتى گاهى از ارضاى خواسته هاى نيرومند طبيعى‌اش خوددارى كند؟ در صورت اول تسليم غرايز كور و كر شده و همچون كاهى خود را به دست طوفان يا سيل سپرده و در واقع از انسانيت استعفا داده و به عبارت ديگر نيروهاى ويژه انسان را مهمل گذاشته است. اين حالت در زبان قرآن به نام «غفلت» ناميده مى‌شود، غفلتى كه آدمى را از چهارپايان هم كم ارزش‌تر و گمراه‌تر مى‌سازد: اُولئِكَ كَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ اَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ1؛ آن‌ها همچون چهارپايانند، بلكه گمراه تر! اينان همان غافلانند.

در صورت دوم، مسأله ديگرى پيش مى‌آيد و آن اين‌كه انسان بر اساس چه معيارى بايد بعضى از خواسته هاى خود را بر بعض ديگر ترجيح دهد؟ و چون اين سؤال شامل خود دين نيز مى‌شود، از اين رو بايد صرف نظر از راه هاى تعبدى به آن پاسخ داد.

به سه صورت مى‌توان به اين پرسش پاسخ داد:

نخست آن كه: بر اساس ميل فطرى به ترجيح لذيذتر، كارها را بر اساس لذّتى كه در پى دارند بسنجيم و هنگام تزاحم بين چند كار، لذّت بخش ترين آن‌ها را انتخاب كنيم. البته در اين ارزيابى نمى‌توان لذّت فعلى را ملاك قرار داد، زيرا ممكن است كارى كه لذّت آنى دارد در آينده رنج هاى فراوانى به بار آورد كه در برابر آن‌ها آن لذّت ناچيز مى‌نمايد. به علاوه، ممكن است ما هنوز لذت بعضى از كارها را نچشيده باشيم تا بتوانيم آن را با كارهاى ديگر مقايسه كنيم. پس راه صحيح براى تشخيص لذيذتر اين است كه حقيقت لذّت و ملاك آن را بشناسيم و از روى محاسبه عقلى دريابيم كه چه لذّتى ارزنده و پاينده‌تر است. ما قبلا اين محاسبه را انجام داديم و به اين نتيجه رسيديم كه لذت قرب به خدا از همه چيز بيشتر و پايدارتر است: وَاللّهُ خَيْرٌ وَ اَبْقى2.

دوم آن كه: غرايز را بر اساس غاياتشان بسنجيم و در مقام ترجيح آن را كه غايتش افضل


1. اعراف، 179.

2. طه، 73.

است مقدم بداريم. قبلا گفته شد كه غرايز داراى دو شاخه اصلى هستند: يكى شاخه حفظ موجوديّت فرد و نوع، و ديگرى شاخه تحصيل كمال. غايت شاخه اول بقاى انسان در اين جهان است تا دوران تكامل خود را بپيمايد؛ مثلاً غايت خوردن و آشاميدن تأمين نيازمندى هاى بدن براى بقاى زندگى دنيوى است و غايت غريزه دفاع، مصونيّت از خطر براى ادامه زندگى و غايت غريزه جنسى و عواطف خانوادگى و اجتماعى، بقاى نوع انسان مى‌باشد؛ ولى غايت شاخه دوم نامتناهى و جاودانى است و روشن است كه اين غايت برتر و پايدارتر است و در مقام تزاحم بايد مقدم داشته شود: وَالاَْخِرَةُ خَيْرٌ وَ أبقى1.

سوم آن كه: غرايز شاخه اول طبعاً مقدّمه هستند، زيرا نقش آن‌ها فراهم كردن زمينه و امكانات تكامل است و شاخه دوم نسبت به آن‌ها اصالت دارد و روشن است كه ارزش مقدمه تابع ارزش ذى المقدمه است و هيچ‌گاه نمى‌تواند با آن معارضه كند. به عبارت ديگر، غرايز شاخه اول هيچ كدام بر يكديگر و بر غرايز شاخه دوم حاكميّت ندارند؛ بلكه هر كدام مقتضى حركت خاصى هستند. ولى غريزه كمال جويى ناظر و حاكم بر ساير غرايز مى‌باشد، زيرا مقتضاى آن بسيج كردن همه نيروها در راه تكامل است. پس عملا هم بايد آن را حاكم شمرد و خواست آن را معيار تحديد و توجيه ساير خواست ها قرار داد. از بحث هاى سابق ثابت شد كه كمال نهايى انسان، كه بايد همه نيروها در راه رسيدن به آن بسيج شود، قرب خداى متعال است: وَ إنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى2.

نتيجه نهايى

دانستيم كه انسان نبايد در برابر عوامل طبيعى و اجتماعى و تضاد و كشمكش آن‌ها ناظر بى طرف باشد، بلكه بايد با به كار گرفتن نيروهاى ويژه انسانى، نقش تعيين كننده و مؤثرى را ايفاء كند و با فعاليت ارادى و آگاهانه خود همه نيروها را در مسير صحيحى به كار اندازد و آن‌ها را به سوى هدف اصلى و كمال نهايى بسيج كند.


1. اعلى، 17.

2. النجم، 42.

ترديدى نيست كه يكى از نيروهاى انسانى كه مى‌تواند در راهنمايى بشر براى انجام اين تلاش جهت بخش كمك كند نيروى عقل است و تقويت آن اثر مهمّى در سير تكاملى انسان دارد؛ حتّى سقراط اصل فضيلت را عقل و علم و حكمت (طبق تعبيرات گوناگونى كه از او نقل شده است) مى‌دانست، ولى ارسطو بر او خرده گرفت كه بسا انسان با داشتن علم و حكمت آن را به كار نمى‌بندد و واجد فضايل اخلاقى نمى‌شود و از اين رو نمى‌توان آن را ريشه همه فضايل دانست. ما با پذيرش اين نقد، اضافه مى‌كنيم كه اساساً كار نيروهاى ادراكى تحريك و انگيزش نيست و حتّى هدايت هاى آسمانى و انوار فوق عقلانى نيز، خود به خود، اراده آفرين نيستند و رسيدن انسان را به كمال مطلوب تضمين نمى‌كنند؛ چنان كه بلعم باعورا با برخوردارى از آن هدايت ها، از رسيدن به كمال مطلوب باز ماند و در پى پيروى از نفس سركش، توفيقات خاصّ الهى و هدايت هاى وى از او سلب گرديد: وَاْتلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ اَلَّذى ءَاتَيْنَاهُ ءَايَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْها... وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْناهُ بِهَا وَلكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ...1؛ و بر آنان خبر آن كس را برخوان كه آيت هاى خويش را به وى داديم و او از آن‌ها بيرون رفت... و اگر مى‌خواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانش ها) بالا مى‌برديم، و ليكن او به زمين (دنيا و مال و جاه آن) چسبيد و كام و خواهشِ دل خود را پيروى كرد.

شرط كافى براى سعادت غالب شدن خواست رفعت جوى خداپرستى و مغلوب كردن هواهاى سقوط آور نفسانى و شيطانى است؛ اما در همين حال تأكيد مى‌كنيم كه نيروى انديشنده انسان نقش بسيار مهمّى را در توجيه اراده به عهده دارد و همين نيرو است كه ما را در فراهم كردن مقدمات انتخاب و كيفيت تنظيم و توجيه آن‌ها مدد مى‌كند و همين بحث ها نمونه‌اى از آثار آن مى‌باشد. بنابراين، ما همواره بايد در پرتو راهنمايى عقل راه خود را مشخص سازيم و خود را براى دريافت انوار الهى آماده گردانيم.

نيروى عقل براى تشخيص هدف و شناخت مسير اصلى اهميّت به سزايى دارد، ولى براى شناخت جزئيات راه و طرح هاى دقيق كافى نيست و ناچار بايد از وحى مدد طلبيد و از


1. اعراف، 175 ـ 176.

برنامه هاى همه جانبه دين استفاده كرد. پس تقويت بينش دينى و توسعه آگاهى از مآخذ و مصادر علوم دينى نيز ضرورت دارد. چنان كه تقويت درك فطرى به وسيله توجّهات قلبى و تمرين براى متمركز ساختن آن‌ها، در اشكال گوناگون عبادات، عامل بسيار مهم و بلكه اصيل ترين عامل براى تكامل حقيقى به شمار مى‌رود و شناخت اين حقايق همگى به بركت عقل و انديشه هاى عقلانى حاصل مى‌شود.

آنچه در بخش اخير از اين بحث براى ما اهميّت فوق العاده دارد اين است كه بدانيم چگونه مى‌توانيم مقدماتى براى انگيزش خواست عالى انسانى و ميل به وصول به مقام قرب الهى فراهم سازيم و چگونه مى‌توانيم اين خواست را تقويت و بر خواست هاى ديگر غالب كنيم.

قبلا گفته شد كه بيدار شدن و برانگيخته شدن ميلى كه در انسان خاموش است و حركت و انگيزشى ندارد، گاهى در اثر فعل و انفعالات درونى بدن است و گاهى در اثر تماس با مواد خارجى، و گاهى در اثر فعاليت روانى كه به نوبه خود به وسيله انگيزنده هاى خارجى تحريك مى‌شود. معمولاً غرايز شاخه حفظ موجوديت، به طور طبيعى و به وسيله دو عامل اول بيدار مى‌گردند و حكمت اين‌كه انگيزش آن‌ها منوط به فعاليت آگاهانه خود انسان قرار داده نشده، اين است كه حيات فردى و اجتماعى انسان در اين جهان مستقيماً بستگى به فعاليت اين غرايز دارد و اگر كار آن‌ها منوط به اراده و انتخاب خود انسان مى‌بود، در اثر غفلت يا افكار نادرست، تعطيل مى‌شد و زمينه‌اى براى سير تكاملى باقى نمى‌ماند. ولى بعد از فراهم شدن زمينه تكامل، نوبت به فعاليت ارادى انسان در جهت كمال مى‌رسد؛ و چون تكامل حقيقى انسان ارادى است، هر قدر دامنه انتخاب آزاد وسيع‌تر باشد، امكان بيشترى براى تكامل ارادى فراهم خواهد بود. از اين رو، فعاليت شاخه دوم غرايز و حتّى بيدار كردن و تعيين مسير ارضاى آن‌ها تا حدّ زيادى به عهده خود انسان گذاشته شده است تا از فراهم ساختن مقدمات نيز نتيجه تكاملى بگيرد.

هنگامى كه خواستى در انسان فعليت يافت و با ارضاى آن لذّتى حاصل و يا المى مرتفع گرديد، نفس در پرتو لذّتى كه دريافته توجه بيشترى به آن پيدا مى‌كند و در مرتبه دوم، آن

خواست به صورت شديدترى ظاهر مى‌شود و سرانجام در اثر تكرار، نفس به آن انس مى‌گيرد و هم چنين به موضوع خارجى كه مورد تعلّق فعل و به نحوى وسيله ارضاى خواست است، علاقه‌مند مى‌شود؛ در اين حال است كه مى‌گوييم فلان كار، يا فلان چيز و يا فلان شخص را دوست مى‌داريم و لازمه دوست داشتن، توجه مستمر نفس به محبوب و انجام كارهاى متناسب با آن است؛ تا آنجا كه در پرتو اين توجه مستمر و شديد، شخص از خود نيز غافل مى‌گردد. بر اين اساس، ما اگر بخواهيم به سير خود جهت خاصّى ببخشيم و نيروهاى خود را در راه رسيدن به هدف معينى بسيج كنيم، بايد بكوشيم كه توجه نفس به هدف و جهت آن استمرار يابد و با آن مأنوس شود و محبت و علاقه شديدى نسبت به آن پيدا كند. استمرار توجه نفس و تمركز در يك خط، مشروط است به اين‌كه از توجه به جهت خلاف باز داشته شود و هيچ خواست ديگرى را استقلالا مورد نظر قرار ندهد، بلكه همه غرايز را به عنوان خادمى براى خواست عالى و كمال جوى خود قرار دهد و ارضاى آن‌ها را طفيل ارضاى اين خواست بشمارد. موفقيت در اين كار در گرو برنامه عملى است كه مشتمل بر كوشش هاى مثبت و منفى خاصى در جهت تقويت خواست كمال جويى و خداپرستى باشد.

برنامه عملى خودسازى

مهم ترين مواد مثبت اين برنامه به اين شرح است:

1ـ عبادت، به ويژه نمازهاى واجب را به موقع و با حضور قلب و اخلاص كامل انجام دهيم: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فى صَلاَتِهِمْ خَاشِعُونَ1؛ به راستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنان كه درنمازشان ترسان و فروتنند.

در صورت امكان، مقدارى از وقت خود را به توجه قلبى اختصاص دهيم و براى آن وقت و محل مناسبى را در نظر بگيريم: وَ اذْكُرْ رَّبَّكَ فِى نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً وَ دُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ


1. مؤمنون، 1 ـ 2.

بِالْغُدُوِّ وَ الاَْصَالِ وَ لاَ تَكُنْ مِنَ الْغَافِليِنَ1؛ پروردگارت را در دل خود، از روى تضرع و خوف، آهسته وآرام، صبح گاهان و شام گاهان ياد كن و از غافلان مباش!

شكى نيست كه اعتياد و روزمرگى عامل مؤثرى در برانگيختن تمايلات فطرى ارادى است، تا آنجا كه چه بسا با انس گرفتن به لذتى، انسان از لذت هاى برتر نيز چشم مى‌پوشد و لذتى را كه بدان خو گرفته مقدّم مى‌دارد؛ گرچه مى‌پذيرد كه لذت هاى ديگر بهتر و برترند. خوگرفتن به لذت ها، همان طور كه مى‌تواند براى انسان زيان بار باشد، مى‌تواند ارزشمند و نجات بخش باشد. پس چه بهتر كه ما به كارهاى خير خو گيريم كه در اين صورت اگر به دليلى از انجام كارهاى خير باز مانديم؛ احساس ناراحتى و خسارت كنيم؛ چنان كه كسى كه به خواندن نماز شب انس يافته، اگر شبى نماز شبش قضا شود، روحش آزرده مى‌گردد و احساس مى‌كند سرمايه بزرگى را از كف داده است. در اين بين، عالى ترين و برترين لذت ها، انس دل به خدا و چشيدن مناجات اوست كه در استمرار و تكرار توجّه قلبى به خداوند حاصل مى‌گردد و تداوم ذكر او، هم لذت انس با خدا را در دل انسان پديد مى‌آورد و هم باعث بى اعتنا شدن به لذت هاى مادى مى‌گردد. هم چنين نبايد از انس يافتن به امورى كه با خداوند ارتباط دارد غافل بمانيم، نظير مشرّف شدن به حج و زيارت مشاهد مشرّفه و علماء و رفت و شد با آن‌ها؛ چون اين امور باعث افزايش انس با حضرت حق مى‌گردند.

2ـ انفاق و ايثار: بى ترديد انفاق و نيز ايثار و بخشش چيزى كه محبوب و مورد نياز انسان است، بهترين وسيله براى دل كندن از لذايد مادى و تطهير و مصفا گشتن دل و مصون ماندن از آلودگى به دنياست: وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ2؛ كسانى كه از بخل و آز نگاه داشته شوند ايشانند رستگاران.

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ3؛ هرگز به نيكى نخواهيد رسيد تا از آنچه دوست داريد انفاق كنيد.


1. اعراف، 205.

2. حشر، 9.

3. آل عمران، 92.

خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهَا...1؛ از اموالشان صدقه‌اى (زكات) بگير تا بدان وسيله ايشان را تطهير و تزكيه كنى.

خداوند نمى‌فرمايد از آن‌ها زكات بگير تا اموالشان پاك گردد كه اگر حقّ فقراء و سايرين و يا مال غصبى درآن است با زكات پاك گردد، بلكه مى‌فرمايد از آن‌ها زكات بگير تا خودشان پاك و تزكيه گردند. شايد نكته نهفته در آن بيان اين است كه دل بستگى به مال و دنيا، دل انسان را آلوده و بيمار مى‌سازد و با پرداخت صدقه و زكات، از تعلّق و دل بستگى انسان به دنيا كاسته مى‌شود و علاوه بر مال، روح انسان نيز پاك مى‌گردد. البته اين توجيه با وجه تسميه‌اى كه براى زكات ذكر كرده‌اند و آن را باعث پاك گشتن مال معرفى كرده‌اند، منافاتى ندارد و با آن قابل جمع است.

نبايد از نظر دور داشت كه نماز و انفاق اثر يكديگر را كامل مى‌كنند و شايد به همين مناسبت است كه درقرآن شريف غالباً با هم ذكر شده‌اند: وَجَعَلَنِى مُبَارَكاً أَيْنَ مَا كُنْتُ وَ أَوْصَانِى بِالصَّلاةِ وَ الزَّكَوةِ مَا دُمْتُ حَيّاً2؛[حضرت عيسى، در گهواره در ضمن سخنان خود فرمود:] و مرا هر جا باشم با بركت ساخته و تا زنده باشم به نماز و زكات سفارشم كرده است.

3ـ همه روزه، بخشى از وقت خود را به فكر كردن اختصاص دهيم و درباره صفات و آيات الهى و هدف آفرينش و نعمت ها و احسان هاى بى پايان او، و هم چنين درباره تشخيص راه صحيح و طولانى بودن مسير و كم بودن وقت و نيرو و كثرت موانع و بى ارزشى اهداف دنيوى و محدود و مشوب بودن لذّت هاى آن و مسبوق و ملحوق بودن آن‌ها به آلام و رنج ها و مصيبت ها، بينديشيم. هم چنين درباره ساير چيزهايى كه انسان را در پيمودن راه بندگى تشويق مى‌كند و از خودپرستى و دنياپرستى باز مى‌دارد، فكر كنيم: إِنَّ فِى ذَلِكَ لاََيَات لِقَوْم يَتَفَكَرُونَ3؛ همانا در اين (امور) براى گروهى كه بينديشند نشانه هايى است.

4ـ از آنجا كه استحضار مفاهيم و اندوخته هاى ذهنى تأثير شايانى در رفتار و نحوه عمل


1. توبه، 103.

2. مريم، 31.

3. رعد، 3.

انسانى دارد، شايسته است جهت بهينه‌سازى و سالم‌سازى كردار و رفتار و نگرش هاى انسان، برنامه‌اى روزانه تنظيم كنيم براى قرائت و حفظ قرآن همراه با توجه و تدبّر در آن، و هم چنين مطالعه روايات و مواعظ و كلمات حكمت آميز و احكام فقهى و دستورات اخلاقى؛ تا همواره هدف و راه صحيح برگرفته از آن‌ها در خاطر ما بماند و آگاهنده و مذكّرى براى خواست كمال جوى ما باشد: وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِر1؛ و هر آينه قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم، پس آيا ياد آرنده و پند گيرنده‌اى هست؟

وقتى انسان سوره‌اى از قرآن را حفظ كرد و مفاهيم آن را به خاطر سپرد، پيوسته آن مفاهيم متعالى در ذهنش مرور مى‌كنند و تأثر و تحوّل فكرى او را بر مى‌انگيزانند. هم چنين اگر دايماً ذكر «اللّه اكبر» و «لا اله الا اللّه» ـ كه حاكى از عظمت، قدرت و احاطه وجودى خداوند و ستايش اوست ـ در گوش انسان طنين اندازد و شميم جان فزاى آن بر دل سايه افكند، خط بندگى خداوند فراروى انسان ترسيم و هموار مى‌گردد و در آن صورت، او همواره مى‌كوشد كه در راستاى خواست، اراده و رضايت خداوند حركت كند. از اين جهت، در احوالات امام باقر(عليه السلام) آمده است كه به جز مواردى كه به گفتگو با ديگران و پاسخ گفتن به پرسش هايشان مشغول بودند، همواره ذكر «لا اله الاّ اللّه» را بر زبان داشته‌اند.

مهم ترين موادّ منفى برنامه خودسازى به شرح زير است:

1ـ سعى كنيم كه تعلّق خاطر و دل بستگى به دنيا و ماديّات نداشته باشيم و روحيه زهد و بى اعتنايى به دنيا را در خويش بپرورانيم و توجه داشته باشيم كه دل بستگى انسان به ماديّات و دنيا، انسان را سست اراده و زبون و سرسپرده دنيا مى‌سازد و روحيه آزادگى و آزادانديشى را از انسان مى‌گيرد و مجالى براى تفكّر در فرجام كار براى انسان باقى نمى‌گذارد. اگر انسان به دنيا و لذّت هاى آن انس گرفت، زايل ساختن آن اُنس و دل بستگى بسيار دشوار است و تنها افراد اندكى، با رياضت و تلاش طاقت فرسا، بدان موفق مى‌گردند. پس لازم است كه انسان از آغاز سعى كند انس و وابستگى به دنيا و لذّت هاى آن پيدا نكند و از تجمّلات بپرهيزد و ساده


1. قمر، 17.

زيست باشد و تعلّق خاطرى به امكانات پيرامون خويش پيدا نكند، كه اگر خسارتى به او وارد شد نگران و افسرده گردد. در پرتو آنچه ذكر شد، انسان، رفته رفته، به مقام زهد و بى اعتنايى به دنيا ـ كه ويژگى و خصيصه ممتاز اولياى خداست ـ دست مى‌يابد و به پاس آن، به نعمت هاى پايدار و جاودان خداوند نايل مى‌گردد؛ چنان كه در طليعه دعاى ندبه مى‌خوانيم:

أَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ عَلى ما جَرى بِهِ قَضائُكَ فى أُوْلِيائِكَ الَّذينَ اسْتَخْلَصْتَهُمْ لِنَفْسِكَ وَ دِينِكَ إِذِا اخْتَرْتَ لَهُمْ جَزيلَ ما عِنْدَكَ مِنَ النَّعيمِ الْمُقيمِ الَّذى لا زَوالَ لَهُ وَ لاَ اضْمِحْلالَ بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَيْهِمُ الزُّهْدَ فى دَرَجاتِ هذِهِ الدُّنْيَا الدَّنِيَّةِ وَ زُخْرُفِها وَ زِبْرِجِها...؛

خداوندا، ترا بر آن چه بر دوستانت مقدّر ساختى سپاس مى‌گويم؛ كسانى كه براى خود و ترويج دينت برگزيدى. آن گاه از نعمت هاى باقى و زوال ناپذيرى كه نزدت هست، بر آنان اختيار كردى؛ بعد از آن‌كه زهد و بى اعتنايى به مقامات و لذّت ها و زر و زيور دنياى دون را بر آن‌ها شرط كردى.

از امام باقر(عليه السلام) روايت شده: «هرگاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آهنگ سفر داشتند، آخرين كسى كه با او وداع مى‌كردند فاطمه(عليها السلام)بود و هنگام بازگشت از سفر، اول به ديدار او مى‌شتافتند. روزى على(عليه السلام) غنيمتى به خانه آورد و به حضرت فاطمه(عليها السلام) سپرد. فاطمه آن را فروخت و با پولش دو دستبند نقره‌اى و پرده‌اى تهيه كرد و به سردر خانه آويخت. وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از سفر برگشتند و به خانه فاطمه(عليها السلام) رفتند و پرده و دستبندها را مشاهده كردند، بر جاى خود نشستند و مدّتى خيره خيره به دختر خود نگريستند و با او سخن نگفتند و برگشتند. فاطمه غمگين شد و گريست و چون علّت را دريافت، پرده را از سردر خانه برداشت و دستبندها را نيز از دست خارج كرد و به پسرانش، حسن و حسين(عليهما السلام)، سپرد تا آن‌ها را نزد پيامبر ببرند. پيامبر نور ديده گانش را در آغوش كشيد و بوسيد و دستور داد تا دستبندها را قطعه قطعه كرده و بين مهاجرين فقير تقسيم كنند. پرده را نيز قطعه قطعه كرد و به مهاجرين برهنه داد تا با آن خود را

بپوشانند. سپس فرمود: خدا رحمت كند فاطمه را و از لباس هاى بهشتى به او بپوشاند و او را از زينت هاى بهشتى برخوردار سازد.»1

2ـ در استفاده از لذت هاى مادى زياده روى نكنيم كه موجب انس و توجه نفس به لذت هاى حيوانى شود. بكوشيم كه اعضاء و جوارح و به خصوص شكم خود را در كنترل خود داشته باشيم، چون اگر انسان برنامه منظمى در كميّت و كيفيّت بهره بردارى از لذت هاى حيوانى و استفاده از خوردنى ها نداشت و از جمله هر وقت خوردنى به دستش رسيد، بدون حساب مصرف كرد؛ نمى‌تواند بر اراده خويش مسلّط باشد و بى ارادگى در امر خوردن به عنوان يك عادت و شيوه مذموم به ساير كارها و برنامه هاى او نيز سرايت مى‌كند و از آن پس، در تمام زمينه ها، نمى‌تواند در برابر موانع و جاذبه هاى مادى و شهوانى اراده و تصميمى مناسب ارائه دهد.

البته برنامه ريزى ما در اين زمينه بايد مبتنى بر اعتدال و ميانه روى باشد، چون همان طور كه زياده روى وافراط به چموش گشتن نفس و سلطه هواهاى نفسانى و شهوات مى‌انجامد، تفريط در استفاده از نعمت ها، موجب ضعف و كسالت در انجام وظايف مى‌گردد. بنابراين، در همه امور، از جمله در عبادت، مطالعه، خوابيدن و استفاده از لذت هاى حيوانى، بايد ميانه روى و اعتدلال داشت و از افراط و تفريط دورى گزيد.

مهم اين است كه سعى كنيم داعى ما در استفاده از نعمت هاى دنيوى، تهيه مقدمات سير؛ يعنى سلامت و قوّت و نشاط بدن براى عبادت و شكرگزارى باشد. روزه گرفتن و سير نخوردن و كم گفتن و كم خفتن، با رعايت اعتدال و حفظ سلامت، براى توفيق در سير الى اللّه و كاستن از انس به لذت هاى حيوانى نقش مهمى دارند.

3ـ قواى حسى و خيالى را كه مى‌توانند با تداعى، منشأ انگيزش اميال حيوانى شوند كنترل كنيم؛ به ويژه چشم و گوش را از ديدن مناظر شهوت انگيز و شنيدن سخنان و صداهاى باطل و سرگرم كننده حفظ كنيم و به طور كلى از آنچه توجه ما را به چيزهايى جلب مى‌كند كه مرضى


1. بحارالانوار، ج 43، ص 83.

خداوند نيستند، خوددارى كنيم: إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ كُلُّ أُولئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولا1؛ همانا گوش و چشم و دل از همه اين‌ها بازخواست خواهد شد.

4ـ انديشه خود را از لغزش گاه هاى فكرى باز داريم، به خصوص از مطالعه و بحث درباره شبهاتى كه قدرت پاسخ گويى به آن‌ها را نداريم خوددارى كنيم. اگر احياناً اين گونه شبهات به ذهنمان راه يافت و يا به گوشمان خورد، فوراً در صدد يافتن پاسخ قانع كننده براى آن‌ها برآييم:

وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِى الْكِتَابِ أَنْ إِذَا سَمِعْتُمْ ءَايَاتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بَهَا و يُسْتَهْزَأُ بِهَا فَلاَ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّى يَخُوضُوا فِى حَدِيث غَيْرِهِ إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَامِعُ الْمُنَافِقِينَ وَ الْكَافِرِينَ فِى جَهَنَّمَ جَمِيعاً2؛

و خداوند (اين حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده كه هرگاه شنيديد آيات الهى انكار و استهزاء مى‌شوند، با ايشان ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازند (وگرنه) شما هم مثل آنان خواهيد بود. همانا خداوند فراهم آرنده همه منافقان و كافران در دوزخ است.

هم چنين در حديث وارد شده است:

مَنْ أَصْغى إِلى نَاطِق فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدّى عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللّهَ وَ إِنْ كانَ النّاطِقُ يُؤَدّى عَنِ الشَّيْطانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيْطانَ3؛

كسى كه به گوينده‌اى گوش فرا دهد، او را پرستش كرده است، پس اگر گوينده از طرف خدا باشد، خدا را پرستش كرده و اگر از طرف شيطان باشد، شيطان را پرستش كرده است.

تأكيد مى‌كنيم كه نبايد در تنظيم و اجراى برنامه عملى خودسازى، رعايت اصل تدريج و اعتدال را از نظر دور داريم؛ يعنى هيچ‌گاه نبايد فشار طاقت فرسايى را بر خود تحميل كنيم،


1. اسراء، 36.

2. نساء، 140.

3. كافى، ج 6، ص 434.

زيرا علاوه بر اين‌كه موجب عصيان و سركشى نفس مى‌شود. ممكن است زيان هاى بدنى و يا روانى جبران ناپذيرى را به بار آورد. بنابراين، بايسته است در طرح برنامه با شخص آگاه و قابل اعتمادى مشورت كنيم. از طرف ديگر، نبايد در اجراى برنامه هاى حساب شده، سستى روا داريم و براى ترك آن‌ها بهانه جويى كنيم؛ زيرا تأثير قابل توجّه اين برنامه ها در ادامه آن‌هاست. در هر حال، بايد اعتمادمان به خدا باشد و توفيق خود را از او بخواهيم.

وَالْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ

 

 

فصل قبلي

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org