قال علي عليه‌السلام : إِنَّهُ لَيْسَ لِأَنْفُسِكُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِيعُوهَا إِلَّا بِهَا؛ امير مومنان عليه‌السلام مي‌فرمايند: همانا براي شما بهايي جز بهشت نيست، پس به کمتر از آن نفروشيد. (نهج‌البلاغه، حکمت456)

صدا/فیلماندازه
قسمت اول2.67 مگابایت
قسمت دوم2.77 مگابایت

 

 

 

بسم‌الله الرحمن الرحيم

بندگي، طريق تقرّب‏

آن چه پيش رو داريد گزيده‏اي از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 10/12/84 ايراد فرموده‏اند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً
در دو جلسه قبل گفتيم: اولين نشانه «عباد الرحمن»؛ تواضع است و اصولاً راه تكامل انسان راه عبوديت و بندگي خدا است. حقيقت بندگي نيز اين است كه انسان هم دريابد و هم در عمل ثابت كند كه از خودش چيزي ندارد و مملوك خدا است. مسير تكامل انسان عبوديت است، يعني قدم به قدم انسان بايد چيزهايي را كه از آنِ خود مي‏داند، از خود نفي كند. ابتدا بايد انسان استقلال در اراده را از خود نفي كند، چون به طور طبيعي طوري است كه هميشه مي‏خواهد بگويد: «دلم مي‏خواهد.»، «خودم مي‏خواهم.»؛ و.... اين‏ها با بندگي سازگار نيست. بنده آن است كه بگويد: «آن چه آقا مي‏خواهد ملاك است.»
براي رسيدن به اين مرحله بايد انسان تمرين كند كه هر چه آقا مي‏گويد، گوش كند تا اراده‏اش در اراده خدا فاني شود و هر وقت مي‏خواهد تصميم بگيرد اول فكر كند و ببيند خدا از او چه مي‏خواهد. از گناه نكردن شروع كند و اوج بگيرد تا اراده خود را در اراده خدا فاني ببيند. تا زماني كه انسان براي خود علم، قدرت، عزّت و رياست قائل است، آبرويي براي خودش مي‏بيند و تلاش مي‏كند آن را حفظ نمايد، از بركت فناي اراده خود در اراده خدا محروم است. انساني كه در اراده خدا فاني شد، مملوكات و صفات خود را به صاحبش برمي‏گرداند.
تعبير پر معناي «رداي كبريايي»؛ مخصوص خدا است. اگر كسي بخواهد با خدا در اين ردا شريك شود در واقع مدعي نوعي الوهيت است. از همان قدم اول انسان بايد تكبر را از خود دور كند، همين رذيله باعث شد كه شيطان از دستگاه الهي رانده شود. «أَبي‏؛ وَ اسْتَكْبَرَ»1؛ اگر انسان تكبر نداشت بايد تواضع داشته باشد، يعني باور كند و در عمل نشان دهد كه در مقابل عظمت و كبريايي الهي چيزي براي خود قائل نيست. مواظب باشيم كه گاهي استدلال مي‏كنيم و مي‏گوييم: انسان از خودش چيزي ندارد، اما اين غير از باور قلبي است. اين حقيقت را بايد لمس كرد و صرف استدلال بر آن كافي نيست. بايد باور كنيم كه حيات ما عاريه‏اي است، چه رسد به علم، قدرت و... كه از توابع آن است.
توجه به اين نكته ضروري است كه ما در مقام تواضع و نفي تكبر در واقع مي‏خواهيم عظمت خدا و كوچكي و پستي خودمان را ابراز مي‏كنيم. هدف از اين كه خودمان را پست مي‏بينيم و پست نشان مي‏دهيم، اين است كه عظمت الهي ظهور كند. اگر تواضعي با اين هدف سازگار نباشد مثل اين كه انسان در مقابل دشمن خدا تواضع كند و سبب بزرگي دشمن خدا شود، شايسته نيست. وقتي اسباب بزرگي دشمن خدا را فراهم كردي آن وقت خدا چه مي‏شود؟! نمي‏توان هم خدا و هم دشمن خدا را به بزرگي ياد كرد. دشمن خدا را بايد لِه كرد و برايش اهميتي قائل نشد.
مؤمن از آن جهت كه به خدا انتساب دارد، جلوه الهي است. احترام به مؤمن از آن جهت كه مؤمن است، مطلوب است. تواضع در مقابل او به خاطر ايمانش احترام به خدا است. هر چه انسان در مقابل مؤمن كوچكي كند در مقابل خدا كوچكي كرده است، اما كوچكي در مقابل دشمن خدا، تملق گفتن به او و دست به سينه ايستادن و سر خم كردن در برابر او لازمه‏اش كوچك كردن خدا است. تواضع بايد للّه باشد. ارزشي كه ما براي تواضع يا صفات ديگر قائل مي‏شويم، غير از ارزشي است كه مكتب‏هاي انساني براي آن قائل مي‏شوند. آن‏ها مي‏گويند: تواضع كنيد تا پيش مردم محترم باشيد و انساني كه تواضع دارد، در جامعه محترم است و مردم به او كمك مي‏كنند، اما ارزش‏ها در مكتب الهي به خاطر پايگاه مردمي نيست، بلكه به خاطر يك ويژگي است كه به عظمت الهي برمي‏گردد و بايد نشان دهد شما بنده خدا هستي. پس هر عملي تا آن جا ارزش دارد كه روح بندگي خدا در آن باشد. خداوند با صراحت مي‏گويد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون»2؛ من جن و انس را جز براي عبادت نيافريدم، يعني مجموعه مخلوقات مختار و مكلفي كه ما مي‏شناسيم (جنّ و انس) براي عبادت خدا خلق شده‏اند. راه تكامل هر موجود مختاري بندگي خدا است و جز اين راه ديگري وجود ندارد. چيزهاي ديگر كه بعضي خيال مي‏كنند كمالات است، اعتبارياتي است كه پايه‏اي در واقعيات ندارد، اما ارزش‏هاي الهي و اسلامي همه پايه در واقعيت دارد.
فرض اين است كه انسان موجودي است كه بايد با اراده خود استقلال را از خود نفي كند و به جايي برسد كه در جوار خدا باشد. اين همان بندگي است. تا زماني كه انسان خود را شريك خدا بداند و بگويد: تو قدرت داري، من هم دارم. تو عزت داري، من هم دارم. تو آبرو داري، من هم دارم و تو اراده داري، من هم دارم، بنده خدا نيست و به جايي نمي‏رسد. اگر همه خلايق جمع شوند و در برابر چنين شخصي به خاك بيفتند و بگويند: تو «ربّ الاعلي»؛ هستي از ديدگاه اسلام هيچ ارزشي ندارد. همه ارزش‏ها در بندگي خدا خلاصه مي‏شود.
اين بندگي آثاري دارد: اولين اثرش اين است كه انسان خاكي و متواضع مي‏شود. دومين اثرش اين است كه انسان از لغو و كاري كه سعادت و كمال انسان را به دنبال ندارد، گرچه گناه هم نداشته باشد، پرهيز مي‏كند. «عباد الرحمن»؛ نه تنها اهل لغو نيستند، بلكه به حسب زندگي اجتماعي وقتي سر و كارشان با اهل لغو مي‏افتد كه رفتار نابخردانه‏اي انجام مي‏دهند، كار بي‏جا و بي‏حسابي مي‏كننند، استهزا، بدگويي و بي‏احترامي مي‏كنند يا فحش مي‏دهند، كريمانه برخورد مي‏كنند.
به طور طبيعي انسان وقتي ناراحت مي‏شود مقابله به مثل مي‏كند، عصباني مي‏شود، از كوره در مي‏رود و گاهي رفتار شديدتري انجام مي‏دهد، اما «عباد الرحمن»؛ چون مواظب هستند كاري كنند كه خدا آن را بپسندد، در چنين موقعيت‏هايي خود را كنترل مي‏كنند و با بچه‏هاي بي‏ادب و نابخرد كه ممكن است چهل پنجاه سال هم سن داشته باشند، اما چون عقلشان بچه‏گانه است رفتارشان نيز بچه‏گانه است، بزرگوارانه برخورد كنند. «و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»3؛ يكي از معاني «مرور»؛ مرور فيزيكي است، يعني وقتي در صحنه‏؛ اجتماع با چنين اشخاصي مواجه مي‏شوند كريمانه برخورد مي‏كنند، بچّگي نمي‏كنند و مقابله به مثل نيز نمي‏كنند.
براي اين كه انسان بتواند چنين برخوردي داشته باشد بايد ملكه حلم را در خود تقويت و اعصابش را كنترل كند. جاهايي به طور طبيعي انسان به خشم مي‏آيد و ممكن است رفتار ناشايستي يا كار بچه‏گانه‏اي انجام دهد. بنابراين، بايد از پيش خود را آماده كند تا اگر با چنين صحنه‏اي مواجه شد خود را كنترل كند و اين آمادگي زماني پديد مي‏آيد كه انسان براي خود وقاري كسب كرده باشد. بندگان خدا چون داراي حلم و وقار هستند، نتيجه‏اش اين است كه اگر با اهل لغو رو به رو شوند كريمانه و بزرگوارانه برخورد مي‏كنند و دستخوش احساسات زودگذر كه دامي از شيطان است، نمي‏شوند، البته برخورد متواضعانه بايد نشانه عظمت خدا باشد. اگر جايي بي‏اعتنايي به يك حركتي موجب شود حق الهي پايمال شود، عظمت الهي لطمه ببيند و به حق الهي در جامعه اهانت شود اين جا ديگر نبايد سكوت كرد. اين جا جايي است كه بايد خشم گرفت. در روايت آمده است: در چنين مواقعي، كسي كه براي خدا چهره‏اش را در هم نكشد آتش جهنم چهره‏اش را در هم خواهد كشيد. جايي كه انسان با صحنه‏اي مواجه مي‏شود كه سكوت حقّ الهي را تضييع مي‏كند يا در محفلي قرار گرفت كه به عظمت الهي و مقدسات آن توهين مي‏شود، اين جا ديگر جاي سكوت نيست. جاي اين نيست كه بگوييد: «كارشان نداشته باشيد. كم‏كم خودشان از بين مي‏روند!»؛ مواظب التقاط باشيد. تنبلي را با رفتار كريمانه قاطي نكنيد. وقتي نسبت به مقدسات اسلام توهين مي‏شود ديگر جاي سكوت و گذشت نيست. از چه مي‏گذريد؟ تو كه نمي‏تواني از حقّ خدا بگذري. اين حق خدا است كه عزّتش در جامعه بايد محفوظ باشد. «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»4؛ «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا»5؛ كلمه الهي در عالم، بايد بالاترين سخن باشد. «الاسلام يعلوا و لايعلي عليه»6؛ اسلام بايد برتر از همه چيز باشد. پس ويژگي «مرّوا كراماً»؛ به اين جا مربوط نيست. آن «لَغوي»؛ كه بايد در مقابلش آرامش به خرج داد، به جايي مربوط است كه شخصي از حقّ خودش گذشت كند تا خدا او را بيشتر دوست بدارد، اما جايي كه به دين، به خدا و به احكام او جسارت مي‏شود يا بدعتي گذاشته مي‏شود، آن جا جاي سكوت نيست. قرآن در باره كسي كه در مقابل بدعتي سكوت كند، مي‏فرمايد: «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»7؛ لعنت همه لعنت كنندگان عالم بر او كه در مقابل بدعت سكوت كرد. اين جا جاي رفتار كريمانه، سكوت، حلم و وقار نيست. عجيب است كه بعضي وقتي به حق خودشان توهين مي‏شود، اوقاتشان تلخ مي‏شود، ولي وقتي به مقدسات توهين مي‏شود، خيلي راحت توهين كنندگان را عفو مي‏كنند و مي‏بخشند! اين بدان معنا است كه آن‏ها پرستشگر خود هستند نه پرستشگر خدا!
آقايي پيش از انقلاب خيلي ناراحت بود از اين كه همسايه‏؛ ها صداي موسيقي را بلند مي‏كنند و ديگران را اذيت مي‏كنند و مي‏گفت: چه قدر مردم بي‏حيا شده ‏اند! حرف‏هايش كه تمام شد، گفتم: من از شما سؤالي دارم. اين موسيقي و غنايي كه شما مي‏فرماييد، اين گناهش بيشتر است يا غيبت؟ گفت: البته روايات در باب غيبت خيلي عجيب است. گفتم: اين گناهش بيشتر است يا ربا؟ گفت: البته ربا. گفتم: واقعاً اگر كسي غيبت كند يا ربا بخورد شما همين قدر ناراحت مي‏شويد كه از صداي موسيقي ناراحت مي‏شويد؟ آيا از كسي كه در حضور شما از يك مؤمني غيبت محرّم قطعي مي‏كند، همين قدر ناراحت مي‏شويد كه از صداي موسيقي ناراحت مي‏شويد؟ با اين سؤال، خواستم به او بگويم: آن جايي كه شما از صداي موسيقي ناراحت مي‏شويد مقداري از آن به اين مربوط است كه شما احساس مي‏كنيد به خودتان بي‏احترامي مي‏شود. موسيقي را دهن كجي به خودتان مي‏دانيد. اما اگر بي‏احترامي به خودتان ندانيد متعرض آن نمي‏شويد.
اين هم يکي از دام‌هاي شيطان است که بر سر راه افراد مي‌گستراند. هر فرد مسلمان موظف است در برابر تضييع حق خدا در جامعه بي‌تفاوت نباشد و حتي با در هم کشيدن چهره نسبت به آن واکنش نشان دهد. و اين يکي از نمونه‌هاي بندگي خداست كه در زندگي «عبادالرحمن»؛ تبلور پيدا مي‏كند.


1؛ بقره، 34

2؛ ذاريات، 56

3؛ فرقان، 72

4؛ منافقون، 8

5؛ توبه، 40

6؛ ‏وسائل، ج 26، ص ‏؛ 14

7؛ بقره، 159

آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org