قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

جلسه چهارم
جستارى در بحث نبوت
 

بازشناسى شهادت به توحيد

گفتيم كه با كالبد شكافى كلمه اخلاص (لا إلهَ إلاَّ الله)، به سه ركن اساسى توحيد رهنمون مى‌شويم كه اعتقاد به آنها، براى عينيت يافتن و تحقق اعتقاد به توحيد لازم است و اگر كسى يكى از آن سه را نپذيرد، مشرك است. ركن اول، توحيد در خالقيت است؛ يعنى اعتقاد به اينكه خداوند خالق آسمان و زمين و همه موجودات است. ركن دومِ توحيد حقيقى كه در شعار توحيد تجلى يافته، اعتقاد به توحيد در ربوبيت تكوينى است؛ يعنى اعتقاد به اينكه تدبير و اداره عالم فقط به دست خداوند است و همان كسى كه جهان را آفريده، خود به تدبير و اداره آن مى‌پردازد. ركن سوم توحيد، اعتقاد به توحيد در ربوبيت تشريعى است. اين ركن به حوزه رفتار انسان، كه خداوند او را از عقل و نيروى اختيار برخوردار ساخته، اختصاص دارد و عبارت است از اختصاص حق قانون‌گذارى مطلق به خداوند. بر اين اساس، چون خداوند خالق و مالك هستى و از جمله مالك انسان است و انسان مملوك خداوند به شمار مى‌آيد، بايد از تكاليف الهى اطاعت كند و تسليم اراده تشريعى خداوند باشد و معتقد شود كه تنها خداوند شايستگى جعل مقررات و قوانين و هدايت تشريعى انسان را دارد و بدون اذن او كسى نمى‌تواند عهده دار اين مهم گردد.

پس از اعتقاد به توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت تكوينى و تشريعى، انسان بايد معتقد شود كه تنها خداوند شايستگى پرستش و عبادت را دارد و كسى كه غير خدا را بپرستد، مشرك است. در واقع، توحيد در الوهيت و عبادت،

جزء اخير علت تامه توحيد است و بر اعتقاد به خالق بودن خداوند و ربوبيت تكوينى و تشريعى او توقف دارد؛ چون تا انسان به وجود خدا، خالقيت او و ربوبيت تكوينى و تشريعى وى اعتقاد نداشته باشد، باور نمى‌كند كه تنها خداوند معبود است و پرستش غير او جايز نيست.

بازشناسى شهادت به رسالت

چنان كه گفتيم اعتقاد به توحيد و لا إلهَ إلاَّ الله، متضمن ربوبيت تشريعى و وجوب اطاعت از امر و نهى خداوند و اطاعت نكردن از غير خداست؛ اما اعتقاد به توحيد، مشخصاً بيان نمى‌كند كه پذيرش رسالت رسول خدا و دينى كه او آورده لازم است؛ گرچه اجمالا محتواى لا إلهَ إلاَّ الله دربرگيرنده اعتقاد به رسالت نيز هست. بر اين اساس در كنار اعتقاد به توحيد، انسان بايد به رسالت پيامبر خدا نيز معتقد باشد و دينى را كه او از سوى خداوند آورده بپذيرد و تسليم شريعت او شود. البته شهادت به رسالت، متوقف بر آن است كه خداوند شخصى را به عنوان رسول فرستاده باشد تا دين خدا را كه دربرگيرنده قوانين و مقررات الهى است، به ما معرفى كند؛ آن گاه پس از آنكه فرستاده خداوند را به عنوان رسول و خاتم النبيين(صلى الله عليه وآله) شناختيم و به دين او نيز آگاهى يافتيم، ملزم هستيم كه هم به آنچه به عنوان وحى از سوى خداوند به ما ابلاغ شده عمل كنيم و هم آنچه را پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان فرمانرواى الهى براى ما بيان مى‌كند بپذيريم و تسليم اوامر و دستورات او نيز باشيم. پس اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پرتو اطاعت از خداوند واجب است؛ چه اينكه شهادت به رسالت او نيز، مقوم پذيرش اسلام و ايمان به خداست، و اين شهادت در ادامه و در طول شهادت به توحيد مى‌باشد.

با توجه به اينكه رسول خدا فرستاده خداوند و صاحب شريعت است و

حاكم و فرمانرواى مردم معرفى شده و اذن او اذن خداست، اطاعت از كسى كه جانشين و مأذون از سوى رسول خداست، واجب مى‌باشد؛ از اين رو اطاعت از امام معصوم(عليه السلام) كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) وى را معرفى مى‌كند واجب است و اعتقاد به ولايت او در طول اعتقاد به رسالت و تكميل كننده آن مى‌باشد. همچنين با توجه به اينكه امام معصوم(عليه السلام) جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و مأذون از سوى اوست و اطاعت از او در پرتو اطاعت از رسول خدا واجب است، اطاعت از كسى كه با نصب عام يا نصب خاص به وسيله امام معصوم(عليه السلام) تعيين شده، واجب مى‌باشد. از اين رو، در پرتو اطاعت از امام معصوم(عليه السلام)، اطاعت از ولىّ فقيه نيز واجب مى‌باشد. پس اطاعت از ولىّ فقيه، شعاعى از اطاعت امام معصوم(عليه السلام)است و اطاعت از امام معصوم(عليه السلام) نيز شعاعى از اطاعت از پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و اطاعت از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيز، شعاعى از اطاعت خداوند متعال به شمار مى‌آيد.

با توجه به آنچه گفتيم، اهميت رسالت و شهادت به آن روشن شد، و با توجه به اهميت شهادت به رسالت است كه در اذان و اقامه، در كنار شهادت به توحيد، شهادت به رسالت نيز قرار گرفته است. همچنين در تشهد نماز به رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) شهادت مى‌دهيم.

نكته جالب توجه اينكه در احكام اسلامى آمده: اگر از روى سهو در نماز نقصى پديد آيد و چيزى فراموش شود، در مواردى پس از نماز بايد سجده سهو به جا آورد. در اين سجده كه انسان سر را بر خاك مى‌گذارد و در مقابل عظمت الهى به خاك مى‌افتد، بايد صلوات بفرستد يا ذكر «السلام عليك ايّها النبيّ و رحمة الله و بركاته» را بر زبان آورد. سجده عبادتى است كه فقط بايد براى خداوند متعال انجام پذيرد؛ اما براى جبران نماز، بايد در آن به وجود مقدس رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) توجه كنيم و به ايشان سلام بفرستيم.

ايمان مطلق به رسالت خاتم الانبيا و ساير پيامبران الهى

توجه به اين نكته لازم است كه اعتقاد به ربوبيت تشريعى خداوند به اين معنا نيست كه ما مى‌توانيم از هر شريعتى پيروى كنيم، بلكه بايد بر اين اصل اعتقادى تأكيد داشت كه پس از بعثت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تنها بايد از ايشان اطاعت كرد و شريعت ايشان را پذيرفت، و التزام عملى و رفتار بر اساس ساير شرايع پذيرفته نيست. البته از نظر ما شرايع ساير پيامبران در همان قالبى كه نازل شده بودند، صحيح و براى محدوده زمانى خودشان معتبر و حجت بوده‌اند و احترام به آنها لازم است. چه اينكه احترام به ساير پيامبران نيز، واجب است و هيچ كس حق ندارد به پيامبرى از پيامبران خدا اهانت كند و اهانت به هر پيامبرى، اهانت به همه انبياست، و انكار يكى از شرايعى كه از طرف خداوند نازل شده، به منزله انكار همه شرايع است. در قرآن كريم از حضرت ابراهيم، حضرت موسى و حضرت عيسى(عليهم السلام) ستايش شده و شرايع آنان مورد تصديق قرار گرفته و براى دوران خودشان معتبر و حجت شناخته شده است. قرآن در اين باره مى‌فرمايد: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَد مِنْ رُسُلِهِ؛1 پيامبر بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل شده است ايمان آورده است، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتاب ها و فرستادگانش ايمان آورده‌اند [و گفتند] ميان هيچ يك از فرستادگانش فرق نمى‌گذاريم».

پس لازمه ايمان به خدا اين است كه انسان بين پيامبران الهى فرقى نگذارد و همه را بپذيرد و به آنان ايمان آورد و اطاعت كسى را كه پيام آور الهى است، واجب بشمارد. البته كسانى به همه آنچه كه خداوند نازل كرده بود، اعتقاد


1. بقره (2)، 285.

 نداشتند و به همين جهت قرآن مى‌فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً * أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً؛1 كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى‌ورزند، و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى‌گويند: ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى‌كنيم و مى‌خواهند ميان اين [دو] راهى برگزينند؛ آنان در حقيقت كافرند و ما براى كافران عذابى خفّت آور آماده كرده ايم».

نمى توان بين 124 هزار پيامبر تفكيك قائل شد و اگر كسى حتى يكى از آن پيامبران را نپذيرد، كافر و مستحق جهنم است؛ چون ايمان، مطلق است و تجزيه نمى‌پذيرد و تا كسى به همه پيامبران الهى معتقد نشود، مؤمن نخواهد بود و نمى‌توان گفت او به نسبت اعتقادى كه به تعدادى از پيامبران دارد، از درجات بهشت و ايمان برخوردار مى‌شود.

در بحث اعتقاد به توحيد گفتيم كه اين اعتقاد وقتى محقق مى‌شود كه انسان به همه مراتب و اركان توحيد معتقد گردد؛ يعنى به خالقيت خداوند، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند اعتقاد داشته باشد. در غير اين صورت به جهت نقصى كه در ايمان او وجود دارد، كافر است؛ از اين رو، شيطان با اينكه به خداوند اعتقاد داشت و توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى را پذيرفته بود و همچنين به قيامت معتقد بود؛ اما چون ربوبيت تشريعى خدا را نپذيرفت و زير بار فرمان خدا مبنى بر سجده به آدم نرفت و تسليم مطلق خداوند نشد، از


1. نساء (4)، 150 ـ 151.

درگاه خداوند رانده شد و در زمره كافران و صدرنشين جهنم شد و ديگران با گمراهى هاى او وارد جهنم مى‌شوند. او با اينكه به خالقيت و ربوبيت تكوينى خداوند اعتقاد داشت؛ اما به جهت طغيان در برابر خداوند، پست ترين و طغيان پيشه ترين گنه كاران است. همچنان كه بايد به خدا ايمان مطلق داشت، بايد به رسالت همه رسولان الهى به طور مطلق ايمان آورد. اگر كسى يكى از 124 هزار پيامبر را انكار كند، به مثابه آن است كه همه پيامبران را انكار كرده است؛ زيرا اگر عده‌اى از پيامبران را نه از روى خواست دل، بلكه بدان جهت كه پيامبران خدا هستند قبول دارد، بايد بقيه را نيز قبول داشته باشد و فرقى بين آنان نگذارد.

ضرورت پذيرش مطلق شريعت پيامبر

چنان كه گفتيم، قرآن به صراحت مى‌گويد كسى كه يكى از پيامبران خدا را قبول نداشته باشد و منكر شود، كافر واقعى است و از بهشت محروم مى‌گردد؛ چون انكار او به منزله انكار همه پيامبران است. همچنين كسى كه شريعتى را پذيرفته، بايد به همه قوانين، مقررات و آموزه هاى آن ملتزم شود و اگر كسى برخى از احكامى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده نپذيرد، مجموعه شريعت ايشان را نپذيرفته و انكار كرده است. او اگر ساير احكام شريعت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را بدان جهت كه احكام خداست پذيرفته، بايد بقيه را نيز قبول كند؛ چون آنها نيز از سوى خداوند فرستاده شده‌اند و نمى‌توان بين احكام الهى تفكيك قائل شد. در روايات از برخى بدگويى و نكوهش شده است و آنان بدتر از كفار قلمداد شده‌اند، بدان سبب كه از حكم خدا آگاهى داشتند؛ به دليل ناسازگارى با خواسته دلشان، در باطن آن را نپذيرفتند و انكار كردند.

البته كسى كه حكم خدا را نمى‌داند و در آن ترديد دارد و امر بر او مشتبه

شده و شرايط اجتماعى به گونه‌اى است كه نمى‌تواند واقعيت را درك كند ـ در حدى كه كوتاهى نكرده ـ معذور است و جزء مستضعفان به شمار مى‌آيد. البته استضعاف داراى مراتب است و دامنه آن وسيع مى‌باشد: ممكن است كسى در اثر استضعاف فكرى، خدا يا پيامبر را نشناسد، و ممكن است خدا و پيامبر را باور داشته باشد؛ اما به حكمى از احكام خدا جاهل باشد. آگاه نبودن او از حكم خدا يا به سبب ناتوانى عقلى و يا به دليل در اختيار نداشتن ابزار ارتباطى است و يا بدان جهت است كه در شرايطى قرار گرفته كه نمى‌تواند آن حكم را باور كند. در هر صورت او اگر در كسب معارف الهى كوتاهى نكرده باشد، معذور است؛ اما اگر كسى از حكم خداوند آگاهى دارد، و به دليل ناسازگارى با منافع مادى‌اش آن را انكار مى‌كند و يا عملا به آن ملتزم نمى‌شود ـ در صورتى كه انكار آن حكم يا انكار يكى از معارفى كه خداوند فرستاده، انكار و ردّ يكى از ضروريات اسلام و دين محسوب نگردد تا حكم كافر بر او مترتب شود ـ او در ظاهر مسلمان محسوب مى‌گردد؛ ولى در باطن كافر است. كسى كه شهادتين را بگويد، در ظاهر مسلمان است و ما او را مسلمان به حساب مى‌آوريم و اجازه نداريم در عقايد و رفتارش تجسس كنيم؛ اما اسلام ظاهرى و برخوردارى شخص از منافع و حقوق اسلامى، با كفر باطنى او در تضاد نيست. اصولا نفاق به اين معناست كه انسان چيزى را اظهار كند كه در دل به آن اعتقاد ندارد: از يك سو اظهار مى‌كند كه گفته هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را قبول دارد؛ اما چيزى را كه مى‌داند پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرموده انكار مى‌كند؛ اين همان كفر باطنى است. پس نبايد از اين نكته كه بسيارى از آن غفلت دارند غافل ماند و بايد توجه داشت كه اسلام ظاهرى با كفر باطنى منافاتى ندارد.

در صدر اسلام برخى از كسانى كه در زمره پيروان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بودند و

 نماز مى‌خواندند و قسم مى‌خوردند كه ما مسلمان و مؤمن هستيم، در باطن منافق بودند؛ از اين رو قرآن تصريح مى‌كند كه آنان دروغ مى‌گويند و هرگز ايمان نياورده‌اند و نبايد مسلمانان فريب قسم و اعتراف آنان را بخورند و به آنان اعتماد كنند: «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللهِ وَ اللهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَ اللهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِينَ لَكاذِبُونَ؛1 چون منافقان نزد تو آيند گويند: گواهى مى‌دهيم كه تو واقعا پيامبر خدايى. و خدا [هم] مى‌داند كه تو واقعا پيامبر او هستى، و خدا گواهى مى‌دهد كه مردم دو چهره سخت دروغگويند».

فرجام عدم شناخت كافى نسبت به معارف اسلامى

روشن شد كه رسالت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مصداق ربوبيت تشريعى الهى است و به آن عينيت مى‌بخشد؛ چرا كه ربوبيت تشريعى خداوند، به معناى اختصاص حق قانون‌گذارى به خداوند است؛ اما ربوبيت تشريعى خداوند، آشكارا بيانگر اين نيست كه خداوند قانونى را نازل كرده ـ گرچه در توحيد و ربوبيت تشريعى اجمالا نزول قوانين الهى و برانگيختن پيامبر از سوى خدا نهفته است ـ از اين رو خداوند بايد شخصى را به عنوان رسول خود برانگيزد و او را حامل وحى خود قرار دهد؛ آن گاه پس از نزول قوانين الهى و بعثت رسول خدا، پذيرش و شهادت به رسالت لازم و متمم شهادت به توحيد است.

ما معتقديم كه خداوند حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) را به سوى مردم مبعوث كرده و دين او را خاتم و ناسخ اديان الهى پيشين قرار داده است. البته در هنگام اذان و


1. منافقون (63)، 1.

اقامه و نماز، ما به آنچه مى‌گوييم توجه تفصيلى نداريم؛ اما شناخت آنها باعث مى‌شود كه بتوانيم در مواجهه با شبهاتْ ايمانمان را حفظ كنيم.

كسانى را مى‌شناسيم كه مسلمان و مؤمن بودند و نماز مى‌خواندند و در زمان رژيمِ طاغوت به زندان رفتند و شكنجه شدند. حتى در دفاع مقدس نيز شركت داشتند و جانباز شدند؛ اما به دليل سست بودن پايه هاى ايمانشان و نداشتن عقايدى روشن و شفاف و عدم تحليل درستِ مبانى دينى، تحت تأثير شبهات ديگران قرار گرفتند و ايمان خود را از دست دادند. اكنون ضرر آنان، از ضرر هر كافرى براى اسلام و جامعه اسلامى بيشتر است. آنان ادعا مى‌كنند كه ما پيامبر(صلى الله عليه وآله) و قرآن را قبول داريم و مى‌پذيريم كه قرآن را رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از سوى خداوند آورده است؛ اما نمى‌پذيريم كه هر چه پيامبر(صلى الله عليه وآله) گفته صحيح است و يا هر چه در قرآن است درست مى‌باشد! باعث تعجب است كه مسلمانى چنين سخنانى مى‌گويد و در كتاب خود مى‌نويسد كه قرآن نيز نقدپذير است و از طريق تجربه علمى مى‌توان تشخيص داد چه بخشى از قرآن درست و چه بخشى نادرست است! همچنين آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عنوان وحى آورده، محصول تجربه درونى و حالات عرفانى اوست، و چنان نيست كه هر چه او مى‌فهمد و درك مى‌كند درست باشد؛ چون او نيز بشر است و فهم بشر خطا و اشتباه بردار. پس پيامبرى او به اين معنا نيست كه هر چه او مى‌گويد درست است. همچنين به اين معنا نيست كه قرآن كلام خداست، بلكه قرآن بيان دريافت ها و تجربه درونى پيامبر است و از آن جهت كه او بشر مى‌باشد، در قرآن نيز خطا راه دارد! امروزه كسانى به عنوان نظريه پرداز به بهانه حفظ اسلام، درباره اسلامى كه بايد از كيان آن در برابر كفر دفاع كرد، چنين سخنان ياوه و باطل را مى‌گويند. آنان مدعى‌اند كه اسلام را به گونه اى

مطرح مى‌كنند كه دنيا بپذيرد و جوانان و نسل آينده آن را بپذيرند و مسلمان باقى بمانند، در غير اين صورت كسى آن را نمى‌پذيرد؛ اما آنچه آنان مى‌گويند و درباره آن مى‌نويسند، چيزى جز اسلام منهاى اسلام نيست!!

ذكر آنچه گذشت براى آن است كه ما احساس خطر كنيم و درباره عقايد خود حساسيت بيشترى نشان دهيم و تصور نكنيم كه وقتى بدون تحقيق كافى و سربسته عقايد اسلامى را پذيرفتيم، ايمان ما بيمه شده و در آن انحرافى رخ نخواهد داد. در برخى روايات آمده كه در آخرالزمان، انسان هنگام صبح مؤمن است و شامگاه كافر مى‌شود؛ در اين باره امام صادق(عليه السلام) فرمودند: «إِنَّ الْعَبْدَ يُصْبِحُ مُؤْمِناً وَيُمْسي كَافِراً وَ يُصْبِحُ كَافِراً وَ يُمْسي مُؤْمِناً»1.

در سخن حضرت استبعادى نيست؛ چون وقتى كسى حكم ضرورى اسلام را رد كرد، كافر شده است. چنان كه گفتيم، كسانى نماز مى‌خواندند و در راه اسلام مبارزه مى‌كردند و حتى وجوهات مى‌دادند؛ ولى در نهايت كافر شدند و موجبات گمراهى جامعه اسلامى را فراهم آوردند؛ آن سان كه ضرر آنان براى جامعه اسلامى، از ضرر هر كافرى بيشتر است. حتى اگر دشمن بخواهد نفوذ كند و در صدد براندازى نظام اسلامى برآيد، از طريق آنان اهداف خود را پيش مى‌برد؛ زيرا دشمن نمى‌تواند مستقيماً دخالت كند. پس ضرر آنان از ضرر آمريكا بيشتر است؛ زيرا بدون آنان آمريكا نمى‌تواند كارى كند.

بنابراين بايد كاملا هوشيار باشيم و باورهاى خود را محكم و نفوذناپذير سازيم و اين معنا را دريابيم كه اگر محتواى «اشهد ان محمداً رسول الله» را درست بشناسيم، ايمانمان قوى مى‌شود و مى‌توانيم در برابر شبهات و وسوسه هاى شيطانى مقاومت كنيم.


1. محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 418.

 

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org