قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

زمينه هاى قيام عاشورا(4)

ـ علل انفعال جامعه در برابر فعاليت هاى معاويه

خوددارى از بذل مال در راه خدا

سستى در جانفشانى براى دين

تأثير روابط قومى و گروهى

ـ راه هاى مقابله با عوامل انحراف در جامعه

بالا بردن سطح شناخت

افزايش سطح ايمان و معنويت

 

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمدللّه ربّ العالمين، والصّلوة والسّلام على سيّد الانبياء والمرسلين، أبى القاسم محمّد وعلى آله الطيبين الطاهرين المعصومين. اللّهم كن لوليك الحجة بن الحسن صلواتك عليه وعلى آبائه فى هذه الساعة وفى كل ساعة ولياً وحافظاً وقائداً وناصراً ودليلا وعيناً حتى تسكنه أرضك طوعاً وتمتعه فيهاً طويلا. السلام عليك يا ابا عبد اللّه وعلى الارواح التى حلّت بفنائك.

فرار رسيدن ايام شهادت آقا ابى عبد الله را به پيشگاه مبارك ولى عصر ـ عجل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ مقام معظم رهبرى، مراجع بزرگ تقليد و همه شيفتگان مكتب حسينى تسليت مى‌گوييم و از خداى متعال درخواست مى‌كنيم كه در دنيا و آخرت دست ما را از دامن ابى عبد الله كوتاه نفرمايد.

حضور شما عزيزان بحث هاى كوتاهى را در زمينه مسائل مربوط به عاشورا مطرح كردم؛ و به اين جا رسيديم كه دشمنان سيدالشهداء(عليه السلام) كه در واقع دشمنان اسلام بودند، توانستند مسير صحيح خلافت و ولايت را منحرف كنند و تا آن جا پيش بروند كه فرزند پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با آن وضع فجيع به شهادت برسانند. علت اين مسأله سوء استفاده بنى اميه از موقعيت ها و شرايط موجود در آن زمان و نيز روش ها و تاكتيك هايى بود كه به كار مى‌گرفتند، تا بتوانند به مقاصد خود برسند. دستگاه اموى با استفاده از سه عامل تبليغات، تهديد و تطميع توانست مسير جامعه را عوض كرده و شرايطى را به وجود آورد كه مردم به اين مصيبت بزرگ مبتلا شوند.

علل انفعال جامعه در برابر فعاليت هاى معاويه

با توجه به اين كه شرايط تاريخى كم و بيش قابل تكرار است و موارد مشابه آن نيز در دوران هاى ديگر واقع مى‌شود، به دنبال سؤال قبلى سؤال ديگرى به اين صورت مطرح مى‌گردد

كه، درست است معاويه از ابزار تبليغات توأم با فريب مردم و تحريف حقايق و در واقع ترور شخصيت ها از يك سو و با حربه تهديد و تطميع از سوى ديگر فعاليت كرد، اما چرا مردم فريب خوردند و تحت تأثير تهديدها و تطميع ها قرار گرفتند؟ اين سؤال در واقع روى ديگر سكه سؤال قبل است، يعنى يكى فعل و ديگرى انفعال است، بنى اميه اثر گذار و مردم اثر پذير بودند. آن ها فاعل اين تبليغات، تهديدها و تطميع ها بودند و مردم در برابر آن ها منفعل بودند. در شب هاى گذشته، جهت مربوط به فاعليت بنى اميه را عرض كردم. جهت ديگر سؤال اين است كه علت انفعال مردم چه بود؟ خوب، آن ها فريب مى‌دادند، اما چرا مردم فريب خوردند؟ او تهديد مى‌كرد، اما چرا مردم تحت تأثير تهديدها واقع شدند؟ اين سؤال بيش تر از اين جهت براى ما اهميت دارد كه ممكن است، با توجه به جواب آن، خود را آماده كنيم تا اگر خداى ناكرده شرايطى مشابه آن شرايط پيش آمد و دشمنان اسلام با استفاده از همان حربه ها خواستند مسير صحيح انقلاب را تغيير دهند، آگاهانه واكنش نشان دهيم و سعى كنيم منفعل نشويم. البته اين بدان معنا نيست كه فقط زمانى مى‌بايد خودمان را آماده كنيم كه معاويه و يزيد يا شمر، عمر سعد و ابن زياد ديگرى پيدا شوند.

حوادث تاريخى عيناً تكرار نمى‌شود، بلكه مشابه آن ها اتفاق مى‌افتد. شايد اين مطلب را شنيده باشيد كه طبق روايتى كه شيعه و سنى با اسناد متعدد نقل كرده اند، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)فرمودند: آنچه در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است در امت من هم اتفاق خواهد افتاد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)اين جمله را اضافه كردند كه «حَتّى لَو دَخَلُوا جُحْرَ ضَب لَدَخَلْتُمُوه»1 اگر بنى اسرائيل وارد سوراخ سوسمارى شده باشند، شما هم داخل آن خواهيد شد. روايت به اين معنا نيست كه حتماً فرعونى در اين زمان پيدا خواهد شد و خواهد گفت «أَنَا رَبُّكُمُ الاَْعْلى»،2 تا امت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز به فرعونى كه در زمان موسى بود مبتلا شوند، يا حتماً قارونى پيدا خواهد شد كه آن ثروت عظيم را داشته باشد و مردم مانند آن زمان به قارون ديگرى مبتلا شوند و يا اين كه حتماً سامرى ديگرى خواهد بود و بتى به شكل گوساله مى‌سازد و مردم را به پرستش آن وادار مى‌كند. دقيقاً همانند آن اتفاقات تكرار نمى‌شود، ولى وقايعى كه از همان روح برخوردار است و شباهت هاى تامى به آن جريان ها دارد، اتفاق مى‌افتد. در خصوص اين بحث، مناسب است


1. بحارالانوار، ج 51، ص 128، باب 2، روايت 24.

2 النازعات، 24.

در جاى خود نمونه هايى از وقايع صدر اسلام تا به حال كه مشابه آن قبلا در بنى اسرائيل اتفاق افتاده است ذكر شود. لذا، اين كه مى‌گوييم آنچه در صدر اسلام اتفاق افتاده، ممكن است بعدها نيز واقع شود، به اين معنا نيست كه همان جريانات عيناً تكرار مى‌شود. مثلاً، در شام معاويه اى پيدا مى‌شود كه قصد دارد فرزندش را به عنوان ولى عهد معرفى كند و الى آخر. بلكه حوادثى پيش مى‌آيد كه روح و انگيزه هاى آن ها همان روح و انگيزه ها است. آنچه معاويه را واداشت آن حركت را انجام دهد، در ديگران هم پيدا مى‌شود. روش هايى كه معاويه براى رسيدن به مقاصد خود به كار گرفت، ديگران هم به كار خواهند گرفت. و يا اثر پذيرى كه در مردم واقع شد، كم و بيش در آينده نيز ممكن است واقع شود. با توجه به اين مطلب لازم است بررسى كنيم چرا مردم اين گونه فريب خوردند؟ و چرا تحت تأثير تهديدها و تطميع ها قرار گرفتند؟ تا خود را براى زمانى كه چنين امتحاناتى پيش مى‌آيد آماده كنيم؛ و اگر كسانى بخواهند ما را فريب دهند و تهديد يا تطميع كنند، بتوانيم مقاومت كنيم.

اين موضوع را مى‌توان با بحثى تحليلى از شرايط آن زمان بررسى كرد، كه طبعاً چنين بحثى به طول مى‌انجامد. ولى من گمان مى‌كنم براى دسترسى به نتيجه مطلوب در مورد اين مسأله راه ساده ترى نيز وجود دارد و آن استفاده از كلمات خود سيدالشهداء(عليه السلام) است. در جلسه گذشته عرض كردم در طى بيست سال حكومت معاويه، حضرت سيدالشهداء(عليه السلام) تقريباً ده سال آن را در كنار برادر بزرگوارشان و ده سال ديگر را به تنهايى در مدينه به سر مى‌بردند، در نهايت سختى و تنگنا و فشار بودند. ولى گهگاه افرادى را شناسايى كرده و با آن ها به صورت محرمانه و دور از چشم مأموران حكومتى جلسه اى تشكيل مى‌دادند و حقايق را به آن ها مى‌گفتند. مى‌فرمودند من اين مطالب را به شما مى‌گويم تا مبادا حق مندرس و فراموش شده و مردم نتوانند حق و باطل را از هم تشخيص دهند. از جمله اين جلسات بر اساس آنچه در تاريخ ثبت شده است و رواياتِ آن را براى ما نقل كرده اند، جلسه اى است كه در منى با نخبگان علما و برجستگان مسلمانان آن زمان تشكيل دادند. مى‌توان حدس زد كه براى شناسايى اين عده مدتى كار شده بود و با ايشان ارتباطاتى برقرار گرديده بود، تا آن ها را در منى در جلسه اى جمع كنند. كسانى كه حج مشرف شده اند مى‌دانند منى چه اندازه شلوغ است و نمى‌توان آن جا را كنترل كرد. به همين جهت بسيارى از فعاليت هايى كه مى‌خواستند دور از چشم حكومت ها انجام دهند، در منى انجام مى‌شد.

 

جلسه اى در منى تشكيل شد و امام(عليه السلام) براى اين نخبگان سخنرانى كردند. خوشبختانه بخش هايى از اين سخنرانى نقل شده است كه در تحف العقول، بحارالانوار و منابع ديگر ذكر شده است. قسمتى از اين سخنرانى را شب گذشته نقل كردم. امشب بخش ديگرى را كه مربوط به مطلب مورد نظر مى‌شود، قرائت مى‌كنم. براى اين كه بفهميم چرا مردم فريب معاويه و امثال او را خوردند و حكام جور توانستند با زمينه سازى و استفاده از غفلت مردم بر آن ها مسلط شوند، از همين موقعيت تاريخى شروع مى‌كنيم. حضرت(عليه السلام) افراد حاضر در آن جلسه را اين گونه توصيف مى‌كنند كه شما بزرگان اين امت هستيد، شما كسانى هستيد كه در سايه اسلام، و به بركت مقامات اسلامى و علومى كه داريد مورد احترام مردم هستيد، و اين منزلتى است كه خدا به شما داده است. از ذكر اين اوصاف، مشخص است كه اين افراد جزء علماى قوم بودند. پس از بيان اين كه خداوند نعمت ها و منزلت و مقامى را به آنان عطا فرموده است، آن گروه را مورد نكوهش قرار مى‌دهند و مى‌فرمايند: با اين كه خدا اين مقامات، منزلت و موقعيت اجتماعى را به شما داده است و بر اساس آن مردم از شما حرف شنوى دارند و به شما احترام مى‌گذارند، اما شما از موقعيت خود استفاده نمى‌كنيد.

خوددارى از بذل مال در راه خدا

در بين اين سخنرانى حضرت(عليه السلام) مى‌فرمايد: «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها فى ذاتِ اللّه»1 با اين كه خداوند چنين موقعيت اجتماعى به شما داده بود، اما اين كارها را نكرديد؛ يعنى انتظار مى‌رفت با استفاده از موقعيت علمى خود و منزلت و شرافتى كه در جامعه داشتيد، اين گونه كارها را انجام دهيد، ولى هيچ يك از اين اقدامات را نكرديد. مالى را در راه ترويج اسلام صرف نكرديد. قاعدتاً مخاطبان امام(عليه السلام) خمس و زكات و حقوق واجب خود را پرداخت مى‌كردند. اين كه حضرت(عليه السلام) مى‌فرمايد مالى را بذل نكرديد، مقصود بيش از حقوق واجب است، چون گاهى بقاء دين احتياج به هزينه كردن از اموال شخصى دارد، صحيح نيست بگوييد ما حقوق واجبمان را ادا كرديم و ديگر حقى بر عهده ما نيست. اولين قدم اين است كه از اموال خود در راه ترويج اسلام، جلوگيرى از بدعت ها و مبارزه با بدعت گزاران استفاده كنيد، ولى شما اين كار را نكرديد.

 


1. بحارالانوار، ج 100، ص 79، باب 1، روايت 37.

سستى در جانفشانى براى دين

«وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها» بالاتر از صرف نكردن مال در راه خدا اين كه، جانتان را براى كسى كه آن را آفريده بود به خطر نينداختيد. ما عادت كرده ايم بگوييم اگر تكاليف واجب به حد ضرر زدن به انسان رسيد، ديگر واجب نيست. تصور مى‌كنيم شرط امر به معروف و نهى از منكر اين است كه ضررى متوجه شخص نشود، و ترويج دين و مبارزه با دشمنان اسلام در حدى است كه خطرى متوجه انسان نشود. سيدالشهداء(عليه السلام) به اين علما مى‌فرمايد: «شما جان خود را در راه كسى كه آن را آفريده و به شما عطا فرموده است به خطر نينداختيد.» يعنى مى‌بايست به خطر بيندازيد. اين همان نكته اى است كه قبلا عرض كردم كه، در زمان ما فقط امام(قدس سره) اين مطلب را به خوبى و آشكارا بيان كرد، زمانى كه فرمود در مَهّام امور تقيّه نيست؛ تقيه، در امور عادى و امر به معروف و نهى از منكرهاى عادى است، كه اگر ضررى به كسى مى‌رسد، مى‌تواند بگويد من آنچه بايد بگويم، گفتم و ديگر بيش از اين تكليفى نيست. ولى اگر مسأله اى مربوط به اساس و كيان اسلام مى‌شود، در آن مورد صحبت از تقيه نيست. در اين گونه مسائل است كه فرمود تقيه حرام است، ولو بلغ ما بلغ. يعنى به هر جا كه كار بينجامد؛ و لو هزاران نفر هم كشته شوند، نبايد تقيه كرد، چون اساس اسلام در خطر است. در اين صورت، و يا همان گونه كه امامرحمة الله عليه تعبير فرمود «در مهّام امور» يعنى امور خيلى مهم تقيه روا نيست.1

قبلا عرض كردم، بايد از بعضى هم لباسى هاى خودمان گلايه كنيم، زيرا بعد از اين فرمايش حضرت امامرحمة الله عليه حق اين بود كه بيش تر تلاش شود و مصاديق «مهّام امور» كه ايشان فرمودند در آن تقيّه نيست، تبيين گردد تا مشخص شود آن امور مهم چه امورى هستند. امام(قدس سره) چند مورد را مثال زده اند، امّا موارد ديگرى هم هست كه بايد تبيين گردد و حدود آن ها مشخص شود. اين امر تا حد زيادى به مردم در جهت آشناشدن به وظيفه شان كمك مى‌كند.

اين دو گلايه اى بود كه امام حسين(عليه السلام) از بزرگان قوم داشتند و فرمودند علت اين كه معاويه و بنى اميه توانستند مسير اسلام را منحرف كنند، اولا اين بود كه شما در راه حفظ دين خدا پول خرج نكرديد و ثانياً اين كه شما جان خود را در اين راه به خطر نينداختيد، حفظ جان را وجهه همت خود قرار داديد و زمانى كه شما را تهديد كردند، عقب نشينى كرديد.

 


1. ر.ك: صحيفه نور، ج 1، ص 39؛ ج 7، ص 36.

تأثير روابط قومى و گروهى

علت سوم انفعال جامعه در برابر تحريف اين است كه؛ «وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها فى ذاتِ اللّه،» شما در راه خداوند و براى جلب رضايت او هيچ گاه با خويشاوندان خود كه در راه باطل بودند مقابله نكرديد. در آن زمان مسأله ارتباطات قومى و عشيره اى در فرهنگ عربى يك اصل بود. امروز هم در ميان مردمانى كه زندگى قبيله اى دارند چنين روحياتى به چشم مى‌خورد، يك نوع همبستگى قومى، عشيره اى، و خويش و قوم بازى وجود دارد. اين كه انسان به خاطر تعصب نسبت به بستگان خود اقداماتى انجام دهد، اين روحيه در ما كم تر يافت مى‌شود. اما در مورد كسانى كه شهرنشين نيستند، هنوز هم وجود دارد. آن زمان روحيه حمايت از عشيره و قبيله بسيار قوى بود. امروزه مشابه اين روحيه را در باندبازى ها و طرفدارى هاى كسانى مشاهده مى‌كنيم كه از جهت سياسى هم خط هستند و در يك جبهه قرار دارند. اين عملكرد مانند همان نقشى است كه آن زمان تعصب نسبت به عشيره و قبيله ايفا مى‌كرد. امروزه كه ما به صورت عشيره اى زندگى نمى‌كنيم، تعصب نسبت به هم خط هاى سياسى جايگزين آن روحيه شده است.

در اين مجالس صحيح نيست اسم اشخاص برده شود و در مورد مسائل شخصى افراد صحبت شود. ولى همين روزها در روزنامه ها ديديد اشخاصى با تمهيداتى كه قاعدتاً از جانب سفارت آلمان براى آن ها فراهم شده بود، براى شركت در كنفرانسى تعدادى ضد انقلاب از اطراف دنيا در آن جمع شده بودند، به آلمان رفتند. كنفرانس بر پا گرديد و زنى لخت شد، لختِ مادرزاد، مردى هم به همين صورت و الى آخر كه اخبار آن را در روزنامه ها خوانده ايد. يكى از نويسندگانِ به اصطلاح اصلاح طلبِ روزنامه هاى مشهور زنجيره اى نيز در آن جا مصاحبه كرده و در مورد حضرت امام(قدس سره)گفته بود كه، خمينى به موزه تاريخ سپرده خواهد شد! درباره حجاب هم گفته بود ما در قانون اساسى مطلبى در ارتباط با حجاب نداريم! در مورد دموكراسى و ارزش هاى غربى هم گفته بود اين مشكل اسلام است كه نمى‌تواند خود را با ارزش هاى دموكراتيك غربى تطبيق دهد! ما اين كار را خواهيم كرد و اين راهى است كه برگشت ندارد! يعنى اسلام از بين خواهد رفت! نام خمينى محو خواهد شد! حجاب و حرف هايى از اين قبيل هم پايه و اساسى ندارد و آزاد خواهد شد!1 بعد از اين كه اين مصاحبه


1. ر.ك: كيهان، 24/13791، گزارش مصاحبه اكبر گنجى با نشريه آلمانى تاكس اشپيگل.

افشا گرديد و ترجمه آن و گزارش اين كنفرانس در روزنامه ها منتشر شد، يكى از كسانى كه عِرق دينى داشت، اين مصاحبه را تقبيح كرده و گفت اين شخص نمى‌بايست چنين حرف هايى را زده باشد، اين حرف ها نامربوط و مزخرف است و تعبيراتى از اين قبيل.1 گويا بعداً ايشان از طرف هم خط هاى سياسى خود مورد نكوهش قرار گرفت كه، چرا فردى را كه هم خط ما بوده به اين شكل تقبيح كردى؟ بعد از چندى اين مطلب را ساختند كه اصل اين ماجرا دروغ بوده است و خبر اين گونه نبوده است. همان آقايى كه قبلا اين مصاحبه را تقبيح كرده بود از آن روزنامه اى كه خبر اين كنفرانس را منتشر كرده بود، مذمت كرد و گفت اين مطالب نمى‌بايست منتشر شود، مخصوصاً كه اصل خبر هم تكذيب شده است.2 اگر شما اين شخص را بشناسيد، بهتر مى‌فهميد كه اين سخنان چقدر از چنين شخصى زشت است. اگر يك سياست باز بود كه انتصاب به روحانيت نداشت و اين حرف ها را گفته بود، انسان زياد ناراحت نمى‌شد. اما چرا كسى كه خود را مدافع اسلام و روحانيت و خط امام(قدس سره)مى‌داند، اين گونه حرف مى‌زند و به اين شكل موضع گيرى مى‌كند؟ چرا؟ به خاطر تعصب نسبت به هم خط سياسى اش، چون اين شخص با آن گروه در يك طيف و در يك جبهه قرار دارند، حرف خود را تغيير مى‌دهد.

زمان معاويه هم مسأله حمايت از عشيره و قبيله رايج بود. چنان شرايطى حاكم بود كه، اگر كسى از قبيله اى مرتكب گناهى مى‌شد، افراد آن به روى خود نمى‌آورند، يا حتى از او دفاع مى‌كردند، يا اين كه كار او را توجيه مى‌كردند؛ اما اگر از قبيله مخالف بود، در بوق و كرنا مى‌كردند و مى‌گفتند چنين گناه بزرگى را مرتكب شده اند و بايد مجازات شوند و الى آخر. روح طرفدارى از عشيره و قبيله يكى از مشكلاتى است كه نمى‌گذارد انسان به سمت حق گام بردارد. هنگامى كه مى‌بيند هم طيف ها و هم قبيله اى ها، و امروزه، هم خط هاى سياسى او راهى را مى‌روند، نمى‌تواند شجاعت به خرج بدهد و به آن ها بگويد در اين مورد اشتباه كرده اند، بگويد بقيه حرف هاى ايشان را قبول دارم، اما اين يك مورد اشتباه، خلاف قرآن، و مغاير ضروريات و اساس اسلام است؛ بگويد اساس اين انقلاب و همه اصول را زير سؤال برده است، وعده و مژده داده است كه انقلاب از بين خواهد رفت. اما برعكس، به دليل همين


1. ر.ك: همان، 25/1/1379، ص 2.

2. همان.

هم خط بازى ها از چنين شخصى حمايت مى‌شود. اين مشكل ماست، تعصب قبيله اى و عشيره اى در آن زمان و تعصب خطى و سياسى و جبهه اى در اين زمان.

سيدالشهداء(عليه السلام) به علماى آن زمان فرمود: شما به خاطر خدا با خويش و قوم خود دشمنى نكرديد، يعنى گاهى وظيفه شرعى اقتضا مى‌كند انسان با خويش و قوم خود هم به دشمنى برخيزد. درست است در اسلام صله رحم واجب و قطع رحم حرام است، اما اگر طرفدارى از خويشاوند به قيمت تضعيف اسلام و نظام اسلامى تمام شود، چه بايد كرد؟ در اين مورد بايد اسلام را مقدم داشت يا وابستگان، پسرها و دامادها را؟ ولو به ضرر اسلام فعاليت كنند؟ ولو آبروى نظام اسلامى را ببرند، بايد حمايت كرد؟ بگويد فرزندان من چنين هستند، يا خويش و قوم من چنان اند و از آن ها حمايت بيجا كند؟ اين مسأله زمينه را براى سوء استفاده دشمنان فراهم مى‌كند. سيدالشهداء(عليه السلام) در آن خطبه به نخبگان فرمود: يكى از عللى كه موجب شد معاويه بر شما مسلط شود و اسلام را منحرف كند اين بود كه، شما به خاطر خدا با خويشاوندان خود دشمنى نكرديد، يعنى علاقه به خويش و قوم، علاقه به باند، وابستگى به هم خط و هم حزبى ها مانع شد از اين كه حق را بگوييد و از حق حمايت كنيد و زمينه اى شد تا آن ها اين سوژه تبليغاتى را نيز دست آورند و بگويند اين ها اهل خويش و قوم بازى هستند، در پى اموال بيت المال هستند و از آن سوء استفاده مى‌كنند، اگر برايشان امكاناتى فراهم شود، اول در اختيار خويش و قوم خود مى‌گذارند؛ اگر مقامى پيدا شود، اول به فرزندان خود مى‌دهند، و زمينه را براى تبليغ عليه شما فراهم مى‌كنند.

پس علت انفعال كسانى كه تحت تأثير تبليغات معاويه قرار گرفتند، تعلق خاطر به مال و جان و خويشاوندان است، «فَلا مالا بَذَلُْتمُوهُ وَ لا نَفْساً خاطَرْتُمْ بِها لِلَّذى خَلَقَها وَ لا عَشيرَةً عادَيْتُمُوها فى ذاتِ اللّه»؛ جامع اين مسائل يعنى تعلق به مال، تعلق به مقام، تعلق به جان و تعلق به خويش و قوم و دار و دسته در فرهنگ اسلامى چيست؟ جامع اين ها در فرهنگ اسلامى حب دنيا و دنياپرستى است. اين كه مى‌فرمايند «حُبُّ الدُّنْيا رَأْسُ كُلِّ خَطيئَة»1 يعنى چه؟ دوست داشتن چه چيزى منظور است؟ آيا اگر انسان ماه و ستارگان يا طبيعت زيبا را دوست داشته باشد، بزرگ ترين گناه را مرتكب شده است؟ يا اگر انسان هاى مخلوق خدا را دوست بدارد، مرتكب گناه شده است؟ حب دنيايى كه اساس هر گناهى است، چيست؟


1. بحارالانوار، ج 51، ص 258، باب 14، روايت 5؛ و موارد ديگر.

دلبستگى به امور دنيايى و لذت بردن از مال، مقام، دوستان و دار و دسته، خويش و قوم و باند، دنياپرستى است. پس مشكل اصلى مسلمان ها كه به واسطه آن تحت تأثير عوامل شيطانى امويان قرار گرفتند، در يك كلمه، دنيا پرستى بود.

نشانه اصلى دنياپرستى اين است كه اگر زندگى انسان به خطر افتاد، ديگر چيزى نمى‌فهمد. زمانى حاضر است كارى انجام دهد، خدماتى انجام دهد، به وظايف اجتماعى خود عمل كند، براى خود و خانواده اش تلاش كند، كه در رفاه باشد. اما اگر گفتند اگر فلان راه را بروى خطرناك است و مال و مقامت، و در نهايت، جانت به خطر مى‌افتد، در اين صورت جايى براى اين كارها نمى‌ماند. همه تلاش ها را براى اين انجام مى‌داد كه خودش زنده بماند و از دنيا بيش تر لذت ببرد. اين است كه هم قرآن كريم و هم بيانات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و ائمه اطهار(عليهم السلام)بزرگ ترين خصوصيت كفار را خودخواهى، خود دوستى و دنياپرستى مى‌دانند. در مقابل، مشخصه مؤمنان خود باختگى در راه خدا، ايثار، گذشت، فداكارى، شهادت طلبى است؛ يعنى مرگ براى آن ها مشكلى نيست، زندگى دنيا براى ايشان هدف اساسى نيست. اگر سعادت، آرمان، دين و ارزشهايى كه به آن دل بسته اند، اقتضا كند بميرند، به راحتى جان مى‌دهند و هيچ مشكلى ندارند. حضرت على(عليه السلام) مى‌فرمايد: «وَاللّْهُ لاَبْنُ أَبى طالِب آنَسُ بِالْمَوتِ مِن الطِّفْلِ بِثَدْىِ أُمِّه»1 آيا احتمال مى‌دهيد على(عليه السلام) هم به دروغ قسم ياد كند؟ به خدا قسم انس على به مرگ از انس طفل شيرخوار به پستان مادر بيش تر است.

شب عاشورا سيدالشهداء(عليه السلام) به خواهر بزرگوارش زينب(عليها السلام)فرمود: اصحاب من هم اين چنينند. ملاحظه كنيد حسين(عليه السلام) چگونه افرادى را تربيت كرده است. درست است كه بيست سال خون دل خورد، اما چنين گل هايى را براى عاشورا پروراند. اگر اين ها نمى‌بودند، داستان عاشورا رونقى پيدا نمى‌كرد و من و شما حسين شناس نمى‌شديم. اگر حسين را تك و تنها و پنهانى ترور مى‌كردند، آنچه ما امروزه شاهد آن هستيم، اتفاق نمى‌افتاد. ببينيد ياران حسين(عليه السلام) شب عاشورا به ايشان چه گفتند؛ حضرت زينب(عليها السلام) بعد از اين كه فهميد فردا روز شهادت است و همه كشته مى‌شوند، خدمت برادر رسيده، عرض كرد: برادر جان! اين اصحاب و يارانى كه الان در كنار تو و باقيمانده كسانى هستند كه امشب يا بين راه دسته دسته و گروه گروه رفتند، آيا ايشان را به خوبى مى‌شناسى و مطمئنى كه به تو وفادارند؟ حضرت(عليه السلام) اشك از


1. نهج البلاغة، خطبه 5.

چشمان مباركش جارى شد و فرمود: «أَما وَ اللّهِ لَقَدْ نَهَرْتُهُمْ وَ بَلَوتُهُمْ.... يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنيَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»1 به خدا قسم من ايشان را آزمايش كردم، نه تنها آزمايش كردم، بلكه چند بار آن ها را از خود راندم و گفتم دست زن و فرزندان خود را بگيريد و برويد، اين جا نمانيد، اين ها مى‌خواهند خون مرا بريزند و با شما كارى ندارند. معلوم مى‌شود اين سخنان براى آزمايش ياران حضرت(عليه السلام) بوده است. امام(عليه السلام) خطاب به خواهر خود مى‌گويد: «بَلَوتُهُمْ وَ نَهَرْتُهُم» ياران خود را آزمايش كردم، تا كسانى كه باقى مى‌مانند، ناب و خالص باشند؛ فرمود به خدا قسم من آنان را آزمايش كردم و از خودم راندم، ولى به اين نتيجه رسيدم كه آنان مرگ در حضور مرا بيش تر دوست دارند و با آن بيش تر از طفل نسبت به شير مادر مأنوسند، «يَسْتَأْنِسُونَ بِالْمَنيَّةِ دُونى اِسْتِئْناسَ الطِّفْلِ بَلَبَنِ أُمِّه»، نسبت به اين كه در مقابل و نزديك من بميرند بيش تر از انس شيرخوار به شير مادر علاقه دارند و ديگر از من جدا نمى‌شوند. حتماً شنيده ايد كه ياران امام حسين(عليه السلام) در شب عاشورا برخاستند و چه مطالبى گفتند، اگر هفتاد بار كشته شويم، سوزانده شويم و خاكستر بدن ما به باد داده شود، اگر بار ديگر زنده شويم، نزد تو برمى‌گرديم و در كنار تو مى‌مانيم تا بار ديگر به شهادت برسيم.

امام حسين(عليه السلام) بيست سال خون دل خورد، اما چنين گل هايى را تربيت كرد. در مقابل، كسانى بودند كه امام(عليه السلام) از آن ها گلايه كرد و گفت مشكل شما علاقه به دنياست، مشكل شما اين است كه از مرگ مى‌ترسيد، «وَ لكِنَّكُمْ مَكَّنْتُمُ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُم»2 خطاب به همان نخبگان و علماى آن عصر مى‌گويد ستمگران را تمكين كرديد و اجازه داديد بر شما تسلط پيدا كنند. «وَ أَسْلَمْتُمُ أُمُورَ اللّهِ فى أَيْديهِم» كارهاى خدايى را به دست آن ها سپرديد، كارهاى خدايى را كه بايد مردان خدا انجام دهند به دست ستمگران سپرديد، به ايشان رأى داديد و آن ها را رأس امور قرار داديد. «يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهاتِ وَ يَسيرُونَ فى الشَّهَوَات» كسانى را سر كار آورديد كه كارهاى شبهه آميز كه توجيه صحيح شرعى و قانونى ندارد، انجام مى‌دهند و به دنبال شهوات هستند، راه را براى شهوت پرستان باز مى‌كنند. فرهنگ سراهايى تشكيل مى‌دهند كه در واقع گناه سرا بشود، پول هايى از بيت المال مردم خرج مى‌كنند تا زمينه و اسباب و ابزار گناه برايشان فراهم شود، روزنامه هايى را كه مشوق گناه هستند تشويق مى‌كنند. اين كارهايى است كه شما كرديد. خوب، چگونه شد كه چنين حكامى بر شما مسلط شدند؟ چرا اين كارها را كرديد؟


1. ر.ك: مقتل الحسين للمقرم، ص 262.

2. بحارالانوار، ج 100، ص 80، باب 1، روايت 37.

جان كلام اين جاست: «سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِك فِرارُكُمْ مِنَ الْمَوت» آنچه موجب شد اين ها بر شما مسلط شوند و شما هم اجازه داديد اين ها بر دوش شما سوار شوند اين بود كه از مرگ فرار كرديد، اگر از مرگ فرار نمى‌كرديد و استقامت به خرج مى‌داديد، اگر شما در مقابل دشمن ايستادگى مى‌كرديد، آن ها عقب نشينى مى‌كردند. ببينيد ايام عاشوراى امسال چگونه عقب نشينى كردند! شما چه كرديد؟ مگر آدم كشتيد؟ مگر به جايى حمله كرديد؟ مگر آشوبى به پا كرديد؟ با اين پيراهن هاى سياهتان، با نوحه هاى خود و با سر و سينه زدن هاى خود نشان داديد كه ما اسلام را مى‌خواهيم، با همين حركت شما آن ها عقب نشينى كردند و ديگر در اين ايام به سيدالشهداء(عليه السلام) جسارت نكردند.

الحمد للّه، به كورى چشم دشمنانِ امام حسين(عليه السلام) ، امسال مراسم عزادارى در تمام شهرها و دهات خيلى بهتر از سال هاى گذشته برگزار شده است. آن ها به واسطه همين حركت شما عقب نشينى كردند. اگر در ساير مراحل زندگى، موقعيت هاى سياسى و اجتماعى نيز شما حضور خود را در صحنه نشان دهيد، لازم نيست كسى را بكشيد يا مثل آشوبگران ساختمان هاى دولتى را خراب كنيد، اين گونه اعمال در شأن شما و شأن حسينيان نيست، بلكه اظهار ارادت به دين و سيدالشهداء(عليه السلام) در شأن و وظيفه شماست. بايد بگوييد ما آماده ايم براى حفظ دين خود از مال، جان، خويشاوندان و فرزندانمان بگذريم، اين آمادگى مهم است. بارها عرض كرده ام، اين كه قرآن مى‌فرمايد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ ما أسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة»1 هر قوه نظامى و جنگى كه مى‌توانيد به دست بياوريد، نمى‌فرمايد به خاطر اين است كه همه آن ها را به كار ببريد، سرّ اين امر در اين است كه «تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّهِ وَ عَدُوَّكُم»2 اين نيروها و تجهيزات را فراهم كنيد تا دشمن بترسد؛ شما آمادگى خود را براى شهادت اعلام كنيد تا دشمن عقب نشينى كند. آن ها كه حاضر نيستند جان خود را به خطر بيندازند. كسانى كه براى يك شيشه مشروب آشوب به پا مى‌كنند حاضر نيستند جان خود را به خطر بيندازند. اگر شما مردانه به ميدان بياييد، آنان تا آن جايى كه عرب نى انداخت فرار مى‌كنند، به شرط اين كه احساس كنند شما كسانى هستيد كه ميدان را رها نمى‌كنيد. اين مطلب مهم است. امام حسين(عليه السلام) هم مى‌فرمايد مردم اگر بخواهند تحت تأثير بنى اميه قرار نگيرند و دينشان محفوظ بماند، سه


1 انفال، 60.

2 همان.

عامل را بايد داشته باشند، اموال خود را در راه دين صرف كنند، جانشان را در راه خدا به خطر انداخته و آماده شهادت باشند و دست از باندبازى برداشته و به دنبال حق باشند. اهل اين محل، اين خط، اين حزب و مطالبى از اين قبيل برايشان مطرح نباشد. ببينند خدا و پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امروز ولى فقيه چه مى‌فرمايند؛ هر چه او گفت بايد بر روى چشم بگذاريم، اين عامل حافظ امنيت و وحدت ما و مانع نفوذ دشمنان و بيگانه پرستان در داخل صفوف ما خواهد شد. «سَلَّطَهُمْ عَلى ذلِك» آنچه سلطه را به امويان بخشيد: «فِرارُكُمْ مِن الْمَوتِ وَ اِعْجابُكُمْ بِالْحَياةِ الَّتى هِى مُفارِقَتُكُم» دلبستگى شما به اين زندگى دنيا كه روزى از شما جدا خواهد شد، بود؛ اين دلبستگى مانع از اين مى‌شود كه مردانه به ميدان بياييد و در نتيجه دشمنان در شما طمع مى‌كنند. اما اگر دل به اين زندگى نبستيد، زندگى آخرت را باور داشتيد و براى اين كه خدا راضى باشد و سعادت ابدى نصيب شما بشود، حاضر شديد دست از لذايذ اين زندگى برداريد، هيچگاه دشمن بر شما مسلط نخواهد شد.

راه هاى مقابله با عوامل انحراف در جامعه

حال اگر ما بخواهيم ضعفى كه در مردم آن زمان بود و زمينه را براى تسلط امويان فراهم كرد در ما پديد نيايد و اگر آمده است برطرف شود، چه اقداماتى بايد انجام دهيم؟ گفتيم آن ها سه نوع فعاليت داشتند، تبليغات فريبنده و گمراه كننده، تهديدها و تطميع ها.

بالا بردن سطح شناخت

در مقابل تبليغات فريبنده چه بايد بكنيم؟ بايد شناخت، معرفت نسبت به اسلام، تشيع، خط امام حسين(عليه السلام) و امروزه خط امام خمينى(قدس سره)را تقويت كنيم. بايد معرفت خود را تقويت كنيم تا دشمنان امان نيابند افكار ضد امامرحمة الله عليه را به نام خط امامرحمة الله عليه معرفى كنند. اين كارى بود كه معاويه كرد، ديگران كردند، امروز هم اتباع معاويه همين كارها را انجام مى‌دهند. مواردى كه امامرحمة الله عليه صددرصد با آن مبارزه مى‌كرد، امروز به دروغ مى‌گويند امامرحمة الله عليه دنبال همين ها بوده و همين ها را مى‌خواسته است، آزادى را، آزادى غربى را، آزادى بى بندوبارى را،! و مى‌بينيد جوان هايى كه تحت تأثير اين حرف ها واقع شده اند چه كارهايى مى‌كنند. روزى من در سخنرانى پيش از خطبه ها گفتم اين ها دنبال چه مى‌گردند؟ ده ها مقاله عليه من نوشتند كه اين

آقا دروغ مى‌گويد، ما فقط آزادى سياسى مى‌خواهيم. جريان چهارشنبه سورى را ديديد كه چه آزادى هايى را مى‌خواستند. كسانى كه به برگزارى جشن هاى چهارشنبه سورى تشويق كردند، دنبال چه مى‌گشتند؟ مى‌خواستند جشن تخت جمشيد را هم تشكيل دهند، بودجه كلانى هم براى اين كار گذاشته بودند؛ در مورد اين كار ادعا مى‌كنند همان چيزى است كه امام(قدس سره)مى‌خواست، مى‌گويند مگر امامرحمة الله عليه نفرمود آزادى، استقلال؟ پس معلوم مى‌شود كه امام(قدس سره) هم همين ها را مى‌خواست! ببينيد چه مغالطه اى؟ امامرحمة الله عليه آزادى از دست دشمنان اسلام را مى‌خواست، نه آزادى از خدا و دين و ارزش ها را. آنچه عمر شريف امامرحمة الله عليه از دوران طفوليت تا پايان عمر صرف آن شد حفظ ارزش هاى اسلامى بود، قيام امامرحمة الله عليه براى حفظ ارزش ها بود، نه براى آزاد كردن مردم از ارزش ها. امروز بعضى از مسؤولان كشور بر ما منت مى‌گذارند، اگر بگوييم شما ارزش ها را در امور فرهنگى رعايت نمى‌كنيد، مى‌گويند چه ارزشى بالاتر از آزادى، ما آزادى به مردم داده ايم و اين بالاترين ارزش است! اين همان است كه امامرحمة الله عليه مى‌خواست! اين سخن از همان مقوله است كه معاويه به امام حسين(عليه السلام) مى‌گفت تو دارى از يزيد غيبت مى‌كنى! يزيد از تو بهتر است براى اين كه او از تو غيبت و بدگويى نكرده است! اين كه مى‌گويى يزيد شارب الخمر است غيبت اوست!! مغالطه اين گونه است.

اگر بخواهيم تحت تأثير اين مغالطات واقع نشويم، بايد شناخت خود را نسبت به دين تقويت كنيم. عزيزان من! جوانان عزيز! بايد در شبانه روز وقتى را براى مطالعه و بحث در امور دينى و معارف دينى بگذاريد. دين از شكم، رفاه و ورزش كم ارزش تر نيست. برنامه اى بگذاريد، جلسات مذهبى و مطالعات دينى داشته باشيد، بحمد اللّه بعد از انقلاب كتاب هاى دينى زياد نوشته شده است؛ جلسات بحث بگذاريد و با هم گفتگو كنيد، حتماً لازم نيست مُبلغ يا معلمى را دعوت كنيد، مثل كتاب هاى مرحوم استاد شهيد مطهرى ـرضوان الله عليهـ را به بحث بگذاريد، در مورد آن ها گفتگو كنيد، مطالب آن را حلاجى كنيد، آن گونه كه طلبه ها كتاب هاى درسى را مباحثه مى‌كنند؛ سطر به سطر بخوانيد، بررسى كنيد تا مفهوم هر بخش را به دست آوريد، توضيح بدهيد، بحث كنيد، اگر در موردى هم ابهامى بود، فرد مناسبى را هفته اى يك مرتبه يا ماهى يك مرتبه دعوت كنيد، تا براى شما توضيح دهد. اگر مطالعات دينى نداشته باشيد، جلسات مذهبى هم آن چنان كه بايد، فعال نباشد و اين گونه جلسات فقط به ايام عاشورا و امثال آن اختصاص داده شود، دشمنان اسلام و نظام هم مرتب از راديوها و

تلويزيون ها با فيلم هاى ويدئويى با روزنامه ها! با روزنامه ها! با روزنامه ها! شما را بمباران تبليغاتى مى‌كنند، در اين صورت نتيجه چه مى‌شود؟ همين مى‌شود كه مى‌بينيد. الحمد للّه در توده هاى مذهبى ما نيست، اما در بعضى مراكز هست و اگر جلوى آن را نگيريد، يعنى خود را مجهز نكنيد خداى نكرده تدريجاً به درون شما نيز سرايت مى‌كند.

براى مقابله با تبليغات شيطنت آميز و گمراه كننده، مطالعه و درس لازم است، و بدون آن معرفت انسان رشد نمى‌كند. اگر دين براى شما عزيز است، بايد وقت گذاشت. بخشى از اهميتى كه براى ورزش قائل مى‌شويد براى دين قائل شويد، قسمتى از وقتى كه جوان ها صرف تماشاى فوتبال يا حضور در باشگاه هاى ورزشى مى‌كنند، صرف مطالعه دينى كنند، اگر دين عزيز است بايد براى آن سرمايه گذارى كرد. دين با اجبار در دل ما به وجود نمى‌آيد، ايمان به خودى خود رشد نمى‌كند. عوامل اجتماعى ايمان زداست نه ايمان آفرين، مخصوصاً با ارتباطات فرهنگى كه امروزه برقرار شده است و با سياست غلطى كه مسؤولان فرهنگى كشور ما يا از روى جهل و ناآگاهى و يا خداى نكرده به عنوان مزدور بيگانگان اعمال مى‌كنند، و در هر حال سياستى را دنبال مى‌كنند كه ضد اسلام است، فرهنگ جامعه به سوى فرهنگ بى دينى و الحاد سوق داده مى‌شود. در مقابل بايد شما فعاليت علمى داشته باشيد و اين كار را وظيفه خود بدانيد.

افزايش سطح ايمان و معنويت

در مقابل عامل دوم و سوم يعنى تهديدها و تطميع ها، بايد ايمان را تقويت كرد. تأثيرپذيرى در مقابل اين عوامل و ترس انسان از اين كه در مقابل انجام ندادن فلان كار او را از اداره اخراج يا حقوقش را كم كنند، از ضعف ايمان است. مگر چنين كارهايى نكردند؟ چه تعداد رؤساى آموزش و پرورش و دانشگاه ها در اين دو سال تغيير كردند؟ من نمى‌دانم چند نفر ديگر از رؤساى دانشگاه ها كه قبلا رئيس بوده اند باقى مانده اند؟ گاهى رئيس دانشگاه با تمام كادر ادارى و حتى آبدارچى عوض مى‌شود! چرا؟ چون از اين خط سياسى نيست! استقامت داشته باشيد و بگوييد ما را بيرون هم بكنيد دست از امام(قدس سره)برنمى‌داريم. مرد باشيد! تا چه زمانى مى‌توانند با شما اين گونه برخورد كنند؟ اگر اين اشخاص مقاومت مى‌كردند و خود را نمى‌باختند، با آن ها به اين شكل رفتار نمى‌شد. ما سستى كرديم، ضعف نشان داديم تا اين

ستمگران بر ما مسلط شدند. اشتباه نشود، من همه دولت را نمى‌گويم، رگه هايى در بعضى از وزارتخانه ها و ادارات هستند كه، مسيرى را كه همان مسير آمريكاست دنبال مى‌كنند، حالا يا ديگران خبر ندارند، يا آن ها را فريب مى‌دهند و يا ...

براى اين كه بتوانيم در مقابل تهديدها و تطميع ها مقاومت كنيم بايد ايمان خود را تقويت كنيم. ايمان فقط با مطالعه پيدا نمى‌شود، بلكه تقويت ايمان با عمل است. البته معرفت قدم اول است، ولى با عمل است كه ايمان رشد مى‌كند. اگر انسان نماز نخواند، هر اندازه هم كه در مورد نماز كتاب مطالعه كند ايمانش قوى نمى‌شود، صدها كتاب هم درباره نماز بخواند، اما نماز نخواند، هرگز ايمان او قوى نمى‌شود؛ ايمان با عمل و تلقين تقويت مى‌شود. به خود تلقين كنيد كه اگر اسلام از من بخواهد، من آماده مرگ هستم. نه اين كه اگر اسم مرگ آمد ترس و لرزه شما را فراگيرد.

مناسب است باز هم از تعليمات سيدالشهداء(عليه السلام) استفاده كنيم. حضرت(عليه السلام) در روز عاشورا به اصحابش فرمود «صَبْراً بَنِى الْكِرام»،1 اى آزاد زادگان! و اى شريف زادگان! استقامت كنيد «فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةً تَعْبُرُ بِكُمْ عَن الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ اِلى الْجَنانِ الْواسِعَةِ وَ النَّعيمِ الّدائِمَة»، آزاد مردى اين است، اول اين گونه خطاب مى‌كند كه شما فرزندان آزادگى و بزرگى هستيد: اى بزرگ زادگان! اندكى صبر كنيد، اين مرگ شما را از سختى، گرفتارى و پستى نجات داده و به بهشت هاى پهناور و نعمت هاى جاويدان مى‌رساند، آيا اين امر نامطلوب است؟ چرا بايد از آن بترسيد؟ آيا اگر كسى شما را از زندانى نجات داد و در قصر زيبايى وارد كرد، از او تشكر مى‌كنيد يا از او دلگير مى‌شويد؟ مرگ، شما را از اين دنيايى كه زندان مؤمن است، نجات داده و به قصرهاى بهشتى مى‌رساند. چنين چيزى دوست داشتنى است يا بايد با آن دشمنى كرد؟ بايد از آن ترسيد يا بايد آن را خيلى دوست داشت؟ مرگ اين كار را براى شما مى‌كند نه براى همه؛ اما براى دشمنان شما، آن ها را از بهشت خارج مى‌كند و به جهنم مى‌برد. چون همان دنيايى كه در مقايسه با مقامات اخروى براى مؤمن زندان است، براى كفار با تمام بدبختى ها و گرفتارى ها بهشت است؛ چون كافر در آخرت به اندازه اى عذاب دارد كه هر چه سختى در اين دنيا تحمل كند، در مقابل عذاب هاى آن جهان باز بهشت است. مرگ، كفار را از بهشتشان خارج كرده و به جهنم مى‌برد. ولى شما را از زندان نجات داده و به باغ پهناورى كه «عَرْضُها


1. بحارالانوار، ج 6، ص 154، باب 6، روايت 9.

السَّمواتُ وَ الاَْرْض»1 مى‌برد، باغى كه پهناى آن آسمان ها و زمين را فرا مى‌گيرد، شما را به چنين بهشتى مى‌رساند. آيا اين بد است و بايد از آن منزجر باشيد و بترسيد؟ اين كه ترسيدنى نيست. سيدالشهداء(عليه السلام) اصحاب خود را با چنين سخنانى تقويت مى‌كرد. بى دليل نبود كه آن طفل سيزده ساله گفت «المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِن العَسَل»،2 شوخى نمى‌كرد، تحت نظارت سيدالشهداء(عليه السلام) تربيت شده بود. من و شما هم اگر حسينى هستيم، بايد با استفاده از همين تعليمات ايمان بياوريم به اين كه با ادامه راه حسين(عليه السلام) مرگ براى ما بهترين نجات دهنده است.

انسان چه مقدار بايد در اين دنيا خون دل بخورد، چقدر سختى تحمل كند، چقدر ظلم و ستم به نام دين و بدعت به نام قرائت جديد از دين ببينيد؟ هر چه زودتر بميريم راحت تر مى‌شويم. واللّه براى بنده با اين غصه هايى كه انسان در جامعه مى‌خورد، مرگ بسيار شيرين است، اگر كافر عليه انسان كارى انجام مى‌داد، غصه نداشت؛ تحريف دين و تحريف خط امام(قدس سره) به نام احياى آثار امامرحمة الله عليه غصه دارد. مرگ براى ما چه ضررى دارد؟ ما را از اين غصه ها نجات مى‌دهد. سيدالشهداء(عليه السلام) فرمود چه اندازه من اشتياق به وصال جدم، پدرم و برادرم دارم! «وَ ما أَولَهَنى اِلى أَسْلافى اِشْتياقَ يَعْقُوبَ اِلى يُوسُف»3 به همان اندازه كه يعقوب به ديدن يوسف علاقه داشت، بعد از چند سال كه در چاه افتاد، آن اتفاقات برايش پيش آمد و يعقوب دورى او را تحمل كرد، اشتياق من به مرگى كه مرا به جدم و پدرم برساند مثل اشتياق يعقوب نسبت به يوسف است. حضرت(عليه السلام) با اين بيانات اصحاب خود را تربيت مى‌كرد و روحيه مى‌داد و در نتيجه آنان براى شهادت طلبى آماده مى‌شدند.

چگونه شد آن جوان هايى كه قبل از انقلاب به واسطه تربيت هاى غلط شاهنشاهى در منجلاب گرفتار شده بودند، با بيانات امام(قدس سره) شهادت طلب شدند و آن حماسه ها را در جبهه ها آفريدند؟ چه عاملى موجب اين تحول شد؟ سخنان حيات بخش امامرحمة الله عليه بود كه از عمق جان او برمى‌خاست، در جان ها مى‌نشست و تحول ايجاد مى‌كرد. سعى كنيم از روش پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار(عليهم السلام) اين درس را هم براى خودمان و هم براى ديگران بگيريم، شهادت طلبى را تقويت كنيم، آمادگى براى مرگ در راه خدا را به صورت يك آرمان ترويج كنيم. در اين صورت هيچ كس بر ما مسلط نخواهد شد.

 


1 آل عمران، 133.

2. وسيلة الدارين فى انصار الحسين(عليه السلام) ، ص 253.

3. بحارالانوار، ج 44، ص 366، باب 37، روايت 2.

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org