- جلسه اول: نماز جلوهاى از معرفت خدا
- جلسه دوم: راهكار درك عظمت خداوند
- جلسه سوم: جستارى در بحث توحيد
- جلسه چهارم: جستارى در بحث نبوت
- جلسه پنجم: جايگاه و ويژگى هاى نماز
- جلسه ششم: راهكار توجه قلبى به خدا در نماز
- جلسه هفتم: جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا
- جلسه هشتم: سازوكارهاى تحصيل اخلاص و قصد قربت در نماز
- جلسه نهم: جايگاه قرآن در نماز
- جلسه دهم: قلمروشناسى معرفت خداوند
- جلسه يازدهم: مقام حمد و ستايش خداوند
- جلسه دوازدهم: ربوبيت الهى و تدبير جهان
- جلسه سيزدهم: تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان
- جلسه چهاردهم: تجلّى عبوديت در نماز (1)
- جلسه پانزدهم: تجلّى عبوديت در نماز (2)
- جلسه شانزدهم: جايگاه هدايت در نماز (1)
- جلسه هفدهم: جايگاه هدايت در نماز (2)
- جلسه هجدهم: جايگاه هدايت در نماز (3)
- جلسه نوزدهم: جايگاه هدايت در نماز (4)
- جلسه بيستم: جايگاه نعمت الهى در نماز
- جلسه بيست و يكم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (1)
- جلسه بيست و دوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (2)
- جلسه بيست و سوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (3)
- معرفی
جلسه دهم
قلمروشناسى معرفت خداوند
عظمت ياد خدا
وقتى خداوند به بنده ناچيز، گنه كار و سيه روى خود اجازه مىدهد كه در پيشگاه او بايستد و سخن بگويد و حتى كلامش را نازل مىكند و به بنده خود مىآموزد كه با آن با پروردگار خويش گفتوگو كند، او را رهين بزرگ ترين لطف خود ساخته است. اگر انسان اهميت اين لطف الهى را درك كند، سزاوار است براى هر كلمهاى كه در هنگام نماز مىگويد، هزاران بار خداى را شكر گويد؛ چه رسد كه در قبال اداى نماز، از خداوند انتظار پاداش نيز داشته باشد. وقتى به كسى اجازه حضور در پيشگاه شخصيت بزرگى را مىدهند، آن را افتخار بزرگى براى خود مىشمرد. حال چه افتخارى بزرگتر از اينكه به محضر خداوند بار يابد؟
نمازگزاران واقعى كه حقيقت عبادت و نماز را مىشناسند، حضور و عرض ادب در پيشگاه خداوند و تلاوت آيات الهى و سخن گفتن با معبود خويش را بالاترين توفيق براى خود مىدانند و در مقام سپاس از اين توفيق بزرگ، هر چيزى جز خدا را فراموش مىكنند و درخواست از خدا را عيب مىشمرند. آنان خوب مىدانند كه خداوند به هر كسى اين توفيق را عنايت نمىكند كه ياد و كلام او را بلند آوازه سازد و پيوسته محيط و خانه خويش را با كلام الهى بيارايد: «فِي بُيُوت أَذِنَ اللهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الاْصالِ. رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ إِقامِ
الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ؛1 در خانه هايى كه خدا رخصت داده كه [قدر و منزلت] آنها رفعت يابد و نامش در آنها ياد شود. در آن [خانه]ها هر بامداد و شامگاه او را نيايش مىكنند. مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى، آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات، به خود مشغول نمىدارد».
پيوند عبادت با معرفت خدا
عبادت، رابطه انسان با خداست و هر قدر اين رابطه دو سويه بين انسان و خدا با آگاهى بيشترى همراه شود، ارزش و تأثير بيشترى خواهد داشت. حركات و اقوال در نماز، به خودى خود ارزشى براى انسان محسوب نمىگردد: كسى كه بى هدف و بدون انگيزه ركوع و سجود مىكند، ممكن است اين كرنش را در برابر ديگران نيز انجام دهد؛ حتى ممكن است كسى نماز و اذكار و قرائت آن را براى اغراض دنيوى و براى جلب توجه ديگران بخواند، كه در اين صورت نماز او عبادت محسوب نمىشود و ارزشى ندارد. قوام عبادت به درك، معرفت و توجه انسان به خداست. هر قدر انسان بر حقارت و بندگى خود واقف شود و عظمت، سيطره الهى و مالكيت او بر همه هستى را بيشتر درك كند و در هنگام عبادت بيشتر توجه خويش را بر اين معانى متمركز سازد، عبادت او ارزشمندتر خواهد بود، تا آنجا كه ممكن است با درك فزونتر اين حقايق و توجه كامل به مبدأ هستى، عبادت انسان به درجه و مرتبه عبادت اولياى خاص خداوند برسد.
آنچه ما انجام مىدهيم، در ظاهر عبادت است و البته مسقط تكليف نيز هست. عبادت حقيقى هنگامى محقق مىشود كه در حد توان توجه ما به
1. نور (24)، 36ـ37.
معانى و حقايق نهفته در عبادت معطوف گردد؛ به گونهاى آن حقايق در رفتار، سخنان و انديشه هاى ما تبلور يابد.
در اينجا به نقش معرفت خدا در عبادت اشاره كرديم، اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه ما چگونه خدا را مىشناسيم و اصولا برداشت ما از شناخت خدا چيست؟ براى روشن شدن پاسخ سؤال فوق، ضرورت دارد كه قدرى به ماهيت معرفت و شناخت ما از موجودات ديگر بپردازيم.
اصولا انسان هر موجودى را با صفات و عوارضى كه در شعاع فهم يا حس او قرار گرفته مىشناسد و به واقع، به كنه و ذات آن موجود وقوف نمىيابد و شناخت وى منحصر به فهم و درك صفات و عوارض آن است؛ مثلاً شناخت ما از دوستمان بهشناختى منحصر است كه به قيافه، رنگ پوست، قد و قامت، رفتار و خلقيات و ساير عوارض و صفات او داريم و ذات او براى ما شناسايى نشده است. (البته در اين باره كه ذات هر موجودى قابل شناخت است و علاوه بر شناخت حاصل از طريق صفات و عوارض، آيا علم حضورى و وقوف بر ذات موجود ديگرى براى ما ممكن است يا نه، بحث هاى گسترده و دامنه دارى از سوى فيلسوفان و عرفا طرح شده كه از عهده بحث ما خارج است). شناخت ما به موجوداتى كه مشاهده مىكنيم، در حد شناخت عوارض و صفات آنهاست كه در شعاع احساس و مشاهده ما قرار مىگيرند، نه فراتر از آن؛ اما شناخت موجودات و اشخاصى را كه مشاهده نكرده ايم، از طريق نقل و گزارش صفات و عوارض آنها حاصل مىگردد؛ مثلاً در مورد شخصيتى چون ابن سينا، پس از آنكه درباره زمان تولد، ويژگى هاى شخصيتى، تحصيلات و ساير خصوصيات او مطالعه كرديم، به شخصيت وى پى مىبريم و در واقع، آن صفات و ويژگى ها نُمادى از شخصيت ابن سينا را براى ما ترسيم مىكند و آنچه در
مقام معرفى آن شخصيت بر زبان مىآوريم، تنها نمادى از ويژگى هايى است كه از او شناخته ايم؛ چون ما ذات اشيا و موجودات را نمىشناسيم و عناوين و اسامى بيانگر ذات آنها نيست، بلكه عناوينِ اوصاف و صفات آنهاست.
گذشته از شناخت و معرفت امور حسّى كه مستقيماً آنها را درك مىكنيم يا از طريق نقل ويژگى ها بدان ها آگاهى مىيابيم، مسلماً شناخت ما به امور مجرد و نامرئى محدودتر مىشود؛ مثلاً شناخت ما به امين وحى خدا، جبرئيل، منحصر در همين حد است كه او واسطه ابلاغ آيات الهى به پيامبران مىباشد؛ وگرنه علاوه بر اينكه شناخت ذات جبرئيل براى ما ممكن نيست، مشاهده او نيز براى ما ميسور نمىباشد؛ ـ حتى چنان كه در روايات آمده ـ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز تنها در پارهاى از مواردْ جبرئيل را به هنگام ابلاغ وحى خدا يا به صورت ياران خاص خود و يا در شمايل ديگرى درك و رؤيت مىكرد. ما همين اندازه مىدانيم كه جبرئيل بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل مىشد و آيات خدا را به ايشان ابلاغ مىكرد: «وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَْمِينُ؛1 و همانا اين [قرآن] فرو فرستاده پروردگار جهانيان است، كه روح امين ـ جبرئيل ـ آن را فرود آورده است». اما نه از ويژگى ها و حقيقت جبرئيل چيزى مىدانيم و نه از ماهيت وحى اطلاع داريم، و نه از نحوه نزول جبرئيل بر قلب مبارك رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آگاهيم.
گستره معرفت ما به خداوند
هر چه اشيا از حس ما دورتر مىشوند، شناخت ما به آنها ضعيفتر و كم رنگتر مىگردد، تا برسد به مجردات و بالاتر از همه، شناخت خداوند متعال كه منحصر به شناخت بسيار محدودى است كه به برخى از صفات او داريم و در
1. شعراء (26)، 192ـ193.
حقيقت، شناخت حقيقى از صفات الهى هم نداريم و تنها برخى امور ذهنى و گاه موهوم را كنار هم چيدهايم و ادعا مىكنيم كه خدا را شناخته ايم؛ و الا حقيقت صفات الهى در شعاع فهم ما قرار نگرفتهاند تا دست كمشناختى محدود، ولى صحيح از خداوند داشته باشيم.
البته براى اولياى خدا بر اثر رياضت هاى شرعى، شب زنده دارى ها، عبادات فراوان و اخلاص، در حالات خاصى انوار عظمت الهى تجلى مىكند. وقتى اين تجليات گسترش و دوام مىيابد، به مرحلهاى مىرسند كه با همه وجود و با علم حضورى خداوند را مشاهده مىكنند. بالاترين تجليات ذات يا صفات الهى براى شريف ترين و كامل ترين بندگان خداوند رخ مىدهد؛ از اين روى امير المؤمنين(عليه السلام) فرمود: «مَا كُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ اَرَهُ؛1 من هيچگاه پروردگار نديده را عبادت نكرده ام». بى شك معرفت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به خداوند، فراتر از معرفت على(عليه السلام) بود؛ چون على(عليه السلام)با آن مقام متعالى و با عظمت خود فرمود: «أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّد؛2 من بندهاى از بندگان محمد(صلى الله عليه وآله) هستم».
ما را چه رسد به مدارج كمال و قرب الى الله كه اولياى خدا داشتهاند. ما هرچه تلاش كنيم و هرچه عرفان و فلسفه بياموزيم، معرفتمان به خداوند در برابر شهود و معرفت اولياى خدا به پروردگار خويش ذرهاى به شمار نمىآيد. توصيف و معرفتى كه ما از خدا داريم، ساخته و پرداخته ذهن ما است و تنها از تصورات ذهنى مان حكايت مىكند و به هيچ وجه نمىتواند حقيقت صفات الهى را جلوه گر شود. بله، اگر خداوند حجاب را از برابر ديدگانمان بردارد و
1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 4، باب 5، حديث 10، ص 33.
2. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 90.
جلوهاى از خود را به ما بنماياند، بسيار ارزشمند است. در برخى از روايات آمده است كه آنچه را شما در ذهن خود با دقيق ترين معانى تصور مىكنيد، آفريده شماست و خدا از آن فراتر و بلكه منزه است. امام باقر(عليه السلام)فرمودند: «كُلَّما مَيَّزْتُمُوهُ بِأَوْهَامِكُمْ في أَدَقِّ مَعانِيهِ مَخْلُوقٌ مَصْنُوعٌ مِثْلُكُمْ مَرْدُودٌ إلَيْكُمْ؛1آنچه را در ذهن خود با دقيق ترين معانى تصور و توهم كنيد، [خدا از آن منزه است و] آن پندار شما مخلوقى است مثل شما».
وقتى دانستيم كه اولياى خدا بر پايه معرفت و كمال خود به مقام شهود و شناخت صفات الهى رسيدند، شايسته است كه خود را در آن مسير قرار دهيم و دنباله رو آنان باشيم، كه اگر پيش از وصول به مقام ايشان مرگمان فرا رسيد، دست كم به خداوند متعال عرضه بداريم كه ما عمرمان را در مسير پيروى از دوستان تو صرف كرديم.
به هر حال در هنگام عبادت بايد به نوعى به خداوند معرفت داشته باشيم؛ و الا اگر هيچشناختى از او نداشته باشيم، چگونه مىخواهيم او را عبادت كنيم؛ اما روشن است كه خداوند در ذات، صفات و كمالات خود نامحدود است و به قول حكماء خداوند بى نهايت فراتر از بى نهايت است. حال وقتى خداوند در ذات و صفات خود (نظير علم، قدرت، حيات، رحمت، جود و كرم) نامحدود است، موجودى محدود و سر تا پا نقصى چون ما نمىتواند در هيچ قلمروى از صفاتش او را به درستى بشناسد و بر صفتى از صفات وى احاطه پيدا كند: «وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْء مِنْ عِلْمِهِ إِلاّ بِما شاءَ ...؛2 و به چيزى از علم او دست نيابند، مگر بدان چه خود خواهد».
1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 69، باب 37، حديث 22، ص 292.
2. بقره (2)، 255.
فرايند تحصيل معرفت خدا
هر آنچه درباره خدا بدانيم، معرفتى محدود و كم رنگ از كمالات خداوند و آميخته با حجاب هاست. البته ميسّر نبودن معرفت حقيقى به خداوند، از محدوديت هاى ما سرچشمه مىگيرد، نه آنكه خداوند بخل مىورزد؛ اما سخن در اين است كه اين معرفت محدود، چگونه حاصل مىآيد و چگونه انسان به بعضى از صفات الهى توجه پيدا مىكند؟ پاسخ اين است كه وقتى ما با توجه به استعداد خود در سطح معينى با صفتى از صفات خدا يا فعلى از افعال او ارتباط پيدا مىكنيم و بدان توجه مىيابيم، در همان سطح خداوند بر ما جلوه مىكند و به او آگاهى مىيابيم. البته اين معرفت با توجه به استعدادهاى گوناگونى كه ما داريم، متفاوت مىشود. اين استعدادهاى گوناگون، ناشى از نيازهايى است كه انسان دارد. اين نيازها از نظر كمال و مرتبه وجودى مراتبى دارند. وقتى كسى گرسنه مىشود، از آن جهت كه خدا روزى دهنده است، به ياد او مىافتد و در اين صورت، توجه او به صفت «رزاقيت» خداوند جلب مىشود. يا اگر گرفتار ظالمى شده، از آن رو كه خداوند او را يارى مىدهد و انتقامش را از ظالم مىگيرد، به ياد خداوند مىافتد. پس نيازهاى وجودى ما باعث مىشوند كه به صفات و كمالات خداوند توجه پيدا كنيم تا خداوند با آنها نياز ما را مرتفع سازد. وقتى دعا مىكنيم، گرچه در مقام دعا چندين اسم خداوند را به كار مىبريم معمولاً توجه ما به اسم «قاضى الحاجات» معطوف است و در آن حال خداى را به عنوان موجودى كه حاجتمان را برآورده مىسازد، مىشناسيم.
تعيّن توجهات گوناگون ما به اسماء و صفات الهى، از محدوديت ها و نيازهاى گوناگونى سرچشمه مىگيرد كه در ما هست و آن نيازها، استعداد توجه به يك يا چند اسم و صفت از اسما و صفات الهى را در ما پديد مىآورد و پس
از اين توجهات است كه خداوند به ما عنايت مىكند. از آنچه گفتيم در مىيابيم كه خداوند خود زمينه توجه به خويش را در ما قرار داده است و اگر خداوند آن نيازها و زمينه ها را در ما قرار نمىداد، توجهى به او پيدا نمىكرديم و در نتيجه كاملا از معرفت او محروم مىشويم. او ما را به گونهاى آفريده كه گرسنه، تشنه و مريض مىشويم و در آن حالت به كسى توجه مىيابيم كه نيازمان را برطرف مىسازد: «وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ. وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ؛1 و آن كس كه به من خوراك مىدهد و سيرابم مىگرداند، و چون بيمار شوم او مرا درمان مىبخشد».
يكى از اساتيد اخلاق فرموده بود كه گاهى خداوند مدتى بندهاى را به فقر يا بيمارى مبتلا مىكند، براى اينكه او يك «يا الله» بگويد تا همين «يا الله» نجاتش بدهد و باعث سعادت او شود. انسان تا هنگامى كه در رفاه و راحتى است، در انديشه بندگى خدا و توجه به او نمىباشد؛ اما خداوند از شدّت عنايت و كرم، وى را گرفتار مىكند تا در كمال درماندگى و بيچارگى خدا را به فريادرسى بخواند. به قول شاعر
خلق را با تو بد و بدخو كند *** تا تو را ناچار رو آن سو كند
تا ديگران نيازهاى انسان را برآورده مىكنند، او به سراغ خدا نمىرود و توجه ندارد كه خدايى نيز وجود دارد. وقتى نياز مادى داشت، با پولى كه در اختيار دارد نيازش را تأمين مىكند، و اگر پول نداشت، از رفيق و خويشانش قرض مىگيرد. بايد كار او به مرحلهاى برسد كه ديگران به فريادش نرسند و دست او از همه جا كوتاه شود تا به ياد خداوند بيفتد و با كمال عجز و بندگى او را بخواند. خداوند بندگانى را كه در هنگام برخوردارى از آسايش و رفاه دچار
1. شعراء (26)، 79ـ80.
غفلت و گمراهى مىشوند و خداوند را از ياد مىبرند و در مواجهه با شدايد و گرفتارى ها به معبود خويش توجه مىكنند، اين گونه توصيف مىنمايد: «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ؛1 و هنگامى كه بر كشتى سوار مىشوند، خدا را پاكدلانه مىخوانند و[لى]چون به سوى خشكى رساند و نجاتشان داد، به ناگاه شرك مىورزند».
در اين مرحله، توجه به خداوند تحميلى است و انسان در هنگامه اضطرار و درماندگى ـ آن هم با لطف و عنايت الهى ـ به پروردگار خويش توجه پيدا مىكند. البته همين توجه كه از نياز انسان و براى درخواست رفع آن از سوى خداوند ناشى مىشود، انسان را متوجه معرفت فطرى خويش مىكند و مىتواند تأثيرى شايان در رهايى او از گمراهى و قرار گرفتن در مسير رشد و كمال داشته باشد؛ اما بندگان خاص خداوند از اين مرحله فراتر رفتهاند و همواره به ياد خدا هستند و معرفت عميق آنان به خداوند باعث شده كه در رويارويى با سخت ترين گرفتارى ها و خطرها از ياد خداوند غافل نگردند و ياد خداوند به ايشان امنيت و آرامش مىبخشد: «أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ؛2 آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند».
دوستان خاص خداوند را پرداختن به كسب و كار و ساير امور دنيايى، از ياد خداوند باز نمىدارد: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ.3
به هر حال مراتب بندگان خدا در معرفت و توجه به خداوند، متفاوت است
1. عنكبوت (29)، 65.
2. يونس (10)، 62.
3. نور (24)، 37.
و برخى در اين سير كمالى به مرتبهاى از رشد و تعالى رسيدهاند كه در هر حالى فقط به خداوند توجه دارند و خداوند را همه كاره و فاعل مطلق مىدانند و براى هيچ كس جز او تأثير استقلالى قائل نيستند. اينان اگر از چشمهاى آب بر مىگيرند يا از دست سقّايى آب مىنوشند، چشمه و سقّا را نمىبينند و دست خدا را مشاهده مىكنند كه به آنان آب مىدهد و سيرابشان مىكند. يا اگر مريض مىشوند و نزد پزشك مىروند و با مصرف دارو شفا مىيابند، معتقدند كه خداوند آنان را شفا داده است و عوامل و اسباب مادى را ابزارى در اختيار خداوند مىنگرند كه اراده و مشيت الهى را ظاهر مىسازند. آنان عوامل و اسباب مادى را سلسله حلقات زنجيرى مىدانند كه سررشته آن به دست خداست و اوست كه اين سلسله را به حركت وا مىدارد. اين بندگان خالص خدا، حضور خداوند را در همه عرصه هاى زندگى خود به وضوح درك مىكنند و حتى در هنگام جهاد و مبارزه با دشمنان، تنها چشم يارى به خداوند مىدوزند و از غير او يارى نمىخواهند: «وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ؛1 و پيروزى جز از جانب خداوند تواناى حكيم نيست».
ارتباط شناخت خداوند با شناخت صفات او
آنچه فعلا از ما برمى آيد اين است كه از طريق داده ها و مفاهيم علمى، كمالات و صفات خداوند را بشناسيم. برخى از متكلمان تا هشت صفت ذاتى براى خداوند شمردهاند كه عبارتند از: 1. علم؛ 2. قدرت؛ 3. حيات؛ 4. سمع؛ 5. بصر؛ 6. ادراك؛ 7. اراده و 8. ازليت و ابديت؛ اما مىتوان صفات ذاتى خداوند را در علم، قدرت و حيات منحصر دانست و بقيه را در قلمرو آنها جاى داد و تعريف كرد. در مقابل
1. آل عمران (3)، 126.
صفات ذاتى خداوند، صفات فعل خداوند قرار دارد كه در ارتباط با مخلوقات و فيض الهى درباره آنهاست؛ نظير صفت مالكيت، رازقيت، زنده كردن و ميراندن. معروف است كه اسماى حسناى خداوند، 99 عدد است. البته در قرآن و روايات اسم هاى بسيط و تركيبى خداوند از هزار عدد نيز تجاوز مىكنند؛ چنان كه در دعاى جوشن كبير هزار اسم تركيبى و غير تركيبى خداوند شماره شده است.
وقتى ما صفت هاى خدا را شناختيم، به نحوى خداوند را شناخته ايم؛ چون صفت با موصوف و ذاتى كه بدان متصف مىشود، همراه است. وقتى مىگوييم «سيب قرمز است» يا «سيب شيرين است»، مىدانيم كه جسمى به نام سيب وجود دارد كه متصف به قرمزى و شيرينى است. هنگامى كه صفات ذات و فعل خدا را شناختيم، پى مىبريم كه ذاتى به نام خداوند وجود دارد كه آن ويژگى ها به او مربوط مىشوند. در واقع، ما پس از شناخت مفاهيم متعددى از اوصاف خداوند، مفهوم جامعى از آنها در ذهنمان ترسيم مىكنيم كه نمادى از مفاهيم زير مجموعه آن است و با آن به خداوند اشاره مىكنيم. اين عمليات ذهنى، به روانشناسى ذهن مربوط مىشود. در اين عمليات ذهنى، مفاهيم به دست آمده از صفات، درجه بندى مىشوند و براى مجموع بخشى از آنها، اسم خاصى انتخاب مىشود؛ چنان كه علما، اسما و صفات الهى را رده بندى كردهاند و هر مجموعهاى از آنها را با يك عنوان و مفهوم خاص مشخص نمودهاند.
رحمت، عمومى ترين صفت خداوند
مى دانيم كه خداوند ارتباطات گسترده و گوناگونى با مخلوقات خود دارد؛ مثلاً به انسان حيات و زندگى مىدهد و از اين جهت «محيى» شناخته مىشود. همچنين وقتى انسان گرسنه است، به او غذا و روزى مىدهد؛ پس او «رازق»
است. حال اگر بخواهيم مفهومى را در نظر بگيريم كه همه ارتباطات خداوند با مخلوقات را پوشش بدهد، شايد جامعتر از مفهوم بخشندگى و اسم «رحمان»، اسم و مفهوم ديگرى را پيدا نكنيم. خداوند بر اساس صفت رحمانيت خود همه موجودات را از كمالات وجودى اوّلى برخوردار ساخت و بخشش و نعمت عام را براى همه گستراند؛ اما در اين بين، انسان موجودى تكامل پذير است كه استعداد رشد و تعالى دارد و به جز رحمت عامى كه شامل انسان نيز مىشود، خداوند انسان را از بخشش و رحمت خاص خود نيز برخوردار مىسازد تا مسير تكامل و تعالى او هموار شود و بتواند با انتخاب و اختيار، مسيرى كه خداوند فرا روى او نهاده بپيمايد. خداوند به دليل عنايت و رحمت خاصى كه تنها نصيب انسان ساخته، به صفت «رحيم» متصف مىشود. پس ارتباط عام خداوند با مجموعه هستى، با صفت «رحمان» تبيين مىگردد و ارتباط خاص خداوند با انسان (هدايت و سوق دادن انسان به سمت كمال و سعادت) با صفت «رحيم» روشن مىشود.
گفتيم كه براى ايجاد ارتباط و بندگى خداوند، بايد او را بشناسيم؛ اما سخن در كيفيت اين شناخت است كه گفته شد اين شناخت، مفهومى است (و چون بحث ما دربارهشناختى است كه امكان حصول آن براى همه ميسور باشد، به بحث معرفت شهودى وارد نمىشويم). وقتى ثابت شد كه سروكار ما با مفاهيم است و ما از طريق الفاظ به مفاهيم و از مفاهيم به مصاديق منتقل مىگرديم، اين سؤال مطرح مىشود كه ذهن ما با كدام يك از مفاهيمى كه بر خداوند صدق مىكند آشناست و با آن با خداوند ارتباط برقرار مىكند؟ گفته شد كه شناخت ذات خداوند براى ما ممكن نيست و ما تنها از طريق شناخت بعضى از صفات خداوند، مىتوانيم به او معرفت بيابيم. صفتى كه ارتباط عام خداوند با
همه مخلوقات را بيان كند، «رحمان» است. اين صفت بيانگر آن است كه همه چيز از خداست و هر كس هر چه دارد، از خداست و او همه موجودات را بر اساس فضل و رحمتش آفريد. اين اسم، مختص خداوند است و به جز خداوند كس ديگرى به صفت «رحمان» متصف نمىشود؛ و به تعبير بزرگان: «الرَّحمنُ، إِسْمٌ خاصٌّ بِالصِّفَةِ العامَّةِ؛ «رحمان» اسم خاص خداوند است؛ اما قلمرو گستردهاى دارد و همه مخلوقات را در بر مىگيرد».
همچنين با توجه به اينكه خداوند به ما عقل و خرد داده، استعداد تكامل را در ما فراهم كرده و زمينه هاى تعالى و رشد را نيز به ما عطا فرموده، خداوند را به عنوان «رحيم» مىشناسيم؛ زيرا اين هدايت و بخشش خاص خداوند، تنها شامل حال انسان ها مىشود. پس رحيم نيز صفت ديگر خداوند است كه از بخشش خاص خداوند در حق ما حكايت مىكند. اين صفت و صفت «رحمان» بيش از صفات ديگر خداوند براى ما شناخته شده است؛ اما در مقابل صفت رحمان كه فقط خداوند به آن متصف مىگردد، صفت «رحيم» به غير خدا نيز داده مىشود. به تعبير بزرگان: «الرَّحيمُ إِسْمٌ عامٌ بِالصّفَةِ الخَاصَّةِ؛ «رحيم» اسمى است عام (كه غير خدا نيز بدان ناميده مىشود) اما قلمرو آن خاص است و فقط متوجه انسان هاست».
اين نكته را بايد بيفزاييم كه برخى در مباحث ادبى خود درباره قرآن، گفتهاند كه «الله» از «اله» گرفته شده؛ اما اين نظريه مخدوش است؛ چون «الله» اسم ذات خداوند و فراتر از اسم «إله» است كه به معناى معبود مىباشد. اله و معبود صفتى است كه از فعل انسان كه همان پرستش و عبادت خداست، اخذ مىشود؛ چون در نتيجه عبادت ما خداوند معبود مىگردد؛ اما الله اسم ذات خداوند و مستجمع همه صفات كمالى است.
با توجه به آنچه گفتيم، روشن مىشود كه سوره حمد چقدر عظمت دارد و چرا شريف ترين و برترين سوره قرآن معرفى شده است. عظمت اين سوره تا حدى است كه در كلام خداوند، عِدل قرآن قرار داده شده و هنگامى كه خداوند مىخواهد بر رسولش به واسطه نزول وحى منت بنهد، مىفرمايد: «وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ؛1 و به راستى به تو سبع المثانى [سوره فاتحه] و قرآن بزرگ را عطا كرديم».
در فضيلت سوره حمد روايات فراوانى وارد شده؛ از جمله در حديثى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به جابر بن عبدالله انصارى مىفرمايند: «يا جابِرُ، أَلا أُعَلِّمَكَ أَفْضَلَ سُورَة أَنْزَلَها اللهُ في كِتابِهِ؟ قالَ: فَقالَ جابِرُ: بَلى بِأَبي أَنْتَ وَ أُمِّى يا رَسُولَ اللهِ عَلِّمْنِيها، قال: فَعَلَّمَهُ أَلْحَمْدُ للهِ أُمُّ الْكِتابِ؛2اى جابر، آيا برترين سورهاى كه خداوند در قرآن نازل كرده به تو نياموزم؟ جابر گفت: بله، پدر و مادرم فدايت باداى رسول خدا، به من آن را بياموزيد. راوى مىگويد: پس از آن پيامبر سوره الحمد لله، مادرِ قرآن، را به جابر آموخت».
همان فضيلتى كه سوره حمد بر ساير سوره هاى قرآن دارد، آيه «بسم الله الرّحمن الرّحيم» بر ساير آيات سوره حمد دارد و در روايت وارد شده كه «بسم الله الرّحمن الرّحيم» عظيم ترين آيهاى است كه در قرآن نازل شده است.3
1. حجر (15)، 87.
2. تفسير عياشى، سوره حمد، حديث 9.
3. همان، حديث 14.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org