- جلسه اول؛ مؤمنان رستگاران
- جلسه دوم؛ ارتباط زکات و رستگاري(1)
- جلسه سوم؛ ارتباط زکات و رستگاري(2)
- جلسه چهارم؛ مهار غريزه جنسي
- جلسه پنجم؛ وفاي به عهد و امانتداري
- جلسه ششم؛ نماز و رستگاري
- جلسه هشتم؛ عبادالرحمان
- جلسه نهم؛ عبادالرحمان، مردمي فروتن و خوددار(1)
- جلسه دهم؛ عبادالرحمان، مردمي فروتن و خوددار(2)
- جلسه يازدهم؛ عبدالرحمان و نماز
- جلسه دوازدهم؛ عبادالرحمان، هراسناک و نگران
- جلسه سيزدهم؛ ميانهروي در انفاق
- جلسه چهاردهم؛ صفات سلبي عبادالرحمان
- جلسه پانزدهم؛ سرنوشت خطاکاران
- جلسه شانزدهم؛ دو وصف سلبي ديگر براي عبادالرحمان
- جلسه هفدهم؛ برخورد عبادالرحمان با آيات الهي
- جلسه هجدهم؛ اهتمام عبادالرحمان به خانواده
- جلسه نوزدهم؛ امامت متقین، آرمان عبادالرحمن
صدا/فیلم | اندازه |
---|---|
قسمت اول | 2.67 مگابایت |
قسمت دوم | 2.77 مگابایت |
بسمالله الرحمن الرحيم
بندگي، طريق تقرّب
آن چه پيش رو داريد گزيدهاي از سخنان حضرت آية اللّه مصباح يزدي(دامت بركاته) در دفتر مقام معظم رهبري است كه در تاريخ 10/12/84 ايراد فرمودهاند. باشد تا اين رهنمودها چراغ فروزان راه هدايت و سعادت ما قرار گيرد.
وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً
در دو جلسه قبل گفتيم: اولين نشانه «عباد الرحمن»؛ تواضع است و اصولاً راه تكامل انسان راه عبوديت و بندگي خدا است. حقيقت بندگي نيز اين است كه انسان هم دريابد و هم در عمل ثابت كند كه از خودش چيزي ندارد و مملوك خدا است. مسير تكامل انسان عبوديت است، يعني قدم به قدم انسان بايد چيزهايي را كه از آنِ خود ميداند، از خود نفي كند. ابتدا بايد انسان استقلال در اراده را از خود نفي كند، چون به طور طبيعي طوري است كه هميشه ميخواهد بگويد: «دلم ميخواهد.»، «خودم ميخواهم.»؛ و.... اينها با بندگي سازگار نيست. بنده آن است كه بگويد: «آن چه آقا ميخواهد ملاك است.»
براي رسيدن به اين مرحله بايد انسان تمرين كند كه هر چه آقا ميگويد، گوش كند تا ارادهاش در اراده خدا فاني شود و هر وقت ميخواهد تصميم بگيرد اول فكر كند و ببيند خدا از او چه ميخواهد. از گناه نكردن شروع كند و اوج بگيرد تا اراده خود را در اراده خدا فاني ببيند. تا زماني كه انسان براي خود علم، قدرت، عزّت و رياست قائل است، آبرويي براي خودش ميبيند و تلاش ميكند آن را حفظ نمايد، از بركت فناي اراده خود در اراده خدا محروم است. انساني كه در اراده خدا فاني شد، مملوكات و صفات خود را به صاحبش برميگرداند.
تعبير پر معناي «رداي كبريايي»؛ مخصوص خدا است. اگر كسي بخواهد با خدا در اين ردا شريك شود در واقع مدعي نوعي الوهيت است. از همان قدم اول انسان بايد تكبر را از خود دور كند، همين رذيله باعث شد كه شيطان از دستگاه الهي رانده شود. «أَبي؛ وَ اسْتَكْبَرَ»1؛ اگر انسان تكبر نداشت بايد تواضع داشته باشد، يعني باور كند و در عمل نشان دهد كه در مقابل عظمت و كبريايي الهي چيزي براي خود قائل نيست. مواظب باشيم كه گاهي استدلال ميكنيم و ميگوييم: انسان از خودش چيزي ندارد، اما اين غير از باور قلبي است. اين حقيقت را بايد لمس كرد و صرف استدلال بر آن كافي نيست. بايد باور كنيم كه حيات ما عاريهاي است، چه رسد به علم، قدرت و... كه از توابع آن است.
توجه به اين نكته ضروري است كه ما در مقام تواضع و نفي تكبر در واقع ميخواهيم عظمت خدا و كوچكي و پستي خودمان را ابراز ميكنيم. هدف از اين كه خودمان را پست ميبينيم و پست نشان ميدهيم، اين است كه عظمت الهي ظهور كند. اگر تواضعي با اين هدف سازگار نباشد مثل اين كه انسان در مقابل دشمن خدا تواضع كند و سبب بزرگي دشمن خدا شود، شايسته نيست. وقتي اسباب بزرگي دشمن خدا را فراهم كردي آن وقت خدا چه ميشود؟! نميتوان هم خدا و هم دشمن خدا را به بزرگي ياد كرد. دشمن خدا را بايد لِه كرد و برايش اهميتي قائل نشد.
مؤمن از آن جهت كه به خدا انتساب دارد، جلوه الهي است. احترام به مؤمن از آن جهت كه مؤمن است، مطلوب است. تواضع در مقابل او به خاطر ايمانش احترام به خدا است. هر چه انسان در مقابل مؤمن كوچكي كند در مقابل خدا كوچكي كرده است، اما كوچكي در مقابل دشمن خدا، تملق گفتن به او و دست به سينه ايستادن و سر خم كردن در برابر او لازمهاش كوچك كردن خدا است. تواضع بايد للّه باشد. ارزشي كه ما براي تواضع يا صفات ديگر قائل ميشويم، غير از ارزشي است كه مكتبهاي انساني براي آن قائل ميشوند. آنها ميگويند: تواضع كنيد تا پيش مردم محترم باشيد و انساني كه تواضع دارد، در جامعه محترم است و مردم به او كمك ميكنند، اما ارزشها در مكتب الهي به خاطر پايگاه مردمي نيست، بلكه به خاطر يك ويژگي است كه به عظمت الهي برميگردد و بايد نشان دهد شما بنده خدا هستي. پس هر عملي تا آن جا ارزش دارد كه روح بندگي خدا در آن باشد. خداوند با صراحت ميگويد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُون»2؛ من جن و انس را جز براي عبادت نيافريدم، يعني مجموعه مخلوقات مختار و مكلفي كه ما ميشناسيم (جنّ و انس) براي عبادت خدا خلق شدهاند. راه تكامل هر موجود مختاري بندگي خدا است و جز اين راه ديگري وجود ندارد. چيزهاي ديگر كه بعضي خيال ميكنند كمالات است، اعتبارياتي است كه پايهاي در واقعيات ندارد، اما ارزشهاي الهي و اسلامي همه پايه در واقعيت دارد.
فرض اين است كه انسان موجودي است كه بايد با اراده خود استقلال را از خود نفي كند و به جايي برسد كه در جوار خدا باشد. اين همان بندگي است. تا زماني كه انسان خود را شريك خدا بداند و بگويد: تو قدرت داري، من هم دارم. تو عزت داري، من هم دارم. تو آبرو داري، من هم دارم و تو اراده داري، من هم دارم، بنده خدا نيست و به جايي نميرسد. اگر همه خلايق جمع شوند و در برابر چنين شخصي به خاك بيفتند و بگويند: تو «ربّ الاعلي»؛ هستي از ديدگاه اسلام هيچ ارزشي ندارد. همه ارزشها در بندگي خدا خلاصه ميشود.
اين بندگي آثاري دارد: اولين اثرش اين است كه انسان خاكي و متواضع ميشود. دومين اثرش اين است كه انسان از لغو و كاري كه سعادت و كمال انسان را به دنبال ندارد، گرچه گناه هم نداشته باشد، پرهيز ميكند. «عباد الرحمن»؛ نه تنها اهل لغو نيستند، بلكه به حسب زندگي اجتماعي وقتي سر و كارشان با اهل لغو ميافتد كه رفتار نابخردانهاي انجام ميدهند، كار بيجا و بيحسابي ميكننند، استهزا، بدگويي و بياحترامي ميكنند يا فحش ميدهند، كريمانه برخورد ميكنند.
به طور طبيعي انسان وقتي ناراحت ميشود مقابله به مثل ميكند، عصباني ميشود، از كوره در ميرود و گاهي رفتار شديدتري انجام ميدهد، اما «عباد الرحمن»؛ چون مواظب هستند كاري كنند كه خدا آن را بپسندد، در چنين موقعيتهايي خود را كنترل ميكنند و با بچههاي بيادب و نابخرد كه ممكن است چهل پنجاه سال هم سن داشته باشند، اما چون عقلشان بچهگانه است رفتارشان نيز بچهگانه است، بزرگوارانه برخورد كنند. «و إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً»3؛ يكي از معاني «مرور»؛ مرور فيزيكي است، يعني وقتي در صحنه؛ اجتماع با چنين اشخاصي مواجه ميشوند كريمانه برخورد ميكنند، بچّگي نميكنند و مقابله به مثل نيز نميكنند.
براي اين كه انسان بتواند چنين برخوردي داشته باشد بايد ملكه حلم را در خود تقويت و اعصابش را كنترل كند. جاهايي به طور طبيعي انسان به خشم ميآيد و ممكن است رفتار ناشايستي يا كار بچهگانهاي انجام دهد. بنابراين، بايد از پيش خود را آماده كند تا اگر با چنين صحنهاي مواجه شد خود را كنترل كند و اين آمادگي زماني پديد ميآيد كه انسان براي خود وقاري كسب كرده باشد. بندگان خدا چون داراي حلم و وقار هستند، نتيجهاش اين است كه اگر با اهل لغو رو به رو شوند كريمانه و بزرگوارانه برخورد ميكنند و دستخوش احساسات زودگذر كه دامي از شيطان است، نميشوند، البته برخورد متواضعانه بايد نشانه عظمت خدا باشد. اگر جايي بياعتنايي به يك حركتي موجب شود حق الهي پايمال شود، عظمت الهي لطمه ببيند و به حق الهي در جامعه اهانت شود اين جا ديگر نبايد سكوت كرد. اين جا جايي است كه بايد خشم گرفت. در روايت آمده است: در چنين مواقعي، كسي كه براي خدا چهرهاش را در هم نكشد آتش جهنم چهرهاش را در هم خواهد كشيد. جايي كه انسان با صحنهاي مواجه ميشود كه سكوت حقّ الهي را تضييع ميكند يا در محفلي قرار گرفت كه به عظمت الهي و مقدسات آن توهين ميشود، اين جا ديگر جاي سكوت نيست. جاي اين نيست كه بگوييد: «كارشان نداشته باشيد. كمكم خودشان از بين ميروند!»؛ مواظب التقاط باشيد. تنبلي را با رفتار كريمانه قاطي نكنيد. وقتي نسبت به مقدسات اسلام توهين ميشود ديگر جاي سكوت و گذشت نيست. از چه ميگذريد؟ تو كه نميتواني از حقّ خدا بگذري. اين حق خدا است كه عزّتش در جامعه بايد محفوظ باشد. «لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ»4؛ «وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا»5؛ كلمه الهي در عالم، بايد بالاترين سخن باشد. «الاسلام يعلوا و لايعلي عليه»6؛ اسلام بايد برتر از همه چيز باشد. پس ويژگي «مرّوا كراماً»؛ به اين جا مربوط نيست. آن «لَغوي»؛ كه بايد در مقابلش آرامش به خرج داد، به جايي مربوط است كه شخصي از حقّ خودش گذشت كند تا خدا او را بيشتر دوست بدارد، اما جايي كه به دين، به خدا و به احكام او جسارت ميشود يا بدعتي گذاشته ميشود، آن جا جاي سكوت نيست. قرآن در باره كسي كه در مقابل بدعتي سكوت كند، ميفرمايد: «أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ»7؛ لعنت همه لعنت كنندگان عالم بر او كه در مقابل بدعت سكوت كرد. اين جا جاي رفتار كريمانه، سكوت، حلم و وقار نيست. عجيب است كه بعضي وقتي به حق خودشان توهين ميشود، اوقاتشان تلخ ميشود، ولي وقتي به مقدسات توهين ميشود، خيلي راحت توهين كنندگان را عفو ميكنند و ميبخشند! اين بدان معنا است كه آنها پرستشگر خود هستند نه پرستشگر خدا!
آقايي پيش از انقلاب خيلي ناراحت بود از اين كه همسايه؛ ها صداي موسيقي را بلند ميكنند و ديگران را اذيت ميكنند و ميگفت: چه قدر مردم بيحيا شده اند! حرفهايش كه تمام شد، گفتم: من از شما سؤالي دارم. اين موسيقي و غنايي كه شما ميفرماييد، اين گناهش بيشتر است يا غيبت؟ گفت: البته روايات در باب غيبت خيلي عجيب است. گفتم: اين گناهش بيشتر است يا ربا؟ گفت: البته ربا. گفتم: واقعاً اگر كسي غيبت كند يا ربا بخورد شما همين قدر ناراحت ميشويد كه از صداي موسيقي ناراحت ميشويد؟ آيا از كسي كه در حضور شما از يك مؤمني غيبت محرّم قطعي ميكند، همين قدر ناراحت ميشويد كه از صداي موسيقي ناراحت ميشويد؟ با اين سؤال، خواستم به او بگويم: آن جايي كه شما از صداي موسيقي ناراحت ميشويد مقداري از آن به اين مربوط است كه شما احساس ميكنيد به خودتان بياحترامي ميشود. موسيقي را دهن كجي به خودتان ميدانيد. اما اگر بياحترامي به خودتان ندانيد متعرض آن نميشويد.
اين هم يکي از دامهاي شيطان است که بر سر راه افراد ميگستراند. هر فرد مسلمان موظف است در برابر تضييع حق خدا در جامعه بيتفاوت نباشد و حتي با در هم کشيدن چهره نسبت به آن واکنش نشان دهد. و اين يکي از نمونههاي بندگي خداست كه در زندگي «عبادالرحمن»؛ تبلور پيدا ميكند.
1؛ بقره، 34
2؛ ذاريات، 56
3؛ فرقان، 72
4؛ منافقون، 8
5؛ توبه، 40
6؛ وسائل، ج 26، ص ؛ 14
7؛ بقره، 159
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org