- جلسه اول: نماز جلوهاى از معرفت خدا
- جلسه دوم: راهكار درك عظمت خداوند
- جلسه سوم: جستارى در بحث توحيد
- جلسه چهارم: جستارى در بحث نبوت
- جلسه پنجم: جايگاه و ويژگى هاى نماز
- جلسه ششم: راهكار توجه قلبى به خدا در نماز
- جلسه هفتم: جستارى در مراتب نيت و عبادت خدا
- جلسه هشتم: سازوكارهاى تحصيل اخلاص و قصد قربت در نماز
- جلسه نهم: جايگاه قرآن در نماز
- جلسه دهم: قلمروشناسى معرفت خداوند
- جلسه يازدهم: مقام حمد و ستايش خداوند
- جلسه دوازدهم: ربوبيت الهى و تدبير جهان
- جلسه سيزدهم: تجلى رحمت الهى در آفرينش و تدبير جهان
- جلسه چهاردهم: تجلّى عبوديت در نماز (1)
- جلسه پانزدهم: تجلّى عبوديت در نماز (2)
- جلسه شانزدهم: جايگاه هدايت در نماز (1)
- جلسه هفدهم: جايگاه هدايت در نماز (2)
- جلسه هجدهم: جايگاه هدايت در نماز (3)
- جلسه نوزدهم: جايگاه هدايت در نماز (4)
- جلسه بيستم: جايگاه نعمت الهى در نماز
- جلسه بيست و يكم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (1)
- جلسه بيست و دوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (2)
- جلسه بيست و سوم: رهيافتى به حقايق و معارف سوره توحيد (3)
- معرفی
جلسه سوم
جستارى در بحث توحيد
اهميت شعار توحيد
گفتيم كه در نماز، تكبير بيش از هر ذكر ديگرى تكرار مىشود و اولين فصل اذان و اقامه، تكبير است. دومين فصل اذان و اقامه، شهادت به توحيد؛ يعنى ذكر «أَشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» است؛ دعوت اصلى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز، شهادت به توحيد و جمله: «قُولُوا لا إلهَ إلاَّ الله تُفْلِحوُا1» بود. در قرآن نيز مضامين گوناگونى آمده كه شعار اصلى ساير پيامبران نيز، كلمه توحيد و شهادت به توحيد بوده است. در «حديث سلسلة الذهب» هم به خوبى اهميت و جايگاه شعار توحيد بيان شده است: امام رضا(عليه السلام) وقتى در سفر خود از مدينه به سوى مرو، به نيشابور رسيدند، در جمع علما و محدثان ـ به نقل از اجداد بزرگوارشان ـ فرمودند كه خداوند فرمود: «كَلِمَةُ لاَ إلهَ إلاَّ اللهُ حِصْنِى فَمَنْ قالَهَا دَخَلَ حِصْنِى وَ مَن دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ مِنْ عَذَابِى»؛2 كلمه لا إلهَ إلاَّ الله دژ محكم من است؛ هر كس به آن گواهى دهد داخل دژ محكم من شده است و كسى كه به دژ من داخل شود، از عذابم در امان است».
درباره حقيقت توحيد و مراتب آن بحث هاى فراوانى انجام گرفته؛ اما چون طرح آن مباحث در اين مقال نمىگنجد، دست كم بايد به اين سؤال اساسى پاسخ داد كه اهميت كلمه توحيد چقدر است كه هم در مقدمات و هم در اجزاى واجب نماز به آن توجه شده؟ ما در اذان پس از تكبير، دو مرتبه به توحيد
1. محمدباقر مجلسى، بحار الانوار، ج 18، باب 1، حديث 32، ص 202.
2. همان، ج 49، باب 12، حديث 3، ص 127.
شهادت مىدهيم و در آخر اذان نيز دو بار آن ذكر را تكرار مىكنيم. همچنين در اقامه سه مرتبه كلمه توحيد را بر زبان مىآوريم. در تشهد نماز نيز، بايد «أشهَدُ أن لا إلهَ إلاَّ الله» بگوييم. از سوى ديگر، شاهد اهتمام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و تأكيد ائمه معصوم(عليهم السلام) به اين شعار هستيم؛ چنان كه در حديثى از حضرت امام صادق(عليه السلام) نقل شده كه ايشان درباره پدرشان، حضرت امام محمد باقر(عليه السلام)، فرمودند: «پدرم فراوان ذكر مىگفت. وقتى من با ايشان راه مىرفتم، پيوسته ذكر خدا را مىگفت؛ حتى سخن گفتن با مردم ايشان را از ذكر خدا باز نمىداشت تا آنجا كه پيوسته مىديدم زبان ايشان به سقف دهانشان چسبيده بود و مىفرمود: لا إلهَ إلاَّ الله»1. حال اين سؤال مطرح است كه چرا بر ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» و اعلان وحدانيت خداوند اين گونه تأكيد شده است؟
پاسخ اجمالى به پرسش فوق اين است كه حقيقت اسلام، توحيد است. در اين باره مرحوم علامه طباطبايى(رضي الله عنه)كلام زيبايى دارند. ايشان مىفرمايند: «اگر ما همه ابعاد اسلام را در هم ادغام و جمع كنيم، كلمه لا إلهَ إلاَّ الله به دست مىآيد، و اگر اين كلمه را بسط دهيم، همه معارف اسلام به دست مىآيد؛ بنابراين همه معارف اسلامى بسط داده شده كلمه توحيد است». اين سخن زيباست؛ اما تصور و تصديق اين نكته براى ما مشكل است كه همه معارف اسلام در زمينه هاى گوناگون عقيدتى، اخلاقى، ارزش ها و احكام در كلمه «لا إلهَ إلاَّ الله» خلاصه شود!
پاسخ روشنتر اينكه اسلام ترسيم كننده جهت زندگى و تكامل حيات انسانى و ـ به تعبير روايت ـ صبغة الله2 است. خداوند نيز مىفرمايد: «صِبْغَةَ
1. همان، ج 93، باب 13، حديث 42، ص 161.
2. همان، ج 3، باب 11، حديث 15، ص 280 و ج 67، باب 4، حديث 1، ص 131 و حديث 2، ص 132.
اللهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ صِبْغَةً؛1 اين است نگارگرى الهى و كيست خوش نگارتر از خدا»؟
دينى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آورده و ما به آن اعتقاد داريم و عمل و التزام به آن را واجب مىشمريم و روا مىداريم كه جان ميليون ها نفر براى آن فدا شود، عبارت است از اينكه ابعاد گوناگون زندگى انسان (رفتار، افكار، عقايد، اخلاق و معاشرت هاى فردى و اجتماعى اش) جهت خدايى داشته باشد و حركت او در همه شئون حيات فردى و اجتماعى به سوى خدا باشد. بنابراين اگر اين حقيقت را پذيرفتيم كه اسلام به حركت انسان به سوى كمال مطلق و قرب الهى جهت مىدهد و هدايتگر وى در همه شئون زندگى است، اين واقعيت آشكار مىشود كه محتواى اسلام چيزى غير از توجه دادن به خداى واحد نيست. آنچه در اسلام آمده يا مستقيماً انسان را متوجه خداوند مىكند و يا مقدمات توجه و تقرب به او را فراهم مىآورد. همه احكام و دستورات فرعى اسلام ـ حتى احكام واجب يا مستحبى كه به رفتار و كارهاى حيوانى انسان تعلّق دارند ـ براى اين است كه به همه رفتارهاى انسان و از جمله رفتار حيوانى او رنگ خدايى بزند؛ چون اگر همين رفتار حيوانى جهت خدايى داشته باشد و در جهت اطاعت از خداوند و كسب رضاى او انجام پذيرد، ارزش پيدا مىكند.
ويژگى شعار توحيد و نقش متفاوت توحيد و شرك
روشن شد كه حركت ما بايد به سوى خداوند متعال باشد و سعادت ما تنها از اين راه تأمين مىگردد. همچنين قرآن كريم سرلوحه دعوت همه پيامبران را
1. بقره (2)، 138.
توحيد و پرستش خداوند مىداند: «وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ...؛1 درحقيقت، در ميان هر امتى فرستادهاى برانگيختهايم [تا بگويد:]خدا را بپرستيد و از طاغوت بپرهيزيد».
حال اين سؤال مطرح مىشود كه اعتقاد به توحيد و يگانه دانستن خداوند و نپرستيدن غير خدا، چه ويژگىاى دارد كه همه انبيا مردم را به آن دعوت كردهاند و آنان را از پرستش طاغوت و غير خداوند باز داشتهاند؟ درست است كه پرستش خداوند موجب كمال انسان است؛ اما چرا انسان نمىتواند در كنار پرستش خداوند، موجود ديگرى را نيز بپرستد؟ چرا نپرستيدن غير خداوند چنان اهميتى دارد كه خداوند متعال هر گناهى را قابل بخشايش مىداند، به جز شرك به خود را، و مىفرمايد: «إِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ...؛2 مسلّماً خدا، اين را كه به او شرك ورزيده شود نمىبخشايد و غير از آن را براى هر كه بخواهد مىبخشايد».
چرا شرك كسى كه به جاى خداوند بت مىپرستد، بزرگ و بدفرجامتر از جنايت ها و قتل و غارت هايى است كه ستمگران در طول تاريخ مرتكب شدهاند؟ همان ستمگرانى كه امروز نيز بر ضد بشر جنايت مىكنند و زمين را به فساد مىكشانند و همه قواى خود را براى نابودى اسلام و مسلمانان بسيج كردهاند. البته تصور اين مطلب براى ما دشوار است و ما از درك كُنْه آن عاجزيم؛ در عين حال از قرآن و معارف اسلامى آموختهايم كه پرستش خداوند در تكامل انسان نقش اساسى دارد؛ اما شرك و پرستش غير خدا عكس آن را نتيجه مىدهد؛ يعنى زمانى مىتوانيم درك كنيم كه شرك و پرستش غير خدا
1. نحل (16)، 36.
2. نساء (4)، 48.
چقدر خطرناك و بد فرجام است كه بدانيم پرستش خداوند چه عظمت و نقشى در تكامل معنوى ما دارد.
معمولاً هنگامى كه درباره اهميت دين و معارف اسلام سخن به ميان مىآيد، اهميت آن بيشتر از جنبه اجتماعى و مادى ملاحظه مىشود؛ مثلاً گفته مىشود كه دين، موجب امنيت و عدالت مىگردد؛ اما كمتر كسى به اهميت جنبه معنوى آن مىپردازد كه پرستش خداوند چه نقشى در ترقى و تكامل انسان دارد. در واقع ما نقش پرستش خداوند در تكامل خود را باور نداريم و در مقابل، باور نداريم كه پرستش غير خدا چقدر خطرناك است.
يكى از بزرگان مىفرمود: خداوند متعال گاهى ساليانى انسان را به بيمارى، فقر و مصيبتى گرفتار مىكند تا آن بنده يك «يا الله» بگويد، و آن يا الله چنان در سعادت او مؤثر است كه جا دارد براى گفتن، آن سال ها گرفتار رنج و شكنجه گردد. توجه به خدا چنان روح را نورانى مىكند و به آن تعالى و ترقى مىبخشد كه جا دارد انسان براى به دست آوردن آن؛ رنج ها، شكنجه ها، بيمارى ها، فقرها و گرفتارى ها را تحمل كند. اين فرمايش كسى است كه اهميت و تأثير توجه به خداوند را با همه وجود درك كرده بود و مىدانست كه يك لحظه توجه به خداوند، چقدر انسان را بالا مىبرد، و در مقابل، توجه به غير خداوند تا چه حد موجب سقوط و انحطاط انسان مىشود.
ما چون با امور مادى و دنيايى سروكار داريم، خوبى ها و ارزش ها را منحصر در منافع زندگى مادى مىبينيم و اگر براى كار خيرى چون احسان و كمك به فقير ارزش قائل مىشويم، به دليل منافعى است كه بر آن مترتب مىگردد. همچنين انجام آن كار خير، ثمره عاطفى نيز دارد و موجب ارضاى عواطف انسان مىشود. بدين جهت است كه ما ارزش ها را در راستاى منافع
مادى و دنيوى آنها كه براى ما قابل درك است، ارزيابى مىكنيم و هيچگاه درنمى يابيم كه لحظهاى توجه به خداوند چه نورانيتى به روح مىبخشد و چه نقشى در سعادت ما دارد، و برعكس، توجه به غير خدا تا چه حد ما را از خدا دور مىكند و به سقوط و انحطاط مىكشاند. درك حقيقت اين معنا براى ما دشوار است؛ اما آشنايى با معارف اهل البيت(عليهم السلام) آمادگى و زمينه درك آن معنا را فراهم مىآورد و در پرتو معارف آنها، به حقايق توحيد واقف مىشويم و در مىيابيم كه هيچ چيز نمىتواند جايگزين توجه به خداوند گردد. با توجه به آنچه گفتيم، اگر كسى به جاى توجه به خداوند كه مبدأ هستى است و اختيار عالم به دست اوست، به موجودى توجه كند كه هيچ اختيارى از خود ندارد و مظاهر پوچ و باطل را براى پرستش خود برگزيند، به جاى نور به سوى ظلمت و تاريكى قدم بر داشته است.
سنگينى خطر و فرجام شرك
اهتمام به مسأله توحيد و پرستش خداوند يگانه، مورد نظر همه انبيا بوده و سراسر قرآن و سخنان معصومان(عليهم السلام)شاهد بر آن است. مسأله توحيد از چنان اهميتى برخوردار است كه براى آن، خون صالحان و پيامبران بسيارى بر زمين ريخته شده و جنگ ها و مبارزات فراوانى بين طرفداران اديان گوناگون رُخ داده است. قرآن كريم از يك سو مسيحيان را با محبت ترين مردم نسبت به مؤمنان و پيروان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) معرفى مىكند و مىفرمايد: «وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ؛1 و قطعاً كسانى را كه گفتند: ما نصرانى
1. مائده (5)، 82.
هستيم، نزديك ترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت؛ زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند». همچنين در آيات ديگرى از قرآن، پيروان عابد حضرت مسيح(عليه السلام)ستايش شدهاند؛ اما از سوى ديگر، وقتى قرآن راجع به شرك و اعتقاد آنان به فرزند خدا بودن عيسى(عليه السلام) سخن مىگويد، چنان با شدت با آنان برخورد مىكند كه انسان به حيرت مىافتد؛ مثلاً قرآن مىفرمايد: «تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا * أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً؛1 چيزى نمانده است كه آسمان ها از اين [سخن]بشكافند و زمين چاك خورد و كوه ها به شدت فرو ريزند. از اينكه براى [خداى]رحمان فرزندى قايل شدند»
اگر اسلام نظريه پلوراليسم و حقانيت همه اديان را پذيرفته بود و در كنار اسلام، مسيحيت را نيز دين خوب و معتبرى مىدانست و فقط اسلام را بهتر و شايستهتر از آن معرفى مىكرد، به هيچ وجه با اين شدت و حدّت با يكى از مبانى اصلى اعتقادات آنها برخورد نمىكرد و نمىفرمود كه جا دارد به جهت اعتقاد به فرزند داشتن خداوند، عالم متلاشى شود و كوه ها فرو ريزد و آسمان ها بشكافد. ما خيال مىكنيم كه دين، تنها انجام دادن رفتار و كردار خوب است و توجه نداريم كه از نظر دين، رفتار ما بايد ريشه اعتقادى صحيحى داشته باشد؛ زيرا عنصر اصلى در انسان، فكر و اعتقاد است كه اگر آفت ببيند ـ حتى اگر ما هم ندانيم ـ اعمالى كه از آن ناشى مىشوند، بى ارزش و بى مقدار مىگردند. بدين جهت تأكيد شده است كه انسان اعتقادات خود را محكم، شفاف، پاك و بى آلايش سازد تا مبادا انحرافات و افكار شرك آلود در ذهن او راه يابد.
آرى، از ديدگاه قرآن شرك به خداوند و اعتقاد به فرزند داشتن او به قدرى
1. مريم (19)، 91 ـ 90.
خطرناك و سنگين است كه جا دارد چنين اعتقادى موجب متلاشى گشتن جهان شود؛ فرجامى كه خداوند براى هيچ گناهى (مانند قتل نفس يا...) درخواست نكرد و حداكثر قومى را كه به گناه بزرگى مبتلا مىشدند و دست از آن بر نمىداشتند، با عذاب خود هلاك مىكرد. قرآن وقتى طغيان آنان را ذكر مىكند، نمىفرمايد كه گناهشان به قدرى سنگين است كه جا دارد عالم را متلاشى كند. پس آنچه قرآن درباره اعتقاد شرك آلود مسيحيان گفته، ناشى از آن است كه اعتقاد صحيح به توحيد نقش اول را در سلامت روح و تكامل انسان دارد و اگر اين اعتقاد آسيب ببيند و با وسوسه و شرك آلوده شود، مجموعه رفتار و اعمال انسان خراب مىگردد. از اين رو ـ چه در اسلام و چه در اديان الهى ديگر ـ هيچ چيز مهمتر از مسأله توحيد و پرستش خداى يگانه نيست.
معناى توحيد حقيقى
برخى تصور مىكنند كه توحيد، در «توحيد در خالقيت» خلاصه مىشود و كسى كه تنها معتقد باشد كه آفريننده عالم يكى است، موحد مىباشد. اينان كلمه «الله» در جمله «لا إلهَ إلاَّ الله» را فقط به معناى «خالق عالم» مىدانند. اگر نظر اين گروه را بپذيريم، بايد مشركان مكه را موحد بدانيم، چرا كه آنان حدود سيصدو شصت بت داشتند و آنها را مىپرستيدند و در عين حال «الله» را به عنوان خالق آسمان ها و زمين قبول داشتند و هرگز بت ها را خالق نمىدانستند. چنان كه قرآن مىفرمايد: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الاَْرْضَ لَيَقُولُنَّ اللهُ1 و اگر از آنها بپرسى: چه كسى آسمان ها و زمين را خلق كرده؟ قطعاً خواهند گفت: خدا».
1. زمر (39)، 38.
پس مشركان و بت پرستان عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) هيچگاه بت ها را خالق جهان نمىدانستند زحمات و مبارزات پيامبران نيز فقط براى اثبات اين نبود كه خالق جهان يكى است. بنابراين توحيد مطلوبِ اسلام، در توحيد در خالقيت خلاصه نمىشود.
توحيد در خالقيت و اعتقاد به خالق عالم، شرط و ركن اول توحيد است و ركن دوم آن، اعتقاد به ربوبيت خداوند مىباشد؛ اعتقاد به اينكه تدبير و اداره جهان در اختيار خداست؛ چيزى كه مشركان منكر آن بودند. البته آنان با استدلال قرآنى ملزم به پذيرش آن مىشدند؛ استدلالى كه بر پايه استناد همه خيرها، بركات، مرگ و زندگى به خداوند استوار است و بر اساس آن، راهى جز پذيرش تدبير و ربوبيت خداوند باقى نمىماند: «قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الاَْبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الاَْمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ؛1 بگو كيست كه از آسمان و زمين به شما روزى مىبخشد؟ يا كيست كه حاكم بر گوش ها و ديدگان است؟ و كيست كه زنده را مرده بيرون مىآورد و مرده را زنده خارج مىسازد؟ و كيست كه كارها را تدبير مىكند؟ خواهند گفت: خدا. پس بگو: آيا پروا نمىكنيد»؟
بنابراين خداوند نه تنها خالق است، بلكه رب و پروردگار نيز مىباشد؛ اما كسانى معتقدند كه خداوند جهان را آفريده و قوانينى براى آن قرار داده است و براى تدبير آن، ديگر نيازى به خداوند نيست و او تأثيرى در گردش عالم ندارد. به قول يكى از غربى ها، عالم مانند ساعتى است كه وقتى آن را كوك مىكنند،
1. يونس (10)، 31.
عقربه هاى آن به صورت خودكار حركت مىكند. بر اساس اين پندار، خداوند رب و پروردگار نيست و تنها خالق عالم است؛ اما ما معتقديم كه نه تنها خدا عالم را آفريده، بلكه اداره آن را در اختيار دارد و در اصطلاح، «ربوبيت تكوينى» و «ربوبيت تشريعى» از آنِ خداست. اعتقاد به ربوبيت تشريعى از آن روست كه خداوند انسان را مختار آفريده و او به راهنمايى ها و قوانين و مقرراتى كه خداوند وضع مىكند، نيازمند است.
برخى خالقيت و ربوبيت تكوينى خدا را قبول دارند و مىپذيرند كه مديريت و كارگردانى تكوينى عالم بر عهده خداوند است؛ اما ربوبيت تشريعى خداوند را قبول ندارند و نمىپذيرند كه انسان در رفتار اختيارى خود بايد از خداوند اطاعت كند و خداوند با جعل مقررات و قوانين و راهنمايى هاى خود رفتار اختيارى انسان را تدبير مىكند. مصداق بارز اين گروه، شيطان است كه منكر خالقيت خداوند نبود؛ از اين جهت وقتى خداوند از او پرسيد كه چه چيز تو را از سجده كردن بر آدم باز داشت؟ در جواب گفت: «أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِين؛1 من از او بهترم. مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى». و بدين ترتيب، به خالقيت خدا اعتراف كرد.
همچنين شيطان منكر ربوبيت تكوينى خداوند نبود؛ زيرا در همين سخن گستاخانهاش به ربوبيت الهى اقرار كرد، در آنجا كه گفت: «رَبِّ بِما أَغْوَيْتَنِي لاَُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الاَْرْضِ وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ؛2 پروردگارا، به سبب آنكه مرا گمراه ساختى من [هم گناهانشان را] در زمين برايشان مىآرايم و همه را گمراه خواهم ساخت».
1. اعراف (7)، 12.
2. حجر (15)، 39.
شيطان منكر قيامت نيز نبود؛ چرا كه پس از رانده شدن از درگاه خداوند درخواست مىكند: «رَبِّ فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ؛1 پروردگارا، پس مرا تا روزى كه برانگيخته خواهند شد مهلت ده».
آنچه كه باعث شد شيطان جزء كافران قرار گيرد و حتى گناهش از معصيت منكران وجود خدا بيشتر و سنگينتر شود انكار ربوبيت تشريعى خداوند بود. او بدان سبب از درگاه خداوند رانده شد و لعنت ابدى حضرت حق را براى خود خريد كه خود را برتر از آدم دانست و كبر و غرورش باعث شد كه از دستور خداوند سرپيچى كند و تدبير تشريعى خداوند را نپذيرد و بر آدم سجده نكند. او حتى براى رد ربوبيت تشريعى و ناصواب جلوه دادن فرمان خداوند، اين استدلال را مطرح ساخت كه من بهتر از آدم هستم؛ چون مرا از آتش و او را از خاك آفريدى، و آتش از خاك برتر است ؛ پس من نمىتوانم به كسى سجده كنم كه از من فروتر است.
بنابراين شيطان چون تسليم ربوبيت تشريعى خداوند نشد و على رغم پذيرش خالقيت و ربوبيت تكوينى خداوند، تسليم امر تشريعى خداوند در سجده به آدم نشد، از همه مخلوقات خداوند پستتر گرديد و خداوند او را پيشواى گنه كاران و فساد پيشه گان ساخت و آنان با پيروى از شيطان روانه جهنم مىشوند و بدترين دركات جهنم را خداوند به شيطان اختصاص داد.
بنابراين در اسلام توحيد معجونى است كه اعتقاد به توحيد در خالقيت، ربوبيت تكوينى و تشريعى خداوند را در برمى گيرد. لازمه سعادت و تعالى بشر، پذيرش همه اجزا و اركان توحيد است؛ از اين رو اگر كسى ركنى از اركان توحيد را نپذيرفت، اصل توحيد را نپذيرفته است؛ چنان كه اگر در يك معجون دارو
1. همان، 36.
يكى از عناصر اصلى نباشد، نه فقط آن معجون شفابخش نيست، بلكه ممكن است زيان نيز داشته باشد. با توجه به اين حقيقت خداوند مىفرمايد:
«إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَكْفُرُ بِبَعْض وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلاً. أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا؛1 كسانى كه به خدا و فرستادگان او كافر مىشوند و مىخواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مىگويند: ما به برخى ايمان مىآوريم و به برخى كافر مىشويم و مىخواهند ميان اين [دو]راهى برگزينند، آنان در حقيقت كافرند».
مؤمن كسى است كه مجموعه دين را به طور كامل بپذيرد. اگر كسى بخشى از دين را پذيرفت و بقيه را رد كرد، او در حقيقت كافر است؛ چون به همه آنچه خداوند نازل كرده ايمان نياورده. به علاوه او به درخواست دل خويش بخشى از دين و كلمات خداوند را نپذيرفته. پس به واقع او هواپرست است، نه خداپرست؛ حتى آن بخشى از دين را كه پذيرفته، به خاطر موافقت با دلخواهش بوده، نه بدان جهت كه خداوند به پذيرش آنها فرمان داده است. خداپرست كسى است كه به همه آنچه خداوند نازل كرده، ايمان آورد و تابع خواست دل خود نباشد.
نتيجه اعتقاد به توحيد در خالقيت و ربوبيت تكوينى و تشريعى (اعتقاد به اينكه خداوند خالق هستى است و تدبير و اداره عالم بر عهده اوست، و اوست كه با قوانين و مقررات خود راه سعادت را فرا روى انسان مىنهد) اين انگيزه را در انسان پديد مىآورد كه فقط خداوند را بپرستد. او چون مىداند كه تدبير
1. نساء (4)، 150 ـ 151.
عالم در اختيار خداست، براى رفع نيازمندى هاى خود سراغ ديگران نمىرود و در نتيجه، تسليم خواست آنها نمىشود. اما اگر منكر ربوبيت تشريعى شد و حكم خدا را قبول نكرد، خواه ناخواه به سوى ديگران كشانده مىشود و در نتيجه تسليم خواست آنها مىگردد و به پرستش غير خدا تن مىدهد. پس اگر انسان معتقد شد كه خداوند خالق اوست و ربوبيت تكوينى و تشريعى همه از خداست، راهى جز تسليم شدن در مقابل خداوند ندارد. وقتى او معتقد است كه هستى او از خداست، با تكيه بر چه قدرتى مىخواهد در برابر خداوند بايستد؟ او وقتى خداوند را همه كاره عالم دانست، ديگر معنا ندارد كه سراغ ديگران برود؛ چون ديگران چيزى ندارند كه به او بدهند.
بنابراين اعتقاد به توحيد كه شعار اسلام و ذكر «لا إلهَ إلاَّ الله» بيانگر آن است، سه ركن دارد: اعتقاد به خالقيت، ربوبيت تكوينى و ربوبيت تشريعى خداوند. اعتقاد به توحيد در عبادت خداوند يگانه، بر پذيرش اين سه ركن متوقف است. اين همان شعار توحيدى است كه در كلام حضرت امام رضا(عليه السلام)به عنوان دژ خداوند ذكر شده است.
دانستيم كه «لا إلهَ إلاَّ الله» تنها يك لفظ و يك شعار نيست، بلكه حكايتگر مجموعه عقايد توحيدى است كه در قلب انسان موحد رسوخ كرده و او بر اساس آن عقايد راستين، هستى را متعلق به خدا مىداند و خداوند را مدبّر عالم و برآورنده نيازها مىشناسد و به معبودى جز او اعتقاد ندارد؛ بر اين اساس ممكن نيست در پى ديگران باشد. پس اهتمام ويژه به مسأله توحيد، بدان جهت است كه اعتقاد راسخ به توحيد در جنبه هاى اعتقادى، اخلاقى و تشريعىاش باعث مىشود كه انسان با سراسر وجودش خداوند را درك كند و به او توجه يابد و لحظهاى از او غافل نگردد.
تفاوت بين علم و ايمان به خداوند
گاهى حقيقت توحيد را با جمله «لا إلهَ إلاَّ الله» در فصل آخر اذان و اقامه يا در تسبيحات اربعه و... بيان مىكنيم؛ اما گاهى اين ذكر با شهادت و گواهى همراه مىشود و مثلاً در ابتداى اذان و اقامه و در تشهد، «اشهد ان لا اله الله» مىگوييم. شايد شهادت به وحدانيت خدا در آغاز نماز بدان علت باشد كه هر كس در مقام عبادت خداوند بر مىآيد، اول بايد به وحدانيت خداوند اعتراف كند و لازمه آن اعتراف، آگاهى به اين است كه خداوند آفريننده جهان است. البته ايمان با علم متفاوت است و هويت مستقلى دارد. ايمان، عملى اختيارى و عبارت است از التزام و پذيرش قلبى نسبت به چيزى كه انسان مىداند و به آن آگاهى دارد و مىكوشد كه به آن عمل كند؛ از اين رو گاهى علم انسان با ايمان همراه نيست؛ به همين سبب فرعون با اينكه مىدانست حضرت موسى(عليه السلام) از سوى خداوند فر ستاده شده و معجزاتى از سوى خداوند آورده، به او ايمان نياورد. قرآن در اين باره مىفرمايد: «قالَ لَقَدْ عَلِمْتَ ما أَنْزَلَ هؤُلاءِ إِلاّ رَبُّ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ بَصائِرَ وَ إِنِّي لاََظُنُّكَ يا فِرْعَوْنُ مَثْبُوراً؛1 گفت: قطعاً مىدانى كه اين [نشانه ها] را جز پروردگار آسمان ها و زمين نازل نكرده است، و راستىاى فرعون، تو را تباه شده مىپندارم».
حضرت موسى(عليهم السلام) با تأكيد، به فرعون مىفرمايند: تو مىدانى معجزاتى كه به دست من انجام مىگيرد، كار خداوند است؛ اما فرعون وجود خدايى جز خود را انكار مىكرد و ادعا مىنمود كه من غير از خود، خدايى براى شما سراغ ندارم. قطعاً حضرت موسى(عليه السلام) درست مىگفت و فرعون نيز آن را مىدانست؛ اما انكار مىكرد و به خداوند شرك مىورزيد. پس علم به تنهايى كافى نيست و
1. اسرا (17)، 102.
هنگامى اثر بخش است كه انسان به لوازم آن ملتزم باشد و قلباً آن را بپذيرد. چه بسا انسان چيزى را مىداند؛ اما آگاهانه آن را انكار مىكند كه اين «جحد» و انكار آگاهانه، بدترين نوع كفر است. بر اين اساس ما مىدانيم خدايى جز پروردگار عالم وجود ندارد؛ اما بايد در نماز با فعل اختيارى خود كه همان اعتراف و شهادت است، از علم و ايمان خود به وحدانيت خداوند خبر دهيم. و اين شهادت كه عملى اختيارى در اذان، اقامه و تشهد است، عبادت محسوب مىشود.
در اينجا اين سؤال مطرح مىگردد كه در نماز برخى تعابير، نظير «إِيّاكَ نَعْبُدُ»، «إِيّاكَ نَسْتَعِينُ» و «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ» با صيغه جمع به كار رفتهاند و حكايت مىكنند كه بيشتر اهتمام بر آن بوده كه نماز به جماعت خوانده شود و نماز در اصل، ماهيتى اجتماعى دارد؛ پس چرا با اينكه اذان براى اعلام عمومى است، با صيغه مفرد به وحدانيت خداوند شهادت مىدهيم و در اذان و همچنين اقامه و تشهد، تعبير «اشهد» را به كار مىبريم و نمىگوييم: «نشهد ان لا إلهَ إلاَّ الله»؟ شايد استفاده از صيغه مفرد «اشهد» در شهادت به وحدانيت خداوند، از اين جهت باشد كه شهادت و اعتراف، امرى است شخصى و هر كس با آن از علم حضورى و اعتقاد قلبى خويش به آنچه مىداند خبر مىدهد و هيچ كس نمىتواند از ناحيه ديگران شهادت دهد؛ چون از اعتقاد قلبى آنان خبر ندارد. با توجه به اين حقيقت است كه ما در هيچ يك از دعاها و مناجات ها سراغ نداريم كه شهادت و اعتراف به وحدانيت خداوند با صيغه جمع به كار رفته باشد، بلكه در همه موارد، تعبير «اشهد» به كار رفته است.
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org