- مقدمه
- خداشناسى
- پى جويى دين
- شرط انسان زيستن!
- راه حل مسائل بنيادى
- شناخت خدا
- راه ساده خداشناسى
- اثبات واجب الوجود
- صفات خدا
- صفات ذاتيّه
- صفات فعليّه
- ساير صفات فعليّه
- بررسى علل انحراف
- حلّ چند شبهه
- جهان بينى مادّى و نقد آن
- ماترياليسم ديالكتيك و نقد آن
- يگانگى خدا
- معانى توحيد
- جبر و اختيار
- قضاء و قدر
- عدل الهى
- درآمدى بر مسائل نبوّت
- نياز بشر به وحى و نبوّت
- حلّ چند شبهه
- عصمت انبياء
- دلايل عصمت انبياء
- حلّ چند شبهه
- معجزه
- حلّ چند شبهه
- ويژگيهاى پيامبران
- مردم و پيامبران
- پيامبر اسلام
- اعجاز قرآن
- مصونيت قرآن از تحريف
- جهانى و جاودانى بودن اسلام
- خاتميّت
- امامت
- نياز به وجود امام
- نصب امام
- عصمت و علم امام
- حضرت مهدى (عج)
- اهميت فرجامشناسى
- وابستگى مسأله معاد به مسأله روح
- تجرّد روح
- اثبات معاد
- معاد در قرآن
- پاسخ قرآن به شبهات منكرين
- وعده الهى در مورد قيامت
- مشخصات عالم آخرت
- از مرگ تا قيامت
- تصوير رستاخيز در قرآن
- مقايسه دنيا با آخرت
- رابطه دنيا با آخرت
- نوع رابطه بين دنيا و آخرت
- نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى
- رابطه متقابل ايمان و عمل
- چند نكته مهمّ
- حبط و تكفير
- امتيازات مؤمنان
- شفاعت
- حلّ چند شبهه
- بحث های مقدماتی
- وجود خدا
درس پانزدهم
ماترياليسم ديالكتيك و نقد آن
·ماترياليسم مكانيكي و ديالكتيكي
·اصل تضاد و نقد آن
·اصل جهش و نقد آن
·اصل نفي نفي و نقد آن
ماترياليسم مكانيكي و ديالكتيكي
ماترياليسم، شاخههاي مختلفي دارد كه هركدام، پيدايش جهان و پديدههاي آن را به شكل خاصي بيان ميكنند. در آغاز عصر جديد، ماترياليستها با استفاده از مفاهيم فيزيك نيوتني، پيدايش پديدههاي جهان را بر اساس حركت مكانيكي، توجيه ميكردند و هر حركتي را معلول نيروي محركة خاصي ميدانستند كه از خارج، وارد جسم متحرك ميشود. به ديگر سخن، جهان را همانند ماشين بزرگي تصور ميكردند كه نيروي محرك از جزئي به جزء ديگر منتقل ميشود و در نتيجه، كل اين ماشين عظيم به حركت درميآيد.
اين فرضيه ـ كه به نام «ماترياليسم مكانيكي» ناميده شد ـ نقطهضعفهايي داشت كه مورد انتقاد مخالفين قرار ميگرفت؛ از جمله آنكه اگر هر حركتي معلول نيروي خارجي باشد، بايد براي حركت مادة اولية جهان نيز نيرويي را در نظر گرفت كه از خارج وارد آن شده باشد، و لازمة آن، پذيرفتن موجودي ماورای ماده است كه دستكم، منشأ نخستين حركت در عالم ماده شده باشد.
ديگر آنكه تنها حركات وضعي و انتقالي را ميتوان با نيروي مكانيكي توجيه كرد؛ درصورتيكه همه پديدههاي جهان را نميتوان منحصر به تغييرات مكاني دانست و ناچار بايد علت و عامل ديگري را براي پيدايش ساير پديدهها پذيرفت.
ناتواني ماترياليسم مكانيكي از پاسخ دادن به اين اعتراضات، موجب شد كه ماترياليستها در صدد يافتن عامل ديگري براي دگرگونيهاي جهان برآيند و دستكم، بعضي از حركات را بهصورت ديناميكي تفسير كنند و نوعي خودجُنبي براي ماده در نظر
بگيرند؛ از جمله بنيانگذاران مكتب ماترياليسم ديالكتيك (ماركس و انگلس) با استفاده از مفاهيم فلسفي هگل، عامل حركت را تضاد دروني پديدههاي مادي قلمداد كردند و علاوه بر پذيرفتن اصول جاوداني و ناآفريدني بودن ماده، و حركت همگاني، و تأثير متقابل پديدهها بر يكديگر، سه اصل موضوع را براي تبيين فرضية خودشان مطرح كردند:
1. اصل تضاد داخلي؛
2. اصل جهش يا تبديل تغييرات كمّي به تغييرات كيفي؛
3. اصل نفي نفي يا قانون تكاپوي طبيعت.
در اينجا توضيح مختصري پيرامون هريك از اصول يادشده ميدهيم و سپس به نقد آنها ميپردازيم.(1)
اصل تضاد
ماترياليسم ديالكتيك بر آن است كه هر پديدهاي مركب از دو ضد (تز و آنتيتز) است و تضاد آنها موجب حركت و دگرگوني پديده ميشود تا اينكه «آنتيتز» غالب ميگردد و پدیده جديدي كه «سنتز» آنهاست به وجود ميآيد. مثلاً تخممرغ، داراي نطفهاي است كه تدريجاً رشد ميكند و مواد غذایي را در خودش هضم ميكند و سپس جوجه كه سنتز آنهاست به وجود ميآيد.
الكتريسیتة مثبت و منفي، نمونهاي از تضاد در پديدههاي فيزيكي است؛ چنانكه جمع و تفريق، تضادي در رياضيات ابتدایي، و مشتق و انتگرال، تضادي در رياضيات عالي بهشمار ميرود.
اين جريان در پديدههاي اجتماعي و تاريخي هم وجود دارد؛ و از جمله، در جامعه سرمايهداري، طبقة كارگر كه آنتيتز طبقة سرمايهدار است رشد ميكند و تدريجاً بر آن غالب ميشود و سنتز آنها كه جامعه سوسياليستي و كمونيستي است تحقق مييابد.
1. براى اطلاع بيشتر، ر.ک: «حركت و ديالكتيك» و «جهانبينى مادى» در: پاسدارى از سنگرهاى ايدئولوژيك.
نقد
نخست بايد توجه داشت كه قرار گرفتن دو موجود مادي در كنار يكديگر بهگونهايكه يكي از آنها ديگري را تضعيف كند و حتي به نابودي آن منتهي شود، مورد انكار هيچكسي نيست؛ چنانكه در آب و آتش ملاحظه ميشود. ولي اولاً، اين جريان كليت ندارد و نميتوان آن را بهعنوان قانوني جهانشمول پذيرفت؛ زيرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن ميتوان يافت؛
ثانياً وجود چنين تضادي در ميان برخي از پديدههاي مادي، ربطي به تضاد و تناقضي كه در منطق كلاسيك و فلسفه متافيزيك محال شمرده شده، ندارد؛ زيرا آنچه محال دانسته شده، اجتماع ضدين و نقيضين در «موضوع واحد» است و در مثالهاي يادشده موضوع واحدي وجود ندارد. بگذريم از مثالهاي مضحكي كه ماركسيستها براي اجتماع ضدين آوردهاند؛ مانند اجتماع جمع و تفريق يا مشتق و انتگرال و... و يا غيبگویيهاي كاذبي كه درباره تشكيل حكومت كارگري در كشورهاي سرمايهداري كردهاند؛
ثالثاً اگر هر پديدهاي مركب از دو ضد باشد، بايد براي هريك از تز و آنتيتز هم تركيب ديگري در نظر گرفت؛ زيرا هريك از آنها پديدهاي هستند و طبق اصل مزبور ميبايست مركب از دو ضد باشند و در نتيجه، بايد هر پدیده محدودي مركب از بينهايت اضداد باشد!
اما اينكه تضاد دروني را بهعنوان عامل حركت معرفي كردهاند و خواستهاند بدينوسيله نقطهضعف ماترياليسم مكانيكي را جبران كنند، كمترين اشكالش اين است كه هيچ دليل علمي بر چنين فرضيهاي وجود ندارد، علاوه بر اينكه وجود حركتهاي مكانيكي كه در اثر نيروي خارجي به وجود ميآيد، بههيچوجه قابل انكار نيست؛ مگر اينكه حركت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد دروني توپ بدانند و نه در اثر برخورد پاي فوتباليست به آن!
اصل جهش
با توجه به اينكه همه دگرگونيهاي جهان، تدريجي و در خط واحدي نيست و در بسياري از موارد، پدیده جديدي به وجود ميآيد كه شبيه پدیده پيشين نيست و نميتوان آن را
دنبالة حركت و دگرگوني سابق تلقي كرد، ماركسيستها به اصل ديگري به نام «جهش» يا «گذار از تغييرات كمّي به تغييرات كيفي» تمسك، و چنين وانمود كردهاند كه تغييرات كمّي هنگامي كه به نقطة خاصي رسيد، موجب پيدايش تغيير كيفي و نوعي ميشود؛ چنانكه وقتي حرارت آب به حد معيّني برسد، آب تبديل به بخار ميشود؛ هر فلزي نقطة ذوب خاصي دارد و هنگامي كه درجة حرارتش به آن نقطه برسد، تبديل به مايع ميشود. در جامعه هم هنگامي كه اختلافات شدت يابد و به حد معيّني برسد، انقلاب رخ ميدهد.
نقد
اولاً، در هيچ موردي كميت، تبديل به كيفيت نميشود و حداكثر اين است كه پيدايش پدیده خاصي مشروط به وجود كميت معيّني باشد. مثلاً درجة حرارت آب، تبديل به بخار نميشود، بلكه تبديل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معيّني از حرارت است؛
ثانياً، ضرورتي ندارد كه اين كميت لازم، در اثر افزايش تدريجي كميتهاي سابق حاصل شود، بلكه ممكن است در اثر كاهش كميت پيشين تحقق يابد؛ چنانكه تبديل شدن بخار به آب، مشروط به كاهش حرارت است؛
ثالثاً، تغييرات كيفي هميشه بهصورت دفعي و ناگهاني نيست، بلكه در بسياري از موارد بهصورت تدريجي حاصل ميشود؛ چنانكه ذوب شدن موم و شيشه تدريجي است.
بنابراين، آنچه ميتوان پذيرفت، لزوم كميت خاصي براي تحقق برخي از پديدههاي طبيعي است، نه تبديل كميت به كيفيت، و نه لزوم افزايش تدريجي كميت، و نه كليت چنين شرطي براي همه تغييرات كيفي و نوعي. پس قانون جهانشمولي به نام جهش يا گذار از تغييرات كمّي به تغييرات كيفي وجود ندارد.
اصل نفي نفي
منظور از اصل نفي نفي ـ كه گاهي به نام قانون تكامل ضدين يا تكاپوي طبيعت نيز ناميده
ميشود ـ اين است كه در جريان تحولات فراگير ديالكتيكي همواره «تز» بهوسیله «آنتيتز» نفي ميشود و «آنتيتز» نيز به نوبة خود بهوسیله «سنتز» نفي ميگردد؛ چنانكه گياه، دانه را نفي ميكند و خود آن با دانههاي جديد نفي ميشود. یا نطفه، تخممرغ را نفي ميكند و خود، بهوسیله جوجه نفي ميشود؛ اما هر پدیده نوي كاملتر از پدیده كهنه است. به ديگر سخن، سير ديالكتيكي، هميشه صعودي و رو به تكامل ميباشد، و اهميت اين اصل در همين نكته نهفته است كه جهت سير تحولات را نشان ميدهد و بر صعودي و تكاملي بودن جريان تحولات تأكيد ميكند.
نقد
شكي نيست كه در هر دگرگوني و تحولي وضع و موقعيت سابق از بين ميرود و وضع و موقعيت جديدي پيش ميآيد و اگر اصل نفي نفي را به همين معني بگيريم، چيزي بيش از بيان لازمة تحول نخواهد بود. اما با توجه به تفسيري كه براي اين اصل كردهاند و آن را مبيّن جهت حركت و تكاملي بودن آن دانستهاند، بايد گفت تكاملي بودن همه حركات و تحولات جهان به اين معني كه هر پدیده جديدي لزوماً كاملتر از پدیده پيشين باشد، قابل قبول نيست. آيا اورانيوم كه در اثر تشعشع تبديل به سرب ميشود، كاملتر ميگردد؟ آيا آب كه تبديل به بخار ميشود، تكامل مييابد، يا بخار كه تبديل به آب ميگردد؟ آيا گياه و درختي كه ميخشكد و هيچ دانه و ميوهاي از آن باقي نميماند، كاملتر ميشود؟ پس تنها چيزي را كه ميتوان پذيرفت اين است كه برخي از موجودات طبيعي در اثر حركت و تحول، كاملتر ميشوند. بنابراين، تكامل را هم بهعنوان يك قانون كلي براي همه پديدههاي جهان نميتوان پذيرفت.
در پايان، خاطرنشان ميكنيم به فرض اينكه همه اين اصول بهصورت كلي و جهانشمول ثابت ميبود، تنها ميتوانست مانند قوانين ثابتشده در علوم طبيعي، چگونگي پيدايش پديدهها را بيان كند. اما وجود قوانين كلي و ثابت در جهان به معناي بينيازي پديدهها از پديدآورنده و علت هستيبخش نيست و چنانكه در درسهاي گذشته بيان كرديم، چون ماده و ماديات ممكنالوجود هستند، بالضروره نيازمند به واجب الوجود خواهند بود.
پرسش
1. فرق بين ماترياليسم مكانيكي و ديالكتيكي را توضيح دهيد.
2. اصل تضاد را شرح دهيد و اشكالات آن را بيان كنيد.
3. اصل جهش و اشكالات آن را شرح دهيد.
4. اصل نفي نفي را بيان و نقادي كنيد.
5. آيا بر فرض صحت و كليت اين اصول، بينيازي جهان از آفريننده ثابت ميشود؟ چرا؟
آدرس: قم - بلوار محمدامين(ص) - بلوار جمهوری اسلامی - مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمينی(ره) پست الكترونيك: info@mesbahyazdi.org