قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

امر به معروف و نهى از منكر(2)

ـ مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام

تعليم جاهل

تذكر و موعظه

برخورد اجتماعى با توطئه ها

مقابله با تهاجم فرهنگى

جهاد و شهادت طلبى براى بيدار كردن جامعه

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام على سيّد الانبياء والمرسلين، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلا وعيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلا. السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.

شهادت مظلومانه سيدالشهداء(عليه السلام) و اهل بيت آن حضرت را به پيشگاه مقدس ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع تقليد و همه شيفتگان اهل بيت(عليهم السلام) تسليت عرض مى‌كنم، و اميدوارم خداى متعال در دنيا و آخرت دست ما را از دامان اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام)كوتاه نفرمايد.

شب هاى گذشته بحث ما درباره امر به معروف و نهى از منكر بود. گفتيم با توجه به اين كه يكى از اهداف قيام سيدالشهداء(عليه السلام) امر به معروف و نهى از منكر معرفى شده است، پس چرا رفتارى كه حضرت(عليه السلام) در اين قيام انجام دادند با موازينى كه ما درباره امر به معروف و نهى از منكر مى‌شناسيم مطابق نيست. به عبارت ساده تر اقدام امام(عليه السلام) چگونه امر به معروف و نهى از منكرى بود كه ما مشابه آن را در تاريخ سراغ نداريم و احكام آن را نمى‌دانيم؟ در جلسات قبل مقدمتاً در مورد اين كه بعضى از واژه ها گاهى به معناى عام و زمانى به معناى خاص به كار مى‌روند توضيح مختصرى عرض كردم. بر اين اساس و با توجه به موارد استعمال امر به معروف و نهى از منكر در قرآن كريم و روايات، به اين نتيجه رسيديم كه امر به معروف هم دو اصطلاح و معنا دارد، كه يكى از آن ها معناى خاص و ديگرى عام است. معناى خاص امر به معروف و نهى از منكر همان معناى مصطلح است كه در رساله هاى عمليه مطرح گرديده، و براى آن نيز شرايطى ذكر مى‌شود. از جمله شرايط عمل به وظيفه امر به معروف و نهى از منكر

اين است كه خوف ضرر نباشد. اما امر به معروف و نهى از منكر معناى وسيع ترى نيز دارد كه شامل احكام و عناوين ديگرى مى‌شود و حتى در بعضى از موارد جهاد را نيز در بر مى‌گيرد. مثال هايى هم عرض كردم كه موارد استعمال گسترده امر به معروف و نهى از منكر را نشان مى‌داد. در اين جلسه مى‌خواهم اين موارد را دسته بندى كنم و در مورد احكام هر يك تا حدى كه توان گوينده و وقت مجلس اقتضا مى‌كند، توضيح مختصرى بدهم.

مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معنى عام

امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام آن يعنى هر گونه تلاشى كه شخص به منظور اثر گذاردن در ديگرى انجام مى‌دهد، به گونه اى كه او را وادار به انجام كار واجب كند يا از كار حرام باز دارد. اين تلاش ممكن است از طرق مختلف مانند تعليم حكم يا موضوع عمل مورد، نظر انجام شود. يعنى اين كه به كسى بياموزند كه فلان امر در اسلام واجب است يا كيفيت انجام آن واجب چگونه است. ممكن است «تعليم» مهم ترين مصداق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام باشد. از طرف ديگر كارى مانند حركت سيدالشهداء(عليه السلام) كه منجر به شهادت آن حضرت(عليه السلام) شد نيز يكى از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر به معناى عام است. بنا بر اين از جهت مصاديق مى‌توان سه دسته مصداق براى امر به معروف. نهى از منكر در نظر گرفت.

تعليم جاهل

اولين مصداق امر به معروف و نهى از منكر از قبيل تعليم است؛ گاهى فردى به دلايل مختلف از قبيل اين كه تازه به تكليف رسيده، يا به مقتضاى محيطى كه در آن زندگى مى‌كند نتوانسته احكام اسلام را ياد بگيرد، مثل اين كه از مركز اسلام دور بوده و يا در منطقه اى تحت تسلط كفار زندگى مى‌كرده، و اين فرد به اصطلاح نسبت به احكام اسلام جاهل قاصر است؛ يعنى كسى است كه حكم يا راه اجراى آن را نمى‌داند و در بى اطلاعى خود مرتكب تقصير نشده است. به اين معنى كه، براى او شرايط فراگرفتن احكام اسلام فراهم نشده است، و او در اين امر كوتاهى نكرده است. تعليم احكام اسلام به چنين فردى واجب است. اما اين كه تعليم اين گونه افراد بر چه كسانى واجب است؟ يا چند نوع تعليم داريم؟ آيا تعليم بايد فردى يا

اجتماعى باشد؟ به صورت رسمى يا غير رسمى باشد؟ و مواردى از اين قبيل، سؤال هايى است كه پاسخ گفتن به آن ها موجب گسترده شدن بحث مى‌شود، و در توان اين جلسه نيست.

اجمالا اين مسأله مسلّم است كه تعليم جاهل قاصر، واجب است. چنين تعليمى بايد با كمال نرمى، ملايمت و مهربانى انجام گيرد، چون طرف در جهل خود تقصيرى نداشته است. همچنين در اين تعليم به مقتضاى سن، شرايط زندگى و مرتبه استعداد و فهم شخص، بايد سعى كرد از شيوه هاى مناسب آموزشى استفاده كرد تا او بهتر ياد بگيرد. مثلاً براى نوجوانى كه تازه به سن تكليف رسيده نمى‌توان همان روش آموزشى كه براى افراد بزرگسال استفاده مى‌شود به كار برد. و به همين ترتيب روش آموزش بر حسب مراتب استعداد و معلومات افراد نيز فرق مى‌كند. اين يك قسم امر به معروف و نهى از منكر است. نگوييد تا به حال ما چنين امر به معروفى، نشنيده بوديم. فرض بر اين است كه مصاديق معناى عام امر به معروف و نهى از منكر را بررسى مى‌كنيم، كه شامل تعليم جاهل نيز مى‌شود.

حالت ديگر بحث اين است كه جاهل، مقصر باشد؛ يعنى توانايى ياد گرفتن را داشته اما در اين كار كوتاهى كرده است. در اين فرض اگر شخص جاهل مقصر درخواست تعليم كرد، لازم است به او تعليم داده شود. اما اگر درخواست هم نكرد، ولى شما مى‌دانيد كه جاهل مقصر وظيفه خود را نمى‌داند و در ياد گرفتن آن كوتاهى كرده است، در اين جا علاوه بر اين كه بايد به او تعليم داد، بايد در تعليم او روشى را به كار برد كه او تشويق به ياد گرفتن شود. «جاهل قاصر» خود به خود انگيزه براى ياد گرفتن داشته، اما شرايط يادگيرى براى او فراهم نبوده، لذا توانايى ياد گرفتن را نداشته است. اما براى «جاهل مقصر» شرايط يادگيرى فراهم بوده و مى‌توانسته ياد بگيرد، لكن در اين كار كوتاهى كرده است. لذا براى اين كه در اين مقام برآيد كه گوش بدهد و توجه كند تا ياد بگيرد، بايد در او ايجاد انگيزه كرد. يعنى در اين مورد بايد روش پيچيده ترى را در تعليم به كار گرفت، تا اين آمادگى در جاهل مقصر ايجاد شود كه خود او درخواست تعليم كند. در غير اين صورت، اگر صرفاً براى اتمام حجت به او گفته شود كه بيا مسائل را ياد بگير، مى‌گويد نمى‌خواهم ياد بگيرم. با اين روش، تكليف از شما برداشته نمى‌شود. در امر به معروف نسبت به جاهل مقصر روش كار پيچيده تر است. حال ممكن است بر حسب شرايط، تكليف بر دوش يك فرد يا بر عهده نهادى مانند آموزش و پرورش باشد.

قسم سوم از امر به معروف كه از قبيل تعليم است، اين است كه كسى به خيال خود، حكم

را ياد گرفته، روش انجام آن را مى‌داند، ولى اشتباه مى‌كند. مثلاً در مسائل فردى، افرادى هستند كه قرائت نمازشان غلط است، ولى گمان مى‌كنند درست است. يا فردى به خيال خود تكليف اجتماعى اش را درست انجام داده است، اما اشتباه مى‌كند. مثلاً همين وظيفه امر به معروف و نهى از منكر، من از سابق كه زمان طاغوت بود و شرايط فرهنگى و دينى جامعه با امروز خيلى فرق داشت، موارد زيادى را به خاطر دارم، كه البته امروز هم ممكن است مشابه آن ها در بعضى موارد پيدا شود، كسانى بودند كه با تندى، ترشرويى، خشونت، و حتى گاهى با توهين به ديگران مى‌گفتند آقا چرا فلان امر را انجام مى‌دهى؟ اين فرد گمان مى‌كند كه وظيفه خود را به درستى انجام مى‌دهد، اما از روى ناآگاهى همراه انجام تكليف واجبِ امر به معروف، مرتكب گناه نيز مى‌شود. اين گناه توهين به مؤمن است كه حرام است، ولو آن مؤمن گناهكار باشد. در اين جا فرض بر اين است، كه فرد، جاهل مركب است. يعنى نمى‌داند و گمان مى‌كند كه مى‌داند. چنين كسى را بايد تعليم داد، اما روش تعليم چنين فردى پيچيده تر از دو روش قبل است. يعنى آن چنان بايد با نرمى سخن گفت، كه فرد آماده بشود. ابتدا احتمال بدهد كه اشتباه كرده است. چون فرض ما اين است كه او گمان مى‌كند وظيفه خود را درست انجام مى‌دهد. لذا به آسانى قبول نمى‌كند كه كارش غلط است. ابتدا بايد كارى كرد كه احتمال بدهد در نحوه انجام وظيفه اشتباه مى‌كند. سپس عمل صحيح به او تعليم داده شود.

همه شما شنيده ايد كه در مورد امام حسن(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) نقل شده كه ايشان در دوران كودكى روزى پيرمردى را ديدند، كه مشغول وضوگرفتن بود، ولى نحوه وضوساختن او صحيح نبود. آن ها خواستند روش صحيح وضو را به او بگويند، اما ديدند اين فرد پيرمرد است و بايد احترام او را حفظ كرد. زيرا ادب اسلامى اقتضا مى‌كند كه به پيرمردان بيش از ديگران احترام گذاشت. حسنين(عليهما السلام)نزد او رفتند و سلام كردند، و گفتند كه ما دو نفر، با هم برادر هستيم و مى‌خواهيم وضو بگيريم، شما ببينيد كه وضوى كدام يك از ما بهتر از ديگرى است. به پيرمرد نگفتند كه وضوى تو غلط است، چرا ياد نگرفتى؟ بلكه او را احترام كردند، به او سلام كردند، بعد گفتند كه ما وضو مى‌گيريم، شما ببين كدام يك از ما بهتر وضو مى‌گيرد. پيرمرد ايستاد و نگاه كرد، گفت اين دو كودك عجب وضوى خوبى مى‌گيرند، فهميد كه آن ها با اين روش مى‌خواهند به او ياد بدهند كه وضوى صحيح چگونه است. پيرمرد به حسنين(عليهما السلام)گفت پدر و مادرم به قربان شما، هر دو خوب وضو مى‌گيريد، اين من بودم كه اشتباه مى‌كردم.

 

هر سه مورد، جاهل قاصر، جاهل مقصر و جاهل مركب احتياج به تعليم دارند، مى‌بايست مسائل را به آن ها ياد داد، اما بايد روش هاى آموزش متناسب با سن، استعداد و موقعيت اجتماعى افراد باشد، تا انسان در امر به معروف و نهى از منكر موفق شود. صِرف اين كه انسان براى «اتمام حجت» چيزى بگويد، كافى نيست. در جامعه اسلامى بايد افراد يا ارگان هايى باشند كه عهده دار تعليم با روش هاى مناسب شوند. شرايط هر يك از اين موارد فرق مى‌كند، چه كسى بايد متصدى تعليم باشد؟ به چه افرادى تعليم داده شوند؟ چه كسى مدير آموزشگاه ها باشد؟ چگونه معلمى سر كلاس برود؟ يا اگر نهادى متكفل اين امر است بايد همه اين شرايط را رعايت كند و روشى فراگير اتخاذ نمايد، تا كسى كه مى‌خواهد ياد بگيرد، درست ياد بگيرد. هدف ياد گرفتن است. هدف ياد دادن به جاهل است؛ نه اين كه انسان چيزى را بگويد كه اتمام حجت كرده باشد. اين سه قسم از امر به معروف و نهى از منكر است، كه اسم هر سه «تعليم جاهل» است. در مورد جاهل قاصر، جاهل مقصر، يا جاهل مركب، نيازى به استفاده از برخورد تند، خشونت و برخورد فيزيكى نيست. بلكه در اين موارد بايد به جاهل آموزش داد، و سعى كرد كه او بهتر ياد بگيرد.

تذكر و موعظه

بعضى از اقسام ديگر امر به معروف و نهى از منكر مصداق موعظه و نصيحت كردن، و پند و اندرز دادن است. اين قسم هم چند صورت دارد، كه مصاديق آن فرق مى‌كند. مثلاً شما اطلاع پيدا كرديد كه فردى على رغم اين كه حكم را مى‌داند و مى‌داند كه فلان كار گناه است، در عين حال، عالماً و عامداً، آن گناه را مرتكب مى‌شود. امّا همين فرض چند حالت دارد: گاهى آن فرد به تنهايى و در خلوت گناهى را مرتكب شده است و شما به طور اتفاقى از عمل او اطلاع پيدا كرديد، و او اصلا نمى‌خواهد كسى در مورد اين مسأله چيزى بفهمد. و حتى اگر متوجه شود كه شما از عمل او اطلاع پيدا كرده ايد، خجالت مى‌كشد. در اين جا شما بايد او را امر به معروف و نهى از منكر كنيد، اما اين امر به معروف و نهى از منكر بايد به گونه اى باشد كه او خجالت نكشد. چون خجالت دادن افراد، مصداق ايذاء مؤمن است و ايذاء مؤمن هم حرام است. بايد به گونه اى با او صحبت كنيد، كه او متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. مثلاً با گفتن مسائل كلى او را موعظه كنيد. چه رسد كه راز او را نزد ديگرى فاش كنيد و گناه او را به ديگران

بگوييد. بازگو كردن گناه ديگران، خود گناه كبيره است. ممكن است شخصى در خفاء گناه ساده اى را انجام بدهد، بعد شما گناه ساده او را به اسم نهى از منكر در جلوى ديگران بازگو كنيد! اولا او خجالت مى‌كشد، كه اين خود يك گناه است. اگر ديگران بفهمند كه او آن گناه ساده را مرتكب شده است، شما يك گناه كبيره مرتكب شده ايد. او يك گناه صغيره كرده بود، اما شما براى انجام تكليف واجب، مرتكب گناه كبيره شديد!

پس اگر كسى در خفا گناهى كرد، حتى اگر گناه كبيره هم باشد، اولا شما حق نداريد كه راز او را فاش كنيد، و به كسى بگوييد. حتى شما حق نداريد راز او را به پدر و مادرش بگوييد. چون آن فرد خجالت مى‌كشد، آبرويش مى‌ريزد، و ريختن آبروى مؤمن حرام است. مگر يك مورد كه استثنا شده و آن اين كه راه اصلاح فرد گناهكار منحصراً در اين باشد كه به ديگرى بگوييد. يعنى به هر دليلى اصلا حاضر نمى‌شود، دست از گناه خود بردارد، و تنها راه باز داشتن او اين است كه به شخص ديگرى كه مى‌تواند او را از گناه باز دارد، بگوييد، تا او آرام آرام شخص خلافكار را وادار به اصلاح كند. فقط در اين مورد جايز است گناه شخصى براى ديگرى نقل شود. اما تا ممكن است بايد خود شما در صدد اصلاح او بر آمده، و او را از منكرى كه مرتكب آن مى‌شود نهى كنيد. اما به گونه اى كه متوجه نشود شما خبر داريد، تا آبروى مؤمن نزد شما نريزد. خداوند ستار العيوب است، و راضى نمى‌شود كه راز مؤمن براى ديگرى فاش شود، و يا آبرويش بريزد.

بسيارى از مردم از اين موضوع غفلت دارند، گمان مى‌كنند هر كس گناهى را مرتكب شد، مخصوصاً اگر گناه كبيره باشد، بايد افشاگرى كرد، و به مراجع ذى صلاح خبر داد، يا بايد او را تعزير كرد، و يا اگر مرتكب گناهى شده كه حد دارد، بايد او را حد زد. در صورتى كه حتى گناهى كه موجب حد است، افشاى آن به اين سادگى جايز نيست. مگر آن كه چهار نفر به اتفاق يكديگر آن گناه را ببينند، در اين صورت آن چهار نفر حق دارند گناه او را به مراجع ذى صلاح گزارش كنند. اما اگر سه نفر مؤمن مى‌دانند كه اين فرد مرتكب عملى شده كه موجب حد است، و بروند در محكمه شهادت دهند، اگر نفر چهارم حاضر نباشد، قاضى بايد خود آن سه نفر را حد بزند. اسلام تا اين مقدار خواسته است كه اسرار مردم آشكار نشود و آبروى كسى نريزد. البته اگر رسوايى به جايى رسيد كه چهار نفر عادل با هم ديدند، آن هم به نحوى كه جاى هيچ شبهه اى براى آن چهار عادل وجود نداشته باشد، در اين حالت بايد حد الهى اجرا شود، و

نبايد حدود الهى تعطيل گردد. ولى تا ممكن است، بايد اسرار مردم فاش نشود و حتى به خود طرف هم نبايد گفت كه من از گناه تو خبر دارم، تا مبادا او خجالت بكشد.

قسم ديگر امر به معروف و نهى از منكر اين است كه فرد گناهكار انسانى لاابالى است. درست است كه الآن در خلوت يك گناهى را مرتكب شده، اما اگر ديگران متوجه عمل او شوند، او احساس شرم و خجالت نمى‌كند. در مورد چنين فردى مانند كسى كه از گناه خود خجالت مى‌كشيد، پنهان كارى و حفظ سرّ لازم نيست. اما در عين حال، بايد به نحوى او را از منكر نهى كرد كه كسانى كه خبر ندارند بى جهت مطلع نشوند. بايد محرمانه و به طور خصوصى به او گفته شود. نه اين كه در ميان جمع به او بگويند، تا سرّش فاش شود. گرچه خود آن فرد هم ابايى نداشته باشد، ولى شما نبايد به انتشار فحشا كمك كنيد. در مورد قبل، كسى دوست ندارد ديگران متوجه گناه او شوند، و تجاهر به فسق نمى‌كند، كارى در خلوت انجام داده، شما هم بايد راز او را پنهان كنيد. در عين حال سعى كنيد به نحوى او را آگاه و متنبه كنيد، با كلى گويى، خواندن حديث يا داستانى كه از آن پند بگيرد، يا او را به مجلس موعظه اى راهنمايى كنيد، به نحوى كه او پند و اندرز بپذيرد، البته به گونه اى كه آبروى او نريزد.

اما اگر كسى متجاهر به فسق بود، يعنى عملا در حضور ديگران گناه مى‌كند و احساس شرمسارى هم نمى‌كند. امر به معروف و نهى از منكر در مورد چنين كسى سخت تر از ديگران است. اما در عين حال برخورد با او مراحلى دارد. اين جا ديگر مسأله حفظ سرّ مطرح نيست. لازم نيست در خلوت يا به گونه اى به او گفته شود كه متوجه نشود شما از گناه او خبر داريد. زيرا خود او اين گناه را در مقابل مردم انجام مى‌دهد، خود او آبروى خودش را ريخته است. شما چيزى را بر آبروريزى او نمى‌افزاييد. او در حضور مردم از اين كه گناه مى‌كند باكى ندارد. در اين جا نيز بايد مراحلى را براى امر به معروف در نظر گرفت. اول با قول ليّن، با ادب و احترام و با نرمى، او را موعظه كنيد و از او بخواهيد كه گناه را ترك كند، يا به وظيفه واجب عمل كند. به اصطلاح او را نصيحت كنيد، و آثار دنيوى و اخروى اين عمل را براى او ذكر كنيد تا تشويق شود و گناه را ترك كند. و يا حتى اگر مؤونه ظاهرى براى شما ندارد، غير از تشويق زبانى، تشويق هاى ديگرى براى جذب او انجام دهيد. البته اين كارِ هر كسى نيست، اما كسانى هستند كه متمولند، يا شرايط خاصى دارند كه مى‌توانند كمك مالى بكنند. مثلاً به او مهمانى بدهند، يا از او پذيرايى كنند، او را به سفرى ببرند. اين تشويق بستگى به نوع گناه و اطلاعاتى

كه اشخاص پيدا مى‌كنند دارد. مرحله اول امر به معروف و نهى از منكر از اين اشخاص در ابتدا با آرامى، نرمى، ادب، ملاطفت و تشويق همراه است.

اگر مرحله اول اثر نكرد، مرحله دوم كمى سخت تر است، يعنى در اين مرحله اخم كنيد. رواياتى كه خوانديم، از جمله اين كه: «لَمْ يَتَمَعَّرْ وَجْهُهُ غَيْظاً لى قَطُّ»1 براى اين گونه موارد است. هنگامى كه ديديد با زبان نرم و ليّن نمى‌پذيرد، عبوس كنيد، با خشم و تندى به او بگوييد، «صُكُّوا بِها جِباهَهَم»2 در اين مورد بايد با افراد گناهكار همراه با سختى و تندى برخورد كرد. بايد آمرانه مسأله را به آن ها گفت. مصداق قدر متيقن امر به معروف، كه همه معانى امر به معروف در آن جارى مى‌شود، همين مورد است، كه آمرانه گفته شود. بگويد اين كار را نبايد بكنى. اگر ديديد باز هم گفتار آمرانه تأثير نداشت، مى‌توانيد او را تهديد كنيد كه اگر كار خود را ترك نكنى تو را به مراجع ذى صلاح معرفى مى‌كنم. به او بگوييد كه اگر گناه را ترك نكند او را به نيروى انتظامى معرفى مى‌كنيد. و نيروى انتظامى حق دارد طبق قانون در مورد او عمل كند. حتى گاهى حق دارد او را تعزير يا زندانى كند؛ كه مراحل آن را قانون تعيين كرده است. اما هنگامى كه گناه او را ديديد، ابتدائاً لازم نيست شكايت كنيد. بلكه اگر گفتار نرم اثر نكرد، با زبان تند برخورد شود و اگر آن هم اثر نكرد، تهديد كنيد كه او را به مرجع ذى صلاح معرفى خواهيد كرد. اگر تهديد هم اثر نكرد، در اين صورت، فرد گناهكار را معرفى كنيد. يعنى اين تدريج را در مراحل امر به معروف بايد لحاظ كرد، و بى جهت به كسى تندى، بى ادبى و بى احترامى نكرد. اما اگر كار به جايى رسيد كه ديگر نرمى و ملاطفت اثر نمى‌كند، بايد تندى كرد.

البته اين را هم فراموش نكنيد كه نبايد افراط و تفريط در كار باشد. چون بسيارى از مشكلات ما از افراط و تفريط پيدا مى‌شود. گاهى از يك طرف بعضى افراط، و از طرف ديگر بعضى تفريط مى‌كنند. بسيارى از مواقع حوادث عكس العمل كارهاى ديگر است. زيرا گاهى كندروى موجب اين مى‌شود كه ديگران با تندى عمل كنند، و رفتارهاى نا به جاى برخى باعث مى‌شود كه اصل يك عملِ معروف انكار شود. ولى اسلام همه چيز را در حد خودش قرار داده است، تا ممكن است بايد با نرمى و ملاطفت رفتار شود. ولى اگر اثر نكرد، نبايد مصالح جامعه


1. اصول كافى، ج 5، ص 58، روايت 8.

2. تهذيب الاصول، ج 6، ص 181، باب 22، روايت 21.

فداى اين بشود كه حرف حساب در شخص خلافكار مؤثر واقع نمى‌شود. بلكه بايد مصالح جامعه حفظ شود. جامعه اسلامى نبايد به گونه اى باشد كه قُبح گناه بريزد، بايد در جامعه اسلامى حريم ها حفظ شود. جامعه اسلامى بايد به گونه اى باشد كه اگر كسى در آن مرتكب گناه شد، خجالت بكشد. اگر به اين ارزش ها عمل نشود، در اين صورت در جامعه اسلامى مشكلات ديگرى پيش مى‌آيد. به هر حال اين ها هم تقريباً مصاديقى از موعظه است، غير از مرحله آخر كه از قبيل امر است و از حد موعظه خارج مى‌شود.

موعظه اين است كه كسى را با زبان به كار خوب تشويق نمود، فوائد انجام كار خوب يا مضرات ترك آن را برايش بيان كرد. و بالعكس مضرات انجام كارهاى بد را بيان كرد. اين ها موعظه است. پند و اندرز دادن به اين است كه فقط انسان نتايج خوب و بد كارى را براى ديگران بگويد، تا خود افراد تشويق، و علاقه مند شوند، و انگيزه پيدا كنند، تا كار خوب را انجام دهند.

اما «امر» به اين معنى است كه «من مى‌گويم اين كار را بايد انجام بدهى؛ من به عنوان يك فرد مسلمان، به عنوان فردى كه وظيفه دينى خود را در جامعه عمل مى‌كند، آمرانه به تو مى‌گويم فلان كار را انجام بده.» و اگر من نگويم، ديگرى خواهد گفت. همه مسلمان ها بايد فرد خاطى را امر كنند. در اين مورد جاى اين كه با او صحبت كرد و او را موعظه و نصيحت نمود، نيست. بلكه در يك جمله بايد به او گفت كه بايد اين كار را انجام دهى. اين مصداق قطعى امر به معروف و نهى از منكر است، كه در آن علو و استعلا شرط است. علو و استعلاء، يعنى از موضع بالاتر به طرف مقابل بگويد اين كار را بايد انجام دهى. بعد از اين كه اين مراحل انجام گرفت، اگر باز هم، شخص گناهكار به خلاف خود ادامه داد، در اين صورت مراتب ديگرى پيش مى‌آيد، و شرايط ديگرى دارد.

برخورد اجتماعى با توطئه ها

گاهى كارى كه بر خلاف شرع، و بر خلاف مصالح جامعه اسلامى است، به صورت كارى ساده و با انگيزه فردى و از روى جسارت، گستاخى و بى ادبى انجام مى‌گيرد. و گاهى اين خلاف شرع كار فردى و ساده اى نيست، بلكه اقدامى پيچيده و حساب شده است، كه كسانى آن را برنامه ريزى كرده اند. صرفاً چنين نيست كه يك نفر گستاخى كرده و مرتكب گناهى در مقابل

مردم شده است، بلكه نقشه اى در كار است، كسانى آن را طراحى كرده اند كه اسلام و نظام اسلامى شكست خورده، و كارآيى خود را از دست بدهد. مثلاً مى‌گويند آن قدر كارهاى زشت انجام دهيد كه اين گونه كارها براى مردم عادى شود. اين را از قبل برنامه ريزى كرده اند و ديگر تنها مربوط به يك فسق علنى نيست. بلكه در اين فرض براى اين كه انواع ضررهاى ممكن را به جامعه اسلامى وارد كنند، چنين برنامه ريزى هايى را انجام داده اند.

خوب، طبعاً كسانى كه اين كارها را انجام مى‌دهند، علاقه اى به اسلام ندارند؛ يا منافق هستند و اصلا از صميم دل ايمانى ندارند، و يا به واسطه گرفتن پول از ديگران مزدور بيگانگان شده اند، و به هر دليلى كه هست مى‌خواهند حاكميت اسلام را در جامعه از بين ببرند. در اين صورت به روش هاى گوناگون ضررهايى متوجه جامعه مى‌شود، كه بايد با آن ها مبارزه كرد. اين ضررها ممكن است در قالب يك كار فرهنگى، اقتصادى، هنرى يا اخلاقى و حتى ممكن است يك كار نظامى باشد. در اين جا كار از وظيفه يك فرد، و ار قالب يك امر به معروف و نهى از منكر ساده خارج شده، و در چنين مواردى انواعى از مبارزه واجب مى‌شود. اين ديگر از موارد امر به معروف و نهى از منكرهايى كه تا به حال با آن ها آشنا بوديم نيست و احكام و مسائل آن را در رساله هاى عمليه ننوشته اند. اما اين قبيل امر به معروف و نهى از منكرها مبارزه با تهاجم است و كار يك فرد نيست و با اين روش ساده كه به شخص خلافكار گفته شود «نكن،» نتيجه نمى‌دهد.

اين تهاجم، كار پيچيده شيطانى، طراحى شده و نقشه دار است، و بايد براى دفع آن متقابلا طراحى، فكر و سازماندهى كرد، و متناسب با آن كار، طرحى را تهيه كرد كه از اين خيانت جلوگيرى شود. ممكن است اين تهاجم در قالب يك اقدام اقتصادى باشد. داستان تنباكو و موارد مشابه ديگر را همه شنيده ايد. مثال هاى زيادى در اين زمينه وجود دارد كه حتى برخى از آن ها داراى پيچيدگى خاصى است كه فقط اهل فن مى‌توانند آن توطئه ها را بفهمند. مثلاً يكى از توطئه هايى كه از طريق آن اين روزها دشمنان اسلام مى‌خواهند ضرر اقتصادى به مسلمانان وارد كنند، پايين آوردن قيمت نفت است. اين كار ساده اى نيست كه من و شما بفهميم چه خيانتى است و چگونه بايد با آن مقابله كرد. اين يك منكر اجتماعى، اقتصادىِ برنامه ريزى و طراحى شده با نقشه هاى جهانى و بين المللى است. حتى يك كشور به تنهايى نمى‌تواند اين منكر را مرتكب شود، بلكه شياطين از كشورهاى مختلف بايد با يكديگر هماهنگ باشند تا

بتوانند چنين ضررى را به مسلمانان بزنند. براى اين كه نفتِ بشكه اى سى دلار مسلمان ها به هشت دلار برسد، شياطين از كشورهاى مختلف چه كارهايى انجام دادند! اين منكر «ضررى» است كه به همه مردم يك كشور بلكه به همه مسلمانان جهان وارد مى‌شود و بايد با آن مقابله كرد. زيرا با انجام اين منكر برترى كفار بر مسلمانان و بر بازار آنها تثبيت مى‌شود. «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلى الْمُؤْمِنينَ سَبيلا،»1 خدا هيچ وقت اجازه نمى‌دهد كه كافر بر مسلمان ولو در مسائل اقتصادى تفوق و برترى پيدا كرده و مقاصد شوم خود را بر مردم مسلمان تحميل كند.

در مورد اين گونه منكرات بايد مسلمانان به صورت دسته جمعى تصميم بگيرند. البته نه يك تصميم ساده، نهى از منكرهايى از اين قبيل احتياج به طراحى و بررسى هاى علمى دارد. بايد ديد از چه راه هايى مى‌شود با اين توطئه دشمن مبارزه كرد. براى يافتن راه حل مناسب بايد متخصصان ويژه مدت ها فكر، بررسى و طراحى كنند، تا نقشه مؤثرى را تهيه نمايند. زمانى كه راه حل مناسب براى مقابله با اين منكر پيچيده پيدا شد، بايد همه مسلمان ها براى اجراى آن به اين نقشه عمل كنند. گاهى ممكن است راه حل، تحريم اقتصادى يك كالا باشد. مثلاً بگويند اجناس آمريكايى را نخريد. بر همه مسلمان ها واجب مى‌شود كه اين فرمان را اطاعت كنند. خريد جنس آمريكايى حرام مى‌شود. ولو همان جنس را بايد از كشور ديگرى با دو برابر قيمت خريد. اما به خاطر مقابله با توطئه خائنانه دشمن كه ضرر آن به همه مسلمان ها وارد مى‌شود، عمل به اين تحريم به عنوان نهى از منكر بر همه مسلمان ها واجب مى‌شود. در جامعه اسلامى نهى از منكر تا اين حد نيز گسترش پيدا مى‌كند. گسترش نهى از منكر در مسائل نظامى خيلى روشن تر است. زيرا دشمن دسيسه هايى مى‌كند تا در مرزها نفوذ كند، و يا عوامل نفوذى خود را به داخل بفرستد تا ترورهايى را انجام دهند، يا در ارتش و نيروهاى نظامى و انتظامى عوامل نفوذى وارد كنند. و هزاران مسائل اجتماعى پيچيده اى كه متخصصان بايد آن ها را بررسى كنند.

به هر حال، در جامعه بايد با گناه مقابله شود، و يگانه راه مقابله با آن اين نيست كه من به تنهايى تصميم بگيرم. بلكه واجب است در درجه اول متخصصان با يكديگر مشورت كرده، طرحى تهيه كنند، بعد دستور اجراى آن طرح از طرف دولت اسلامى به مردم ابلاغ شود. در اين جا عمل به اين طرح بر همه مردم واجب است. وجوب عمل به اين طرح هم به خاطر نهى


1. نساء، 141.

از منكر و هم به جهت اطاعت از دولت اسلامى است كه به معنى اطاعت از ولىّ امر مسلمين مى‌باشد.

فرض ديگرى كه مى‌توان تصور كرد اين است كه، ولىّ امر مسلمين يا دولت اسلامى، در منطقه اى وجود ندارد. فرض كنيد در كشورى دولت اسلامى وجود ندارد، يا دولت اسلامى هست، اما در مورد اين مسأله به هر دليل نمى‌تواند كارى انجام دهد. در اين فرض كه دولت اسلامى وجود دارد، اما نمى‌تواند جلوى دسيسه اقتصادى دشمن را بگيرد، تكليف مشكل تر است. من نمى‌خواهم خيلى چيزها را باز كنم. عده اى پول پرست، با تبليغات، با در دست گرفتن سرچشمه هاى اقتصادى و تجارى، معادن و چيزهاى ديگر در داخل كشور دسيسه مى‌كنند و دولت را در مقابل عمل انجام شده قرار مى‌دهند. يا حتى در پست هاى دولتى نفوذ مى‌كنند، وزير يا شورايى كه بايد در موردى تصميم بگيرد، از عناصرى هستند كه براى اسلام دل نمى‌سوزانند، بلكه به فكر منافع شخصى خود هستند. اگر چنين وضعى پيش آمد كه دسيسه اى عليه اقتصاد، يا عليه مصالح كشور اسلامى يا يك شهر يا يك منطقه صورت گرفت، اگر خود مردم بتوانند براى مبارزه با دسسيسه هاى دشمنان برنامه ريزى كنند، بر آن ها واجب است كه اين كار را انجام دهند. در اين جا بحث آدم كشى مطرح نيست، صحبت اين است كه تصميم گرفته شود با اين توطئه مقابله شود، دشمن را به زانو در آورد، و نقشه او را نقش بر آب كرد. زيرا دولت اسلامى به هر دليل نمى‌تواند برنامه اى را براى خنثى كردن توطئه اعمال كند. حال، يا از دسيسه ها خبر ندارد، يا از توطئه اطلاع دارد ولى نمى‌تواند عليه آن اقدامى انجام دهد.

شكل ديگرى هم محتمل است و آن اين كه دولت اسلامى با توجه به اين كه در جريان دسيسه هاى دشمنان هست و مى‌تواند با آن ها مقابله كند، اما اقدامى نمى‌كند. در چنين شرايطى واجب است كه خود مردم براى رفع خطر از جامعه اسلامى اقدام كنند، طرحى بريزند و براى اجراى آن تصميم بگيرند. اين ديگر تعرض به جان و مال و ناموس مردم نيست. اين اقدام مردم ممكن است موقتاً يك ضرر اقتصادى براى جامعه در برداشته باشد، ولى اين ضرر بعداً جبران خواهد شد. به هر حال اين يك واجب است، اما متأسفانه اين گونه موارد را درست بررسى نكرده، و جوانب آن را به طور كامل موشكافى نكرده ايم و فقط به همان مسائل ساده فردى اكتفا كرده ايم.

 

پس هر گاه خطرى در يكى از زمينه هاى زندگى جامعه اسلامى از ناحيه دشمنان خارجى يا داخلى، متوجه جامعه اسلامى شد، بر مردم مسلمان واجب است كه با استفاده از علمِ عالمان و متخصصان خود و تجربه صاحب تجربه ها، تصميم قطعى براى مقابله با آن خطر بگيرند و نقشه هاى دشمن را خنثى كنند.

مقابله با تهاجم فرهنگى

يكى از اين قبيل خطرات كه از بقيه مهم تر است، مسأله تهاجم فرهنگى است. البته ما نام آن را تهاجم فرهنگى گذاشته ايم. تهاجم فرهنگى تا حدودى ناشى از ضعف هاى فرهنگى است كه در خود ما و جامعه ما وجود دارد. اما براى اين كه به زبان ديگران سخن گفته باشيم، مى‌گوييم تهاجم فرهنگى. اما تهاجم فرهنگى يعنى چه؟ يعنى تهاجم به دين. همان طور كه مقام معظم رهبرى فرمودند، دشمنان، ايمان مردم را هدف قرار داده اند. اين شوخى نيست، بلكه سخنى است از كارشناسى كه اين گونه مسائل را از هر كسى بهتر مى‌فهمد. در چنين شرايطى بنده بگويم من دنبال نماز و درسم هستم! چه كار به اين كارها دارم! و ديگرى هم همين طور، كارى نداشته باشد! و دولت هم به يك صورت ديگرى عمل كند، و ملت هم به دنبال كار خودش باشد! جناح هاى مختلف هم مشغول درگيرى هايى بين خود باشند، و ديگر كسى توجه به دسيسه دشمن نداشته باشد! هر چه رهبر مسلمانان فرياد بزند كه فكرى براى تهاجم فرهنگى بكنيد، فكرى براى دانشگاه ها بكنيد، دانشگاه هاى ما هنوز اسلامى نيست، گوش شنوايى در كار نباشد، و كسى توجه نكند. دولت، اسلامى است، ولىّ فقيه هم در رأس نظام اسلامى قرار دارد، اما كسانى كه بايد مجرى اوامر او باشند دستورات او را اجرا نمى‌كنند. آيا مسلمان ها اين جا بايد دست روى دست بگذارند و تماشا كنند؟ نبايد حرفى بزنند، كه مبادا كار آن ها «خشونت» ناميده شود؟ آيا بايد تساهل و تسامح را اعمال كنند؟ بعد از اين كه مقام معظم رهبرى اين همه تأكيد مى‌كنند كه شبيخون فرهنگى است، دشمن در حال غارت فرهنگ و دين شما است، ايمان جوان هاى شما را هدف قرار داده است، ديگر چه بايد گفت؟ آيا ما باز هم نبايد هيچ احساس وظيفه اى بكنيم؟ مثلاً اگر شما در خانه خود نشسته باشيد، ناگهان كسى در محله شما فرياد بزند كه سيم هاى برق اتصالى پيدا كرده، مواظب باشيد، اگر كسى ـ مثلاً ـ دست به سيم يا كليد برق بزند، خانه اش آتش مى‌گيرد. يا باران آمده و در كوچه ها سيل راه

افتاده است، شما هم در خانه و در بستر گرم، آرام خوابيده ايد ، ناگهان كسى با صداى گوش خراشى فرياد بزند سيل آمده، از خانه هاى خود بيرون برويد، در اين صورت شما چه كار مى‌كنيد؟ اول ممكن است بلند شويد و حتى در حالى كه خواب آلود باشيد، بگوييد اين موقع شب چه كسى فرياد مى‌زند؟ و مجدداً بخوابيد. اما زمانى كه چند بار اين فرياد را شنيديد و از خواب بيدار و كاملا هوشيار شديد، مى‌بينيد آب همه جا جارى است، در اين موقع است كه مسأله را جدى مى‌گيريد، بعد از آن، از كسى كه فرياد مى‌زد، تشكر هم مى‌كنيد. به او مى‌گوييد عجب خدمت بزرگى به ما كردى، وگرنه خانه ما خراب مى‌شد، و بچه هاى ما خفه مى‌شدند. يا آتشى آمده و محله اى آتش گرفته است، اگر كسى داد زد «آتش» و شما را نيمه شب از خواب بيدار كرد، بعد متوجه شديد كه چه خدمت بزرگى به شما كرده است، آيا نسبت به او اعتراض مى‌كنيد يا از او تشكر مى‌كنيد؟

اما ما نسبت به امور معنوى اين گونه نيستيم. امور مادى را خوب مى‌فهميم، اگر كسى ما را نسبت به خطر آمدن زلزله، آتش، سيل، و يا بمباران متوجه كرد، خوب مى‌فهميم. و اين هشدارها براى ما خيلى ارزش دارد. و از هشدار دهنده تشكر هم مى‌كنيم. اما اگر كسى نسبت به امور معنوى هشدار بدهد، با اين كه مى‌فهميم كه او دوست و خير خواه ماست، از سر دلسوزى فرياد مى‌زند، ولى از او استقبال نمى‌كنيم. حتى مى‌گوييم چرا خشونت به خرج مى‌دهى! آرام حرف بزن! چطور هنگامى كه زلزله يا سيل آمد و آن فرد فرياد زد، نگفتيد آقا آرام حرف بزن؟ اگر هنگام خطرها آرام سخن بگويند كه كسى بيدار نمى‌شود. اين خطرهاى معنوى را كه دائماً مى‌گويند و مى‌نويسند، باز من و شما هيچ متوجه نمى‌شويم. شايد اگر فرياد بزنند در بعضى اثر كند، وگرنه، ما نسبت به خطرهاى معنوى حساس نيستيم. منظورم از «ما» فقط همين حزب اللهى ها و مومنان نيست. اصلا طبيعت بشر بيش تر با امور حسى انس دارد. آنچه را كه فراتر از حسيات او باشد زود باور نمى‌كند. وقتى كه به ما مى‌گويند در معرض غارت دين هستند، مى‌گوييم كو؟ چيزى را كه نبردند! اگر مال ما را ببرند، زود مى‌فهميم. اما اگر بگويند دين ما را بردند، مى‌گوييم خير، ما كه نماز مى‌خوانيم، روزه هم مى‌گيريم، دين ما را كجا بردند؟ اما اگر به خوبى دقت كنيم، مى‌بينيم كه ايمان سال گذشته ما با ايمان امسال ما فرق مى‌كند. سال گذشته ما به خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله) يقين داشتيم، اما امسال شك داريم. امسال گاهى به ذهن ما مى‌آيد كه نكند اين حرف هاى آخوندها درست نباشد؟ بالاخره كسانى هم كه حرف هاى ديگرى بر خلاف

گفته هاى روحانيون مى‌گويند درس خوانده اند، دانشگاه رفته اند، در دانشگاه هاى لندن درس خوانده اند، لابد چيزى مى‌فهمند كه اين مطالب را مى‌گويند، و شايد بهتر از آخوندها مى‌فهمند.

دين ما به اين صورت آرام آرام رنگ مى‌بازد، ناگهان انسان نگاه مى‌كند، و مى‌بيند ديگر از دين چيزى باقى نمانده است. كسى كه بيدار و نسبت به مسائل حساس، و داراى شامه قوى است، وقتى دشمن از دور مى‌آيد مى‌فهمد دشمن براى چه كارى مى‌آيد. حركات دشمن را مى‌تواند ارزيابى كند، مى‌تواند حدس بزند كه دشمن چه چيزى را هدف قرار داده است، و الان مشغول چه كارى است. اما ديگران كه از دسيسه هاى دشمن غافل هستند، هر اندازه هم كه به آن ها بگويند، باور نمى‌كنند. به هر حال اين هم نوعى نهى از منكر است. خطرهايى كه متوجه جامعه اسلامى است، نه از طرف يك نفر است، و نه دفع آن با يك نفر ميسر است. اين منكرها داراى طرح هاى پيچيده اى است، و خطرهاى بزرگى را متوجه جامعه مى‌كند، و مبارزه و مقابله با آن ها به برنامه ريزى احتياج دارد، بايد متخصصان شيوه برخورد با آن ها را طراحى كنند، ديگران هم به ايشان حسن ظن داشته باشند، و از فريادهاى فريادگران با حسن نيت استقبال كرده و آن ها را بپذيرند. در غير اين صورت دود آن به چشم خود انسان مى‌رود. فردا فرزندان همين جامعه بى ايمان مى‌شوند، زمانى كه بچه ها بى ايمان شدند آثار بد اخلاقى بر آن مترتب مى‌شود، در آينده مبتلا به مواد مخدر و ايدز مى‌شوند، جنايتكار مى‌شوند، باند قاچاق تشكيل مى‌دهند. انحطاط فرهنگى اين نتايج را به بار خواهد آورد. «لَهُمْ عَذابٌ فى الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الاْخِرَةِ أَشَقٌّ»1 اين عذاب دنيوى آن ها است، متلاشى شدن خانواده ها، اختلاف دائمى زن و شوهرها، بد تربيت شدن بچه ها، عادات زشت، اعتياد به مواد مخدر و هزاران درد بى درمان ديگر كه گفتنى نيست.

اگر ايمان رفت، به دنبال آن اين مشكلات خواهد آمد. اگر مى‌خواهيد جامعه به اين سرانجام منتهى نشود، بايد از اول جلو آن را بگيريد، نسبت به مسائل فرهنگى حساس باشيد. نگوييد همه چيز در سايه اقتصاد حل مى‌شود، بعضى از اين دردها از اقتصاد برمى‌خيزد. بسيارى از مفاسد اجتماعى به وسيله پولدارها اجرا مى‌شود. كسانى كه حرص مال اندوزى پيدا مى‌كنند، و بيش از حد نياز خود، ثروت دارند، اما باز مى‌خواهند ثروت بيش ترى بيندوزند؛ آن ها دست به اين حركات مى‌زنند. همه اين مفاسد از فقر نيست، كسانى كه فكر مى‌كنند


1. رعد، 34.

معضلات اجتماعى با حل شدن مسائل اقتصادى مرتفع مى‌شود، سخت اشتباه مى‌كنند. البته مسائل اقتصادى را هم بايد در جاى خود مورد توجه قرار داد. گاهى فقر اقتصادى و نابسامانى اقتصادى به اين انحرافات كمك مى‌كند، اما آن ها علت تامه نيست. راه حل آن هم فقط حل مشكل اقتصادى نيست. درست است كه بايد مشكل اقتصادى را حل كرد، اين وظيفه جامعه اسلامى و دولت اسلامى است. اما يگانه وظيفه دولت اسلامى حل مشكلات اقتصادى نيست؛ بلكه اولين وظيفه، حفظ دين، حفظ اخلاق، حفظ معنويات و حفظ ارزش هاى معنوى است. بعد از آن حفظ ارزش هاى ديگر لازم است. البته منظور تقدم و تأخر زمانى نيست، بلكه اين تقدم و تأخر از لحاظ رتبه است.

متأسفانه مدتى است به دلايلى، با بيانات، و مقالاتى، به وسيله رسانه ها به ما تلقين كرده اند كه اگر مسائل اقتصادى حل شود، همه چيز درست مى‌شود. خير، اين گونه نيست. كسانى كه اين حرف ها را مى‌گويند خودشان را گول مى‌زنند. شما گول نخوريد. رفاه اقتصادى حلاّل همه مشكلات نيست. معروف است كه مرفه ترين كشورها در دنيا آمريكاست. درآمد سرانه آن از ساير كشورها بيش تر است، رشد اقتصادى آن ها از همه كشورها بيش تر است. لااقل يكى از كشورهاى پيشرفته از لحاظ اقتصاد، آمريكا است. آيا اين كشور مشكلات اخلاقى و اجتماعى ندارد؟ بر اساس آنچه در مطبوعات خود آمريكا گفته مى‌شود، در هر چند ثانيه يك جنايت واقع مى‌شود، بچه هاى دبستانى آن ها بايد با اسكورت به مدرسه بروند، در تمام دبيرستان هاى آمريكا پليس مسلح وجود دارد. با وجود همه اين ها روزى نيست كه در مدارس جنايت واقع نشود. آيا اين مشكلات اخلاقى، اجتماعى با پول حل مى‌شود؟ آيا آن ها پول كم دارند؟ البته من نمى‌خواهم انكار كنم كه بسيارى از مشكلات اجتماعى در اثر فقر ايجاد مى‌شود، يا حداقل، فقر آن را تشديد مى‌كند. اما اين گونه تصور نكنيد كه اگر مسأله فقر حل شد همه چيز حل مى‌شود. گاهى در اثر پول فراوان بلاهاى جديدى پيدا مى‌شود.

جهاد و شهادت طلبى براى بيدار كردن جامعه

به هر حال اين هم نوعى نهى از منكر است. خوب، اگر افرادى و يا دولت اسلامى نسبت به آن اقدام كردند، يا دولت و مردم به كمك هم اقدام كردند، يا اگر دولت اسلامى نتوانست يا اصلا دولت اسلامى نبود و خود مردم مسلمان اقدام كردند، و اين مشكلات را حل كردند، و با

دشمنان اسلام مبارزه كردند، و نقشه هاى آن ها را نقش بر آب كردند، نعم المطلوب. اما اگر هيچ اقدامى صورت نگرفت، اين جا وظيفه مسلمانان است كه با اين منكرات مقابله كنند. اما آيا هميشه همه مسلمان ها وظيفه شناس هستند؟ آيا مى‌شود روزى مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى نكنند؟ مگر ما در تاريخ نمونه هايى از بىوفايى مسلمان ها نداشتيم؟ آيا تصور اين كه ممكن است اكثريت قريب به اتفاق مردم مسلمان در انجام وظايف اسلامى خود كوتاهى كنند، فرض مُحالى است؟ مصداق آن را همه مى‌دانيد.

از زمان شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا زمان شهادت سيدالشهداء(عليه السلام) ، بيست سال طول كشيد. در طول اين مدت سيدالشهداء(عليه السلام) در مدينه چه مى‌كرد؟ آيا كسانى كه حاكم بودند، بت پرست يا منكر خدا بودند؟ آيا در ظاهر، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و احكام دين را انكار مى‌كردند؟ خير، اصلا اين گونه نبود، آن ها خود را خليفه رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) مى‌دانستند، نماز مى‌خواندند، امام جمعه بودند، منتهى گاهى نماز جمعه را روز چهارشنبه مى‌خواندند! گاهى هم در حال مستى، امامت جماعت مى‌كردند! آنچه مسلّم است، آن ها نماز مى‌خواندند. حتى روز عاشورا عمر بن سعد اول نماز خواند بعد گفت: «يا خَيْلَ اللّهِ اِرْكَبى وَ بِالْجَنَّةِ أَبْشِرى1 مردمى كه در زمان سيدالشهداء(عليه السلام) زندگى مى‌كردند همه نماز مى‌خواندند، و ادعاى مسلمانى مى‌كردند. به اصطلاح حكومت، حكومت اسلامى بود. اما سيدالشهداء(عليه السلام) بيست سال خون دل خورد، و نمى‌توانست بگويد اين حكومت ناحق است. مگر به افراد معدودى در گوشه و كنار، و در خفا، به صورت سرّى، خصوصى، و محرمانه. حتى وقتى خبر مرگ معاويه را آوردند، در ظاهر حضرت(عليه السلام) به حاكم مدينه تسليت گفت. وضع اين گونه بود.

آيا در زمان ساير ائمه اطهار(عليهم السلام)، زمان حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) ، امام صادق(عليه السلام) ، و ديگران صريحاً مى‌توانستند به مردم بگويند اين حكومت ها باطلند؟ پس چرا آن بزرگواران(عليهم السلام) را زندان مى‌كردند؟ چرا ايشان را به شهادت مى‌رساندند؟ آيا خلفا به نام كفر حكومت مى‌كردند؟ يا اين كه منكر خدا بودند؟ اگر هم منكر خدا بودند اظهار نمى‌كردند، و به نام خليفه رسول الله(صلى الله عليه وآله) حكومت مى‌كردند، اين داستان را حتماً همه شنيده ايد، همه مرثيه خوانها مى‌خوانند كه‌هارون الرشيد هنگامى كه مى‌خواست حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) را زندانى كند، به مرقد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و عذر خواهى كرد، گفت يا رسول الله(صلى الله عليه وآله) من فرزند تو


1. بحار الانوار، ج 44، ص 391، باب 37، روايت 2.

را زندانى مى‌كنم، براى اين كه مصلحت جامعه اسلامى تأمين شود! براى اين كه امنيت در جامعه ايجاد شود! براى اين كه اختلاف در جامعه نيفتد! از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) عذرخواهى مى‌كرد!1اين گونه نبود كه همه اين حكومت ها حكومت كافر و مشرك باشند. خوب، با اين موارد چه بايد كرد؟ گاهى شرايط به گونه اى است كه مى‌توان با فعاليت هاى فرهنگىِ متفرق و پنهانى، اصل دين مردم را حفظ كرد؛ به اميد اين كه روزى معرفت و سطح فرهنگ آن ها رشد پيدا كند، و بتوانند كارهاى مهم ترى انجام دهند. تقريباً از امام سجاد(عليه السلام) به بعد به دلايل مختلفى، تمام ائمه(عليهم السلام)چنين برنامه اى داشتند. چون عده اى مسلمان تربيت شده بودند، و به بركت خون سيدالشهداء(عليه السلام) حق را شناخته، بر اساس فرهنگ اسلامى تربيت شده، و در اطراف بلاد اسلامى پراكنده مى‌شدند، تمام امامزاده هايى كه پيرامون ما در بلاد خراسان، مازندران، و جاهاى ديگر هستند، همين مسلمانانى بودند كه تربيت شده خاندان امامت بودند، و مردم را هدايت مى‌كردند. غالب ايشان از بيت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)بودند. در اين شرايط بايد به همين كارهاى فرهنگى اكتفا كرد. چون توان فعاليت ديگرى نيست، تنها كارى كه مى‌توان انجام داد اين است و اطمينان هم هست كه اصل دين از بين نمى‌رود.

اما قسمتى از فرمايش امام حسين(عليه السلام) كه در منى به آن نخبگان فرمودند اين بود: «من مى‌ترسم اصل حق گم شود» صحبت تنها مسأله يك حكم و دو حكم شرعى نيست، فكرى بكنيد، من مى‌ترسم اصل حق گم بشود و مردم نتوانند حق و باطل را تشخيص بدهند، راه ديگرى براى تشخيص حق و باطل وجود نداشته باشد! اين شرايط، كار خاص ديگرى را مى‌طلبد، نه با فعاليت هاى تبليغى و نه با پول، نمى‌توان اقدامى انجام داد و نه مى‌توان جنگ نظامى سامان داد، جبهه حق طرفدار ندارد، قدرت در دست جبهه باطل و ثروت در اختيار آن هاست. آنچنان تبليغات كرده اند و از مردم زهر چشم گرفته اند، كه كسى توان نفس كشيدن ندارد. دائم مخالفان را دار زدند، يا ترور كردند؛ نه كسى جرأت قيام يا حركت دارد، نه ديگر نيرو و توان براى كسى مانده است. در اين شرايط بايد شوك ديگرى به جامعه وارد شود. چه كارى از يك نفر يا از يك گروه كوچك براى جامعه بزرگ اسلامى بر مى‌آيد؟ تبليغات هم تأثيرى نداشت چون تمام ابزار آن در اختيار امويان بود و فقط عده محدودى فرياد امام(عليه السلام) را مى‌شنيدند. سيدالشهداء(عليه السلام) با حنجره خود چقدر مى‌تواند فرياد بزند؟ صداى خود را به چند


1. ر.ك: ارشاد، ص 280.

نفر مى‌تواند برساند؟ البته اگر اجازه صحبت كردن به امام(عليه السلام) مى‌دادند، كه در طول بيست سال به آن حضرت چنين فرصتى نيز ندادند و ايشان مى‌بايست آرام، پنهانى و در خفا با ياران و اصحاب خود صحبت كند.

در اين شرايط چه بايد كرد؟ همان كارى را كه حسين(عليه السلام) كرد، شوكى در جامعه اسلامى به وجود آورد كه تا قيام قيامت اثر خود را خواهد داشت، اين لرزه باقى خواهد ماند و آرام نخواهد گرفت؛ اقدامى كه نمى‌توان آن را تحريف كرد، و نمى‌شود تفسير غلطى براى آن آورد. چه بگويند؟ هر آيه محكمى در قرآن باشد، مى‌توانند آن را تحريف و به اشتباه تفسير كنند. يا به قول امروزى ها براى آن قرائت جديدى بياورند! اگر حديث باشد، مى‌توانند بگويند دروغ بوده و جعلى است، از اسرائيليات است، يا در نهايت بگويند اين قرائت شماست! و براى آن قرائت ديگرى هم هست! به مراجع هم مى‌گويند شما فهمتان را مطلق نكنيد، قرائت هاى ديگرى هم هست! اما با حركت سيدالشهداء(عليه السلام) چه مى‌توانند بكنند؟ آيا تفسير ديگرى دارد؟ جز اين كه گروهى پاكباز در راه خدا و براى احياى دين جان خود و عزيزانشان را فدا كردند؟ تا حالا هيچ مورخى، هيچ انسان منصفى تفسيرى غير از اين براى داستان كربلا كرده است؟ بله، امروز ممكن است كسانى باشند كه قرائت هاى جديدى از داستان كربلا داشته باشند! العياذ باللّه، بگويند حسين(عليه السلام) بى خود كرد! واقعه كربلا عكس العمل خشونت جدش بود! يزيدى ها تقصيرى نداشتند، جد حسين(عليه السلام) پدر آن ها را كشته بود، آن ها هم در كربلا فرزندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)را كشتند! اين شيطانى ترين تفسيرى است كه تا به امروز از حماسه كربلا شده است، و تاكنون اين گونه تعابير سابقه نداشته است. دوست و دشمن، مسلمان و كافر، مشرك و بت پرست، همه در مقابل داستان كربلا سر تعظيم فرود آورده اند. اين گونه بود كه حسين(عليه السلام) مصباح الهدى شد، اين چراغ فروزانى است كه هرگز خاموش نمى‌شود. عليه آن هيچ كارى نمى‌توان كرد. اين شوك باعث شد كه جامعه اسلامى نجات پيدا كند.

اين هم مصداق ديگرى براى نهى از منكر به معناى عام است. اگر كسى سؤال كند آن جا كه حضرت(عليه السلام) فرمودند: «أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهى عَن الْمُنْكَر»1 آيا به هدف خود رسيدند؟ جواب اين است كه بله، آنچه را اراده داشت، انجام داد و به نتيجه هم رسيد. نتيجه اين اقدام چه بود؟ اين كه مردم بتوانند حق و باطل را بشناسند. اصل وظيفه انبيا و اولياى خدا، هدايت


1. بحارالانوار، ج 44، ص 329، باب 37، روايت 2.

است؛ بعد از هدايت اگر خود مردم حاضر شدند رهبرى آن ها را بپذيرند در اين صورت حكومت هم تشكيل مى‌دهند. تشكيل حكومت وظيفه آن ها است، اما در صورتى كه مردم كمك كنند؛ همان طور كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در خطبه شقشقيه فرمود: «لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِر»1 زمانى كه مردم حضور پيدا كرده، و كمك كردند من هم به وظيفه ام قيام مى‌كنم. اما اگر حاضر نشدند وظيفه تشكيل حكومت ساقط است، اما وظيفه هدايت باقى است، هدايت گرى وظيفه انبيا و اوليا و كسانى است كه در غيبت آن ها نقش هدايت را بر عهده مى‌گيرند. «اَلْعُلَماءُ وَرَثَةُ الاَْنْبياء»2 اين وظيفه هميشه هست، و از دوش هيچ كس در هيچ حالى برداشته نمى‌شود. اگر هيچ راه ديگرى نبود، بايد مردم را با شهادت هدايت كرد، تا بفهمند. بايد بگويند چرا اين پيرو امام حسنى(عليه السلام) حاضر شد كشته شود؟ اگر انصاف داشته باشند حلاجى و تحليل مى‌كنند، بررسى مى‌كنند، و به اين نتيجه مى‌رسند كه به خاطر وظيفه دينى خود اين كار را كرد. برچسب ها و تهمت ها دروغ بود. پس ممكن است نهى از منكر چنين مصداقى هم داشته باشد. اما اولا موارد آن نادر است. ثانياً آگاهى زيادى مى‌خواهد كه شخص تشخيص بدهد چنين وظيفه اى دارد، خيلى فداكارى مى‌خواهد كه از همه چيز بگذرد، كلاه شرعى براى كارهاى خود درست نكند، و براى ترك امر به معروف و نهى از منكر بهانه تراشى نكند. چنين شخصيتى به ندرت پيدا مى‌شود، ولى به هر حال خدا حجت را براى ما و شما تمام كرده، اگر هيچ كس نبود حسين بن على(عليه السلام) بود.

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا أَبا عَبْدِ اللّه، بِأَبى أَنْتَ وَ أُمّى؛ جان هاى ما، پدر و مادرهاى ما، فرزندان ما، فداى تو اى حسين(عليه السلام) ! كه چراغ هدايت را در اين جهان افروختى و تا جهان برپاست هرگز خاموش نخواهد شد.

 


1. نهج البلاغه، خطبه 3.

2. بحارالانوار، ج 1، ص 164، باب 1، روايت 2.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org